سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش نور و پرتوی است که خداوند در دلهای دوستانش می تاباند و بدان بر زبان آنان سخن می راند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
مجله آرامش-آبان1392-شماره نهم ، مجله آرامش-بهمن1392-شماره دهم ، «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}» ، « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} » ، مجله آرامش-اسفند1391-شماره اول ، مجله آرامش-اسفند1392-شماره یازدهم ، «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}» ، «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}» ، « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } » ، « {ش18-اسفند1396خورشیدی} » ، مشاوره و روانشناسی ، قرآن،آزادی و حقوق بشر ، شعر و ادبیات متعهد و مردمی ، مجله آرامش-فروردین1392-شماره دوم ، پرتوی از قرآن ، پهلوی اول ، تاریخ ایران زمین ، « مجله آرامش-شهریور1393-شماره17 » ، « مجله آرامش-مهر93-شماره18» ، مجله آرامش-فروردین1393-شماره دوازدهم ، مجله آرامش-خرداد1392-شماره چهارم ، مجله آرامش-خرداد1393-شماره چهاردهم ، مجله آرامش-اردیبهشت1393-شماره سیزدهم ، رضاشاه ، (مجله آرامش-تیر1393-شماره 15) ، مجله آرامش-مهر1392-شماره هشتم ، مناسبتها ، مجله آرامش-تیر1392-شماره پنجم ، «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}» ، اخلاق در قرآن ، اخلاق در قرآن ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، تاریخ ایران زمین ، پهلوی اول ، رضاشاه ، « {دوره جدید،ش11،اسفند 1395خورشیدی} » ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، مجله آرامش-مرداد1392-شماره ششم ، « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} » ، « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } » ، تاریخ معاصر ایران ، پهلوی اول ، رضاشاه ، پهلویها ، رضاخان ، « {ش17-بهمن1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-آذر93-شماره19» ، مجله آرامش-اردیبهشت92-شماره سوم ، شبه مدرنیته مستبدانه ، تاریخ عصر پهلوی ، روان شناسی،روان درمانی اگزیستانسیال ، مناسبتهای ملی و میهنی ، « {ش16-آذر1396خورشیدی} » ، « {دوره جدید،ش9،دی1395} » ، « {دوره جدید،ش10،بهمن 1395خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } ، « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } » ، « {جدید-ش14-خرداد96ش} » ، « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } » ، پاسخ به سوالات و شبهات قرآنی ، آیاتی از کتاب نور و روشنایی ، «مجله آرامش-مرداد1393-شماره16» ، «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}» ، «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}» ، تبریک و تهنیت دوستانه... ، تاریخ تحلیلی ایران زمین ، تاریخ تحلیلی ایران ما ، رضاشاه ، پهلوی اول ، « { ش 29 ، فروردین 1399خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، #نیکا_شاکرمی ، #مهسا_امینی،#ژینا_امینی ، « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی ، ویروس کرونا؟! ، مناسبتهای ملی و دینی ، سرگرمی ، عکسهای یادگاری ، فال روزانه ، فال روزانه حافظ ، فال ، گفتگو و مصاحبه ، شعر و زندگی ، روزها و یادها ، پرتوی از قرآن حکیم ، مجله آرامش-شهریور1392-شماره هفتم ، محمدرضاشاه پهلوی ، مشاوره و روانشناسی ، رهایی از اعتیاد ، مطالب دینی و اعتقادی ، مطالب روانشناسی ، مقالات جامعه شناسی ، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتها، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتهای ملی و باستانی ، کلمات راهگشاء و طلایی ، هنر و ادبیات متعهد ایران ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی} » ، « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} » ، « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } » ، « { ش25 ، اردیبهشت 1398خورشیدی } » ، « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، دی ماه 1398خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، « { ش20- مرداد ماه1397خورشیدی } » ، رضاشاه ، پهلوی اول ، ، روان درمانی اگزیستانسیال ، روان شناسی ، تاریخ دوران پهلوی ، تاریخ زندان، پهلویها، پهلوی دوم ، تسلیت ، توحید و رهایی ، جملات زندگی ساز ، خسرو گلسرخی ، دکتر علی شریعتی،هیهات مناالذله ، دکتر محمد مصدق ، دکترشفیعی کدکنی ، رضاخان ، آرامش ، آرامش جسم و روان ، آرامش و زندگی ، اخبارروانشناسی و روانپزشکی ، اختلالات خواب ، پهلویها ، پیام توحید و رهایی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :51
بازدید دیروز :138
کل بازدید :483274
تعداد کل یاداشته ها : 481
103/2/6
9:26 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
aramesh[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
« اسفند1391-شماره اول »[32] « فروردین1392-شماره دوم »[11] « اردیبهشت1392-شماره سوم »[4] خرداد1392-شماره چهارم[10] « تیر1392-شماره پنجم »[7] « مرداد1392-شماره ششم »[6] « شهریور1392-شماره هفتم »[1] « مهر1392-شماره هشتم »[8] « آبان1392-شماره نهم »[107] « بهمن1392-شماره دهم »[66] « اسفند1392-شماره یازدهم »[26] « فروردین1393-شماره دوازدهم »[10] « اردیبهشت1393-شماره سیزدهم »[9] « خرداد1393-شماره چهاردهم »[9] « مجله آرامش-تیر1393-شماره 15 »[7] « مجله آرامش-مرداد1393-شماره 16 »[3] « مجله آرامش-شهریور1393-شماره 17 »[11] « مجله آرامش-مهر93-شماره18»[13] « مجله آرامش-آذر93-شماره19»[5] « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 »[4] «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}»[45] «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}»[7] «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}»[2] «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}»[19] «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}»[2] «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}»[21] « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} »[5] « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} »[1] « {دوره جدید،ش9،دی 1395} »[2] « {دوره جدید،ش10،بهمن1395} »[4] « {دوره جدید،ش11،اسفند1395} »[6] « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} »[36] « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} »[2] « {جدید-ش14-خرداد96ش} »[3] « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} »[1] « {ش16-آذر1396خورشیدی} »[3] « {ش17-بهمن1396خورشیدی} »[4] « {ش۱۸-اسفند1396خورشیدی} »[16] « {ش19-اردیبهشت ماه1397خ»[4] « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } »[3] « { ش21- مرداد ماه1397خورشیدی } »[1] « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } »[2] « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } »[6] « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } »[4] « { ش25 ، اردیبهشت1398خورشیدی } »[1] « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } »[1] « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } »[17] « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 29 ، دی ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 30 ، فروردین 1399خورشیدی } »[7] « { ش 31 ، اردیبهشت 1399خورشیدی } »[2] 《 ش32-شهریور 1399خورشیدی 》[1] 《 ش33-مهر 1399خورشیدی 》[1] 《 ش34-آبان 1399خورشیدی 》[4] 《 ش35- آذر 1399خورشیدی 》[2] « ش36 ، اسفند 1399خورشیدی »[1] « شماره37، فروردین1400خورشیدی »[18] « شماره 38،اردیبهشت1400خورشیدی »[32] « شماره 39، خرداد 1400خورشیدی »[1] « شماره 40 ، مردادماه 1400خورشیدی »[3] « شماره 41 ، شهریور 1400خورشیدی »[3] « شماره 42 ، آبان ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره 43 ، دی ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره44 ، بهمن ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره45 ، فروردین 1401خورشیدی »[1] « شماره46 ، خرداد ماه 1401خورشیدی »[5] « شماره47 ، مرداد ماه 1401خورشیدی »[2] « شماره48 ، شهریورِ1401خورشیدی »[6] « شماره49 ، مهرماه1401خورشیدی »[2] «شماره50،اسفندماه1401خورشیدی»[9] «شماره51،فروردین1402خورشیدی»[3] «شماره52،اردیبهشت1402خورشیدی»[1] «شماره53،خرداد1402خورشیدی»[7] «شماره54تیرماهِ1402خورشیدی»[3] «شماره55مرداد1402خورشیدی»[2] مرداد 2[1] آبان 2[2] آذر 2[2]
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
یا صاحب الزمان (عج) مجله آرامش « تارنمای شخصی مهدی گل محمدی » پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) پایگاه تحلیلی( فصل انتظار) سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani قاصدک جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) مجله پیام توحید مهندس محی الدین اله دادی بلوچستان نشریه حضور مسیر عرشیان تراوشات یک ذهن زیبا پاتوق دوستان غزل عشق کلینیک تخصصی پوست و تناسب اندام-ایده آل بابای آسمانی محمد قدرتی یه دختره تنها شاه تورنیوز Note Heart غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... wanted دفتر احسان رویابین تینا!!!! عرفان وادب کاروجدان allah is my lord منتظر باران فرهنگی بهار عشق شناخت کافی ღای دریغاღ خط خطی ها عدالت جویان نسل بیدار سینا حاج زاده HADAFE SORKH ghamzade رویایی زندگی کردن... جامع ترین وبلاگ خبری مقاله های تربیتی ارتــــش ســــرخ///AK زازران ♥®♥شایگان خواندنی های ایران جهان دانشجو دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر آسمان آبی پنجره ای رو به باغ مجله پارسی نامه سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ مجله الکترونیکی گوناگون مجله جهان داستان آموزش زبان دات کام مجاز نیوز طب سنتی خبرگزاری آریا تارنمای مهدی گل محمدی-2 سرزمین عجایب-برترین ترفندهای وب آموزش بورس

على علیه السلام در بدو امر با سه مانع بزرگ مواجه و روبرو بود ::

نخست اینکه تنى چند از اشخاص بزرگ مانند عبد الله بن عمر و سعد وقاص و امثال آنها با او بیعت نکرده بودند.

دوم اینکه عمال و حکام عثمان (مانند معاویه) هر یک در گوشه‏اى حکومت میکردند و عزل آنها بدون ایجاد مزاحمت میسر و مقدور نبود.

سوم اینکه موضوع قتل عثمان نیز در میان بود و هر کس در صدد طغیان و نافرمانى بود آنرا دستاویز و بهانه خود قرار میداد و على علیه السلام ناچار بود که وضع خود را با قاتلین عثمان روشن کند.

این سه عامل مهم بود که دوره کوتاه خلافت على علیه السلام را مختل نموده و اوقات آنحضرت را براى مبارزه با این قبیل عناصر ناصالح مشغول گردانید.

روز چهارم خلافت على علیه السلام بود که عبد الله بن عمر بآنحضرت گفت:بنظر میرسد که عموم مسلمین با خلافت تو موافقت ندارند خوبست این موضوع بشورا برگزار شود!!

على علیه السلام فرمود: ترا باین کارها چکار؟مگر من براى احراز مقام خلافت پیش مردم آمده بودم؟مگر خود مسلمین با ازدحام تمام بمنزل من هجوم نیاوردند؟چه شده است که اکنون تو میگوئى موضوع خلافت بشورى برگزار شود؟سپس آنحضرت بمنبر رفت و ماجرا را در ملاء عام مطرح کرد و مردم‏ را به پیروى از دستورات قرآن و پیغمبر صلى الله علیه و آله دعوت فرمود.از طرفى عده‏اى از بیعت کنندگان نیز خیالات دیگرى در سر مى‏پرورانیدند آن ها تصور میکردند که خلافت على علیه السلام هم مانند دستگاه عثمان است و چنین گمان میکردند که اگر بظاهر در مورد بیعت با على علیه السلام نسبت بدیگران پیشدستى کنند آن جناب نیز آنها را بحکومت بلاد مسلمین خواهد گماشت یا سهم آنانرا از بیت المال بیشتر خواهد داد.


سهل بن حنیف گفت یا امیر المؤمنین این غلام که باو سه دینار دادى آزاد کرده من است و تو امروز مرا با او در عطیه برابر میدارى،طلحه و زبیر و مروان بن حکم و سعید بن عاص و گروهى از قریش نیز نظیر این سخن را بزبان آوردند.اما على علیه السلام کسى نبود که این شکوه‏ها و اعتراضات در او مؤثر واقع شده و وى را از راه حق و عدالت منصرف نماید در پاسخ آنان فرمود:آیا بمن دستور میدهید درباره ظلم و ستم بکسى که نسبت به او زمامدار شده‏ام کمک نمایم؟بخدا سوگند تا شب و روز در رفت و آمد بوده و ستارگان در آسمان گرد هم در گردشند چنین کارى نکنم،و اگر بیت المال مال شخصى من هم بود آنرا بالسویه میان مسلمین تقسیم میکردم در صورتیکه بیت المال مال خدا است پس چگونه یکى را بدیگرى امتیاز دهم؟سپس فرمود:

از طرفى على علیه السلام پس از بیعت مردم تصمیم گرفت در اولین فرصت حکام و عمال عثمان را که شایستگى و صلاحیت حکومت نداشتند عزل نموده و بجاى آنها اشخاص صالح و درستکار بر گمارد بدین جهت نامه‏اى هم به معاویة بن ابی سفیان که از زمان عمر حکومت شام را در اختیار داشت نوشته و موضوع بیعت مردم و خلافت خود را بوى اعلام نمود و او را به بیعت و اطاعت خود خواند.

اما معاویه براى اینکه خود بخلافت رسد نامه على علیه السلام را از مردم شام مخفى نمود و از آنها براى خود بیعت گرفت و حتى نامه آنحضرت را هم پاسخ نداد تا از فرصت ممکنه استفاده کرده و مقصودش را بمرحله اجرا گذارد.

معاویه براى اینکه فرصت مناسبى براى تحکیم موقعیت خود بدست آورد بدین فکر افتاد که على (ع) را بوسیله اشخاص دیگرى سرگرم مبارزه کند از این رو فورا نامه‏اى به زبیر نوشته و او را تحریص بادعاى خلافت نمود و اضافه کرد که من از مردم شام براى تو و طلحه بیعت گرفتم که به ترتیب خلافت از آن شما باشد و چون بصره و کوفه بشما نزدیک است پیش از على آندو شهر را اشغال نموده و بعنوان خونخواهى عثمان در برابر وى بجنگ برخیزید و بر او غلبه نمائید!

چون نامه معاویه بدست زبیر رسید بطمع خلافت فریب معاویه را خورد و نامه را از همه مخفى نمود و در خلوت طلحه را دید و مضمون نامه را باو خبر داد  .

نامه معاویه طلحه و زبیر را که بانتصاب امارت بصره و کوفه از جانب على علیه السلام موفق نشده و براى رسیدن بمقاصد خود در جستجوى راه حل دیگرى‏بودند مصمم نمود که با على علیه السلام از در مخالفت در آمده و با او راه منازعه و مقاتله پیش گیرند و چنانکه معاویه نوشته بود خونخواهى عثمان را هم بهانه و دستاویز خود قرار دهند لذا از مدینه عازم مکه شده و در آن شهر زمینه را براى انجام مقاصد خود مساعد دیدند زیرا علاوه بر این دو تن عده‏اى دیگر نیز از مخالفین على علیه السلام مانند مروان بن حکم و عایشه در مکه گرد آمده بودند که با ورود طلحه و زبیر بدانشهر یک گروه چند نفرى تشکیل داده و جنگ جمل را بوجود آوردند.

 

شهادت امام علی(ع)::

 

على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت بکوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حکام ایالات نیز در اجراى فرمان آنحضرت تا حد امکان به بسیج پرداخته و گروههاى تجهیز شده را بخدمت وى اعزام داشتند.


تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نیروهاى اعزامى از اطراف وارد کوفه شده و باردوگاه نخیله پیوستند،على علیه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با کوشش شبانه روزى خود در مورد تأمین و تهیه کسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم که از رفتار و کردار معاویه و مخصوصا از نیرنگهاى عمرو عاص دل پر کینه داشتند در این کار مهم حضرتش را یارى نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارک رمضان از سال چهلم هجرى على علیه السلام پس از ایراد یک خطابه غراء تمام سپاهیان خود را بهیجان آورده و آنها را براى حرکت بسوى شام آماده نمود ولى در این هنگام خامه تقدیر سرنوشت دیگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقیم گردانید.


فراریان خوارج،مکه را مرکز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برک بن عبد الله و عمرو بن بکر در یکى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمین صحبت

میکردند،در ضمن گفتگو باین نتیجه رسیدند که باعث این همه خونریزى و برادر کشى،معاویه و عمرو عاص و على علیه السلام میباشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین بکلى آسوده

شده و تکلیف خود را معین مى‏کنند،این سه نفر با هم پیمان بستند و آنرا بسوگند مؤکد کردند که هر یک از آنها داوطلب کشتن یکى از این سه نفر باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على علیه

 السلام شد،عمرو بن بکر عهده‏دار کشتن عمرو عاص گردید،برک بن عبد الله نیز قتل معاویه را بگردن گرفت و هر یک شمشیر خود را با سم مهلک زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه این

قرار داد بطور محرمانه و سرى در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یک موقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را که شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار میمانند براى

 این منظور انتخاب کردند و هر یک از آنها براى انجام ماموریت خود بسوى مقصد روانه گردید،عمرو بن بکر براى کشتن عمرو عاص بمصر رفت و برک بن عبد الله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم

نیز راه کوفه را پیش گرفت.


برک بن عبد الله در شام بمسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف یکم نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برک شمشیر خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشیر او بجاى فرق معاویه بر ران وى اصابت نمود.


معاویه زخم شدید برداشت و فورا بخانه خود منتقل و بسترى گردید و ضارب را نیز پیش او حاضر ساختند،معاویه گفت تو چه جرأتى داشتى که چنین کارى کردى؟


برک گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم:معاویه گفت مقصودت چیست؟برک گفت همین الان على را هم کشتند:معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و بروایت بعضى (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.


چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه کرد اظهار نمود که اگر امیر اولادى نخواهد میتوان آنرا با دوا معالجه نمود و الا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبد الله) براى من‏کافى است  .


عمرو بن بکر نیز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف یکم بنماز ایستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شدیدى رخ داده بود که از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!


پس از شروع نماز در رکعت اول که قاضى سر بسجده داشت عمرو بن بکر با یک ضربت شمشیر او را از پا در آورد،همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته بچنگ مصریان افتاد،چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناک عمرو عاص تهدیدش میکردند عمرو بن بکر گفت مگر عمرو عاص کشته نشد؟شمشیرى که من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آنکس که تو او را کشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!


بیچاره عمرو آنوقت فهمید که اشتباها قاضى بیگناه را بجاى عمرو عاص کشته است لذا از کثرت تأسف نسبت بمرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع بگریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من بجان خود بیمناک نیستم بلکه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست که نتوانستم مانند رفقاى خود مأموریتم را انجام دهم!عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بکر مأموریت سرى خود و رفقایش را براى او شرح داد آنگاه بدستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانکه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز کشته شدند.


اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بکوفه رسید و بدون اینکه از تصمیم خود کسى را آگاه گرداند در منزل یکى از آشنایان خود مسکن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارک رمضان شد،روزى بدیدن یکى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئى بنام قطام را که پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على علیه السلام کشته شده بودند مشاهده کرد و در اولین برخورد دل از کف داد و فریفته زیبائى او گردید و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.


قطام گفت البته در حال عادى کسى نمیتواند باو دست یابد باید او را غافل گیر کنى و غفلة بقتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم کامیاب شوى و چنانچه در انجام اینکار کشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!!ابن ملجم که دید قطام نیز از خوارج بوده و همعقیده اوست گفت بخدا سوگند من بکوفه نیامده‏ام مگر براى همین کار!قطام گفت من نیز در انجام این کار ترا یارى‏میکنم و تنى چند بکمک تو میگمارم بدینجهت نزد وردان بن مجالد که با قطام از یک قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وى خواست که در اینمورد بابن ملجم کمک نماید وردان نیز (بجهت بغضى که با على علیه السلام داشت) تقاضاى او را پذیرفت.


خود ابن ملجم نیز مردى از قبیله اشجع را بنام شبیب که با خوارج همعقیده بود هم‌دست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنى همان منافقى را که در صفین على علیه السلام را در آستانه پیروزى مجبور بمتارکه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز بآنها قول داد که در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانید،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارک رمضان فرا رسید و ابن ملجم و یارانش بمسجد آمده و منتظر ورود على علیه السلام شدند.


مقارن ورود ابن ملجم بکوفه على علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر میداد حتى در یکى از روزهاى ماه رمضان که بالاى منبر بود دست بمحاسن شریفش کشید و فرمود شقى‏ترین مردم

 این مویها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و بهمین جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل یکى از فرزندان خویش مهمان میشد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام کلثوم مهمان بود.


موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس بعبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود،گاهى بآسمان نگاه میکرد و حرکات ستارگان را در نظر میگرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکت

ر میشد تشویش و ناراحتى آنحضرت بیشتر میگشت بطوریکه ام کلثوم پرسید:پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتى؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معرکه‏ها و صحنه‏هاى کارزار گذرانیده و با پهلوانان و

شجاعان نامى مبارزه‏ها کرده‏ام،چه بسیار یک تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزم جوى عرب را بخاک و خون افکنده‏ام ترسى از چنین اتفاقات ندارم ولى امشب احساس میکنم که لقاى حق فرا

 رسیده است.


بالاخره آنشب تاریک و هولناک بپایان رسید و على علیه السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابى که هر شب در آن خانه در آشیانه خودمی‌خفتند پیش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گویا میخواستند از رفتن وى جلوگیرى کنند!


على علیه السلام فرمود این مرغ‏ها آواز میدهند و پشت سر این آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام کلثوم از گفتار آنحضرت پریشان شد و عرض کرد پس خوبست تنها نروى.على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد که باید جارى شود.


على علیه السلام رو بسوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس بمحراب رفت و بنماز نافله صبح ایستاد و چون بسجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالیکه فریاد میزد لله الحکم لا لک یا على ضربتى بسر مبارک آنحضرت فرود آورد و شمشیر او بر محلى که سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مبارکش را تا پیشانى شکافت و ابن ملجم و همراهانش فورا به گریختند.


خون از سر مبارک على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آنحال فرمود ::


بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الکعبة.


(سوگند بپروردگار کعبه که رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:
منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى   .


(شما را از خاک آفریدیم و بخاک بر میگردانیم و بار دیگر از خاک مبعوث‏تان میکنیم) و شنیده شد که در آنوقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:


تهدمت و الله ارکان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء. (بخدا سوگند ستونهاى هدایت در هم شکست و نشانه‏هاى

تقوى محو شد و دستاویز محکمى که میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عم مصطفى صلى الله علیه و آله کشته شد،على مرتضى بشهادت رسید و بدبخت‏ترین اشقیاء او را شهید نمود .)


همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهما السلام از خانه بمسجد دویدند عده‏اى هم بدنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش کردند،حسنین باتفاق بنى‏هاشم على علیه السلام را در گلیم گذاشته

و بخانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند،طبیب بالاى سر آنحضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده کرد بمعاینه و آزمایش پرداخت ولى با کمال تأسف اظهار نمود که این زخم قابل علاج نیست زیرا

شمشیر زهر آلود بوده و بمغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمیرود .


على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم که از مرگ می‌هراسند با کمال بردبارى به حسنین علیهما السلام وصیت فرمود زیرا على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانکه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاق‌تر از طفل براى پستان مادر بود!


على علیه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست بگریبان بود،او شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله در فراش آنحضرت که قرار بود شجعان قبائل عرب آنرا زیر شمشیرها بگیرند آرمیده بود،على علیه السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشیر بود و حریفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند،او میفرمود براى من فرق نمیکند که مرگ بسراغ من آید و یا من بسوى مرگ روم بنابر این براى او هیچگونه جاى ترس نبود،على علیه السلام وصیت خود را بحسنین علیهما السلام چنین بیان فرمود::


اوصیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما،و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنکما…
شما را بتقوى و ترس از خدا سفارش میکنم و اینکه دنیا را نطلبید اگر چه‏دنیا شما را بخواهد و بآنچه از (زخارف دنیا) از دست شما رفته باشد تأسف مخورید و سخن راست و حق گوئید و براى پاداش (آخرت) کار کنید،ستمگر را دشمن باشید و ستمدیده را یارى نمائید.


شما و همه فرزندان و اهل بیتم و هر که را که نامه من باو برسد بتقوى و ترس از خدا و تنظیم امور زندگى و سازش میان خودتان سفارش میکنم زیرا از جد شما پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم که

 میفرمود سازش دادن میان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است،از خدا درباره یتیمان بترسید و براى دهان آنها نوبت قرار مدهید (که گاهى سیر و گاهى گرسنه باشند) و در اثر

 بى توجهى شما در نزد شما ضایع نگردند،درباره همسایگاه از خدا بترسید که آنها مورد وصیت پیغمبرتان هستند و آنحضرت درباره آنان همواره سفارش میکرد تا اینکه ما گمان کردیم براى آنها (از همسایه)

 میراث قرار خواهد داد.و بترسید از خدا درباره قرآن که دیگران با عمل کردن بآن بر شما پیشى نگیرند،درباره نماز از خدا بترسید که ستون دین شما است و درباره خانه پروردگار (کعبه) از خدا بترسید و تا

 زنده هستید آنرا خالى نگذارید که اگر آن خالى بماند (از کیفر الهى) مهلت داده نمیشوید و بترسید از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا،و ملازم همبستگى و بخشش بیکدیگر باشید و از

پشت کردن بهم و جدائى از یکدیگر دورى گزینید،امر بمعروف و نهى از منکر را ترک نکنید (و الا) اشرارتان بر شما حکمرانى کنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها میخوانید) و او دعایتان را پاسخ نگوید.


اى فرزندان عبد المطلب مبادا به بهانه اینکه بگوئید امیر المؤمنین کشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو روید و باید بدانید که بعوض من کشته نشود مگر کشنده من،بنگرید زمانیکه من از ضربت او مردم شما هم بعوض آن،ضربتى بوى بزنید و او را مثله نکنید که من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که میفرمود از مثله کردن اجتناب کنید اگر چه نسبت بسگ آزار کننده باشد.


على علیه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در اینمدت علاوه بر خانواده آنحضرت بعضى از اصحابش‏نیز جهت عیادت بحضور وى مشرف میشدند و در آخرین ساعات زندگى او از کلمات گهر بارش بهره‏مند میگشتند از جمله پندهاى حکیمانه او این بود که فرمود:انا بالامس صاحبکم و الیوم عبرة لکم و غدا مفارقکم.


(من دیروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت میکنم) .


مقدارى شیر براى على علیه السلام حاضر نمودند کمى میل کرد و فرمود بزندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت و شکنجه نکنید اگر من زنده ماندم خود،دانم و او و اگر در گذشتم فقط یک ضربت باو بزنید زیرا او یک ضربت بیشتر بمن نزده است و رو بفرزندش حسن علیه السلام نمود و فرمود::


یا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلک و ان قتلت فضربة مکان ضربة.


(پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر بقتل رسانى در برابر یک ضربتى که بمن زده است یکضربت باو بزن).

ادامه دارد.

 
 

 


93/3/25::: 1:21 ص
نظر()