ترقی و مدرنیزاسیون در ایران ، نکته های ظریف و کوچک-قسمت دوم-2
#مدرنیسم_مستبدانه - قسمت دوم-2
با توجه به دیدگاههای پژوهشگران داخلی و خارجی در پیرامون تحولات سیاسی و اجتماعی کشورمان ؛
ایران بعد از کودتای سوم اسفند 1299ش، از دوران فئودالی و نیمه استعماری ، به دوران بورژوا ملاک در عصر رضاشاهی تبدیل میشود.
طرح ایجاد یک ارتش نوین و تشکیل شدن حاکمیت مرکز گرا ، از سالها قبل تر از کودتای سوم اسفند1299 ؛
در مجالس شورای ملی بعد از انقلاب مشروطیت مطرح بود ، که نهایتاً توسط یک سری عوامل موجود دوران پادشاهی رضاشاه ، جامعه عمل کامل پوشید.
با یک مثال عینی مطالب مطرح شده را روشن تر میکنیم.
بعد پایان جنگ ، در دهه 1370 در دوران قدرت سیاسی تکنوکراتها ، دهها مورد جاده سازی ، سدسازی و ساختن دهها تونل و کارخانه های صنعتی و.... تاسیس شد ، و به غالب منازل مردم در شهرها و روستاهای کشورمان تلفن ، آب و گاز لوله کشی شده به جای نفت و بخاری ارج و ...آمد.
سالها بعدتر در دوران ریاست احمدی نژاد بر قوه مجریه کشور ، انواع کامپیوترها و تلفن همراه نوین ، تلفن ایرانسل و... از ابزار آلات تکنولوژی و پیشرفتهای جدید جهانی ، از کشورهای خارجی اروپایی و...مانند اکثر کشورهای همسایه و جهان ، وارد وطن ما نیز شد.
در واقع به تعابیر محققان و دست اندرکاران اقتصادی جهان ، اینک دنیا با طرحهای دول قدرتمند و تاثیرگذار،
فارغ از هر بدی و خوبی روشها و راهکارهای آنها همچون شیوع فرهنگ غلط مصرف گرایی صرف ، تجملگرایی ، شیوع سیستم سرمایه داری و ... ، ظاهراً تبدیل به یک دهکده ای جهانی شده است.
به همین دلیل این از نتایج و دستاوردهای پیشرفتهای تکنولوژی و صنعت جهانی ، خواه و ناخواه ،
به وطن ما نیز سرازیر گشت ، و در بین آحاد ملت همه گیر و گسترده شد.
آیا ما اینک مثلاً میتوانیم ، بخشی یا تمامی اعتبار و کردیت( credit ) ؛
آن ساخت و سازهای جاده ها ، تونلها ، راه آهن و ... بصورت واقعی ،
تا رشد بادکنکی ، ظاهری و روبنایی اقتصادی در دوران رضا شاه را تنها و منحصراً تنها به او نسبت دهیم؟ -1
و یا این نکات زیر را در نظر بگیریم که ،
در فرایند یک پروسه ترقی و سازندگی اقتصادی در هر کشوری ، به عوامل و دلایل گوناگونی میتواند مرتبط و متصل باشد :
از جمله ارتباطات فرهنگی ، سیاسی ؛
و تبادلات و واردات و صادرات اقتصادی ما بین کشورها بر فرهنگ ، اقتصاد و سیاست کشورهای دیگر ، خواه ناخواه تاثیرات بلافصلی دارد.
وقتی روابط و مناسبتهای اقتصادی و ...در کشوری مثل ایران ، از دوران فئودالی و نیمه استعماری به دوران بورژوا ملاک قدم میگذارد ، و با کشورهای صنعتی و پیشرفته آن روزگار نظیر آلمان و انگلیس و ...و ایجاد روابط اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی در پیش میگیرد ، به صورت مستقیم و غیر مستقیم ، بی آنکه حاکمان و دولتیان بخواهند ، مسائلی نظیر حق و حقوق انسانی ، ساخت و ساز کارخانجات کوچک و بزرگ و....و انواع امکانات مادی دنیای جدید وارد کشورهای دوست میگردد ، و بر روی فکر و فرهنگ و روبط ما بین ملت و دولت ، و حتی روابط و مناسبات ما بین انسانها اثرگذار میباشد.
از سویی دیگر ، یا انواع ساخت و ساز آسمان خراشها همچون برج میلادها و واردات اتوموبیلهای گران قیمت خارجی از شرق و غرب عالم ، و سرازیر شدن تلفنهای رنگارنگ همراه ، ماهواره ، تبلت و لپ تابهای مختلف با کارایی مهندسی و اجرایی بسیار بالا و ...در سالهای پایانی قرن بیستم ، یعنی دو سال پایانی دهه60 و بخصوص در دو دهه 70 و 80شمسی ، تنها و تنها مربوط به ریاستهای قوه مجریه آن روزگار ، که به دوران به اصطلاح سازندگی و اصلاحات معروف شده بود ، میباشد؟
با توجه به مثالهای عینی و واقعی بالا ،میتوان چنین نتیجه گرفت :
تمامی دستاوردهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و ... دنیای صنعتی و مدرن دیروزی و امروزی ، که به کشورهای شرقی همچون کشور مان ایران زمین زیبا روانه گشت ، محصول تلاش جمعی انسانهای خردمندِ دنیای متمدن بود ؛
که صد البته در این میان محققان ، دانشمندان ، مهندسان ، مخترعان ، نویسندگان و اهل خرد و دانش ایرانی ، در شکل گیری و تحقق این همه آثار مثبت تمدن ، تجدد و ترقی علمی،صنعتی و تکنولوژی جهانی ، سهیم و تاثیرگذار میباشند.
در قسمت زیر به نمونه هایی از پیشرفتهای جهانی که در این یک قرن و نیم تاریخ وارد کشورمان شد ، و در عرصه های علمی ، صنعتی ، نظامی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی تاثیر بلافصلی داشت ، یک اشاره ای مختصر ، فشرده و گذرا می کنیم :
1- آسفالت جاده ها ، تاسیس کارخانجات نساجی ، تاسیس پل ورسک ، شروع به کار رادیو تهران در سال1319 ،
و ساخت و ساز مراکز فرهنگی و آموزشی در دوران رضاشاه ؛
2- تاسیس دارالفنون با اساتید خارجی و تدریس رشته های طب ، مهندسی ، ریاضیات ، ارتش نوین( بنیچه ) و ....در عصر ناصرالدین شاه با همت و بنیانگذاری سردار ترقی و سازندگی امیر کبیر ؛
3- آمدن دوربین عکاسی ، تاسیس برخی کارخانجات جدید ، انواع مسلسل و سلاحهای جدید خریداری شده در دوران مظفر الدین شاه به ایران ؛
4- تشکیل مجلس شورای ملی ، عدالتخانه مدرن ، ثبت احوال ، تاسیس مدرسه عالی علوم سیاسی ، مدرسه عالی حقوق( استادان برای دانش طلبان آن روز در رشته های حقوق وعلوم سیاسی تدریس میکردند ) ،
و در واقع موسسه های آموزشی عالی مختلف بعد از انقلاب مشروطه تاسیس و آغاز به کار نمود.
5- ورود مدرنیته و ترقی علمی و صنعتی جهانی در دنیای بعد از انقلاب مشروطیت ایران ، بخصوص در نقطه اوج آن پیشرفتها ، در دوران تنها پادشاه مشروطه خواه و تاحدود زیادی دموکرات و قانونگرا برخلاف پدر دیکتاتور و مستبدش ، یعنی سلطان احمد شاه قاجار ؛ همچون آزادی احزاب ، آزادی بیان ، نشر و گسترش نشریه جات و روزنامه های فروان با رویکرد عدالتخواهانه و آزادیخواهانه ، ساخت و ساز مدارس و موسسه های علمی ، کارخانجات و....
( منبع : کتاب گنج شایگان -جمالزاده )
پی نوشته :
1-اگر چه باید این نکته را فراموش نکرد که بعد از انقلاب مشروطیت ، پادشاه فقط سلطنت می کرد و نه دخالت.
در واقع کارهای اجرایی و سازندگی
بر اساس قوانین مشروطه مربوط به دولت ، نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی میباشد، و شاه تنها توشیح کننده و امضاء کننده مصوبات مجلس و نخست وزیر منتخب شده و کارهای تشریفاتی میباشد و بس.
#پهلوی_اول
#تاریخ_عصرپهلوی
#تاریخ_معاصر_ایران
به قلم : #مهدی گلمحمدی
ادامه دارد.
ترقی و مدرنیزاسیون در ایران ، نکته های ظریف و کوچک-قست اول
چند روز قبل یک #کلیپِ کوتاه 6 دقیقه ای ، از ایران سال 1312خورشیدی را مشاهده نمودم ، که میتوان نکاتی خاصی را در پیرامون آن بیان کرد.
در آن فیلم کوتاهی که دیدم ، مناظری از زندگانی مردم کوچه بازار ، آسفالت کردن خیابان لاله زار تهران ، و تصاویری از خیابان شاه آباد ، کافه پارس ، میدان توپخانه ، خیابان مولوی، بازار بزرگ و ماشین دودی را نشان میداد.
توجه : نمایش تصویری از ماشین دودی ، الاغ و اسب و کالسکه ، در واقع یک زندگانی ساده و بسیار معمولی مردم را در آن مقطع زمانی از شهر تهران را در اختیار بیننده کنجکاو و پرسشگر قرار میدهد.
البته ناگفته نماند که صرف یک سری تغییرات ظاهری و روبنایی ، از جمله ساخت و سازهای کوچک و بزرگ با معماریهای اروپایی که غالباً در شهر تهران به عنوان مرکز حکومت وقت و پایتخت ایران ، دلیل اصولی و قاطعی از دستیابی به تجدد و یک رشد و ترقی و توسعه راستین و واقعی نمیشود.
بلکه برای دستیابی به رشد ، ترقی و مدرنیزه شدن اصولی در همه جهات ، در کشورهای جهان سومی چون کشور ما ،
باید توامان و همزمان از پیشرفت متوازن ، هدفمند ، منظم و سیستماتیکِ توسعه اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی در کنار همدیگر بهره کافی و وافی را برد.
یک توسعه سطحی گرا و ظاهرگرا مانند توجه خاص به یک تغییر ناقص و یا رشد بادکنکی ساختمانها ، و ساخت شرکتهای تجاری به افراد سرمایه دارشده نوکیسه نظامی و سیاسی وابسته به دولت و دربار در این نوع اقتصاد بیمار را تنها و تنها میتوان در راستای یک اقتصاد روبنایی و ظاهرگرا و سطحی تقسیم بندی نمود.
خرید و تاسیس کارخانجات نساجی و غیره غالباً از کشور آلمان که جزو صنایع مادر نمیباشد ، و ساخت و ساز پلها و تونلها ، تجمیع شش مدرسه علمی دوران قاجار ، دخالت مستبدانه در نوع کلاه و پوشش مردان و زنان این مملکت بدون دادن حق رای به زنان ،
با انجام تبلیغات پُر طمطراق و غلوآمیز توسط نهاد ارتش و دولت بی اختیار تحت امر شاه ، که هیچگاه به تمدن و ترقی نوگرایانه ریشه دار و اصولی نرسید را با تبلیغات پرسر و صدا همراه با پروپاگاندا ساختن آن دستاوردهای سطحی و بی پشتوانه ملی و مردمی به پادشاه ایران ساز! را ، در بهترین حالت میتوانیم با کمی تساهل و تسامح نامِ شبه مدرنیسم ، تجدد آمرانه و یا مدرنیسم نمایی کاذب در غالب یک نژاد پرستی و شووینیسم عریان باستان گرایانه بنامیم.
از این رو برخی نویسندگان بخاطر این عدم رشد همزمان ، هماهنگ ، متوازن و همه جانبه توسعه سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی نام توسعه و تجدد آمرانه ، مدرن نمایی کاذب ، شبه مدرنیسم و ....را به آن اطلاق میکنند.
( محققان و نویسندگانی چون اتابکی ، طبری، آبراهامیان ، دکتر کاتوزیان و ... )
آزادی و دموکراسی آرام و تدریجی بعد از انقلاب بزرگ مشروطیت که بصورت آزمون و خطا آغاز شده بود ؛ گرفتار کودتای سوم اسفند1299 شد ، و شور بختانه آن همه عشق و امید که از آن انقلاب بزرگ شکل گرفته بود ، گرفتار پنجه خونین دیکتاتوری و استبداد سلطنتی ، درباری و پلیسی شدند.
در آن فصل جدیدی که بعد از کودتای سوم حوت با همیاری بخشی از نیروهای نظامی و استعماری انگلیس در وطنمان شکل گرفت ، شاه کودتاگر و دیکتاتور نوین ، تمامی دستاوردهای بسیار انقلاب مشروطیت ایران ،
را برباد داد.
از سلسله نتایج مثبت انقلاب مشروطیت عبارتند از :
1- کوتاه کردن قدرت مطلقه پادشاه.
2- مشروط نمودن و سرفرود آوردن پادشاه در مقابل قوانین منتخب مردم در مجلس شورای ملی.
3- تاسیس عدالتخانه مستقل.
4- تمرین و یادگیری یک دیالوگ و گفتگو و ایجاد دموکراسی و جمع محوری به صورت آزمون و خطا.
5- تفکیک قوا ، آزادی مطبوعات و....که در حکومت سلطنت مشروطه ، سلطان مقید به ،قوانین شده و طبق همان اصول ، فقط و فقط میتواند سلطنت کند و نه دخالت.
اما بعد از کودتای سوم اسفند 1299شمسی ،
شاهد به محاق رفتن همه آزادیها و دستاورهای مثبت مشروطیت ایران بودیم.
متاسفانه پهلوی اول سیاست ورزی با اهداف و عملکردهای غالباً منفی و منفعت طلبانه صرف ، همراه با فریب بخشی از نیروها و گروههای روشنفکر ملی ، دموکرات ، لیبرال ، سوسیالیستی ، و حتی بخشی از افراد مذهبی و علمای مسلمانان نجف و قم ،
تا همکاری با تکنوکراتهای تحصیل کرده ، مانند تیمور تاش ، علی اکبر داور ، نصرت الله فیروز ، سردار اسعد بختیاری ، فروغی ، سید عبدالحسین دیبا ، فرج الله بهرامی کتاب نویس رضاشاه ، زین العابدین رهنما و برادرش تجدد و .... ، که در مقابل دیکتاتور خونریز کرنش کردند ، به خاطر سوء ظن ، قساوت ، تک تازیهای سیاسی و طمعکاری که از خصایص هر پادشاه مستبد فردگرایی میباشد ، گرفتار سرپنجه آلوده و خونبارِ شکنجه ، اعدام ، تزریق آمپول هوا ، تبعید و حصر خانگی و یا سر به نیست شدن گشتند.
مولف این سطور چنین می اندیشد که شاید برخی از آن پشتیبانان دیکتاتور وقت گمان میکردند ، با یک شاه قَدر قُدرت و قوی شوکت میتوان ایرانی پیشرفته و مترقی ساخت.
در صورتی که شاید مردم با وجود دیکتاتوری و استبداد درباری و سلطنتی به لقمه نانی و یا ساخت و سازِ چند پل و تونل و راه آهن و یک اقتصاد روبنایی با یک رشد بادکنکی علی الخصوص در شهرهای بزرگ نظیر تهران ،
و نه شهرها ، روستاها و استانهایی دور از مرکز و پایتخت همچون کرمانشاهان ، لرستان ، ایلام ، کردستان ، سیستان و بلوچستان و ....دست یافت.
اما هرگز نمیتوان یک توسعه و تجدد متوازن و راستین که راهی مستقیم بسوی قانون گرایی ، مردم سالاری ، عدالت اجتماعی و یک پیشرفت و ترقی متمدنانه و اصولی رسید.
زیرا اساساً سیستم سلطنت موروثی فردگرا و مستبدانه پهلوی اول که به ویژه در دهه دوم سلطنتش ، مخالفتی ریشه ای با تمامی دستاوردهای انقلاب مشروطه را برگزید ،
و در نقش کودتاگر و یک قزاق کم سواد که دارای یک هوش خیابانی ، اما غیر ملی و مردمی بود ، همه مسائل سیاسی و اجتماعی و .... را از تنها و تنها از سوراخ کوچک و مکسگ تفنگ خود می دید و در نتیجه دستور سرکوب و خشونت ملیتها را میدهد.
پهلوی اول که مسیرکودتا ، دیکتاتوری تا استبداد را ماهرانه و صد البته مکارانه طی نمود.
وی نه تنها سلطنت نمی کرد ، بلکه در تمامی نهادهای اجرایی ، قضایی و مقننه و حتی در نوع پوشش مردانه و زنانه که امری خصوصی و شخصی بود ، یک دخالت تام و تمام می کرد.
او تا آنجا جلو رفت که نام مجلس شورای ملی ایران را طویله خواند ، و حتی برخلاف شعارهای آنچنانی در مورد ایجاد امنیت ملی ، مردم حتی از امنیت مالکیت خصوصی و اقتصادی و سیاسی تا حد زیادی بی بهره بودند.
احمد کسروی در مورد نقش منفی رضاشاه
از جمله مینویسد :
[ ....شاه بدیهایی نیز داشت و یکی از آنها از میان بردن مشروطه بود.
در زمان او مشروطه از بین رفت و قوانین از کار افتاد و چاپلوسی و پستی میان مردم رواج گرفت و این گناه کوچکی نبود........ما نیک میدانیم که چون رضاشاه به روی کار آمد ، اصول دیکتاتوری را پیش گرفت و بسیاری از قانون ها را از میان برد.
نخست قانون انتخابات را از میان برد ، که نمایندگان را خود دولت برمیگزید.سپس قوانین دایر به بازداشت و زندان را از میان برد که شاه هر که را میخواست دستور بازداشت و زندان می داد..... ]
منبع : کتاب دژخیمان عصر طلایی( پزشک احمدی -سرپاس مختاری- صفحات 208 و 210 ) ؛ به نقل از روزنامه پرچم-شماره 168- سال یکم -شنبه 24مردادماه 1321خورشیدی.
در اینجا به گوشه ای از عملکردهای پهلوی اول که گام به گام بعد کوتای سوم حوت 1299خ ، با کودتای حسابگرانه تاج سلطنت را بر سر نهاد ، اشاره ای فشرده و گذرا میکنیم :
1- ممنوعیت آزادی مطبوعات آزاد ، آزادی قلم ، آزادی بیان و پس از بیان.
2- بستن دهها روزنامه نشریه جات باقی مانده از انقلاب مشروطه .
3- ممنوعیت هر گونه آزادی اجتماعات، تخته کردن و بستن درهای همه انجمنها ، جمعیتها ، احزاب و گروهها و افرد منفرد ملی گرا ، دموکرات ، لیبرال دموکرات ، چپ گرای رادیکال ، سوسیالیست و ......
4- غیر قانونی نمودن و قلع و قمع کردن انواع اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری.
5- دستگیری و زندانی نمودن زنان آزایخواه و تعطیلی همه جمعیتهای فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی زنان روشنفکر و دگر اندیش ایران پرست.
6- عدم اجرای قانون مشروطیت و بی اعتبار کردن نقش بی بدیل مجلس شورای ملی و طویله خواندن آن نهاد مردمی.
7- سرکوب خونین و بمباران مناطق مسکونی در لرستان و بلوچستان به بهانه تخت قاپو کردن عشایر و ....با کمک هواپیماهای استعمار انگلیس.
8- ایجاد یک جو خفقان آلود و پلیسی در کشور ، و کشتار ددمنشانه و بی رحمانه ، همه قیامهای بر حق عدالتخواهانه ، آزادی طلبانه و ضد فساد اداری ، افزایش مالیاتها و دزدیها دولتی برخی از درجه داران رژیم فردگرا و قدرت طلب سلطنتی نوین.
9- سرکوب و، زندانی نمودن ، شکنجه و اعدام آزادیخواهان مشروطه خواه و ملیونِ ضد استعمار ، ضد استبداد ، ضد استثمار و ضد ارتجاع دربار و سلطنت مردم ستیز.
10- شهادت و سر بریدن افرادی همچون کلنل پسیانها ، میرزاکوچک خان جنگلی ها ، و یا تبعید، زندان ، شکنجه ، تیرباران ، دار کشیدن و سربه نیست کردن افرادی همچون :
علی مردان خان بختیاری ها ، دکتر ارانی ها ، جهانسوزها ، ابراهیم مازندرانی ها ، فرخی یزدی ها ، اسماعیل عراقی ها ، میرزاده عشقی ها و آمپول هوا زدن به افراد خودی چون نصرت الدوله فیروزها ، سردار اسعد بختیاریها ، تیمورتاشها ، سید عبدلحسین دیباها ، و یا به خودکشی سوق دادن و مرگ داورها و سپهسالار تنکابنی ها و ...
11- آزاد نبودن هر گونه تجمعات اعتراضی مسالمت آمیز و قانونی به سیاستهای غلط و ضدمردمی دولتی.
12- ملت ایران به دلیل جو فشار و اختاق ، غصب و غارت اموال بیت المال و املاک و زمینهای ملت ایران با سر نیزه و زندان و کشتار و استبداد پهلوی اول ؛
و عدم رعایت حق و حقوق ملی و شهروندی ، حقوق بشری و همه لوازم دنیای مدرن واقعی که از دستاوردها و لوازم تدریجی انقلاب مشروطیت ایران بود ، شدیداً در رنج و عصیان بودند.
این کلیپ کوتاه در سال1312شمسی فیلمبرداری شده که ، 8سال از آعاز سلطنت پهلوی اول ، و نزدیک13سال بعد از کوتای سوم اسفند1299ش و دوران وزارت جنگ، و نخست وزیری رضاخان سردار سپه و سپس عصر سلطنت رضاشاهی میگذرد.
بیننده در این فیلم کوتاه ، زنان محجبه و چادری ، روحانیون و میوه فروشان ،
کالسکه رانها و اتوموبیلهای آن عصر را نشان میدهد ، که نشان از یک زندگی بسیار معمولی مردم ایران بود ، فارغ از آن همه سرو صدا و تبلیغات مبنی بر ترقی و مدرن شدن ایران در دوران پدر! ایران نوین! دارد.
نکته مهم : پا گذاشتن به دنیای مدرن و ایجاد تغییرات اساسی در آموزش و توسعه سیاسی و اقتصادی و ...در ایران ما ، دقیقاً از دوران سردار عباس میرزا و وزیر توانمندش قائم مقام فراهانی ، سپس امیر کبیر با تشکلیل ارتش نوین و تاسیس دارالفنون و ...شروع شده ، و تا دوران پادشاهی احمدشاه قاجار و رضاشاه امتداد مییابد ؛
همه و همه نشان دهنده این است ، بعد از انقلاب مشروطیت در ایران و دوران رشد شتابنده در اروپا ، مسافرت تجار و دانشجویان به کشورهای خارجی و دریافت انواع مدارک تخصصی در رشته های حقوق ، پزشکی ، مهندسی معماری و ....مسیر آغاز مدرن شدن و آمدن ابزار و آلات دنیای متمدن به ایران راهموار نمودند.
در واقع آمدن ابزار پیشرفت چون رادیو ، آسفالت خیابانها ، تاسیس مراکز عالی دانشجویی ، تغییر شکل و شمایل ظاهری ساختمانها و معماری جدید، خرید انواع کارخانجات که غالباً جزو صنایع مادر نبودند از آلمان و انگلیس و ....و خلاصه انواع وسایل و ابزار و آلات اقتصادی و توسعه و ساخت مدارس و موسسات آموزشی و درمانی با وسایل و تکنولوژی جدید دنیای متمدن به ایران ، نشان از این دارد که تمامی دنیا در آن عصر به بسوی زیست جدیدی میتاختند ، و ایران هم با توجه به تعییر و تحول در دنیا ، بویژه بعد از انقلاب اکتبر روسیه و سرنگونی روسیه تزاری و ایجاد اتجاد جماهیر شوروی با مرام سوسیالیستی توسط بانی اولیه انقلاب یعنی لنین و تبدیل جهان به دو قدرت شرقی شوروی و غربی انگلیس یا همان بریتانیای کبیر ؛
در ایران از پادشاهی ناصرالدین شاه با همت امیرکبیر و علی الخصوص بعد از انقلاب مشروطیت1285 و ایجاد عدالتخانه و مجلس شورا ، با کوتاه کردن دست سلطه سلطان مطلقه به پادشاه غیر مسئول که تنها حق قانونگذاری را مجلس شورای ملی داشته و مسئول اجرای قوانین دولت منتخب توس مجلس شورای منتخب ملت است و بس.
بعد از کوتای سوم اسفند1299 با توجه به انقلاب اکتبر روسیه و تاثیر این بر کشورهای همسایه ، احتیاج انگلیس به حاکمان قدرتمند و البته اهل همکاری سیاسی با منافع انگلستان استعمارگر و ترس از نفوذ افکار بلشویکی و سوسیالیستی به ایران و در خطر افتادن مستعمره پر منفعتش در هندوستان که آنزمان همسایه ایران ما بود ، بقول آیرونساد یک رژیم دیکتاتوری و نطامی ، با یک حاکم دیکتاتور و مقتدر و ایجاد یک حاکمیت قدرقدرت تمرکز گرا ، که به جای طرف شدن با خانها و اقوام متعدد ایرانی با یک حکومت دیکتاتوری پلیسی منافع خود را به خوبی تامین میکند.
( کتاب خاطرات آیرونساید ، ترجمه قزوینی )
#پهلوی_اول
#تاریخ_عصرپهلوی
#تاریخ_معاصر_ایران
نویسنده مقاله : #مهدی_گلمحمدی
ادامه دارد.
( یادداشتهای یک زندانی سیاسی در عصر رضاشاهی )-7
موضوع این قسمت ::
( بگومگوی دکتر ارانی با رئیس زندان قصر )
نیرومند [رئیس زندان قصر] فریاد میکرد: «ارانی!... من نمیتوانم به تو اجازه بدهم در اینجا مثل یک فرمانده به نفرات خود دستور مبارزه با پلیس را بدهی... سپردهام اگر این کارهای خلاف مقررات تو ادامه پیدا کند؛ با دستبند و پابند، توی حبس تاریک نگهت دارند و روزی دویست ضربه شلاقت بزنند. فهمیدی آقای دکتر ارانی؟!»... دکتر ارانی... قدمی به سوی او برداشت و با ملایمت و خیلی شمرده گفت: «آقای نیرومند! ... میخواهم به شما نصیحتی کرده و بگویم، با ما و با مردم طوری رفتار کنید که وقتی با شما آنطور رفتار کردند خیلی ناراحت و معذب نباشید.»... نیرومند... بعد از چند ثانیه تفکر با خونسردی عجیبی در حال خروج از اطاق گفت: «تو این آرزو را به گور خواهی برد».
{( روزی که ده نفر از عده 53 نفر را از زندان شهر به «قصر» انتقال دادند، ما پشت میلههای کریدور 7 با ولع خاصی آنها را تماشا میکردیم. پیشهوری وقتی کله آقای خلیل ملکی را دید نگاهی به اطراف کرده و چون از عدم حضور آقای عبدالقدیر آزاد (که پیشهوری از او خیلی حساب میبرد) مطمئن شد، با اشاره به سر ایشان به ما گفت: «این آقا هم نتوانست رکورد آزاد را بشکند و آزاد با امتیاز هم شده باشد باز قهرمانی خود را همچنان حفظ کرده است»! از این حرف پیشهوری همه ما خندیدیم.
بیشتر بخوانیم ::
{( این عده را در کریدور 9 که حیاط مستقلی از خود نداشت منزل دادند و چون سر و صدی آنها برای گردش و هواخوری بلند شده بود مقرر گردید بعد از ساعت پنج بعدازظهر روزها که کارخانه نجاری زندان تعطیل و کارگران هریک به کریدورهای خود میرفتند، آقایان را برای گردش به حیاط کارخانه ببرند. حیاط مزبور پشت کریدور 7 و موازی اطاقهای سمت چپ بود و ما میتوانستیم با استفاده از تختخوابهای سفری خود، از طریق پنجره کوچکی با آقایان آشنا شده و صحبت کنیم. با اولین نفری که نویسنده موفق به صحبت شد آقای فریدون منو بود که سابقه آشنایی ما از دبستان شروع شده و موقعی که در زندان رشت به انتظار سرنوشت خود زندانی بودم، ایشان که سمت دادیاری دادسرای شهرستان را داشتند برای بازرسی به زندان آمده و متاسفانه چون زور شهربانی وقت به تمام مقامات قضایی میچربید به ایشان اجازه سرکشی به اطاقهای محبوسین سیاسی را ندادند و فقط از پشت پنجره کوتاه اطاق توانستم قیافه همیشه متبسم ایشان را ببینم. چند ماه بعد، خود آقای منو هم به روز نویسنده افتاده و ضمن 53 نفر بازداشت شدند! در برخورد اولیه، از احتیاطات ایشان دانستم که خیانت دوستان و به چاه انداختن او، این جوان رؤف و مهربان را به همه کس ظنین کرده و من نخواهم توانست از چگونگی کشف عده 53 و حقایق امر از ایشان کسب اطلاعی کنم، و چون آشنای دیگری بین آقایان نداشتم به انتظار فرصت مناسبی ماندم و دیگر چون بعضی از رفقای عجول، ساعتها در پشت پنجره آویزان نمانده و جوانانی را که به علت توقف چندماهه در سلولهای مجرد شهر خسته و فرسوده شده بودند با سوالات پیدرپی بیجا خسته نمیکردم. انتقال تمام این عده از زندان شهر به قصر به تدریج انجام میگرفت و بعد از چهار پنج روز که تمام آنها به قصر منتقل شدند، زندان ناچار شد در تعیین جا برای آنها تصمیم نهایی خود را اتخاذ کند. چون از یک طرف تحقیقات از هر 53 نفر در اداره سیاسی شهربانی خاتمه یافته و دیگر بیم «تبانی» نمیرفت و از طرف دیگر عدم ارتباط آنها با محبوسین قدیمی برای پلیس روشن شده بود لذا در تماس و معاشرت آنها با (ما) مانعی ندیده و روزی بیستوسه نفر از آنها منجمله «حبیباللهی» برادر جوان و ناکام دانشمند گرام آقای ذبیحالله منصوری را که من از این جوان خاطراتی دارم که در یادداشتهای بعد خواهم نوشت، به کریدور 7 آوردند. چون مرحوم دکتر ارانی، در تقسیم زندانیان، به کریدور 2 برده شده بود، موجبات تاسف محبوسین تدعی کریدور 7 که علاقهمند به ملاقات آن مرحوم بودند فراهم گردیده و هریک به وسیلهای متشبث میشدیم تا به بهانه رفتن به مریضخانه قصر که جنب کریدور 2 بود دکتر را ملاقات کنیم. سه روز بعد از جابجا شدن آقایان، از آمدن دکترِ دندان استفاده کردم و به معیت پاسبان ظاهرا برای مداوای دندان و واقعا به عزم دیدار مرحوم ارانی به مریضخانه رفتم. وقتی از مقابل کریدور 2 عبور کرده به راهروی مریضخانه داخل شدم، به یکی از دسته «رشتیها» که عادتاً در زندان «همجرم» نامیده میشوند برخوردم، از او پرسیدم که «دکتر ارانی را کجا و چطور میشود دید؟» نگاهی به پاسبان همراه من کرده، آهسته گفت: «حالا در اطاق دندانسازیست با یاور نیرومند صحبت میکند» چون دانستم یاور نیرومند در مریضخانه است از ملاقات با ارانی مایوس شده جلوی درب اطاق دندانسازی مثل دیگران به انتظار نوبت خود توقف کردم. زندانیان همه ساکت و به صدای عربده نیرومند و یاور گوش میدادند او در این وقت فریاد میکرد: «ارانی! اینجا زندان است، فهمیدی؟ زندان هم مقررات خاصی دارد! من نمیتوانم به تو اجازه بدهم در اینجا مثل یک فرمانده به نفرات خود دستور مبارزه با پلیس را بدهی (این موضوع مسبوق به سابقهای است که بعدا عرض میشود) سپردهام اگر این کارهای خلاف مقررات تو ادامه پیدا کند؛ با دستبند و پابند، توی حبس تاریک نگهت دارند و روزی دویست ضربه شلاقت بزنند. فهمیدی آقای دکتر ارانی؟!» درب اطاق دندانسازی روی پاشنه چرخید، یاور نیرومند که به عزم خروج قدم اول را برداشته بود ناگاه در اثر صدای خنده خفه مخاطب خود متوقف شد. من آناً جا را تغییر و خود را در صف اول زندانیان قرار داده، به درون اطاق گردن کشیده و برای اولین دفعه دکتر ارانی را دیدم. از شدت عصبانیت رنگش سخت پریده بود و اثر خنده تلخش هنوز در گوشه لبها دیده میشد. چون یاور نیرومند را متوجه خود دید، قدمی به سوی او برداشت و با ملایمت و خیلی شمرده گفت: «آقای نیرومند! شما در زندان امثال شما در خارج از زندان، مالکالرقاب و اختیاردار جان و مال و ناموس مردم هستید! شما به جای دویست یا دو هزار ضربه شلاق، میتوانید دستور شقه کردن مرا هم بدهید! اما میخواهم به شما نصیحتی کرده و بگویم، با ما و با مردم طوری رفتار کنید که وقتی با شما آنطور رفتار کردند خیلی ناراحت و معذب نباشید.» نیرومند برای این اظهارات معنیدار و پرمغز دکتر ارانی، فورا جوابی نیافت و از حرکتی که به شلاق ظریف خود میداد معلوم بود در اجرای تصمیمی درباره ارانی گرفتار تردید شده است. با عصبانیت و صورتی برافروخته لحظهای سراپای مرحوم ارانی را نگریسته و لحظهای هم به مدیر داخلی زندان که در دو قدم فاصله به حال احترام ایستاده بود، خیره شده و بعد از چند ثانیه تفکر با خونسردی عجیبی در حال خروج از اطاق گفت: «تو این آرزو را به گور خواهی برد ». )}
منبع: فریدون جمشیدی، خواندنیها، سال یازدهم، شماره چهلونهم، شنبه 21 بهمن 1329، صص 10 و 11.
ادامه دارد.....
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ دوران رضاشاه، قسمت دوم
(( آوانسیان از فرطِ عصبانیت آن صفحه از تاریخ ایران را جوید و بلعید ))
روزی که ارداشس (اردشیر) آوانسیان مامور خواندن تاریخ [تاریخ ایران تالیف عبدالله رازی]شد اتفاقا آخرین فصل کتاب و مربوط به دوره سلطنت پهلوی بود. مولف راجع به زندان مطالبی نوشته بود که نمیخواهم بگویم همهاش عاری از حقیقت بود لکن قدر مسلم آنچه راجع به رفاه حال زندانیان... به رشته تحریر درآورده بود کاملا بر خلاف واقع و فقط جنبه تملق داشت... این فصل از تاریخ، اینقدر جریانات زندان را وارونه و معکوس تشریح نموده بودند که واقعا برای زندانیان... گیجکننده بود. همه متحیر و بهتزده، سراپا گوش بودیم که صدای پاره شدن کاغذی ما را به خود آورده با صحنه عجیبی روبهرو کرد: ... ارداشس آوانسیان از فرط عصبانیت آن صفحه از تاریخ ایران را جویده و بلعیده بود.
[ { سرهنگ پاشاخان رئیس وقت اداره زندان که نمیدانم حالا کجا و چه کاره است وقتی به وسیله جاسوسان خود کسب اطلاع نمود که در آینده خیلی نزدیک زندانیان سیاسی موضوع آزادی ورود کتاب و مجله و روزنامه را که یکی از مطالبات دائمی آنها بود به پیش کشیده و برای حصول نتیجه مثبت اعلام گرسنگی [اعتصاب غذا]عمومی خواهند کرد، یاور نیرومند، معاون خود، را که بعدا به جای او رئیس اداره زندان شد مامور دفع شر کرد تا با تماس با زندانیان سیاسی واقعه را قبل از وقوع علاج نماید.
بیشتر بخوانیم ::
موضوع آزادی ورود مطبوعات به زندان و مبارزاتی که زندانیان از سال 1309 تا آن وقت و سالهای بعد کردهاند مخصوصا شاهکارهای شیرینِ خانبابا خان اسعد بختیاری در وارد کردن روزنامه به زندان و حتی در حبس تاریک و ارسال آن بعد از مطالعه جهت آقای نیرومند رئیس زندان بحث بامزهایست که در یادداشتهای آتیه به عرض خوانندگان گرام خواهد رسید.
باری یاور نیرومند که یک افسر خشن و طرف نفرت زندانیان بود برای انجام ماموریت خود در عصر یکی از روزهای تابستان 1317 چند نفر از برجستگان زندانیان سیاسی را به اطاقی که در مدخل زندان قصر معروف به «هشت اول» برای خود ترتیب داده بود احضار و با آنکه به فردفرد آنها سفارش نموده بود علت احضار و مذاکرات فیمابین را افشا نکنند معهذا پس از ساعتی معلوم شد که موضوع مذاکره با همه آنها با کم و بیش تفاوت، این بوده است: که «من (یعنی یاور نیرومند) با حضرت اجل (سرپاس مختاری) دو روز پیش مدتی در خصوص شما مذاکره کردم، از طرز رفتار شما و چند نفر دیگر اظهار رضایت نموده و قول دادم چنانچه حضرت اجل از پیشگاه اعلیحضرت همایونی (شاه فقید) تقاضای عفو شما را کرده و آزاد شوید دیگر مرتکب عمل خلافی نشوید و با اشخاص بدنام و خائن و ماجراجوی بیگانهپرست ارتباطی پیدا نکنید. چون حضرت اجل هم قول مساعد دادهاند لذا به پاس دوستی (مثلا) با پدر یا برادر یا از نظر دلسوزی به حال زن و بچه و خواهر و مادر، خواستم در این دو سه هفته که تقاضای عفو شما در جریان است کاری نکنید که گزارش بدی راجع به شما از زندان قصر به اداره سیاسی برسد و زحمات من به هدر برود...»
با آنکه از مدتها پیش هر وقت زندان با یکی از تصمیمات شدید زندانیان اعم از سیاسی یا کردها یا لرها یا بختیاریها مواجه میشد به چنین وعدههای پوچ و توخالی متشبث میشد و زندانیها هم از این مطلب تجربه کافی داشتند معالوصف نوید آزادی این دفعه نیز تمام آن تجربیات تلخ را تحتالشعاع خود قرار داده و با تمام دلایلی که از طرف محبوسین قدیمی در اثبات دروغ بودن این وعده و نوید اقامه شد معهذا اعتصاب و اعلان گرسنگی به انتظار انجام وعده یاور نیرومند تا اواسط پاییز همان سال به تاخیر افتاد.
وقتی با گذشت قریب به چهار ماه، بیاساس بودن اظهارات آقای معاون زندان به ثبوت رسید کریدورهای سیاسی یکپارچه آتش شد و در قبال سکوت و آرامش چندماهه چنان عکسالعمل شدیدی ابراز گردید که به قرار معلوم آقای یاور نیرومند به علت سوءتدبیر از طرف حضرت اجل توبیخ گردیدند. زیرا اعتصاب با همکاری دسته 53 نفر معروف به دسته مرحوم «ارانی» آغاز شد و گذشته از تقاضای آزادی ورود مطبوعات، امتیازات دیگری نیز مورد مطالبه قرار گرفت که منجمله غذا – غیر از غذای معمولی زندان و تسریع در تعیین تکلیف محبوسین بلاتکلیف بود. به خوبی یادم نیست که این اعتصاب چند روز به درازا کشید و، چون حوادث ناگواری که در خلال مدت اعتصاب و امتناع از خوردن غذا پیش آمد هریک جداگانه ذکر میشود در اینجا فقط به وقایع آخرین روز اعتصاب اشاره مینماید.
با آنکه زندان خود را بیاعتنا به این اعتصاب نشان میداد معهذا از لجاجت زندانیها بیمناک و ناراضی بود و میل داشت موضوع را طوری حل و فصل کند. زندانیان هم پس از چند روز امتناع از خوردن غذا و تلقین جاسوسهای زندان به آنکه ادامه اعتصاب بلانتیجه و بیاثر است بیمیل نبودند به مذاکرات مسالمتآمیز بپردازند لکن هریک به انتظار استقبال طرف دیگر خونسردی و عدم اعتنای خود را حفظ میکردند. بالاخره مثل سایر موارد وساطت آقای... که به دستور زندان در تضعیف روحیه اعتصابکنندگان هم رُل موثری بازی میکرد. برای آنکه نه احساسات اعتصابکنندگان کاملا جریحهدار شده و نه زندان تسلیم تقاضاهای آنها شده باشد قرار شد: برای برقراری جیره غذایی بهتری جهت زندانیان سیاسی با اداره حسابداری شهربانی مذاکره و اگر تا پایان سال جاری تامین منظور ممکن نشد در بودجه سال 1318 اعتبارات لازمه در بودجه زندان پیشبینی شود، پرونده متهمین بلاتکلیف هم به جریان افتد و اداره زندان به تشخیص خود مقداری کتاب در دسترس زندانیان بگذارد و راجع به روزنامه و مجلهها هم با اولیای امور شهربانی مذاکره و تصمیمی به نفع اعتصابکنندگان اتخاد نمایند.
البته لازم به توضیح نیست که شرط اول و دوم و قسمت آخر شرط سوم نه در آن سال و نه در سالهای بعد هیچوقت عملی نشد، ولی فردای روزی که «روزه» چندروزه را زندانیان با دمپختک سخت و سفتی شکستند آقای سروان عمادی مدیر داخلی زندان قصر با سلام و صلوات قریب به بیست جلد کتاب به معیت چند نفر افسر و سرپاسبان به کریدور 7 آورده و به آقای دکتر یزدی تحویل نمود که بین زندانیان پخش کنند. برجسته این کتابها عبارت بود از: دیوان حافظ، کلیات سعدی، دیوان قاآنی، شاهنامه فردوسی، مطایبات عبید زاکانی، و تاریخ ایران تالیف عبدالله رازی.
نویسنده شخصا شیفته دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی هستم و مقام ارجمند ادبی آنها را با فروتنی زاید از وصف تکریم میکنم، اما وقتی میدیدم که دکتر یزدی و دکتر رادمنش که اولی از نظر تخصص خود خواهان کتب طبی و دومی خواستار تازهترین مجلات خارجی راجع به فیزیک بوده و اکنون در قبال چند روز تحمل گرسنگی هریک، یک جلد شاهنامه در دست گرفته ادای رستم و سهراب را درآورده و بلند بلند شعر شاهنامه را میخوانند، از خنده رودهبُر میشدم؟! و واقعا هم اداهای دکتر یزدی در چنین موارد بسیار خوشمزه و مضحک بود.
باری، چون بین این کتابها تاریخ ایران تالیف عبدالله رازی از نظر تاریخ تالیف و چاپ از همه تازهتر و فصل آخر آن مربوط به دوره پهلوی و شرح ترقیات بعد از کودتای 1299 بود لذا تمام زندانیان خواهان مطالعه آن بودند که متاسفانه بیش از یک جلد نصیب کریدور 7 نشده بود. بنا شد هر فصلی از آن به وسیله یکی از زندانیان برای همه قرائت شود. در ساعات مطالعه این تاریخ هم شوخیهای شیرین دکتر یزدی کماکان ادامه داشت مثلا وقتی خواننده تاریخ موضوع فرار یزدگرد و واقعه آسیابان را میخواند، ناگهان دکتر با اشارهای او را امر به سکوت میداد و از دکتر رادمنش که به نقطه مجهولی در فضا چشم دوخته و شاید مشغول حل یک مشکل فیزیکی بود با صدای بلند سوال میکرد: «دکتر! بالاخره یزدگرد چه شد؟» دکتر رادمنش یکهای خورده هاج و واج به اطراف نگاه میکرد و نمیدانست موضوع چیست، آن وقت شلیک خنده دکتر یزدی و بهت دکتر رادمنش همه را به خنده میانداخت.
روزی که ارداشس (اردشیر) آوانسیان مامور خواندن تاریخ شد اتفاقا آخرین فصل کتاب و مربوط به دوره سلطنت پهلوی بود. مولف راجع به زندان مطالبی نوشته بود که نمیخواهم بگویم همهاش عاری از حقیقت بود لکن قدر مسلم آن است آنچه راجع به رفاه حال زندانیان و باسواد شدن بیسوادها در مدت بازداشت و فراگرفتن صنایع مختلفه و تحصیل سرمایهای از این راه و امثال آن به رشته تحریر درآورده بود کاملا بر خلاف واقع و فقط جنبه تملق داشت، زیرا نه تنها برای متهمین سیاسی ورود مطبوعات و کتاب و قلم و کاغذ آزاد نبود بلکه برای زندانیان عادی هم ورود کتابهای کلاسیک و داشتن دفترچه و مداد ممنوعیت داشت. حتی به خاطر دارم وقتی زندان دانست که متهمین سیاسی، نظافتچیهای کریدور را که معمولا از زندانیان عادی انتخاب میشدند با وسایل بدوی و بسیار مشکل الفبا میآموزند مقرر شد هر پانزده روز یک مرتبه آنها را تعویض نمایند! البته جزئیات شرح کتاب را به خوبی در حافظه ندارم، اما آنقدر در نظر است که در این فصل از تاریخ، اینقدر جریانات زندان را وارونه و معکوس تشریح نموده بودند که واقعا برای زندانیان که ناظر آن جریانات بودند، گیجکننده بود.
همه متحیر و بهتزده، سراپا گوش بودیم که صدای پاره شدن کاغذی ما را به خود آورده با صحنه عجیبی روبهرو کرد: صحنه به قدری جالب و غیرمنتظره و بیمقدمه بود که حتی دکتر یزدی هم نتوانست آنا متوجه چگونگی آن شده و حسبالمعمول خود لطیفهای بگوید! زیرا ارداشس چنان با سرعت آن صفحه از تاریخ را پاره و مچاله کرده به دهان گذارده بود که واقعا کمتر ماشینی میتوانست در چنان مدت کوتاه این عمل را انجام دهد!
قبل از همه دکتر یزدی متوجه حقیقت شده و ناگهان با خنده پرصدایی فریاد کرد: «اردشیر گرسنگی چندرورزه خود را تلافی کرد»!
آری آقای ارداشس آوانسیان از فرط عصبانیت آن صفحه از تاریخ ایران را جویده و بلعیده بود. } ]
منبع: فریدون جمشیدی، مجله خواندنیها، سال یازدهم، شماره چهلوچهارم، سهشنبه 3 بهمن 1329، صص 8-10.
ادامه دارد.......
تیتر اصلی مجله خواندنیها : یادداشتهای چهار ساله یک نفر زندانی از زندان و زندانیان شهربانی-1
یادداشتهای یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت اول
ماجرای شپشرسی از زندانیان سیاسی قصر در 81 سال پیش ... اداره زندان رضایت داد که زندانیان سیاسی خود عهدهدار حفاظت خود از مرض تیفوئید باشند – پس از حصول موافقت زندان فعالیت زندانیان آغاز شد و آقای دکتر یزدی افتخارا مدیریت این فعالیت و مبارزه را قبول نمودند... آقای دکتر [مرتضی] یزدی... دستور دادند که زندانیان عموما در یک صف قرار گیرند... آقای دکتر یزدی با آن خندههای معروف و با آن قیافه جاذب خود از سر صف شروع به «شپشرسی» کرد عصر شنبه سوم بهمن 1315 فریدون جمشیدی با جمعی دیگر به اتهام عضویت در فرقه اشتراکی در رشت بازداشت، و تا اواخیر تیرماه 1319 مدتی در زندان رشت، چند ماهی در بازداشتگاه موقت تهران و چند سالی در زندان قصر به طور بلاتکلیف زندانی میشوند. جرم او و سایر رفقایش قابل اثبات نبود ؛ بنابراین پروندهشان نزدیک به چهار سال مرتب میان دادگستری، شهربانی و ارتش پاسکاری میشود. این همان پروندهای است که مرحوم دکتر تقی ارانی در دفاع از خود به توپ فوتبال تشبیهاش میکند. در اوایل تیرماه 1319 یکی از مجلات هفتگی پاریس گزارشی درباره این زندانیان بلاتکلیف در ایران منتشر میکند و مینویسد که چون شهربانی ایران نتوانسته جرم بعضی از متهمان سیاسی را ثابت کند و در عین حال بیم دارد از آنکه بعد از این همه سال، بیگناهی آنها را به رضاشاه گزارش کند لذا آنها را به طور بلاتکلیف در زندانها نگه داشته است. ترجمه این مقاله به فارسی به عرض شاه میرسد، شاه در ساعت 10 شب دهه سوم تیرماه همان سال رئیس وقت شهربانی، سرپاس مختاری، را به کاخ ییلاقی خود احضار و دستور اکید به آزادی آنها میدهد. فریدون جمشیدی همراه با بیست نفر از سایر متهمان معروف به سیاسیهای رشت در نیمه همان شب به وسیله کامیون زندان به نزدیک چهارراه یوسفآباد آورده شده و همانجا رها میشوند. بخشی از خاطرات جمشیدی از دوران زندان قصرش سالها بعد، 1329، طی چند شماره در مجله خواندنیها منتشر شد. آنچه در پی میخوانید بخش نخست خاطرات اوست که در خواندنیها مورخ 30 دی 1329خورشیدی منتشر شده است.
بیشتر بخوانیم ::
[ اواخر پاییز و تمام زمستان سال 1318 حصبه در زندان قصر بیداد میکرد. تلفات آن سال زندان خیلی بیشتر از سایر سالها بود و به طور مسلم میشود گفت که قریب به ثلث تمام محبوسین عادی و چند نفر از شرکای جرم جهانسوز (مترجم کتاب نبرد من تالیف هیتلر که از دانشگاه جنگ به عنوان متهم سیاسی بازداشت و خود جهانسوز تیرباران شد) تلف گردیدند! روزی نبود که کمتر از پانزده جسد بیجان از درِ مریضخانه زندان خارج نشود. هر سال در پاییز و زمستان زندانیان سیاسی که اکثرا از جوانان تحصیلکرده و منورالفکر بودند دستهجمعی خود را برای مبارزه علیه تیفوئید و تیفوس مجهز میکردند، در خواربار و لوازم هفتگیِ آن عده که کسانی در تهران داشتند وجود یک پاکت کافور حتمی بود. با آنکه در آن سال از طرف زندان قصر دستگاه جوشانیدن البسه زندانیان (که زندانیان آن را دستگاه شپشکُش نام گذارده بودند) به کار گذاشته شده بود معهذا به علت عدم توجه و صرفهجویی در مصرف سوخت که آن هم معلول علت معینی به نفع جیب بود، و تاثیری در جلوگیری از مرض نداشته و جز انتشار میکروب مرض و شپشِ حامل آن نتیجه دیگری از آن حاصل نمیشد به همین جهت زندانیان سیاسی نیز از تحویل البسه خود، با تمام اصرار و تهدیدهای اولیای زندان خودداری میکردند. کار اصرار زندان و امتناع زندانیان در این باره نزدیک بود به جاهای باریک کشیده شود که آقای امیرجنگ (برادر مرحوم سردار اسعد) و آقای یاور احمدخان همایون (شریکجرم مرحوم سرهنگ فولادی) به وساطت پرداختند و چون زندان از جهت این آقایان احترام خاصی قائل بود مقرر شد موضوع مبارزه علیه حصبه در کریدورهای سیاسی را به خود آنها واگذار نمایند. در این وقت در کریدور 7 سیاسی اشخاص سرشناس زیر اقامت داشتند:
[1] آقای سید باقر امامی یکی از بستگان نزدیک امامجمعه فعلی تهران مدیر روزنامه (به پیش) که اخیرا به ده سال حبس محکوم و فعلا هم زندانی است.
[2] سید جعفر پیشهوری نخستوزیر سال 1324 آذربایجان،
[3] سید ایوب شکیبا، رئیس فرهنگ 1324 رضائیه
[4] سردار رشید اردلان، [5] آقای فریدون منو وکیل پایه یک دادگستری فعلی،
[6] شاهزاده عبدالله میرزا پورتیمور، رئیس دفتر رمز دربار (در زمان شاه فقید [رضاشاه])،
[7] امیرجنگ برادر مرحوم سردار اسعد،
[8] آقای نورالدین الموتی قاضی شرافتمند ،
با [9] برادر ؛
و [10] یکی از بستگانش اردشیر آوانسیان وکیل دوره چهارده حزب توده،
[11] دکتر مرتضی یزدی وزیر اسبق بهداری،
[12] عباس نراقی وکیل دوره 14 کاشان و وکیل پایه یک فعلی دادگستری،
[13] ایرج اسکندری وزیر پیشه و هنر دوره زمامداری قوامالسلطنه،
[14] بزرگ علوی نویسنده کتاب 53 نفر، [15] دکتر جهانشاهلو معاون پیشهوری و رئیس دانشگاه تبریز
[16] دکتر رادمنش وکیل دوره چهاردهم مجلس شورای ملی،
[17] احسانالله طبری نویسنده روزنامه «رهبر»،
[18] اکبر شاندرمنی که در اثر فرار از زندان سر زبانها افتاده،
[19] و نویسنده بیمقدار این یادداشتها [فریدون جمشیدی].
باری به وساطت آقای امیرجنگ و آقای همایون اداره زندان رضایت داد که زندانیان سیاسی خود عهدهدار حفاظت خود از مرض تیفوئید باشند – پس از حصول موافقت زندان فعالیت زندانیان آغاز شد و آقای دکتر یزدی افتخارا مدیریت این فعالیت و مبارزه را قبول نمودند – اطاقها را با دود گوگرد ضدعفونی نموده البسه و رختخوابها را در معرض این دود قرار دادند – رفت و آمد زندانیان عادی به کریدور سیاسی ممنوع شد و چیزی باقی نبود که از موافقت زندان استفاده نموده پاسبانها را نیز از ورود به کریدور ممانعت نمایند – ضمنا از زندان تقاضا شد که دیگ بزرگی به اختیار زندانیان کریدور 7 بگذارند تا در گوشه حیاط کریدور نصب و البسه مشکوک را در آن بجوشانند. آقای دکتر یزدی وزیر بهداری اسبق کشور پهناور 15 میلیونی که در آن روزها ریاست بهداری یک محوطه سی و چند متری و بیستوپنج نفری را قبول کرده بودند دستور دادند که زندانیان عموما در یک صف قرار گیرند تعجب نکنید اگر میگویم که از امیرجنگ گرفته تا گمنامترین زندانی کریدور 7 آناً و بدون ذرهای تعلل در صف واحدی قرار گرفتند آری در مورد بروز خطر مرگ، شخصیت به حساب نمیآید! آقای دکتر یزدی با آن خندههای معروف و با آن قیافه جاذب خود از سر صف شروع به «شپشرسی» کرد – همه تسلیم محض بودند. دکتر هرجای پیراهن و زیرپیراهن را که میخواست تفتیش و با دست خود دکمه و بند زیرشلواریها را باز میکرد. آنهایی که از این بازرسی دقیق خلاص میشدند خندان در صف دیگری قرار گرفته و به تماشا میایستادند. ناگهان صدای قهقهه دکتر بیش از پیش به آسمان رفت به طوری که پاسِ بالای برج زندان را متوجه حیاط کریدور نمود. دکتر در لیفه تنبان پیشهوری یک شپش درشت و چند تخم شپش یافته بود!! من تاکنون به هیچ قیافهای تا این حد منقلب و شرمسار مثل قیافه آن روز پیشهوری برنخوردهام و گویا دکتر یزدی هم به این خجلت و انقلاب درونی پیشهوری پی برده که آناً ساکت شده و به بازرسی نفر بعدی پرداخت. پیشهوری با قدمهای کوتاه به طرف کریدور رفت و پس از چند دقیقه در حالی که مقداری از البسه خود را در دست داشت به گوشه حیاط، آنجایی که دیگ آب به شدت میجوشید رفته با خنده تلخی تمام آنها را درون دیگ و آب جوشان سرنگون نمود. ]
ادامه دارد.....