سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امام صادق علیه السلام این دعا را به من داد : «سپاس خدایی را که صاحب حمد است و شایسته و نهایت [عبدالرحمان بن سیابه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
مجله آرامش-آبان1392-شماره نهم ، مجله آرامش-بهمن1392-شماره دهم ، «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}» ، « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} » ، مجله آرامش-اسفند1391-شماره اول ، مجله آرامش-اسفند1392-شماره یازدهم ، «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}» ، «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}» ، « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } » ، « {ش18-اسفند1396خورشیدی} » ، مشاوره و روانشناسی ، قرآن،آزادی و حقوق بشر ، شعر و ادبیات متعهد و مردمی ، مجله آرامش-فروردین1392-شماره دوم ، پرتوی از قرآن ، پهلوی اول ، تاریخ ایران زمین ، « مجله آرامش-شهریور1393-شماره17 » ، « مجله آرامش-مهر93-شماره18» ، مجله آرامش-فروردین1393-شماره دوازدهم ، مجله آرامش-خرداد1392-شماره چهارم ، مجله آرامش-خرداد1393-شماره چهاردهم ، مجله آرامش-اردیبهشت1393-شماره سیزدهم ، رضاشاه ، (مجله آرامش-تیر1393-شماره 15) ، مجله آرامش-مهر1392-شماره هشتم ، مناسبتها ، مجله آرامش-تیر1392-شماره پنجم ، «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}» ، اخلاق در قرآن ، اخلاق در قرآن ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، تاریخ ایران زمین ، پهلوی اول ، رضاشاه ، « {دوره جدید،ش11،اسفند 1395خورشیدی} » ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، مجله آرامش-مرداد1392-شماره ششم ، « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} » ، « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } » ، تاریخ معاصر ایران ، پهلوی اول ، رضاشاه ، پهلویها ، رضاخان ، « {ش17-بهمن1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-آذر93-شماره19» ، مجله آرامش-اردیبهشت92-شماره سوم ، شبه مدرنیته مستبدانه ، تاریخ عصر پهلوی ، روان شناسی،روان درمانی اگزیستانسیال ، مناسبتهای ملی و میهنی ، « {ش16-آذر1396خورشیدی} » ، « {دوره جدید،ش9،دی1395} » ، « {دوره جدید،ش10،بهمن 1395خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } ، « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } » ، « {جدید-ش14-خرداد96ش} » ، « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } » ، پاسخ به سوالات و شبهات قرآنی ، آیاتی از کتاب نور و روشنایی ، «مجله آرامش-مرداد1393-شماره16» ، «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}» ، «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}» ، تبریک و تهنیت دوستانه... ، تاریخ تحلیلی ایران زمین ، تاریخ تحلیلی ایران ما ، رضاشاه ، پهلوی اول ، « { ش 29 ، فروردین 1399خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، #نیکا_شاکرمی ، #مهسا_امینی،#ژینا_امینی ، « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی ، ویروس کرونا؟! ، مناسبتهای ملی و دینی ، سرگرمی ، عکسهای یادگاری ، فال روزانه ، فال روزانه حافظ ، فال ، گفتگو و مصاحبه ، شعر و زندگی ، روزها و یادها ، پرتوی از قرآن حکیم ، مجله آرامش-شهریور1392-شماره هفتم ، محمدرضاشاه پهلوی ، مشاوره و روانشناسی ، رهایی از اعتیاد ، مطالب دینی و اعتقادی ، مطالب روانشناسی ، مقالات جامعه شناسی ، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتها، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتهای ملی و باستانی ، کلمات راهگشاء و طلایی ، هنر و ادبیات متعهد ایران ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی} » ، « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} » ، « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } » ، « { ش25 ، اردیبهشت 1398خورشیدی } » ، « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، دی ماه 1398خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، « { ش20- مرداد ماه1397خورشیدی } » ، رضاشاه ، پهلوی اول ، ، روان درمانی اگزیستانسیال ، روان شناسی ، تاریخ دوران پهلوی ، تاریخ زندان، پهلویها، پهلوی دوم ، تسلیت ، توحید و رهایی ، جملات زندگی ساز ، خسرو گلسرخی ، دکتر علی شریعتی،هیهات مناالذله ، دکتر محمد مصدق ، دکترشفیعی کدکنی ، رضاخان ، آرامش ، آرامش جسم و روان ، آرامش و زندگی ، اخبارروانشناسی و روانپزشکی ، اختلالات خواب ، پهلویها ، پیام توحید و رهایی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :53
بازدید دیروز :138
کل بازدید :483276
تعداد کل یاداشته ها : 481
103/2/6
9:33 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
aramesh[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
« اسفند1391-شماره اول »[32] « فروردین1392-شماره دوم »[11] « اردیبهشت1392-شماره سوم »[4] خرداد1392-شماره چهارم[10] « تیر1392-شماره پنجم »[7] « مرداد1392-شماره ششم »[6] « شهریور1392-شماره هفتم »[1] « مهر1392-شماره هشتم »[8] « آبان1392-شماره نهم »[107] « بهمن1392-شماره دهم »[66] « اسفند1392-شماره یازدهم »[26] « فروردین1393-شماره دوازدهم »[10] « اردیبهشت1393-شماره سیزدهم »[9] « خرداد1393-شماره چهاردهم »[9] « مجله آرامش-تیر1393-شماره 15 »[7] « مجله آرامش-مرداد1393-شماره 16 »[3] « مجله آرامش-شهریور1393-شماره 17 »[11] « مجله آرامش-مهر93-شماره18»[13] « مجله آرامش-آذر93-شماره19»[5] « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 »[4] «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}»[45] «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}»[7] «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}»[2] «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}»[19] «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}»[2] «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}»[21] « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} »[5] « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} »[1] « {دوره جدید،ش9،دی 1395} »[2] « {دوره جدید،ش10،بهمن1395} »[4] « {دوره جدید،ش11،اسفند1395} »[6] « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} »[36] « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} »[2] « {جدید-ش14-خرداد96ش} »[3] « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} »[1] « {ش16-آذر1396خورشیدی} »[3] « {ش17-بهمن1396خورشیدی} »[4] « {ش۱۸-اسفند1396خورشیدی} »[16] « {ش19-اردیبهشت ماه1397خ»[4] « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } »[3] « { ش21- مرداد ماه1397خورشیدی } »[1] « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } »[2] « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } »[6] « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } »[4] « { ش25 ، اردیبهشت1398خورشیدی } »[1] « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } »[1] « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } »[17] « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 29 ، دی ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 30 ، فروردین 1399خورشیدی } »[7] « { ش 31 ، اردیبهشت 1399خورشیدی } »[2] 《 ش32-شهریور 1399خورشیدی 》[1] 《 ش33-مهر 1399خورشیدی 》[1] 《 ش34-آبان 1399خورشیدی 》[4] 《 ش35- آذر 1399خورشیدی 》[2] « ش36 ، اسفند 1399خورشیدی »[1] « شماره37، فروردین1400خورشیدی »[18] « شماره 38،اردیبهشت1400خورشیدی »[32] « شماره 39، خرداد 1400خورشیدی »[1] « شماره 40 ، مردادماه 1400خورشیدی »[3] « شماره 41 ، شهریور 1400خورشیدی »[3] « شماره 42 ، آبان ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره 43 ، دی ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره44 ، بهمن ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره45 ، فروردین 1401خورشیدی »[1] « شماره46 ، خرداد ماه 1401خورشیدی »[5] « شماره47 ، مرداد ماه 1401خورشیدی »[2] « شماره48 ، شهریورِ1401خورشیدی »[6] « شماره49 ، مهرماه1401خورشیدی »[2] «شماره50،اسفندماه1401خورشیدی»[9] «شماره51،فروردین1402خورشیدی»[3] «شماره52،اردیبهشت1402خورشیدی»[1] «شماره53،خرداد1402خورشیدی»[7] «شماره54تیرماهِ1402خورشیدی»[3] «شماره55مرداد1402خورشیدی»[2] مرداد 2[1] آبان 2[2] آذر 2[2]
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
یا صاحب الزمان (عج) مجله آرامش « تارنمای شخصی مهدی گل محمدی » پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) پایگاه تحلیلی( فصل انتظار) سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani قاصدک جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) مجله پیام توحید مهندس محی الدین اله دادی بلوچستان نشریه حضور مسیر عرشیان تراوشات یک ذهن زیبا پاتوق دوستان غزل عشق کلینیک تخصصی پوست و تناسب اندام-ایده آل بابای آسمانی محمد قدرتی یه دختره تنها شاه تورنیوز Note Heart غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... wanted دفتر احسان رویابین تینا!!!! عرفان وادب کاروجدان allah is my lord منتظر باران فرهنگی بهار عشق شناخت کافی ღای دریغاღ خط خطی ها عدالت جویان نسل بیدار سینا حاج زاده HADAFE SORKH ghamzade رویایی زندگی کردن... جامع ترین وبلاگ خبری مقاله های تربیتی ارتــــش ســــرخ///AK زازران ♥®♥شایگان خواندنی های ایران جهان دانشجو دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر آسمان آبی پنجره ای رو به باغ مجله پارسی نامه سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ مجله الکترونیکی گوناگون مجله جهان داستان آموزش زبان دات کام مجاز نیوز طب سنتی خبرگزاری آریا تارنمای مهدی گل محمدی-2 سرزمین عجایب-برترین ترفندهای وب آموزش بورس

کتابهایِ زندگی ساز

 
-کتاب، تأثیرگذارترین وسیله برای ارتباط مستقیم با مخاطبین می باشد.

 

 

-یکی از اهداف مهمِ نگارش کتاب، انتقال تجارب شخصی و اثرگذاشتن بر ذهن و روند زندگی مردم می باشد.

خواندن کتابهای امیدبخش و زندگی ساز، افق دید ما را نسبت به جهان پیرامونمان بازتر می کند و ما را از دنیای غفلت و بی خبری که در آن بسر می بریم نجات می دهد. چه بسا مطالعة یک کتاب خوب، زندگی ما را دستخوش تحولات شگرف و مثبت می نماید و راههای بهتر زیستن و خوشبخت شدن و خوشبخت ماندن را به ما می آموزد. مطالعة یک کتاب خوب، بهترین دوست و مؤثرترین مشاور برایمان می باشد. کتاب مفید، دانش ما را افزایش می دهد، ذهنمان را به فعالیت و تکاپو وامی دارد و ما را از فرو افتادن در مسیر گناه و لغزش و خطا باز می دارد. انسان های اهل مطالعه و تحقیق و پژوهش، معمولاً کمتر دچار اشتباهات فاحش و جبران ناپذیر می شوند. چرا که مطالعه و پژوهش دید ما را باز می کند، ما را به سرچشمة پاکی مطلق و خیر کامل یعنی خدای فریاد رس و یگانه، نزدیک می کند و ما را از فرو غلتیدن در دنیای اضطراب، یأس، اعتیاد، انفعال و نیستی و روزمرگی باز می دهد.

 

-کتابِ مفید، رفیقی شفیق و دوستی مهربان و آگاهی دهندة ما در راه سعادت و خوشبختی دنیوی و اُخروی و ترقی روز افزون مادی و معنوی می باشد. برای همین، بر ما یک وظیفة اخلاقی و عقل گرایانه است تا با تعیین یک خط مشیِ اصولی و عملی در زندگی و مکتوب نمودن اهداف و آرزوهایمان در یک برنامة مدون و واقعی، به طور منظم و روزانه و هدفمند ساعتی را برای مطالعة کتب انسان ساز و آگاهی بخش اختصاص دهیم تا به آرامش و آسایش جسم و روح و روان، دست یابیم و زندگی خود را سرشار از ترقی، نشاط و موفقیتهای پی در پی نمائیم.

 

یکی از کتابهای انسان سازی که حیات و بیداری به ما می دهد، قرآن کریم است. قرآن کتاب خواندن، تدبر و عمل می باشد.

مطالعة کتاب، همان دستاوری را دارد که مشورت با عاقلان و صاحبان تجارب دارد. ما با مطالعه از تجارب گرانبهای دیگران استفاده می کنیم. بی شک، نگارش یک کتاب پربار، حاصل پژوهش ها و تحقیقات روزها و سالها عمر نویسنده است. ولی ما در زمان کوتاه به تمامی تجارب و معلومات نویسندگان دست می یابیم.

 

پس بر ما یک وظیفه و رسالت انسانی است که با مطالعة کتب مفید و ارزنده، هم معلومات خویش را افزایش دهیم و هم راه رسیدن به یک زندگی آرام و بی دغدغه را هموار نماییم و دانشمان را در حرفة مورد علاقه­مان افزایش دهیم و به پیشرفت­های چشمگیری در رابطه با حرفه و کار خود دست یابیم. تنها در این صورت است که به افزایش اعتماد به نفس و عزت نفس دست پیدا می کنیم.

 

به عنوان مثال: جوانی را در نظر بگیریم که در مغازه ای مشغول به کار است و در عین حال به علم اقتصاد به ویژه در زمینة بازاریابی علاقمند است. او با استفاده از اصل پژوهش و مطالعة کتاب مفید در زمینة رشتة مورد علاقه اش، مجلات و کتب گوناگون را مطالعه می نماید و به صورت تخصصی و هدفمند هم علم خود را به روز می کند و هم منافع مادی و معنوی بسیاری به خود و خانواده ش می رساند.

 

حال این جوان آگاه در زمینه بازاریابی، را در محفل خانوادگی اش فرض می کنیم. آن گاه یکی از تجار با سابقه، بحثی در مورد علم اقتصاد و بخصوص در زمینة ارتباطات و بازاریابی آغاز می کند. آن جوان که در آن زمینه اطلاعات سرشاری دارد با بیان آخرین دستاوردهای علم روز در زمینة بازاریابی، در میان جمع تمام نگاهها و ذهن ها را به خود معطوف می کند. بعد از اینکه گفته هایش به پایان رسید و مورد تشویق حاضرین قرار گرفت، به راحتی می توانیم احساس آن جوان را درک کنیم، اینک او سرشار از عزت نفس و اعتماد به نفس است.

 

البته در اینجا این نکته قابل ذکر است، هدف بالا بردن و به روز کردن معلومات در زمینة حرفة مورد نظر، غرور کاذب و فخرفروشی نیست، بلکه هدف، ایجاد اعتماد به نفس و رسیدن به ترقی مادی و معنوی برای سعادت و خوشبختی خویش و خانواده و رضای خالق و کمک و یاری به مردم می باشد.

 

  -حضرت محمّد (ص) می فرماید: اطلب العلم من المهد الی اللهد.

باید علم و حکمت آموخت از تولد تا مرگ.

 

فرهنگ کتاب و کتابخوانی هر چقدر در این 4 سطح، فردی، خانواده، مدرسه و جامعه شکل می گیرد و گسترش می یابد، به همان میزان بر رشد و اعتلای علمی، مادی و معنوی، تک تک انسانها و به تبع آن، جامعه افزوده می شود.

 

اگر بخواهیم انسانهایی سعادتمند و اهل فرهنگ و کتاب و دانش و خرد، تربیت نماییم و به جامعه تحویل دهیم، در ابتدا ناگزیریم از خودمان و بویژه از کودکانمان شروع نماییم. این مهم هیچگاه تحقق نمی­یابد، مگر اینکه با اتخاذ راهکارها و رفتارهای مناسب و اصولی، الگوی شایسته­ای برای برانگیختن حس کنجکاوی و دانش اندوزی، در آنها پدیدار نماییم. برخی از روشهایی که می تواند، ما را به هدفمان سوق دهد، از این قرار می باشد:

 

1-از فرزندانمان، سوال یا سوالاتی را در محدودة سنی و درک آنها، پرسش نماییم و از آنها درخواست کنیم تا در زمان خاصی که قبلاً تعیین نموده اید، جواب سوال و یا سوالاتمان را جویا شویم. برای موفقیت در این کار، هدیه و پاداش به ازای تلاش و جدیت کودکانمان، نقش اساسی و مهمی دارد. برای ایجاد علاقه در اذهان کودکانمان، می توانیم با توجه به نوع علاقه شان به موضوع و یا موضوعات خاصی که در کتابهای درسی و یا غیردرسی متبلور می شود، نوع سوال و سوالات را مطرح نماییم.

 

2-مبلغی از هزینه های شخصی فرزندانمان را به خریدن کتابهای مورد علاقه شان، اختصاص دهیم. با این روش، هم حس استقلال را در کودکانمان شکوفا و بارور می نماییم و هم میل به آموختن و مطالعه را در آنها تقویت می کنیم.

 

3-خواندن کتابهای قصه و داستان، در ساعات مشخصی از شبانه روز، برای کودکان، با زبان خاص آنها و توجه به احساسات بچگانه شان میل به خواندن را در وجودشان تقویت و نهادینه می نماید.

 

4-والدین بعنوان الگوهای مهم و شایسته، نقش اساسی و ویژه در برانگیختن علاقه کودکان به خواندن، مطالعه و پژوهش دارند. از این رو والدین در هر زمان مشخص بخصوص در اوقات فراغتشان بعنوان الگو، مطالعة کتابها و مجلات را در صدر کارهای روزمره شان قرار دهند.

 

اگر ما طالب خوشی، سعادت و ترقی خود و آینده سازان فردای کشورمان یعنی کودکان و نوجوانان هستیم باید ابتدا در کانون خانواده، سپس در مدرسه و نهایتاً در جامعه، فرهنگِ والای دانش اندوزی و کتابخوانی و پژوهش را با ارائه راههای علمی و اصولی، اشاعه دهیم تا هم جهل و نادانی را از خانه های وجودمان بزداییم و هم کودکان و هم مردمی اهل کتاب، دانش، تحقیق و پژوهش داشته باشیم. پس این وظیفه هم برعهده خانواده و هم بر آگاهان و متخصصان امور و متولیان فرهنگی کشور از قبیلِ معلمان، فرهنگیان، نویسندگان، استادان و محققان است تا این رسالت انسانی و الهی را به نحو احسن و مطلوب انجام دهند و جامعه به ترقی و پیشرفت مادی و معنوی دست یابد و علاقمند به کتاب و کتابخوانی شود.

 

 


91/12/17::: 2:26 ع
نظر()
  

یکی بود و یکی نبود،غیر خدای یگانه کسی نبود.

سالها قبل در دوران دیکتاتوری رضا شاه در روستایی در یکی از نقاط ایران ارباب ظالم و فاسدی زندگی می کرد ، وی از هیچ کار بدی فروگذار نبود،از دزدیدن اموال کشاورزان تا تصاحب دختران زیبا رو روستا.

محمود یک سالی بود دیپلمش را گرفته بود و به زادگاهش باز گشته بود.در یکی از روزهای بهاری مادرش منیره السادات رو به پسرش کرد و گفت: پسرم دیگه وقتشه سرو سامانی بگیری،سمیه دختر خوب و نجیبیه-مطمئنم کنار هم خوشبخت می شید،آخه خودت بهتر از من دختر خاله ات را می شناسی.

محمود چشمانش را به مادرش دوخت و او را در آغوش گرفت و گفت: ننه، بعد از فوت بابا شما هم مادرم بودید و هم پدرم.در مقابل شما مگر می شود جز چشم چیز دیگری هم گفت! مادر پیشانی محمود را بوسید و مثل همیشه گفت: خدا خیرت بده.

روزها از پی هم به سرعت سپری شد،در آخرین جمعه ماه فروردین سال 1310-ملا محمد امام جماعت مسجد روستا برای عقد سمیه و محمود به خانه اشان آمده بود،هنوز خطبه عقد خوانده نشده بود که صدای تک تک در بلند شد.محمود فورا برخواست تا در چوبی خانه اشان را باز کند.بعد از باز نمودن در ،دو مرد هیکلی با زور وارد خانه شدند و یکی از آنها فریاد می زد و می گفت: سمیه خانم باید همراه ما بیاید-ارباب چنین دستور فرمودند.محمود با آنها درگیر شد،زیرا می دانست این ارباب فاسد تاکنون چه دخترهای مجرد و چه زنهای شوهردار را بدبخت و سیه روز نموده است.گماشتگان ارباب وقتی امتناع محمود را دیدند او را همراه خودشان بردند.جیغ و فریاد خاله و مادر محمود و همسایه به جایی نرسید.

هنگام نماز صبح منیره السادات دستش را به سوی آسمان بلند کرد و با گریه و زاری گفت : خدای!  ای خدای یتیمان و دردمندان-ترا به بزرگی و تقوی مادرمان حضرت فاطمه زهرا(ع) قسمت می دهم ما را از این آزمایش سر بلند بیرون آوری،و این ارباب را به سزای اعمالش برسانی.خدایا ما را رسوا نکن......آمین یا رب العالمین.

یک روز از آن ماجرا گذشت،جارچی در کوچه به کوچه روستا می گشت و با فریاد گوشخراشش خبر مراسم عقد ارباب و سمیه را می داد.اعتراض اهالی هم به جایی نرسید.

ارباب با حالتی که انگار زبان در دهانش نمی چرخد به یکی از گماشته هایش گفت: پس این عاقد چی شد.مگر نگفتم این ملا محمد آمدنی نیست،به سراغ مشتی رحمان از ده بال بروید؟ مگه...

هنوز حرفهای ارباب تمام نشده بود که سرش گیج گرفت و به روی فرش خانه اش دراز به دراز افتاد.دقایقی بعد از آن حکیم آنرا معاینه کرد و با ترس و دلهره فریاد زد : همه به بیرون بروید.ارباب جزام گرفته.اونو از این جا خارج کنید.آهای شما دوتا گردن کلفت ، ارباب رو به محل جزامی ها خارج از حومه روستا ببرید.

 

اندکی بعد صدای شادی و صلوات اهالی روستا همه جا طنین انداز بود.محمود هم به کمک مردم از بند رها شده بود،در انبوه جمعیت چشمش به خاله-مادرش و سمیه افتاد و سریعا به سمتشان رفت.ننه منیره السادات پسرش را سخت در آغوش گرفت،و سپس دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شکرت.خدایا شکرت.

بعد از نماز مغرب و اعشاء ملا محمد و بزرگان فامیل و همسایه به سمت خانه محمود حرکت نمودند،تا در مراسم عقد شرکت نمایند-مراسمی که برای همیشه بر سر زبانها باقی ماند.


  

نیایش و ایمان به درگاه خداوند یگانه

 

 ایمان و نیایش به درگاه خداوند یگانه، یکی از بهترین و مهمترین کلیدهای دست یابی به آرامش و سعادت بشر در تمام اعصار و قرون می باشد.

  ویلیام جیمز استاد فلسفه در دانشگاه هاروارد می گوید: «مؤثرترین داروی شفابخشِ نگرانی همان ایمان و اعتقاد مذهبی است.

ایمان یکی از قوائی است که بشر به مدد آن زندگی می کند و فقدان کامل آن در حکمِ سقوط بشر است.»[1]

 ارکان ایمان، از نظر حضرت علی (ع) چهار ستون دارد: صبر، یقین، عدل و جهاد[2] 

صبر چهار قسمت می شود:

 

 

 شوق، ترس، پرهیزگاری و مواظبت کسی که مشتاق بهشت باشد از لذتها چشم می پوشد. کسی که از آتشِ جهنم بترسد، از کارهای حرام پرهیز می کند.

 کسی که در دنیا پرهیزکار باشد، مصیبتها را ناچیز می گیرد و کسی که مواظب مرگ باشد به کارهایِ خیر می شتابد. یقین نیز 4 قسمت می­شود:

 هوشیار شدن در زیرکی، درک حقایق، پند گرفتن از حوادث پندآور و توجه به روش پیشتازان. کسی که در هوشیاری زیرک گردد، حقایق را درک می کند و کسی که حقایق را درک کند، حوادث پندآور را می شناسد و کسی که حوادث پند آموز را شناخت گویا در ردیف پیشتازان است.

 عدل 4 قسمت می گردد: دقت در فهمیدن، رسیدن به حقیقت علم و زیبایی، قضاوتها و استوار شدن در بردباری، کسی که فهمید، حقیقت علم را درک می کند و کسیکه حقیقت دانش را درک کرد از راههای بردباری وارد می شود و کسی که حلیم بود، در زندگی افراط نمی کند و در میان مردم خوشنام زندگی می کند.

جهاد هم 4 قسمت می شود: امر به معروف و نهی از منکر، در هر موردی راستگو و مخالفت با فاسقین. کسی که امر به معروف کرد، مؤمنین را نیرو بخشیده است و کسی که نهی از منکر کند بینی منافقین را به خاک مالیده است و کسی که در موارد گوناگون راست بگوید، وظیفه­ی خود را انجام داده است و کسی که با فاسقین مخالفت کند و برای خدا عصبانی گردد، خدا به نفع او عصبانی می­شود و روز قیامت او را خوشنود گرداند.»

 ایمان و اعتقاد راستین به پروردگار عالم، دستاوردهای زیادی برای ما دارد، 

 -یکی از مهمترین دستاوردهای ایمان و عبادت، توکل بر خدا در تمام خوشی ها و ناخوشی های زندگیمان است که نتیجه ی آن رسیدن به آرامش و آسایش جسمی و روحی و روانی می باشد. انسان مومن که مسیر خودباوری تا خدا باوری را طی نموده است، به این یقین و باور می رسد که آفریدگار جهان و جهانیان، در هر زمان و مکان، او را یاور و نگهبان است و در سختی ها و مشکلاتِ ریز و درشت زندگی به فریادش می شتابد و او را حمایت و دستگیری می نماید، به واسطة این فکر و احساسِ شور انگیز و حرکت آفرین، هیچگاه، احساسِ تنهایی، ناامیدی، دل مردگی، افسردگی و بی پناهی نمی نماید، زیرا می داند وجود وی به یک نیروی برتر و مسلط بر تمام عالم، یعنی خداوند مقتدر و عادل، متصل شده است. همان خدایی که به ما عقل و شعور، هدیه نموده است تا در مسیر پر پیچ و خم زندگی، راه بد و خوب را از هم بازشناسیم و با سرپنجة عقل و تدبیر به حل مشکلات و تضادهایی که در راه ما وجود دارد، بپردازیم و نهایتاً با نشاط و آرامش، به کمال و خوشبختی دنیوی و اخروی برسیم.

 

-نیایش، ایمان و اعتقاد به خدایِ روزی رسان، مایة خیر و برکت و ازدیاد رزق و روزی و دست یابی به پیشرفت و ترقی مادی و معنوی می باشد. ایمان،اراده را قوی و فولادین می نماید و قدرت و توان جسمی و ذهنی را برای ایستادگی و مقاومت در مقابل بیماریها، مشکلات و مصائب زندگی، صدچندان می نماید.

[3]دکتر علی شریعتی، در کتاب پدر! مادر! ما متهمیم، مطلبی زیبا را از دکتر الکسیس کارل نویسندة کتاب ارزندة نیایش بیان نموده است. در صفحة 91 این کتاب در مورد نیایش می خوانیم: «در آنجا، نیایش کردن را همچون دم زدن و آشامیدن، نیازی می داند که از اعماقِ فطرت انسانی می جوشد و به روح و اندیشه و تعقل، صفا و لطافت و کمال و روشنگری ویژه و آرامش و خلوص شگفت می بخشد. وی می گوید: دعا برخلافِ سخنِ نیچه- نشانة عجزانسان نیست که ننگ آور باشد، بلکه عاملی است که انسانها را همراه با کانون معنوی وجود پیوند می دهد و روح را به کمال و تعالی و صعود از سطح خاک و اوج گرفتن از کوچه ها و پس کوچه هایِ زندگیِ روزمره می داند. وی حتی تا آنجا پیش می رود که می گوید: هیچ ملتی در تاریخ به زوال قطعی نیفتاده، مگر سنتِ نیایش در میانشان برافتاده بوده است.»

 

-نیایش، ایمان و اعتقاد پاک و بی آلایش به خالقِ هستی، رمز بقا و ماندگاری نوع بشر در این کرة خاکیِ پر از مکر و ریا و فریب می باشد. ایمان واقعی و نیایش آگاهانه، دشمن درجة یک، انفعال، و اعتیاد به انواع داروها، مواد مخدر و مشروبات الکلی می باشد. افراد وابسته به مواد سکرآور و انواع مواد مخدر و داروهای روان گردان با پیروی از دستورات انسان سازِ ادیان الهی و آسمانی، دامان خود را بصورت تدریجی و معقولانه از دامِ سرتاسر مرگ و تباهی اعتیاد، آزاد و رها می نمایند.

[4]«دعا انسان را وادار به کار می کند و نخستین قدمها به سوی عمل می باشد. نمی شود باور کرد شخصی روزها به درگاه خدا دعا کند و نتیجه نگیرد. زیرا استمداد از خدا نیروئی در ما به وجود می­آورد که از نیروهایِ ذخیرة خویش بهره برداری کنیم.»

 

نقش ایمان و دعا در زندگی بشر، مانند مغز و قلب در بدن انسان است. هم چنانکه بدون وجود مغز و قلب، زندگی و زیستن، امکان پذیر نیست، به همان اندازه، دعا و ایمان جزو ضروریاتِ لاینفک و جدا نشدنی انسان متعالی، در همة مراحل حیات می باشد.

 آقای گاندی رهبر بزرگ هند می گفت[5]: اگر دعا و نماز نبود من مدتها قبل دیوانه و مجنون شده بودم.

 


 

  1-کتاب بهترین راه غلبه به نگرانیها و ناامیدیها – نگارش و اقتباس: محمّد جعفر امامی- صفحاتِ 206 و 212

  2-نهج البلاغه- صفحات 858 و 859. ترجمة مصطفی زمانی 

 3-کتابِ پدر! مادر! ما متهمیم، اثر: دکتر علی شریعتی، صفحه 91

 4-بهترین راه غلبه بر نگرانیها و نامیدیها، نگارش و اقتباس، محمّد جعفر امامی، صفحه 217

 5-همان، صفحة 212.
 

 


  

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی 

 با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

 

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا

 تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید

 

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن

عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید

 

گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم 

 راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید

 

گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش

عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید

 

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن

 در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید

 

گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش

فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید

 

گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم

گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید

 

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق 

 عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید

 

گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع) 

 گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید

 

منبع=وبلاگ غزل عشق

http://saghitanha.parsiblog.com/Posts/144/


  

وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم.

وقتی او تمام کرد

من شروع کردم.

وقتی او تمام شد

من آغاز شدم.

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است،

مثل تنها مردن!

 

{  منبع:عاشقانه ها-نوشته=دکتر علی شریعتی/به کوشش دکتر محمد رضا حاج بابایی/انتشارات نگاه امروز1385 }


  

اصلا شده از خودمان بپرسیم،چرا جلد زیبای قرآن ارزش شد و مطالب زندگی سازش فراموش شد؟

 آیا از خودمان پرسیدیم چرا وقتی در کوچه و شهرمان صدای آیه های قرآن آمد،فورا از خودمان پرسیدیم-خدای من باز چه کسی مرده است؟

آیا از خودمان پرسیدیم، چرا غرب بر سرنوشت ملت مسلمان چیره شد؟

هیچ وقت از خودمان پرسیدیم، چرا امام حسین(ع) با 72 یار دلاورش تنها ماند و فریاد رسایش برای مردم طول تاریخ آنجا که فرمود هل من ناصر ینصرنی، نشنیده نشد؟؟؟؟؟

هیچ شده در معنی این جمله امام حسین{ع} تدبیر نمایم، آنجا که به افراد مقابلش بصورت خاص و همه مردم جهان بصورت عام در طول تاریخ فرمود: اگر دین ندارید و به معاد نیز باور ندارید،لااقل در دنیایتان آزاده باشید؟؟؟؟؟

هیچ موقع دنبال علت آن بودیم که چرا آن قرآن ناطق یعنی حضرت امام علی(ع) خانه نشین شد؟

آیا از خود سوال نمودیم، آیا امام علی{ع} و امام حسین-ع- و امام رضا(ع) و... از قدرناشناسی و جهالت ما متضرر شدند، و یا خود ما به روز سیاه افتادیم و آسیب دیدیم؟

و خلاصه آیا از خودمان این سوال کلیدی را نمودیم، که در حال حاظر برای جبران گذشته هایی که در آن دخیل نبودیم ، چه باید کرد تا ترقی نماییم و به سعادت و خوشبختی ماندگار دنیوی و اخروی دست یابیم؟؟؟

عزیزان داستان از آنجا شروع شد که ما به ظواهر توجه نمودیم و تنها به شعار متوصل شدیم و اصل را قربانی فرع نمودیم.قرنها حتی لباس دانشمندان ایران و ملت مسلمان مورد توجه غرب بود.آنها افتخار می کردند مثل عالمان و دانشمندان شرقی ما لباس بپوشند،حرف بزنند و رفتار نمایند.بدبختی از آنجا آغاز شد، ما به ظواهر پرداختیم و تنها ترجمه گر بی اراده ای دانش غربی شدیم.آنها با دوستی و وحدت دنبال ترقی و پیشرفت بودند،ما دنبال کینه و رقابت ناجوانمردانه و یا بحث و جدلهایی که تنها دستاورد آن فتنه و کینه بود-رفتیم.

در دوران مامون عباسی برای فریفتن مردم بازار بحثهای بی فایده آنچنانی و ترجمه انبوه کتابهای مکاتب یونانی و ...به دستور شخص مامون بسیار داغ شده بود.روزی یکی از گماشتگان مامون نزد او رفت و از وی پرسید،مردی آمده و کتابی قطور آورده که صفحات آن خالی و سفید است.مامون در پاسخ گفت : مانند دیگر مترجمان به اندازه وزن کتاب به او طلا بدهید-آنها نمی دانند که چه کلاهی بر سرشان می گذاریم!!!...{نقل به مضمون}

افرادی مثل مامون و معاویه و ابن زیاد و عمروعاص و...خوب می دانستند حق کیست و چه گونه باید با یک به اصطلاح حق کوچکی،باطل بزرگی پدید آورد و حق راستین را از مدار خود خارج نمود.

در آن وانفساء این امامان ما نبودند که متضرر شدند،زیرا آنها خود پیشوا و رهبران به حق بودند که مردم را به خواندن متن قرآن کریم و عمل به دستورات الهی دعوت می نمودند،بلکه این مردم جاهل و متعصب بودند که حق را خانه نشین و یا بی یاور نمودند ولی اندک زمانی نشد که گرفتار معاویه ها و یزیدها و ابن زیادهای دورانشان شدند و آه از نهادشان برآمد.

و از سویی دیگر ما شرقیها وقتی بر سر و کله همدیگر می زدیم،غربی ها کتبهای دانشمندان و عالمان ما را برسی می نمودند و برای پیشرفت کشور خود از آن استفاده می کردند.وقتی ما کتاب زندگی ساز قرآن مجید را در طاقچه هایمان قرار دادیم و تنها در مرگ عزیزانمان از آن سراغ می گرفتیم،غربیها به تفسیر و بررسی آن پرداختند و تا در وجوه علمی و اجتماعی و ...از آن استفاده نمایند.

خوب هر چه بود اتفاق افتاد و گذشت، اینک سوال این است در حال حاظر چه باید کرد؟؟؟

 1-بازگشت به اصالت ایرانی و اسلامی

2-بازگشت به کتاب زندگی ساز قرآن کریم و معنی-تفسیر و انجام رهنمودهای آن در کلیه مراحل زندگی، با توجه به مسئله اجتهاد و بروز بودن تفاسیر همراه با حفظ جوهره و ریشه توحیدی و الهی آن.

3-تهذیب و خودسازی نفس خود، با ترک عادات و رفتارهای نامطلوب-منفی-شرک آلود و کفر آلود/همراه با تقویت رفتارها و اعمال و گفتارهای مثبت و آینده ساز/زیرا رطب خورده را منع رطب کی توان کرد.

4-فراگیری صنعت و علوم مختلف با توجه به استعداد های خودمان، و نوع آوری و ریختن آن علوم و فنون در قالبهای ملی و اسلامی.

5-نوع دوستی و وطن دوستی راستین همراه با وحدت ملی برای ایجاد ترقی و پیشرفتی روز افزون، تا آنجا که سرآمد کشورهای دنیا در علم/حقیقت گرایی/ایمان و عمل صالح شویم.


91/12/10::: 4:0 ع
نظر()
  

صحنه تصادف بود ، جمعیتی از مردم دور مرد میان سالی غرق خون جمع بودند و همه تنها نظارگر بودند.خون گرم و قرمز فضای یک متری آسفالت کج و کوله کوچه یاس را رنگین پوش کرده بود.

آرین ، جوان همان محله با کت و شلوار طوسی با دستمال گردنی سرمه ای رنگ-با ادعا و اطوارهای روشنفکر نمایانه مخصوص خود شروع به نطقی کرد ، که تنها شنوده اش خودش بودش و بس.وقتی که دید کسی به حرفهایش توجه ای آنچنانی نمی کند خشمگین گفت: ای وای مردم کجا رفته غیرتتون، کجا رفته یک شیر مردی که این حاج محسن،این جوانمرد مغازه دار و خیر محله ما را به بیمارستان رازی برساند.واقعا یک آدم درددار و دردشنو پیدا نمی شه.آرین از نطق کوتاهش نجواکنان به خودش گفت=حیف که باشگاهم دیر شد،و گرنه به همه اونها ثابت می کردم-عشق به مردم یعنی چه!

جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می شد.آنچه که بیشتر از همه دل هر بیننده باوجدانی را کباب می کرد ،خیل جوانان ماجراجو و بیکار با تلفن همراه های آخرین فرم و مد مشغول فیلمبرداری از صحنه دلخراش بیهوشی و شاید جان دادن انسانی همنوع خودشان بودند-بی تفاوت از اینکه انسانی در حال مردن است!

آن سو تر کنار اتوموبیل شاستی بلند شیکی ظاهرا یک مادر و یک دختر زار زار می گریستند و دمادم ابراز تاسف و تاثر میکردند!

ترافیک لحظه به لحظه افزایش پیدا می نمود.در راس ساعت 4یعنی بعد از 15 دقیقه از تصادف یک نیسان با حاج محسن، مردی با موهای بلند و از پشت گیس شده و با ریشی انبوه  با صدایی تقریبا قاطع و بلند گفت : عبادت جز خدمت خلق نیست  به تسبیح و سجاده و دلق نیست....

در این وانفسا ناگهان علی همسایه حاج محسن با ضجه فریاد کشید و گفت: بروید کنار بروید کنار،هنوز به بیمارستان نبردینش-لاقل به اورژانس زنگ می زدید.شخصی از داخل جمعیت فریاد کشید-زنگ زدیم هنوز نرسیدند.علی با کمک دوستش محمود بدن غرق خون حاج محسن را درون اتوموبیل پیکانش قرار داد و به سمت بیمارستان رازی حرکت نمود.

ساعتها از آن واقعه گذشته بود،لحظات پر اظطراب دیر سپری می شد-لحظات جان فرسای انتظار.وقتی چشمان علی و محمود به سمت در اطاق خیره مانده بود ، دکتر جراح از اطاق عمل بیرون آمد و گفت: خدارا شکر عمل با موفقیت به پایان رسید، سپس بدون هیچ مقدمه ای دوستانه دستانش را روی شانه علی گذاشت و با صدایی گرفته و متین گفت:دوستت محمود به من گفته که دانشجوی پزشکی هستی.تازه گفته که راننده بزدل نیسان را تحویل پلیس راهنمایی و رانندگی دادی و سپس همسایه خودت را به اینجا رسوندی.خدا خیرت بده ،خداراشکر اگر همین جوانمردانی مثل تو نبودند آجر روی آجر توی این دنیای مادی بند نمی شد-بقول پروین اعتصامی : با سخن خود را نمی بایست باخت     خلق را از کارشان باید شناخت؟!.....


  

فردای خود را آباد کنیم!

چه روزگار غریبی شده است، برای مال و منافع زودگذر دنیا براحتی دروغ می گوییم-قسم می خوریم.انگار نه انگار ما مسلمانیم و پیرو آن بزرگ مرد عدالت، مولای متقیان حضرت امام علی(ع) مردی که هیچگاه حق را فدای دنیا و مصلحت نکرد-و عاقبت شهید راه عدالت و انسانیت شد.

آیا هیچ شده از خود بپرسیم که چرا و چگونه برخی از ما زنان اسیر روزمرگی ها و این همه تجمل گرایی-مدگرایی و عاشق و مفتون زندگی اشرافی شده ایم؟! مگر یادمان رفته الگو و اسوه راستین زن موحد و مسلمان مترقی کسی جز حضرت فاطمه(ع)نیست؟/همان دلاور زنی که در هنگام وظیفه زناشویی یک زن نمونه و عاشق امام علی(ع)/ در زمان انجام وظیفه مادری یک مادری دلسوز برای حسنین و زینب و ام کلثوم / در عرصه اجتماعی یک فریادگر و افشاء کننده بیدادگران و فتنه گران تاریخ خود بود؟!

آیا این مقدار که جوش اتوموبیل شیک فلان همسایه و آشنا را می زنیم،چشم و گوشمان را کمی مسلمان وار همچون انسانی حقنگر و تیز بین باز کرده ایم تا مرحمی باشیم بر زخمهای روحی دخترکان و پسرکان مظلوم و زرد رو که قربانی دعوا و نزاعهای والدین بی تدبیرشان شده اند-گاه مادرانشان از شوهران پولهای هنگفت برای لوازم آنچنانی آرایش-عمل جراحی چند باره بینی و ...خشمگین و بی هیچ انصاف و ادبی می طلبند، و گاه مردانی اسیر آلودگیهای نفسانی از نوع ارتباطهای نامشروح ماهواره ای چه از جنس غربی و یا شرقی آن شده اند-و هر چه دارند و ندارند را پای مشروبات الکلی و یک شب فساد انگیز تباه می نمایند؟!

واقعا چرا دنیا را آب می برد و ما را خواب می برد، چرا؟؟؟!!!!

براستی چرا تا این حد برخی از ما اصالت خود را فراموش نموده ایم؟

مگر پیامبر عشق و رحمتمان حضرت محمد(ص)نفرمود :اگرکسی صدای مسلمانی را بشنود که از او کمک می خواهد ولی به دادش نرسد مسلمان نیست؟

آیا وقت آن نرسیده برخیزیم،2رکعت نماز توبه بخوانیم؟

آیا زمان آن نرسیده کتاب مقدس قرآن را از طاقچه های گرد و غبار گرفته برداریم،غبار را از آن بتکانیم و آنگاه با تدبیر و تعقل آیه به آیه آن را با معنی و تفکر عمل نماییم؟

آیا وقت آن نشده اینهمه افکار آرزومند مرض گونه یک زندگی اشرافی،روز مرگی و تجمل گرایی را ترک نماییم و ساده و بی ریا زندگی کنیم؟

آری ای برادران و خواهران مسلمان و آزاده!

چاره این همه درد،ایمان و عشق به خدا و همنوعان است و بس.عشقی که در آن بتوانیم خود شاد و آرام زندگی نماییم-و دیگران را هم شاد و آرام بخواهیم.

بیاییم با بازگشت به اصالتمان-با بازگشت به قرآن کریم-خداگونه تفکر کنیم و مردمی و الهی گونه عمل نماییم.

بیاییم عاشقانه زندگی کنیم تا هم دنیایمان را آباد گردانیم و هم ادامه این زندگی زبیا را در آخرت ادامه دهیم-زیرا دنیا مزرعه آخرت است.

آری بیاییم فردای خود را آباد کنیم.


91/12/9::: 2:0 ع
نظر()
  

هنگامی که جوان بودم زندگی خانوادگی وحشتناکی داشتم.
تنها به این دلیل به مدرسه میرفتم که بتوانم چند ساعتی از خانه دور باشم
و خودم را میان بچه های دیگر گم کنم. عادت کرده بودم مثل یک سایه، بی سر و صدا
به مدرسه بیایم و به همان شکل به خانه برگردم. هیچ کس توجهی به من نداشت
و من نیز با کسی کاری نداشتم. ترجیح میدادم هیچ توجهی را به خود جلب نکنم
زیرا باور داشتم همه از من بدشان میآید. گرچه در خلوت خود تمنای دیده شدن و توجه را داشتم.

زندگی سایه وار من به همین شکل میگذشت تا اینکه لنی (Lenny )به مدرسه ما آمد.
لنی دبیر ادبیات انگلیسی در دبیرستان ما بود. 42 ساله، با ریش کم پشتی که تمام
صورتش را پوشانده بود و لبخند دلنشینی که همیشه بر لب داشت.
ریز نقش و پر جنب و جوش بود و اصرار داشت او را با نام کوچک صدا کنیم.
برای اولین بار در زندگی ام کسی به من توجه کرد و با من مهربان بود.
برای اولین بار در زندگی ام کسی مرا میدید، لنی!

متاهل بود و یک فرزند داشت. عاشق همسرش بود و معلوم بود که توجهش
به من رنگ دلباختگی ندارد. گاهی پس از پایان ساعت درس در مدرسه میماند
و با هم حرف میزدیم. از اینکه به حرفهایم گوش میداد تعجب میکردم و لذت میبردم
و زمانی که کیف چرمی اش را بر میداشت و میگفت: «خوب بهتر است بروم.»
هرگز لحنش به شکلی نبود که حس کنم از بودن با من خسته شده است.
برخلاف دیگران، به نظر میرسید از بودن با من خوشش میآید. حتا یک بار مرا به خانه اش دعوت کرد.
همسرش برایمان نان خانگی پخته بود و من با شگفتی دیدم که لنی برای فرزند کوچکش
کتاب داستان میخواند. رویداد عجیبی که هرگز در خانواده خودم ندیده بودم!

لنی توانست نظر مرا نسبت به خودم تغییر دهد. او به من گفت که میتوانم یک نویسنده شوم.
گفت نوشته هایم پر از احساس هستند و او از خواندنشان لذت میبرد.
ابتدا باور نکردم. خودم را موجود بی ارزشی میدانستم که کاری از او ساخته نیست
و ایمان داشتم لنی به خاطر تشویق من دروغ میگوید.
اما او یک بار در میان کلاس و در برابر چشمان تمام همکلاسی هایم،
به خاطر متن ادبی که نوشته بودم برایم دست زد و به همه گفت که من میتوانم
یک نویسنده بزرگ شوم. زمانی که به اتاق آموزگاران میرفت دیدم که در راه با سایر
دبیران در مورد من و متنی که نوشته بودم حرف میزند.

همان روز تصمیم گرفتم یک نویسنده شوم، چون لنی این طور میخواست.
اما متاسفانه اغلب میان آنچه که میخواهید و آنچه که واقعا انجام میدهید
سالها فاصله وجود دارد و من زمانی شروع به نوشتن کردم که بیست سال از آن روز میگذشت.

در همان سالی که لنی مرا تحسین کرد، به دلیل مشکلات شدید خانوادگی،
کشیدن سیگار را در پانزده سالگی شروع کردم. سال بعد، هم مشروب میخوردم
و هم مواد مخدر استعمال میکردم. هنوز هم لنی را دوست داشتم
و با اینکه دیگر معلم من نبود او را گاه گاهی میدیدم تا اینکه خبردار شدم
لنی مبتلا به سرطان شده است. از شدت غم داشتم دیوانه میشدم.
به خودم، دنیا و به خدا بد و بیراه میگفتم. نمیدانستم چرا مردی به این خوبی باید
در جوانی از دنیا برود (زمانی که جوان هستیم انتظار داریم دنیا به همان شکلی باشد که ما میخواهیم).
 به دیدنش رفتم. برخلاف آنچه که تصور میکردم با اینکه لاغر و رنگ پریده شده بود،
آرام و خوشرو بود. همان لبخند همیشگی را بر لب داشت و مثل همیشه از دیدن
من خوشحال شد. رفته بودم تا به او دلداری بدهم و به زندگی امیدوارش کنم
اما گریه امانم را برید و نتوانستم هیچ حرفی بزنم. در عوض او بود که مرا دلداری میداد
و میخواست به زندگی امیدوارم کند. از من خواست اعتیاد را ترک کنم و زندگی را دوست بدارم
چون ارزش دوست داشته شدن را دارد.

از خانه اش که بیرون آمدم تصمیم داشتم مانند او زندگی کنم.
دوست داشتم زمانی که هنگام مرگ من نیز فرا میرسد بتوانم مانند لنی
به همین اندازه آرام، صبور و راضی باشم. اما نشد. نتوانستم در برابر مشکلات خانوادهام
دوام بیاورم و تنها چند روز بعد از ملاقاتم با لنی از خانه فرار کردم و به لندن رفتم.

بیست سال گذشت. تمام روزهای این بیست سال را در اعتیاد و فساد غوطه خوردم.
از تمام مردم و از خودم متنفر بودم. هیچ اعتقاد، هیچ باور و هیچ ایمانی را قبول نداشتم.
در زندگی هیچ هدف، هیچ امید و هیچ آیندهای نمیدیدم و زندگی برایم تنها عبور کُند روزها بود.
روزی به طور اتفاقی و برای اینکه از سرما فرار کنم وارد یک گالری نقاشی شدم.
درون گالری یکی از همکلاسیهای قدیمی ام را دیدم. قبل از اینکه بتوانم از دیدش فرار کنم،
مرا دید و به طرفم آمد. هیچ اشتیاقی نداشتم که از شهری که در گذشته در آن
زندگی میکردم برایم حرف بزند اما او آدم پرحرفی بود و از همه کس و همه چیز حرف زد.
تقریبا به حرفهایش گوش نمیدادم تا اینکه نام لنی را در میان حرفهایش شنیدم.
گفت، لنی تنها یک سال پس از فرار من، با زندگی وداع کرده است.
گفت، یک بار همراه با سایر بچه ها به دیدن لنی رفته بود. تنها یک هفته قبل از مرگش.
لنی به آنها گفته بود که ایمان دارد من روزی نویسندهی بزرگی خواهم شد.
نویسنده ای که همکلاسی هایم به آشنایی با او افتخار میکنند. برای اینکه نگاه تمسخر آمیز
همکلاسی سابقم بیش از آن آزارم ندهد به سرعت از گالری بیرون آمدم و به آپارتمان کوچک،
کثیف و حقیرم پناه بردم. ساعتها گریه کردم. برای اولین بار احساس کردم لیاقتم
بیش از این زندگی نکبت باری است که برای خودم درست کردهام.
برای اولین بار دعا کردم و از خدا خواستم کمکم کند تا بتوانم همان کسی شوم که لنی انتظار داشت.

قبل از اینکه بتوانم به رویای آموزگارم جامه عمل بپوشانم، دو سال طول کشید
تا توانستم اعتیادم را ترک کنم و خودم را به طور کامل از منجلابی که در آن گرفتار شده بودم نجات دهم.
در تمام این مدت، هر روز این جمله لنی را با خود تکرار میکردم: «روزی نویسنده بزرگی خواهم شد.»

زمانی که برنده جایزه بزرگ ادبی انگلستان شدم، در مصاحبه مطبوعاتی ام
گفتم: «هرگز از قدرت کلمات غافل نشوید. گاه یک جمله ساده میتواند زندگی فردی را
به طور کامل دگرگون کند، میتواند به او زندگی ببخشد و یا زندگی را از او دریغ کند.
خواهش میکنم مراقب آنچه که میگویید باشید!»

داستان زندگی کاترین رایان Catherine Ryan نویسندهی داستانهای کوتاه و برندهی جایزهی بزرگ ادبی انگلستان!

منبع= http://www.ashpazonline.com/forum/forum-f19/topic-t20890-375.html


  

پاییز سال1389

امید: مامان دیگه حسابی خسته شدم ، دیگر تحمل اینهمه بدبختی رو ندارم ، همسایه یک جور زخم زبون-فامیل یکجور توهین ، ولی همه اینها به یکطرف حرف آرزو یک طرف حرفهاش به قلبم خنجر زدش.

مامان : پسرم توکلت به خدا باشه.خدا زنتو بیامرزه و اون دختر گلت رو برایت نگهداره.

امید: مادر اگر آرزو نبود،خودمو یه جورایی نفله می کردم.

مامان: باز داری از اون حرفها می زنی ها ، مگه خواهرت نگفته تو اینترنت خونده ، ترک تدریجی بهترین راه...

امید سرس تکان داد و به اطاقی که دخترش خوابیده بود رفت ، چشمان معصوم آرزو قلبش را به طپش انداخته بود.دستاشو تو دست دخترش گذاشت و سپس با نجوا به خودش گفت: باید اینبار تو ترکم 100درصد موفق بشم.من تریاک رو ترک میکنم.اندازه مصرفم رو مشخص میکنم و تدریجی این سم کثیف را ترک میکنم.من موفق می شم.من با توکل به خدا و تلاش خودم-100درصد پیروز میشم.خدا هم صددرصد کمکم میکنه.من این مواد لعنتی رو ترک میکنم.

دقایقی بعد امید در آشپزخانه بود با یک نایلون کوچک که روی آن وعده های تریاک روزهای آتیه اش را مرتب کرده بود.

فروردین سال 1391

امید: مادر بلند شو باید بریم سوار هواپیما بشیم.دیگه وقته رفتنه...

مامان: یا الله.دیدی پسرم خدا دعای منو و نذرترا قبول کرد-تازه مارا به خونه خودش هم طلبیده....

امید: آره حق با تو و آبجی سمیه بود-وقتی خیلی تلاش کنیم و در کنارش حضرت حق را از ته دل و جان صدا کنیم-محاله آرزوی مون بر آورده نشه...

نیم ساعت بعد امید-مادرش و دخترش آرزو سوار هواپیما شده بودند تا به سمت مدینه المنوره حرکت کنند......


  
<      1   2   3      >