سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[دانشمند] هنگامی که از آنچه نمی داند پرسیده شد، ازگفتن «خداوند داناتراست» خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
مجله آرامش-آبان1392-شماره نهم ، مجله آرامش-بهمن1392-شماره دهم ، «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}» ، « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} » ، مجله آرامش-اسفند1391-شماره اول ، مجله آرامش-اسفند1392-شماره یازدهم ، «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}» ، «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}» ، « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } » ، « {ش18-اسفند1396خورشیدی} » ، مشاوره و روانشناسی ، قرآن،آزادی و حقوق بشر ، شعر و ادبیات متعهد و مردمی ، مجله آرامش-فروردین1392-شماره دوم ، پرتوی از قرآن ، پهلوی اول ، تاریخ ایران زمین ، « مجله آرامش-شهریور1393-شماره17 » ، « مجله آرامش-مهر93-شماره18» ، مجله آرامش-فروردین1393-شماره دوازدهم ، مجله آرامش-خرداد1392-شماره چهارم ، مجله آرامش-خرداد1393-شماره چهاردهم ، مجله آرامش-اردیبهشت1393-شماره سیزدهم ، رضاشاه ، (مجله آرامش-تیر1393-شماره 15) ، مجله آرامش-مهر1392-شماره هشتم ، مناسبتها ، مجله آرامش-تیر1392-شماره پنجم ، «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}» ، اخلاق در قرآن ، اخلاق در قرآن ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، تاریخ ایران زمین ، پهلوی اول ، رضاشاه ، « {دوره جدید،ش11،اسفند 1395خورشیدی} » ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، مجله آرامش-مرداد1392-شماره ششم ، « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} » ، « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } » ، تاریخ معاصر ایران ، پهلوی اول ، رضاشاه ، پهلویها ، رضاخان ، « {ش17-بهمن1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-آذر93-شماره19» ، مجله آرامش-اردیبهشت92-شماره سوم ، شبه مدرنیته مستبدانه ، تاریخ عصر پهلوی ، روان شناسی،روان درمانی اگزیستانسیال ، مناسبتهای ملی و میهنی ، « {ش16-آذر1396خورشیدی} » ، « {دوره جدید،ش9،دی1395} » ، « {دوره جدید،ش10،بهمن 1395خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } ، « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } » ، « {جدید-ش14-خرداد96ش} » ، « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } » ، پاسخ به سوالات و شبهات قرآنی ، آیاتی از کتاب نور و روشنایی ، «مجله آرامش-مرداد1393-شماره16» ، «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}» ، «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}» ، تبریک و تهنیت دوستانه... ، تاریخ تحلیلی ایران زمین ، تاریخ تحلیلی ایران ما ، رضاشاه ، پهلوی اول ، « { ش 29 ، فروردین 1399خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، #نیکا_شاکرمی ، #مهسا_امینی،#ژینا_امینی ، « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی ، ویروس کرونا؟! ، مناسبتهای ملی و دینی ، سرگرمی ، عکسهای یادگاری ، فال روزانه ، فال روزانه حافظ ، فال ، گفتگو و مصاحبه ، شعر و زندگی ، روزها و یادها ، پرتوی از قرآن حکیم ، مجله آرامش-شهریور1392-شماره هفتم ، محمدرضاشاه پهلوی ، مشاوره و روانشناسی ، رهایی از اعتیاد ، مطالب دینی و اعتقادی ، مطالب روانشناسی ، مقالات جامعه شناسی ، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتها، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتهای ملی و باستانی ، کلمات راهگشاء و طلایی ، هنر و ادبیات متعهد ایران ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی} » ، « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} » ، « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } » ، « { ش25 ، اردیبهشت 1398خورشیدی } » ، « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، دی ماه 1398خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، « { ش20- مرداد ماه1397خورشیدی } » ، رضاشاه ، پهلوی اول ، ، روان درمانی اگزیستانسیال ، روان شناسی ، تاریخ دوران پهلوی ، تاریخ زندان، پهلویها، پهلوی دوم ، تسلیت ، توحید و رهایی ، جملات زندگی ساز ، خسرو گلسرخی ، دکتر علی شریعتی،هیهات مناالذله ، دکتر محمد مصدق ، دکترشفیعی کدکنی ، رضاخان ، آرامش ، آرامش جسم و روان ، آرامش و زندگی ، اخبارروانشناسی و روانپزشکی ، اختلالات خواب ، پهلویها ، پیام توحید و رهایی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :29
بازدید دیروز :127
کل بازدید :482760
تعداد کل یاداشته ها : 481
103/1/31
1:23 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
aramesh[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
« اسفند1391-شماره اول »[32] « فروردین1392-شماره دوم »[11] « اردیبهشت1392-شماره سوم »[4] خرداد1392-شماره چهارم[10] « تیر1392-شماره پنجم »[7] « مرداد1392-شماره ششم »[6] « شهریور1392-شماره هفتم »[1] « مهر1392-شماره هشتم »[8] « آبان1392-شماره نهم »[107] « بهمن1392-شماره دهم »[66] « اسفند1392-شماره یازدهم »[26] « فروردین1393-شماره دوازدهم »[10] « اردیبهشت1393-شماره سیزدهم »[9] « خرداد1393-شماره چهاردهم »[9] « مجله آرامش-تیر1393-شماره 15 »[7] « مجله آرامش-مرداد1393-شماره 16 »[3] « مجله آرامش-شهریور1393-شماره 17 »[11] « مجله آرامش-مهر93-شماره18»[13] « مجله آرامش-آذر93-شماره19»[5] « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 »[4] «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}»[45] «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}»[7] «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}»[2] «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}»[19] «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}»[2] «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}»[21] « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} »[5] « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} »[1] « {دوره جدید،ش9،دی 1395} »[2] « {دوره جدید،ش10،بهمن1395} »[4] « {دوره جدید،ش11،اسفند1395} »[6] « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} »[36] « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} »[2] « {جدید-ش14-خرداد96ش} »[3] « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} »[1] « {ش16-آذر1396خورشیدی} »[3] « {ش17-بهمن1396خورشیدی} »[4] « {ش۱۸-اسفند1396خورشیدی} »[16] « {ش19-اردیبهشت ماه1397خ»[4] « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } »[3] « { ش21- مرداد ماه1397خورشیدی } »[1] « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } »[2] « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } »[6] « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } »[4] « { ش25 ، اردیبهشت1398خورشیدی } »[1] « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } »[1] « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } »[17] « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 29 ، دی ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 30 ، فروردین 1399خورشیدی } »[7] « { ش 31 ، اردیبهشت 1399خورشیدی } »[2] 《 ش32-شهریور 1399خورشیدی 》[1] 《 ش33-مهر 1399خورشیدی 》[1] 《 ش34-آبان 1399خورشیدی 》[4] 《 ش35- آذر 1399خورشیدی 》[2] « ش36 ، اسفند 1399خورشیدی »[1] « شماره37، فروردین1400خورشیدی »[18] « شماره 38،اردیبهشت1400خورشیدی »[32] « شماره 39، خرداد 1400خورشیدی »[1] « شماره 40 ، مردادماه 1400خورشیدی »[3] « شماره 41 ، شهریور 1400خورشیدی »[3] « شماره 42 ، آبان ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره 43 ، دی ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره44 ، بهمن ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره45 ، فروردین 1401خورشیدی »[1] « شماره46 ، خرداد ماه 1401خورشیدی »[5] « شماره47 ، مرداد ماه 1401خورشیدی »[2] « شماره48 ، شهریورِ1401خورشیدی »[6] « شماره49 ، مهرماه1401خورشیدی »[2] «شماره50،اسفندماه1401خورشیدی»[9] «شماره51،فروردین1402خورشیدی»[3] «شماره52،اردیبهشت1402خورشیدی»[1] «شماره53،خرداد1402خورشیدی»[7] «شماره54تیرماهِ1402خورشیدی»[3] «شماره55مرداد1402خورشیدی»[2] مرداد 2[1] آبان 2[2] آذر 2[2]
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
یا صاحب الزمان (عج) مجله آرامش « تارنمای شخصی مهدی گل محمدی » پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) پایگاه تحلیلی( فصل انتظار) سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani قاصدک جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) مجله پیام توحید مهندس محی الدین اله دادی بلوچستان نشریه حضور مسیر عرشیان تراوشات یک ذهن زیبا پاتوق دوستان غزل عشق کلینیک تخصصی پوست و تناسب اندام-ایده آل بابای آسمانی محمد قدرتی یه دختره تنها شاه تورنیوز Note Heart غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... wanted دفتر احسان رویابین تینا!!!! عرفان وادب کاروجدان allah is my lord منتظر باران فرهنگی بهار عشق شناخت کافی ღای دریغاღ خط خطی ها عدالت جویان نسل بیدار سینا حاج زاده HADAFE SORKH ghamzade رویایی زندگی کردن... جامع ترین وبلاگ خبری مقاله های تربیتی ارتــــش ســــرخ///AK زازران ♥®♥شایگان خواندنی های ایران جهان دانشجو دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر آسمان آبی پنجره ای رو به باغ مجله پارسی نامه سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ مجله الکترونیکی گوناگون مجله جهان داستان آموزش زبان دات کام مجاز نیوز طب سنتی خبرگزاری آریا تارنمای مهدی گل محمدی-2 سرزمین عجایب-برترین ترفندهای وب آموزش بورس

یادداشتهای یک زندانی سیاسی-9

 


 یادداشتهای چهار ساله یک نفر زندانی از زندان و زندانیان شهربانی-قسمت نهم

( یادداشتهای یک زندانی سیاسی در عصر رضاشاهی )-9
 
موضوع این قسمت :: 

 ( مدیر زندان به جبران یک سیلی بیست ظرف چلوکباب داد! ) 


 ناگاه صدای شیرین نریمان بلند شد و با ملاحت زاید از وصف... خواند: «تا ملک این است و چنین روزگار/ زین ده ویران دهمت صد هزار»! و بعد... خاموش شد!... در این هنگام... ناگاه صدای سیلی محکمی در کریدور پیچید و صدای آخ نریمان بلند شد!... نیم ساعت از این واقعه نگذشته... صدای حرف سرتیپ‌زاده شنیده شد... وقتی به اطاق نریمان رسید قبل از آن‌که داخل اطاق شود با خنده پرسید: «ها! نریمان... چته پسر؟ تو که آواز خواندن را به این خوبی بلدی چرا یک شعر حسابی نمی‌خوانی؟» بعد داخل اطاق او شده قریب ده دقیقه در آن‌جا توقف کرد... چون از اطاق خارج شد، جلوی دربِ آن بلند بلند به پاسبان گفت: «به کشیک آشپزخانه بگو ظهر فردا به کریدور 2 غذا ندهد تمام آن‌ها با پول من چلوکباب را میهمان نریمان هستند به شرطی که نریمان هم اشعار مزخرف نخواند.»
 یکی از دوستان محترم، در مورد این یادداشت‌ها دو ایراد از من گرفت که هردو صحیح است ولی به شرطی که شخص تنها به خانه قاضی برود! می‌فرمایند: 
 1- چرا تاریخ صحیح وقایع و حوادث را در یادداشت‌های خود ذکر نمی‌کنم؟ 
 2- چرا لااقل رعایت قدمت وقوع حوادث را نمی‌نمایم؟
 از این تذکر بسیار سپاس‌گزارم و چون تصور می‌کنم که بعضی از خوانندگان عزیز ما هم‌ چنین سوالاتی از نویسنده داشته باشند لذا به عرض این مختصر به جواب می‌پردازم ::


 بیشتر بخوانیم ::


 {( این‌که سوال می‌کنند، چرا تاریخ صحیح وقایع و حوادث را ذکر نمی‌کنم؛ به دلیل آن است که متاسفانه تاریخ صحیح آن‌ها را به خاطر ندارم! زیرا ثبت و ضبط تاریخ صحیح وقوع یک واقعه ملازمه دارد اول نداشتن وسیله این کار که بدبختانه با شرحی که در یادداشت‌های قبلی داده‌ام عموم محبوسین از داشتن هرگونه وسایل تحریر محروم بوده‌اند و دوم داشتن نیت استفاده از ثبت و ضبط تاریخ وقایع در آینده در صورتی که نویسنده به هیچ وجه فکر نمی‌کردم روزی موفق به نگارش این یادداشت‌ها شوم، بلکه فکر می‌کردم که اگر نظر به مقتضیاتی گرفتار سرنوشتی چون سرنوشت از بین رفتگان در زندان نگردم لااقل مثل همین آقای عبدالقدیر آزاد و امثال او به طور بلاتکلیف ده سال و بیش‌تر در زندان خواهم ماند و بالاخره با ابتلا به تیفوئید و تیفوس تلف خواهم شد و هیچ‌وقت برای کاری که امروز انجام می‌دهم فرصتی به دست نخواهم آورد تا محتاج ضبط تاریخ صحیح وقایع باشم اما چرا رعایت قدمت وقوع حوادث را نمی‌کنم؟ در این مورد باید خوانندگان عزیز را متوجه نمایم که نویسنده در موقع نگارش تدریجی این یادداشت‌ها گرفتار وضع غیر قابل تعریفی می‌شوم؛ وضع من در این هنگام مانند وضع کسی است که به تماشای فیلم سینمایی رفته باشد که آن فیلم از جزئیات حادثه زندگی چهارساله خود او و بیش از دویست نفر دیگر تهیه و تنظیم گردیده. اگر این فیلم طولانی را بخواهند مانند برق از نظر او بگذرانند و بعد، او را به تعریف و تشریح یکی از آن همه حوادث مختار کنند او چه خواهد کرد؟! قطعا اول حادثه‌ای را برای شما حکایت خواهد نمود که در موقع وقوع، اثر بیش‌تر و عمیق‌تری در روح و مغز او گذارده است و البته هر دفعه که تماشای این فیلم تکرار شود، انتخاب مطلب نیز به همین ترتیب تکرار می‌گردد، در این صورت من که به تدریج یادداشت‌های خود را می‌نویسم و در حقیقت هرچند روز یک دفعه آن هم برای کمتر از یک ساعت برای تنظیم یادداشتی، به تماشای این فیلم عجیب و طولانی می‌پردازم، چگونه می‌توانم در انتخاب مطالب رعایت قدمت حوادث را بکنم و به ترتیب وقوع آن‌ها توجه داشته باشم؟! گویا در یکی از یادداشت‌های قبل، از آقای سرتیپ‌زاده کارگشا نامی برده باشم. ایشان در سال 1315 سلطان (سروان) و مدیرِ زندان شهر یعنی زندان نوبنیاد (توقیف‌گاه) بوده‌اند. این جناب سلطانِ آن روز و جناب سرهنگِ امروز گویا از اهالی مشهد است. مردی شوخ و بذله‌گو و برخلاف بیش‌تر همکاران اداری خود، رؤف و مهربان است. وقتی اخلاق ملایم و شوخ این افسر را در زندان، با اخلاق خشن زیردستانش مقایسه می‌کردم واقعا متعجب می‌شدم و گاهی هم با خود می‌گفتم انتخاب این مرد «مردم‌دار» و «خوش‌گوشت» در رأس یک عده افسر «اخمو» و خشن و پاسبان‌های «بلمز» زندان باید از سیاست‌های شهربانی باشد که می‌خواهد اصول «کج‌دار و مریز» را رعایت کند. مثلا اخلاق و رفتار غیر قابل تحمل آژدان شیرمحمدخان، زندانی را از زندگی بیزار کند ولی اظهار لطف «بی‌خرج و بی‌مایه» سرتیپ‌زاده حتی زندانیان شرور را راضی و ساکت نگاه می‌دارد! یکی دو روز از انتقال من از زندان رشت به توقیف‌گاه می‌گذشت که سرتیپ‌زاده به بازرسی زندان آمد. وقتی مرا به او معرفی کردند و از اتهامم مستحضر شد سرتاپای مرا «وراندازی» کرده با لبخندی گفت: «غصه نخور، ان‌شاءالله به زودی مرخص می‌شوی. اگر هم نشدی ما میزبان بدی نیستیم ولی شرطش این است که تو هم میهمان سربه‌راهی باشی»! با آن‌که اداره سیاسی «هواخوری» را برای من ممنوع کرده بود همان روز مدیر زندان دستور داد روزی یک ربع ساعت دربِ سلولم را به قدر ده سانتی‌متر باز بگذارد. خوانندگان عزیز نمی‌دانند که باز گذاردن دربِ سلول برای این مدت کوتاه و با این «مقیاس» کم هم برای یک نفر زندانی مجرد چقدر ارزش دارد و همین‌طور نمی‌دانند صدور چنین دستوری قبل از کسب اجازه از اداره سیاسی آن روزه، چقدر شجاعت و شهامت می‌خواست! باری آن روز و روزهای بعد، از طرز گفتار و رفتار او با زندانیان دانستم که با مردی مردم‌آزار و مزاحم سر و کار ندارم... در کریدور ما جوانی به نام «نریمان» که نمی‌دانم این اسم نامِ اصلی یا نام مستعارش بود، سکونت داشت که بیش از مامورین زندان، خود او، دقت و توجه می‌کرد که علت بازداشتش به همه محبوسین مکتوم و پوشیده بماند. تا وقتی که با او در یک کریدور بودیم نه قیافه‌اش را توانستیم ببینیم و نه از جرمش مطلع شدیم! این آقای نریمان صوت بسیار دل‌کشی داشت و به قول موسیقی‌دان‌ها «شش‌دانگ» را کامل می‌خواند. از ادبیات و غزلیاتی که به مناسبت وقت انتخاب می‌کرد معلوم بود آدم نکته‌سنج و بااطلاعی است و از رموز موسیقی ایرانی و فرنگی نیز بهره کافی دارد. او گاهی که تحت تاثیر احساسات خود قرار می‌گرفت واقعا محشر می‌کرد! در شب‌های ماهتابی بهار که از پنجره کوچک سلول ما قسمت کوچکی از آسمان بزرگ صاف و پرستاره نمایان می‌شد و هوس آزادی در این وقت بیش از همه وقت در سرها شوری برپا کرده و خاطرات شیرین روزهای آزادی را زنده می‌کرد، نریمان دهان گرم خود را مقابل پنجره می‌گرفت و با صدای ملیح و آهنگ مهیجی گاه از سعدی و گاه از حافظ غزلیاتی می‌خواند. صدای او آن‌قدر لطیف و گیرا و روح‌پرور بود که افسران مسئول و پاسبان‌های محافظ هم نمی‌توانستند از آن صوت ملکوتی چشم بپوشند و او را از خواندن باز بدارند و با آن‌که برهم زدن سکوت و آرامش زندان به هر صورت و در هر وقت ممنوع بود مع‌هذا از او ممانعتی در خواندن به عمل نمی‌آمد و فقط وقتی که معلوم می‌شد دیگر او چیزی نخواهد خواند پاسبان درب سلولش را می‌کوفت و او را امر به سکوت می‌کرد! غروب یکی از روزها که هرکس گوشه سلول خود نشسته به گذشته و آینده خود فکر می‌کرد، ناگاه صدای شیرین نریمان بلند شد و با ملاحت زاید از وصف این یک بیت شعر را خواند: «تا ملک این است و چنین روزگار/ زین ده ویران دهمت صد هزار»! و بعد... خاموش شد! در این هنگام درب کریدور باز و چند نفر وارد شده و مستقیما به جانب اطاق نریمان رفتند. معلوم نیست بین نریمان و آن‌که متغیرانه و با صدای خفه با او گفت‌وگو می‌کرد و ما از لهجه‌اش دانستیم آقای سرتیپ‌زاده است، چه چیزهایی گذشت و چه حرف‌هایی زده شد که ناگاه صدای سیلی محکمی در کریدور پیچید و صدای آخ نریمان بلند شد! آیا چه باعث شد که مدیر خون‌سرد توقیف‌گاه بر خلاف رویه دایمی خود به گوش زندانی زد؟! خواندن آواز یا مفاد شعری که او خوانده است؟! نیم ساعت از این واقعه نگذشته باز صدای قفل و بعد صدای حرف سرتیپ‌زاده شنیده شد. این دفعه مطابق معمول خود به همه اطاق‌ها سرکشی و با هریک از محبوسی یکی دو دقیقه صحبت کرد. من موقع صحبت با او به خوبی استنباط کردم که حالش بسیار منقلب و ناراحت است! وقتی به اطاق نریمان رسید قبل از آن‌که داخل اطاق شود با خنده پرسید: «ها! نریمان... چته پسر؟ تو که آواز خواندن را به این خوبی بلدی چرا یک شعر حسابی نمی‌خوانی؟» بعد داخل اطاق او شده قریب ده دقیقه در آن‌جا توقف کرد و به طوری که معلوم بود از زندانیِ سیلی‌خورده دل‌جویی می‌کرده است. چون از اطاق خارج شد، جلوی دربِ آن بلند بلند به پاسبان گفت: «به کشیک آشپزخانه بگو ظهر فردا به کریدور 2 غذا ندهد تمام آن‌ها با پول من چلوکباب را میهمان نریمان هستند به شرطی که نریمان هم اشعار مزخرف نخواند.» فردا قریب بیست ظرف چلوکباب چرب از بازار به حساب سرتیپ‌زاده آورده بین زندانیان کریدور 2 تقسیم کردند و به این ترتیب زدن یک سیلی برای آقای سرتیپ‌زاده کارگشا به قیمت یکصدوپنجاه ریال آن روز تمام شد. معلوم نیست حالا هم ایشان از این قبیل کارهای پرسود و با منفعت می‌کنند یا خیر؟ )}

   منبع: فریدون جمشیدی، خواندنیها، سال یازدهم، شماره پنجاه‌ویکم، شنبه 28 بهمن 1329 ، صص 7 و 8.



 ادامه دارد.