سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبان خردمند در پس دل اوست ، و دل نادان پس زبان او . [ و این از معنیهاى شگفت و شریف است و مقصود امام ( ع ) این است که : خردمند زبان خود را رها نکند تا که با دل خویش مشورت کند و با اندیشه خود رأى زند ، و نادان را آنچه بر زبان آید و گفته‏اى که بدان دهان گشاید ، بر اندیشیدن و رأى درست را بیرون کشیدن سبقت گیرد . پس چنان است که گویى زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
مجله آرامش-آبان1392-شماره نهم ، مجله آرامش-بهمن1392-شماره دهم ، «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}» ، « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} » ، مجله آرامش-اسفند1391-شماره اول ، مجله آرامش-اسفند1392-شماره یازدهم ، «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}» ، «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}» ، « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } » ، « {ش18-اسفند1396خورشیدی} » ، مشاوره و روانشناسی ، قرآن،آزادی و حقوق بشر ، شعر و ادبیات متعهد و مردمی ، مجله آرامش-فروردین1392-شماره دوم ، پرتوی از قرآن ، پهلوی اول ، تاریخ ایران زمین ، « مجله آرامش-شهریور1393-شماره17 » ، « مجله آرامش-مهر93-شماره18» ، مجله آرامش-فروردین1393-شماره دوازدهم ، مجله آرامش-خرداد1392-شماره چهارم ، مجله آرامش-خرداد1393-شماره چهاردهم ، مجله آرامش-اردیبهشت1393-شماره سیزدهم ، رضاشاه ، (مجله آرامش-تیر1393-شماره 15) ، مجله آرامش-مهر1392-شماره هشتم ، مناسبتها ، مجله آرامش-تیر1392-شماره پنجم ، «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}» ، اخلاق در قرآن ، اخلاق در قرآن ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، تاریخ ایران زمین ، پهلوی اول ، رضاشاه ، « {دوره جدید،ش11،اسفند 1395خورشیدی} » ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، مجله آرامش-مرداد1392-شماره ششم ، « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} » ، « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } » ، تاریخ معاصر ایران ، پهلوی اول ، رضاشاه ، پهلویها ، رضاخان ، « {ش17-بهمن1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-آذر93-شماره19» ، مجله آرامش-اردیبهشت92-شماره سوم ، شبه مدرنیته مستبدانه ، تاریخ عصر پهلوی ، روان شناسی،روان درمانی اگزیستانسیال ، مناسبتهای ملی و میهنی ، « {ش16-آذر1396خورشیدی} » ، « {دوره جدید،ش9،دی1395} » ، « {دوره جدید،ش10،بهمن 1395خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } ، « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } » ، « {جدید-ش14-خرداد96ش} » ، « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } » ، پاسخ به سوالات و شبهات قرآنی ، آیاتی از کتاب نور و روشنایی ، «مجله آرامش-مرداد1393-شماره16» ، «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}» ، «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}» ، تبریک و تهنیت دوستانه... ، تاریخ تحلیلی ایران زمین ، تاریخ تحلیلی ایران ما ، رضاشاه ، پهلوی اول ، « { ش 29 ، فروردین 1399خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، #نیکا_شاکرمی ، #مهسا_امینی،#ژینا_امینی ، « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی ، ویروس کرونا؟! ، مناسبتهای ملی و دینی ، سرگرمی ، عکسهای یادگاری ، فال روزانه ، فال روزانه حافظ ، فال ، گفتگو و مصاحبه ، شعر و زندگی ، روزها و یادها ، پرتوی از قرآن حکیم ، مجله آرامش-شهریور1392-شماره هفتم ، محمدرضاشاه پهلوی ، مشاوره و روانشناسی ، رهایی از اعتیاد ، مطالب دینی و اعتقادی ، مطالب روانشناسی ، مقالات جامعه شناسی ، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتها، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتهای ملی و باستانی ، کلمات راهگشاء و طلایی ، هنر و ادبیات متعهد ایران ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی} » ، « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} » ، « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } » ، « { ش25 ، اردیبهشت 1398خورشیدی } » ، « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، دی ماه 1398خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، « { ش20- مرداد ماه1397خورشیدی } » ، رضاشاه ، پهلوی اول ، ، روان درمانی اگزیستانسیال ، روان شناسی ، تاریخ دوران پهلوی ، تاریخ زندان، پهلویها، پهلوی دوم ، تسلیت ، جملات زندگی ساز ، خسرو گلسرخی ، دکتر علی شریعتی،هیهات مناالذله ، دکتر محمد مصدق ، رضاخان ، آرامش ، آرامش جسم و روان ، آرامش و زندگی ، اخبارروانشناسی و روانپزشکی ، اختلالات خواب ، پهلویها ، پیام توحید و رهایی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :30
بازدید دیروز :53
کل بازدید :481725
تعداد کل یاداشته ها : 481
103/1/10
9:20 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
aramesh[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
« اسفند1391-شماره اول »[32] « فروردین1392-شماره دوم »[11] « اردیبهشت1392-شماره سوم »[4] خرداد1392-شماره چهارم[10] « تیر1392-شماره پنجم »[7] « مرداد1392-شماره ششم »[6] « شهریور1392-شماره هفتم »[1] « مهر1392-شماره هشتم »[8] « آبان1392-شماره نهم »[107] « بهمن1392-شماره دهم »[66] « اسفند1392-شماره یازدهم »[26] « فروردین1393-شماره دوازدهم »[10] « اردیبهشت1393-شماره سیزدهم »[9] « خرداد1393-شماره چهاردهم »[9] « مجله آرامش-تیر1393-شماره 15 »[7] « مجله آرامش-مرداد1393-شماره 16 »[3] « مجله آرامش-شهریور1393-شماره 17 »[11] « مجله آرامش-مهر93-شماره18»[13] « مجله آرامش-آذر93-شماره19»[5] « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 »[4] «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}»[45] «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}»[7] «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}»[2] «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}»[19] «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}»[2] «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}»[21] « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} »[5] « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} »[1] « {دوره جدید،ش9،دی 1395} »[2] « {دوره جدید،ش10،بهمن1395} »[4] « {دوره جدید،ش11،اسفند1395} »[6] « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} »[36] « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} »[2] « {جدید-ش14-خرداد96ش} »[3] « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} »[1] « {ش16-آذر1396خورشیدی} »[3] « {ش17-بهمن1396خورشیدی} »[4] « {ش۱۸-اسفند1396خورشیدی} »[16] « {ش19-اردیبهشت ماه1397خ»[4] « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } »[3] « { ش21- مرداد ماه1397خورشیدی } »[1] « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } »[2] « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } »[6] « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } »[4] « { ش25 ، اردیبهشت1398خورشیدی } »[1] « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } »[1] « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } »[17] « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 29 ، دی ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 30 ، فروردین 1399خورشیدی } »[7] « { ش 31 ، اردیبهشت 1399خورشیدی } »[2] 《 ش32-شهریور 1399خورشیدی 》[1] 《 ش33-مهر 1399خورشیدی 》[1] 《 ش34-آبان 1399خورشیدی 》[4] 《 ش35- آذر 1399خورشیدی 》[2] « ش36 ، اسفند 1399خورشیدی »[1] « شماره37، فروردین1400خورشیدی »[18] « شماره 38،اردیبهشت1400خورشیدی »[32] « شماره 39، خرداد 1400خورشیدی »[1] « شماره 40 ، مردادماه 1400خورشیدی »[3] « شماره 41 ، شهریور 1400خورشیدی »[3] « شماره 42 ، آبان ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره 43 ، دی ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره44 ، بهمن ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره45 ، فروردین 1401خورشیدی »[1] « شماره46 ، خرداد ماه 1401خورشیدی »[5] « شماره47 ، مرداد ماه 1401خورشیدی »[2] « شماره48 ، شهریورِ1401خورشیدی »[6] « شماره49 ، مهرماه1401خورشیدی »[2] «شماره50،اسفندماه1401خورشیدی»[9] «شماره51،فروردین1402خورشیدی»[3] «شماره52،اردیبهشت1402خورشیدی»[1] «شماره53،خرداد1402خورشیدی»[7] «شماره54تیرماهِ1402خورشیدی»[3] «شماره55مرداد1402خورشیدی»[2] مرداد 2[1] آبان 2[2] آذر 2[2]
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
« تارنمای شخصی مهدی گل محمدی » یا صاحب الزمان (عج) مجله آرامش پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) پایگاه تحلیلی( فصل انتظار) سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani قاصدک جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) مجله پیام توحید مهندس محی الدین اله دادی بلوچستان نشریه حضور مسیر عرشیان تراوشات یک ذهن زیبا پاتوق دوستان غزل عشق کلینیک تخصصی پوست و تناسب اندام-ایده آل بابای آسمانی محمد قدرتی یه دختره تنها شاه تورنیوز Note Heart غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... wanted دفتر احسان رویابین تینا!!!! عرفان وادب کاروجدان allah is my lord منتظر باران فرهنگی بهار عشق شناخت کافی ღای دریغاღ خط خطی ها عدالت جویان نسل بیدار سینا حاج زاده HADAFE SORKH ghamzade رویایی زندگی کردن... جامع ترین وبلاگ خبری مقاله های تربیتی ارتــــش ســــرخ///AK زازران ♥®♥شایگان خواندنی های ایران جهان دانشجو دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر آسمان آبی پنجره ای رو به باغ مجله پارسی نامه سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ مجله الکترونیکی گوناگون مجله جهان داستان آموزش زبان دات کام مجاز نیوز طب سنتی خبرگزاری آریا تارنمای مهدی گل محمدی-2 سرزمین عجایب-برترین ترفندهای وب آموزش بورس

شبه مدرنیته مستبدانه-3

‍ ‍
ترقی و مدرنیزاسیون در ایران ، نکته های ظریف و کوچک-قسمت سوم-3




توجه : جرقه اولیه ذهنی نگارش این مقاله توسط مولف ، بعد از دیدن یک #کلیپ کوتاهی از تهران سال 1312خورشیدی ، دورانِ #رضا_شاه ، زده شد ، و در نتیجه این مقاله به نگارش درآمد.

6- به‌صورت تیتر وار یک سری خدماتی که در منابع تاریخی به دوران ناصرالدین شاه و صدراعظم و وزرای خردمندش مانند امیرکبیر و علیقلی میرزا اعتضاد السلطنه نسبت میدهند ، میپردازیم :

ساخت اولین مدرسه‌ ایران

اولین پادشاه سفرکرده ایران به اروپا

تأسیس شورای دولت و شش وزارتخانه.

تأسیس عدلیه اعظم و دیوان مظالم.

ضرب نخستین سکه نوین.

تأسیس نخستین بانک در ایران
چاپ اولین اسکناس
چاپ اولین تمبر
ارسال نخستین تلگراف در ایران
ایجاد اولین خیابان مدرن
تأسیس اولین موزه ملی
تأسیس اولین باغ‌وحش
ساخت اولین عمارت 5 طبقه
اولین ساعت ایران
اولین قطار ایران
نخستین مجسمه شهری ایران
نخستین کارخانه صنعتی ایران
نخستین عکاس‌خانه ایران
اولین عکس‌برداری و اولین پادشاه عکاس.
ایجاد مدارس جدید بجای مکتب خانه در زمان ناصرالدین‌شاه.
ایجاد بلدیه ( شهرداری) در زمان ناصرالدین‌شاه و ...

منبع : دوران قاجار بدون عینک پهلوی.


7- ایجاد آموزش عالی و یا همان دانشگاه در ایران ، در زمان ناصرالدین‌شاه :
تأسیس دارالفنون توسط امیر کبیر

سردار عباس میرزا  در دوران فتحعلی شاه  ، در پُست نایب السلطنه  اولین بار تعدادی دانشجوی بورسیه را جهت تحصیلات به اروپا اعزام داشت.

در سال1811بود که ایران نخستین دانشجوی خود را به خارج از کشور اعزام داشت. این رقم در سال1930میلادی در دوران رضاشاه فراتر از 1500دانشجو بود.

نکته بسیار مهم این میباشد که ، دانشگاه تهران اولین دانشگاه ایران نیست،
بلکه حاصل ادغام و تجمیع چند مدرسه عالی موجود در دوران قاجاریه بود.

  دانشگاه تهران که در دوران پادشاهی رضاشاه افتتاح شد ؛
اولین مرکز عالی بود ، که نام دانشگاه ، دقت کنید فقط نام دانشگاه برای آن انتخاب شد.
قبل آن دانشگاه‌هایی به نام موسسه مدارس عالی و ... در ایران بود ،
ولی نام دانشگاه با تأسیس دانشگاه تهران ابداع و همگانی شد.

ادغام مؤسسات عالی زیر موجب افتتاح دانشگاهی به نام دانشگاه تهران شد :

با ادغام کردن دارالفنون،
مدرسه علوم سیاسی،
مدرسه طب،
مدرسه عالی فلاحت و صنایع روستایی،
مدرسه فلاحت مظفر (اولین مدرسه کشاورزی در ایران)،
مدرسه صنایع و هنر (تأسیس توسط کمال‌الملک)،
مدرسه عالی معماری،
مدرسه عالی حقوق،
و چند مرکز آموزش عالی دیگر تهران دایر گشت.


منبع :
1-تاریخ معاصر ایران در دوره قاجار-انتشارات بدرقه جاویدان- استاد محمود حکیمی.

2- دوران قاجار بدون عینک پهلوی-م.ب


8- تاسیس سازمان ثبت احوال و سازمان ثبت اسناد جدیدتر و مدرن تر در دوران پادشاهی رضاشاه.


9- ایجاد امنیت عمومی در دوره رضاشاه  ، متاسفانه با نادیده گرفتن امنیت اقتصادی و اجتماعی مردم با غصب اموال ملت توسط سازمان املاک شاهنشاهی و دستگیری ، زندانی نمودن ، شکنجه و اعدامِ آزادیخواهان و دگر اندیشان وطن دوست؛
و  اعضای احزاب و گروهها و اتحادیه های کارگری و جمعیت زنان آزاده و ...توام شد.

اجرای قانون نظام وظیفه اجباری در تمام نقاط کشور (مصوب 1304).

تاسیس راه آهن شمال جنوب ایران ، با بودجه داخلی بر سر مالیات های قند و شکر از مردم.

دولت بریتانیا از‌‌ همان ابتدا اعتقاد داشت که این خط‌‌ آهن از شمال به جنوب کشیده شود، تا بتواند جهت حمله احتمالی به روسیه و سپس شوروی پس از انقلاب اکتبر 1917 استفاده شود.
در جنگ جهانی دوم با حمله هیتلر به شوروی،و با اتحاد دو کشور متخاصم شوروی و انگلیس،ایران درشهریور20 اشغال شد.

راه‌آهن جنوب به شمال که در آن زمان هم‌مرز با شوروی بود شاید از جنبه نظامی مهم‌تر از جنبه‌های تجاری بوده باشد. چنان‌که رضاشاه خطاب به مأمور تبعید خود یعنی سر کلار مونت اسکراین می‌گوید: «شما می‌گویید که به ایران به عنوان یک کانال ارتباطی جهت حمل تجهیزات جنگی مثل تانک و توپ به شوروی احتیاج داشتید. بسیار خوب ولی اگر به جای انجام عملیات اسفبار در مملکت،‌ قبلاً‌ مرا از موضوع مطلع می‌کردید من می‌توانستم تمام راه‌آهن سراسری ایران را در اختیارتان بگذارم». دکتر مصدق که یکی از مخالفان احداث ‌راه‌آهن جنوب به شمال بود به جنبه‌های اقتصادی و نظامی آن اشاره می‌کند:
«برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست،  آنکه ترانزیت بین‌المللی دارد ما را به بهشت می‌برد و راهی که به‌منظور سوق‌الجیشی ساخته می‌شود ما را به جهنم و علت بدبختی‌های ما هم در جنگ بین‌الملل دوم همین راهی بود که اعلیحضرت فقید ساخته بود».
(فرهاد رستمی،‌ پهلوی‌ها، تهران،‌ مؤسسه مطالعات تایرخ معاصر ایران،‌ 1387، ج 1. صص 31 ـ 32.)


10- ساخت اولین فرودگاه مهم در کشور بنام فرودگاه مهر آباد در سال 1318خورشیدی و...

به قلم : #مهدی_گلمحمدی


ادامه دارد.

  

ترقی و مدرنیزاسیون در ایران ، نکته های ظریف و کوچک-قسمت دوم-2

#مدرنیسم_مستبدانه - قسمت دوم-2


با توجه به دیدگاههای پژوهشگران داخلی و خارجی در پیرامون تحولات سیاسی و اجتماعی کشورمان ؛

ایران بعد از کودتای سوم اسفند 1299ش، از دوران فئودالی و نیمه استعماری ، به دوران بورژوا ملاک در عصر رضاشاهی تبدیل میشود.



طرح ایجاد یک ارتش نوین و تشکیل شدن حاکمیت مرکز گرا ، از سالها قبل تر از کودتای سوم اسفند1299 ؛

در مجالس شورای ملی بعد از انقلاب مشروطیت مطرح بود ، که نهایتاً توسط یک سری عوامل موجود دوران پادشاهی رضاشاه ، جامعه عمل کامل پوشید. 


با یک مثال عینی مطالب مطرح شده را روشن تر میکنیم.

  بعد پایان جنگ ، در دهه 1370 در دوران قدرت سیاسی تکنوکراتها ، دهها مورد جاده سازی ، سدسازی و ساختن دهها تونل و کارخانه های صنعتی و.... تاسیس شد ، و به غالب منازل مردم در شهرها و روستاهای کشورمان تلفن ، آب و گاز لوله کشی شده به جای نفت و بخاری ارج و ...آمد.


سالها بعدتر در دوران ریاست احمدی نژاد بر قوه مجریه کشور ، انواع کامپیوترها و تلفن همراه نوین ، تلفن ایرانسل و... از ابزار آلات تکنولوژی و پیشرفتهای جدید جهانی ، از کشورهای خارجی اروپایی و...مانند اکثر کشورهای همسایه و جهان ، وارد وطن ما نیز شد.


در واقع به تعابیر محققان و دست اندرکاران اقتصادی جهان ، اینک دنیا با طرحهای دول قدرتمند و تاثیرگذار،

فارغ از هر بدی و خوبی روشها و  راهکارهای آنها همچون شیوع فرهنگ غلط مصرف گرایی صرف ، تجملگرایی ، شیوع سیستم سرمایه داری و ... ، ظاهراً تبدیل به یک دهکده ای جهانی شده است.


به همین دلیل این از نتایج و دستاوردهای پیشرفتهای تکنولوژی و صنعت جهانی ، خواه و ناخواه ،

به وطن ما نیز سرازیر گشت ، و در بین آحاد ملت همه گیر و گسترده شد.


آیا ما اینک مثلاً میتوانیم ، بخشی یا تمامی اعتبار و کردیت( credit ) ؛

آن ساخت و سازهای جاده ها ، تونلها ، راه آهن و ... بصورت واقعی ،

تا رشد بادکنکی ، ظاهری و روبنایی اقتصادی در دوران رضا شاه را تنها و منحصراً تنها به او نسبت دهیم؟ -1


و یا این نکات زیر را در نظر بگیریم که ،

در فرایند یک پروسه ترقی و سازندگی اقتصادی در هر کشوری ، به عوامل و دلایل گوناگونی میتواند مرتبط و متصل باشد :

از جمله ارتباطات فرهنگی ، سیاسی ؛

 و تبادلات و واردات و صادرات اقتصادی ما بین کشورها بر فرهنگ ، اقتصاد و سیاست کشورهای دیگر ، خواه ناخواه تاثیرات بلافصلی دارد. 


 وقتی روابط و مناسبتهای اقتصادی و ...در کشوری مثل ایران ، از دوران فئودالی و نیمه استعماری به دوران بورژوا ملاک قدم میگذارد ، و با کشورهای صنعتی و پیشرفته آن روزگار نظیر آلمان و انگلیس و ...و ایجاد روابط اقتصادی ، فرهنگی و سیاسی در پیش میگیرد ، به صورت مستقیم و غیر مستقیم ، بی آنکه حاکمان و دولتیان بخواهند ، مسائلی نظیر حق و حقوق انسانی ، ساخت و ساز کارخانجات کوچک و بزرگ و....و انواع امکانات مادی دنیای جدید وارد کشورهای دوست میگردد ، و بر روی فکر و فرهنگ و روبط ما بین ملت و دولت ، و حتی روابط و مناسبات ما بین انسانها اثرگذار میباشد.


 از سویی دیگر ، یا انواع ساخت و ساز آسمان خراشها همچون برج میلادها و واردات اتوموبیلهای گران قیمت خارجی از شرق و غرب عالم ، و سرازیر شدن تلفنهای رنگارنگ همراه ، ماهواره ، تبلت و لپ تابهای مختلف با کارایی مهندسی و اجرایی بسیار بالا و ...در سالهای پایانی قرن بیستم ، یعنی دو سال پایانی دهه60 و بخصوص در دو دهه 70 و 80شمسی ، تنها و تنها مربوط به ریاستهای قوه مجریه آن روزگار ، که به دوران به اصطلاح سازندگی و اصلاحات معروف شده بود ، میباشد؟


با توجه به مثالهای عینی و واقعی بالا ،میتوان چنین نتیجه گرفت :

 تمامی دستاوردهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و ... دنیای صنعتی و مدرن دیروزی و امروزی ، که به کشورهای شرقی همچون کشور مان ایران زمین زیبا روانه گشت ، محصول تلاش جمعی انسانهای خردمندِ دنیای متمدن بود ؛

که صد البته در این میان محققان ، دانشمندان ، مهندسان ، مخترعان ، نویسندگان و اهل خرد و دانش ایرانی ، در شکل گیری و تحقق این همه آثار مثبت تمدن ، تجدد و ترقی علمی،صنعتی و تکنولوژی جهانی ، سهیم و تاثیرگذار میباشند.


در قسمت زیر به نمونه هایی از پیشرفتهای جهانی که در این یک قرن و نیم تاریخ وارد کشورمان شد ، و در عرصه های علمی ، صنعتی ، نظامی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی تاثیر بلافصلی داشت ، یک اشاره ای مختصر ، فشرده و گذرا می کنیم :


1-  آسفالت جاده ها ، تاسیس  کارخانجات نساجی ، تاسیس پل ورسک ، شروع به کار رادیو تهران در سال1319 ،

و ساخت و ساز مراکز فرهنگی و آموزشی در دوران رضاشاه ؛


2- تاسیس دارالفنون با اساتید خارجی و تدریس رشته های طب ، مهندسی ، ریاضیات ، ارتش نوین( بنیچه ) و ....در عصر ناصرالدین شاه با همت و بنیانگذاری سردار ترقی و سازندگی امیر کبیر ؛


3- آمدن دوربین عکاسی ، تاسیس برخی کارخانجات جدید ،  انواع مسلسل و سلاحهای جدید خریداری شده در دوران مظفر الدین شاه به ایران ؛


4- تشکیل مجلس شورای ملی ، عدالتخانه مدرن ، ثبت احوال ، تاسیس مدرسه عالی علوم سیاسی ، مدرسه عالی حقوق( استادان برای دانش طلبان آن روز در رشته های حقوق وعلوم سیاسی تدریس میکردند ) ،

و در واقع موسسه های آموزشی عالی مختلف بعد از انقلاب مشروطه تاسیس و آغاز به کار نمود.


5- ورود مدرنیته و ترقی علمی و صنعتی جهانی در دنیای بعد از انقلاب مشروطیت ایران ، بخصوص در نقطه اوج آن پیشرفتها ، در دوران تنها پادشاه مشروطه خواه و تاحدود زیادی دموکرات و قانونگرا برخلاف پدر دیکتاتور و مستبدش ، یعنی سلطان احمد شاه قاجار ؛ همچون آزادی احزاب ، آزادی بیان ، نشر و گسترش نشریه جات و روزنامه های فروان با رویکرد عدالتخواهانه و آزادیخواهانه ، ساخت و ساز مدارس و موسسه های علمی ، کارخانجات و....

( منبع : کتاب گنج شایگان -جمالزاده )


پی نوشته :

1-اگر چه باید این نکته را فراموش نکرد که بعد از انقلاب مشروطیت ، پادشاه فقط سلطنت می کرد و نه دخالت.

در واقع کارهای اجرایی و سازندگی

بر اساس قوانین مشروطه مربوط به دولت ، نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی میباشد، و شاه تنها توشیح کننده و امضاء کننده مصوبات مجلس و نخست وزیر منتخب شده و کارهای تشریفاتی میباشد و بس.



#پهلوی_اول 

#تاریخ_عصرپهلوی 

 #تاریخ_معاصر_ایران

به قلم : #مهدی گلمحمدی

ادامه دارد.


  

 ترقی و مدرنیزاسیون در ایران ، نکته های ظریف و کوچک-قست اول

چند روز قبل یک #کلیپِ کوتاه 6 دقیقه ای ، از ایران سال 1312خورشیدی را مشاهده نمودم ، که میتوان نکاتی خاصی را در پیرامون آن بیان کرد. 


در آن فیلم کوتاهی که دیدم ، مناظری از زندگانی مردم کوچه بازار ، آسفالت کردن خیابان لاله زار تهران ، و تصاویری از خیابان شاه آباد ، کافه پارس ، میدان توپخانه ، خیابان مولوی، بازار بزرگ و ماشین دودی را نشان میداد.

توجه : نمایش تصویری از ماشین دودی ، الاغ و اسب و کالسکه ، در واقع یک زندگانی ساده و بسیار معمولی مردم را در آن مقطع زمانی از شهر تهران را در اختیار بیننده کنجکاو و پرسشگر قرار میدهد.

 


البته ناگفته نماند که صرف یک سری تغییرات ظاهری و روبنایی ، از جمله  ساخت و سازهای کوچک و بزرگ با معماریهای اروپایی که غالباً در شهر تهران به عنوان مرکز حکومت وقت و پایتخت ایران ، دلیل اصولی و قاطعی از دستیابی به تجدد و یک رشد و ترقی و توسعه راستین و واقعی  نمیشود.


بلکه  برای دستیابی به رشد ، ترقی و مدرنیزه شدن اصولی در همه جهات  ، در کشورهای جهان سومی چون کشور ما ،
باید توامان و همزمان از پیشرفت متوازن ، هدفمند ، منظم و سیستماتیکِ توسعه اقتصادی ، فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی در کنار  همدیگر بهره کافی و وافی را برد.
یک توسعه سطحی گرا و ظاهرگرا مانند توجه خاص به یک تغییر ناقص و یا رشد بادکنکی ساختمانها ، و ساخت شرکتهای تجاری به افراد سرمایه دارشده نوکیسه نظامی و سیاسی وابسته به دولت و دربار در این نوع اقتصاد بیمار را تنها و تنها میتوان در راستای یک اقتصاد روبنایی و ظاهرگرا و سطحی تقسیم بندی نمود.

 

 

  خرید و تاسیس کارخانجات نساجی و غیره غالباً از کشور آلمان که جزو صنایع مادر نمیباشد ، و ساخت و ساز پلها و تونلها ، تجمیع شش مدرسه علمی دوران قاجار ، دخالت مستبدانه در نوع کلاه و پوشش مردان و زنان این مملکت بدون دادن حق رای به زنان ،

با انجام تبلیغات پُر طمطراق و غلوآمیز توسط نهاد ارتش و دولت بی اختیار تحت امر شاه ، که هیچگاه به تمدن و  ترقی نوگرایانه ریشه دار و اصولی نرسید را با تبلیغات پرسر و صدا همراه با پروپاگاندا ساختن آن دستاوردهای سطحی و بی پشتوانه ملی و مردمی به  پادشاه ایران ساز! را ، در بهترین حالت میتوانیم با کمی تساهل و تسامح نامِ شبه مدرنیسم ، تجدد آمرانه و یا مدرنیسم نمایی کاذب در غالب یک نژاد پرستی و شووینیسم عریان باستان گرایانه بنامیم.

 

 

از این رو برخی نویسندگان بخاطر این  عدم رشد همزمان ، هماهنگ ، متوازن و همه جانبه توسعه سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی نام توسعه و تجدد آمرانه ، مدرن نمایی کاذب ، شبه مدرنیسم و ....را به آن اطلاق میکنند.

( محققان و نویسندگانی چون اتابکی ، طبری، آبراهامیان ، دکتر کاتوزیان و ... )

 

 

 آزادی و دموکراسی آرام و تدریجی بعد از انقلاب بزرگ مشروطیت که بصورت آزمون و خطا آغاز شده بود ؛ گرفتار کودتای سوم اسفند1299 شد ، و شور بختانه آن همه عشق و امید که از آن انقلاب بزرگ  شکل گرفته بود ، گرفتار پنجه خونین دیکتاتوری و استبداد سلطنتی ، درباری و پلیسی شدند.

 

 در آن فصل جدیدی که بعد از کودتای سوم حوت با همیاری بخشی از نیروهای نظامی و استعماری انگلیس در وطنمان شکل گرفت ،  شاه کودتاگر و دیکتاتور نوین ، تمامی دستاوردهای بسیار انقلاب مشروطیت ایران ،

را برباد داد.

از سلسله نتایج مثبت انقلاب مشروطیت عبارتند از :

1- کوتاه کردن قدرت مطلقه پادشاه.

2- مشروط نمودن و سرفرود آوردن پادشاه در مقابل قوانین منتخب مردم در مجلس شورای ملی.

3- تاسیس عدالتخانه مستقل.

4- تمرین ‌و یادگیری یک دیالوگ و گفتگو و ایجاد دموکراسی و جمع محوری به صورت آزمون و خطا.

5- تفکیک قوا ، آزادی مطبوعات و....که در حکومت سلطنت مشروطه ، سلطان مقید به  ،قوانین شده و طبق همان اصول ، فقط و فقط میتواند سلطنت کند و نه دخالت.

اما بعد از کودتای سوم اسفند 1299شمسی ،

شاهد به محاق رفتن همه آزادیها و دستاورهای مثبت مشروطیت ایران بودیم.

 

 

متاسفانه پهلوی اول سیاست ورزی با اهداف و عملکردهای غالباً منفی و منفعت طلبانه صرف ، همراه با فریب بخشی از نیروها و گروههای روشنفکر ملی ، دموکرات ، لیبرال ، سوسیالیستی ، و حتی بخشی از افراد مذهبی و علمای مسلمانان نجف و قم ،

تا همکاری با تکنوکراتهای تحصیل کرده ، مانند تیمور تاش ، علی اکبر داور ، نصرت الله فیروز ، سردار اسعد بختیاری ، فروغی ، سید عبدالحسین دیبا ، فرج الله بهرامی کتاب نویس رضاشاه ، زین العابدین رهنما و برادرش تجدد و .... ، که در مقابل دیکتاتور خونریز کرنش کردند ، به خاطر سوء ظن ، قساوت ، تک تازیهای سیاسی و طمعکاری که از خصایص هر پادشاه مستبد فردگرایی میباشد ،  گرفتار سرپنجه آلوده و خونبارِ شکنجه ، اعدام ، تزریق آمپول هوا ، تبعید و حصر خانگی و یا سر به نیست شدن گشتند.

  مولف این سطور چنین می اندیشد که شاید برخی از آن پشتیبانان دیکتاتور وقت گمان میکردند ، با یک شاه قَدر قُدرت و قوی شوکت میتوان ایرانی پیشرفته و مترقی ساخت.

در صورتی که شاید مردم با وجود دیکتاتوری و استبداد درباری و سلطنتی به لقمه نانی و یا ساخت و سازِ چند پل و تونل و راه آهن و یک اقتصاد روبنایی با یک رشد بادکنکی علی الخصوص در شهرهای بزرگ نظیر تهران ،

و نه شهرها ، روستاها و استانهایی دور از مرکز و پایتخت همچون کرمانشاهان ،  لرستان ، ایلام ، کردستان ، سیستان و بلوچستان و ....دست یافت.

اما هرگز نمیتوان یک توسعه و تجدد متوازن و راستین که راهی مستقیم بسوی قانون گرایی ، مردم سالاری ،  عدالت اجتماعی و یک پیشرفت و ترقی متمدنانه و اصولی رسید.

 

زیرا اساساً سیستم سلطنت موروثی فردگرا و مستبدانه پهلوی اول که به ویژه در دهه دوم سلطنتش ، مخالفتی  ریشه ای با تمامی دستاوردهای انقلاب مشروطه را برگزید ،

و در نقش کودتاگر و یک قزاق کم سواد که دارای یک هوش خیابانی ، اما غیر ملی و مردمی بود ، همه مسائل سیاسی و اجتماعی و .... را از  تنها و تنها از سوراخ کوچک و مکسگ تفنگ خود می دید و در نتیجه دستور سرکوب و خشونت ملیتها را میدهد.

  پهلوی اول که مسیرکودتا ، دیکتاتوری تا استبداد را ماهرانه و صد البته مکارانه طی نمود.

وی نه تنها سلطنت نمی کرد ، بلکه در تمامی نهادهای اجرایی ، قضایی و مقننه و حتی در نوع پوشش مردانه و زنانه که امری  خصوصی و شخصی بود ، یک دخالت تام و تمام می کرد.

او تا آنجا جلو رفت که نام مجلس شورای ملی ایران را طویله خواند ، و حتی برخلاف شعارهای آنچنانی در مورد ایجاد امنیت ملی ، مردم حتی از امنیت مالکیت خصوصی و اقتصادی و سیاسی تا حد زیادی بی بهره بودند.

 

احمد کسروی در مورد نقش منفی رضاشاه

از جمله مینویسد :

[ ....شاه بدیهایی نیز داشت و یکی از آنها از میان بردن مشروطه بود.

در زمان او مشروطه از بین رفت و قوانین از کار افتاد و چاپلوسی و پستی میان مردم رواج گرفت و این گناه کوچکی نبود........ما نیک میدانیم که چون رضاشاه به روی کار آمد ، اصول دیکتاتوری را پیش گرفت و بسیاری از قانون ها را از میان برد.

نخست قانون انتخابات را از میان برد ، که نمایندگان را خود دولت برمیگزید.سپس قوانین دایر به بازداشت و زندان را از میان برد که شاه هر که را میخواست دستور بازداشت و زندان می داد..... ]  

منبع : کتاب دژخیمان عصر طلایی( پزشک احمدی -سرپاس مختاری- صفحات 208 و 210 ) ؛ به نقل از روزنامه پرچم-شماره 168- سال یکم -شنبه 24مردادماه 1321خورشیدی.

 

 

در اینجا به گوشه ای از عملکردهای پهلوی اول که گام به گام بعد کوتای سوم حوت 1299خ ، با کودتای حسابگرانه تاج سلطنت را بر سر نهاد ، اشاره ای فشرده و گذرا میکنیم :

1- ممنوعیت آزادی مطبوعات آزاد ، آزادی قلم ، آزادی بیان و پس از بیان.

 

2- بستن دهها روزنامه نشریه جات باقی مانده از انقلاب مشروطه .

 

3- ممنوعیت هر گونه  آزادی اجتماعات، تخته کردن و بستن درهای همه انجمنها ، جمعیتها ، احزاب و گروهها و افرد منفرد ملی گرا ، دموکرات ، لیبرال دموکرات  ، چپ گرای رادیکال ، سوسیالیست و ......

4- غیر قانونی نمودن و قلع و قمع کردن انواع اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری.

 

5- دستگیری و زندانی نمودن زنان آزایخواه و تعطیلی همه جمعیتهای فرهنگی ، اجتماعی و سیاسی زنان روشنفکر و دگر اندیش ایران پرست.

6- عدم اجرای قانون مشروطیت و بی اعتبار کردن نقش بی بدیل مجلس شورای ملی و طویله خواندن آن نهاد مردمی.

 

7- سرکوب خونین و بمباران مناطق مسکونی در لرستان و بلوچستان به بهانه تخت قاپو کردن عشایر و ....با کمک هواپیماهای استعمار انگلیس.

8- ایجاد یک جو خفقان آلود و پلیسی در کشور ، و کشتار ددمنشانه و بی رحمانه ، همه قیامهای بر حق عدالتخواهانه ، آزادی طلبانه و ضد فساد اداری ، افزایش مالیاتها و دزدیها دولتی برخی از درجه داران رژیم فردگرا و قدرت طلب سلطنتی نوین.

9- سرکوب و، زندانی نمودن ، شکنجه و اعدام  آزادیخواهان مشروطه خواه و ملیونِ ضد استعمار ، ضد استبداد ، ضد استثمار و ضد ارتجاع دربار و سلطنت مردم ستیز.

 

 

10- شهادت و سر بریدن افرادی همچون کلنل پسیانها ، میرزاکوچک خان جنگلی ها ، و یا تبعید، زندان ، شکنجه ، تیرباران ، دار کشیدن و سربه نیست کردن افرادی همچون :

علی مردان خان بختیاری ها ، دکتر ارانی ها ، جهانسوزها ، ابراهیم مازندرانی ها ، فرخی یزدی ها ، اسماعیل عراقی ها ، میرزاده عشقی ها و آمپول هوا زدن به افراد خودی چون نصرت الدوله فیروزها ، سردار اسعد بختیاریها ، تیمورتاشها ، سید عبدلحسین دیباها ، و یا به خودکشی سوق دادن و مرگ داورها و  سپهسالار تنکابنی ها  و ...

 


11- آزاد نبودن هر گونه تجمعات اعتراضی  مسالمت آمیز و قانونی به سیاستهای غلط و ضدمردمی دولتی.

 

12- ملت ایران به دلیل جو فشار و اختاق ، غصب و غارت اموال بیت المال و املاک و زمینهای ملت ایران با سر نیزه و زندان و کشتار و استبداد پهلوی اول ؛

و عدم رعایت حق و حقوق ملی و شهروندی ، حقوق بشری و همه لوازم دنیای مدرن واقعی که از دستاوردها و لوازم تدریجی انقلاب مشروطیت ایران بود ، شدیداً در رنج و عصیان بودند.


این کلیپ کوتاه در سال1312شمسی فیلمبرداری شده که ، 8سال از آعاز سلطنت پهلوی اول ، و نزدیک13سال بعد از کوتای سوم اسفند1299ش و دوران وزارت جنگ، و نخست وزیری رضاخان سردار سپه و سپس عصر سلطنت رضاشاهی میگذرد.

بیننده در این فیلم کوتاه ،  زنان محجبه و چادری ، روحانیون و میوه فروشان ،
کالسکه رانها و اتوموبیلهای آن عصر را نشان میدهد ، که نشان از یک زندگی بسیار معمولی مردم ایران بود ، فارغ از آن همه سرو صدا و تبلیغات مبنی بر ترقی و مدرن شدن ایران در دوران پدر! ایران نوین! دارد.

 


نکته مهم : پا گذاشتن به دنیای مدرن و ایجاد تغییرات اساسی در آموزش و توسعه سیاسی و اقتصادی و ...در ایران ما ، دقیقاً از دوران سردار عباس میرزا و وزیر توانمندش قائم مقام فراهانی ، سپس امیر کبیر با تشکلیل ارتش نوین و تاسیس دارالفنون و ...شروع شده ، و تا دوران پادشاهی احمدشاه قاجار و رضاشاه امتداد مییابد ؛
همه و همه نشان دهنده این است ، بعد از انقلاب مشروطیت در ایران و دوران رشد شتابنده در اروپا ، مسافرت تجار و دانشجویان به کشورهای خارجی و دریافت انواع مدارک تخصصی در رشته های  حقوق ، پزشکی ، مهندسی معماری و ....مسیر آغاز مدرن شدن و آمدن ابزار و آلات دنیای متمدن به ایران راهموار نمودند.
در واقع آمدن ابزار پیشرفت چون رادیو ، آسفالت خیابانها ، تاسیس مراکز عالی دانشجویی ، تغییر شکل و شمایل ظاهری ساختمانها و معماری جدید، خرید انواع کارخانجات که غالباً جزو صنایع مادر نبودند از آلمان و انگلیس و ....و خلاصه انواع وسایل و ابزار و آلات اقتصادی و توسعه و ساخت مدارس و موسسات آموزشی و درمانی با وسایل و تکنولوژی جدید دنیای متمدن به ایران ، نشان از این دارد که تمامی دنیا در آن عصر به بسوی زیست جدیدی میتاختند ، و ایران هم با توجه به تعییر و تحول در دنیا ، بویژه بعد از انقلاب اکتبر روسیه و سرنگونی روسیه تزاری و ایجاد اتجاد جماهیر شوروی با مرام سوسیالیستی توسط بانی اولیه انقلاب یعنی لنین و تبدیل جهان به دو قدرت شرقی شوروی و غربی انگلیس یا همان بریتانیای کبیر ؛
در ایران از پادشاهی ناصرالدین شاه با همت امیرکبیر و علی الخصوص بعد از انقلاب مشروطیت1285 و ایجاد عدالتخانه و مجلس شورا ، با کوتاه کردن دست سلطه سلطان مطلقه به پادشاه غیر مسئول که تنها حق قانونگذاری را مجلس شورای ملی داشته و مسئول اجرای قوانین دولت منتخب توس مجلس شورای منتخب ملت است و بس.
بعد از کوتای سوم اسفند1299 با توجه به انقلاب اکتبر روسیه و تاثیر این بر کشورهای همسایه ، احتیاج انگلیس به حاکمان قدرتمند و البته اهل همکاری سیاسی با منافع انگلستان استعمارگر و ترس از نفوذ افکار بلشویکی و سوسیالیستی به ایران و در خطر افتادن مستعمره پر منفعتش در هندوستان که آنزمان همسایه ایران ما بود ، بقول آیرونساد یک رژیم دیکتاتوری و نطامی ، با یک حاکم دیکتاتور و مقتدر و ایجاد یک حاکمیت قدرقدرت تمرکز گرا ، که به جای طرف شدن با خانها و اقوام متعدد ایرانی با یک حکومت دیکتاتوری پلیسی منافع خود را به خوبی تامین میکند.
( کتاب خاطرات آیرونساید ، ترجمه قزوینی )

#پهلوی_اول
#تاریخ_عصرپهلوی
#تاریخ_معاصر_ایران


نویسنده مقاله : #مهدی_گلمحمدی


ادامه دارد.


  

 

یادداشتهای چهار ساله یک نفر زندانی از زندان و زندانیان شهربانی-قسمت هفتم

 ( یادداشتهای یک زندانی سیاسی در عصر رضاشاهی )-7

 

موضوع این قسمت ::

( بگومگوی دکتر ارانی با رئیس زندان قصر )

 نیرومند [رئیس زندان قصر] فریاد می‌کرد: «ارانی!... من نمی‌توانم به تو اجازه بدهم در این‌جا مثل یک فرمانده به نفرات خود دستور مبارزه با پلیس را بدهی... سپرده‌ام اگر این کارهای خلاف مقررات تو ادامه پیدا کند؛ با دستبند و پابند، توی حبس تاریک نگهت دارند و روزی دویست ضربه شلاقت بزنند. فهمیدی آقای دکتر ارانی؟!»... دکتر ارانی... قدمی به سوی او برداشت و با ملایمت و خیلی شمرده گفت: «آقای نیرومند! ... می‌خواهم به شما نصیحتی کرده و بگویم، با ما و با مردم طوری رفتار کنید که وقتی با شما آن‌طور رفتار کردند خیلی ناراحت و معذب نباشید.»... نیرومند... بعد از چند ثانیه تفکر با خون‌سردی عجیبی در حال خروج از اطاق گفت: «تو این آرزو را به گور خواهی برد».

 

{( روزی که ده نفر از عده 53 نفر را از زندان شهر به «قصر» انتقال دادند، ما پشت میله‌های کریدور 7 با ولع خاصی آن‌ها را تماشا می‌کردیم. پیشه‌وری وقتی کله آقای خلیل ملکی را دید نگاهی به اطراف کرده و چون از عدم حضور آقای عبدالقدیر آزاد (که پیشه‌وری از او خیلی حساب می‌برد) مطمئن شد، با اشاره به سر ایشان به ما گفت: «این آقا هم نتوانست رکورد آزاد را بشکند و آزاد با امتیاز هم شده باشد باز قهرمانی خود را همچنان حفظ کرده است»! از این حرف پیشه‌وری همه ما خندیدیم.

 

بیشتر بخوانیم ::

 

{( این عده را در کریدور 9 که حیاط مستقلی از خود نداشت منزل دادند و چون سر و صدی آن‌ها برای گردش و هواخوری بلند شده بود مقرر گردید بعد از ساعت پنج بعدازظهر روزها که کارخانه نجاری زندان تعطیل و کارگران هریک به کریدورهای خود می‌رفتند، آقایان را برای گردش به حیاط کارخانه ببرند. حیاط مزبور پشت کریدور 7 و موازی اطاق‌های سمت چپ بود و ما می‌توانستیم با استفاده از تخت‌خواب‌های سفری خود، از طریق پنجره کوچکی با آقایان آشنا شده و صحبت کنیم. با اولین نفری که نویسنده موفق به صحبت شد آقای فریدون منو بود که سابقه آشنایی ما از دبستان شروع شده و موقعی که در زندان رشت به انتظار سرنوشت خود زندانی بودم، ایشان که سمت دادیاری دادسرای شهرستان را داشتند برای بازرسی به زندان آمده و متاسفانه چون زور شهربانی وقت به تمام مقامات قضایی می‌چربید به ایشان اجازه سرکشی به اطاق‌های محبوسین سیاسی را ندادند و فقط از پشت پنجره کوتاه اطاق توانستم قیافه همیشه متبسم ایشان را ببینم. چند ماه بعد، خود آقای منو هم به روز نویسنده افتاده و ضمن 53 نفر بازداشت شدند! در برخورد اولیه، از احتیاطات ایشان دانستم که خیانت دوستان و به چاه انداختن او، این جوان رؤف و مهربان را به همه کس ظنین کرده و من نخواهم توانست از چگونگی کشف عده 53 و حقایق امر از ایشان کسب اطلاعی کنم، و چون آشنای دیگری بین آقایان نداشتم به انتظار فرصت مناسبی ماندم و دیگر چون بعضی از رفقای عجول، ساعت‌ها در پشت پنجره آویزان نمانده و جوانانی را که به علت توقف چندماهه در سلول‌های مجرد شهر خسته و فرسوده شده بودند با سوالات پی‌درپی بی‌جا خسته نمی‌کردم. انتقال تمام این عده از زندان شهر به قصر به تدریج انجام می‌گرفت و بعد از چهار پنج روز که تمام آن‌ها به قصر منتقل شدند، زندان ناچار شد در تعیین جا برای آن‌ها تصمیم نهایی خود را اتخاذ کند. چون از یک طرف تحقیقات از هر 53 نفر در اداره سیاسی شهربانی خاتمه یافته و دیگر بیم «تبانی» نمی‌رفت و از طرف دیگر عدم ارتباط آن‌ها با محبوسین قدیمی برای پلیس روشن شده بود لذا در تماس و معاشرت آن‌ها با (ما) مانعی ندیده و روزی بیست‌وسه نفر از آن‌ها من‌جمله «حبیب‌اللهی» برادر جوان و ناکام دانشمند گرام آقای ذبیح‌الله منصوری را که من از این جوان خاطراتی دارم که در یادداشت‌های بعد خواهم نوشت، به کریدور 7 آوردند. چون مرحوم دکتر ارانی، در تقسیم زندانیان، به کریدور 2 برده شده بود، موجبات تاسف محبوسین تدعی کریدور 7 که علاقه‌مند به ملاقات آن مرحوم بودند فراهم گردیده و هریک به وسیله‌ای متشبث می‌شدیم تا به بهانه رفتن به مریض‌خانه قصر که جنب کریدور 2 بود دکتر را ملاقات کنیم. سه روز بعد از جابجا شدن آقایان، از آمدن دکترِ دندان استفاده کردم و به معیت پاسبان ظاهرا برای مداوای دندان و واقعا به عزم دیدار مرحوم ارانی به مریض‌خانه رفتم. وقتی از مقابل کریدور 2 عبور کرده به راه‌روی مریض‌خانه داخل شدم، به یکی از دسته «رشتی‌ها» که عادتاً در زندان «هم‌جرم» نامیده می‌شوند برخوردم، از او پرسیدم که «دکتر ارانی را کجا و چطور می‌شود دید؟» نگاهی به پاسبان همراه من کرده، آهسته گفت: «حالا در اطاق دندان‌سازیست با یاور نیرومند صحبت می‌کند» چون دانستم یاور نیرومند در مریض‌خانه است از ملاقات با ارانی مایوس شده جلوی درب اطاق دندان‌سازی مثل دیگران به انتظار نوبت خود توقف کردم. زندانیان همه ساکت و به صدای عربده نیرومند و یاور گوش می‌دادند او در این وقت فریاد می‌کرد: «ارانی! این‌جا زندان است، فهمیدی؟ زندان هم مقررات خاصی دارد! من نمی‌توانم به تو اجازه بدهم در این‌جا مثل یک فرمانده به نفرات خود دستور مبارزه با پلیس را بدهی (این موضوع مسبوق به سابقه‌ای است که بعدا عرض می‌شود) سپرده‌ام اگر این کارهای خلاف مقررات تو ادامه پیدا کند؛ با دستبند و پابند، توی حبس تاریک نگهت دارند و روزی دویست ضربه شلاقت بزنند. فهمیدی آقای دکتر ارانی؟!» درب اطاق دندان‌سازی روی پاشنه چرخید، یاور نیرومند که به عزم خروج قدم اول را برداشته بود ناگاه در اثر صدای خنده خفه مخاطب خود متوقف شد. من آناً جا را تغییر و خود را در صف اول زندانیان قرار داده، به درون اطاق گردن کشیده و برای اولین دفعه دکتر ارانی را دیدم. از شدت عصبانیت رنگش سخت پریده بود و اثر خنده تلخش هنوز در گوشه لب‌ها دیده می‌شد. چون یاور نیرومند را متوجه خود دید، قدمی به سوی او برداشت و با ملایمت و خیلی شمرده گفت: «آقای نیرومند! شما در زندان امثال شما در خارج از زندان، مالک‌الرقاب و اختیاردار جان و مال و ناموس مردم هستید! شما به جای دویست یا دو هزار ضربه شلاق، می‌توانید دستور شقه کردن مرا هم بدهید! اما می‌خواهم به شما نصیحتی کرده و بگویم، با ما و با مردم طوری رفتار کنید که وقتی با شما آن‌طور رفتار کردند خیلی ناراحت و معذب نباشید.» نیرومند برای این اظهارات معنی‌دار و پرمغز دکتر ارانی، فورا جوابی نیافت و از حرکتی که به شلاق ظریف خود می‌داد معلوم بود در اجرای تصمیمی درباره ارانی گرفتار تردید شده است. با عصبانیت و صورتی برافروخته لحظه‌ای سراپای مرحوم ارانی را نگریسته و لحظه‌ای هم به مدیر داخلی زندان که در دو قدم فاصله به حال احترام ایستاده بود، خیره شده و بعد از چند ثانیه تفکر با خون‌سردی عجیبی در حال خروج از اطاق گفت: «تو این آرزو را به گور خواهی برد ». )}

 

 منبع: فریدون جمشیدی، خواندنیها، سال یازدهم، شماره چهل‌ونهم، شنبه 21 بهمن 1329، صص 10 و 11. 

 

ادامه دارد.....


  

یادداشتهای یک زندانی سیاسی-6

 


 یادداشتهای چهار ساله یک نفر زندانی از زندان و زندانیان شهربانی-قسمت ششم-6
 ( یادداشتهای یک زندانی سیاسی در عصر رضاشاهی ) 
 موضوع این قسمت :
تیرباران جهانسوز، مترجمِ و نویسنده ایران ، به جرم واهی و اثبات نشده؟!
 ( شنیدیم که یک عده از دانشجویان دانشگاه جنگ را که تحت رهبری آقای مورخ‌الدوله سپهر مشغول فعالیت سیاسی و توطئه بر علیه شاه بوده‌اند، بازداشت کرده‌اند... [محسن جهانسوز مترجم کتاب «نبرد من» تالیف هیتلر جزو این عده بود] شبی که زندانیان بدانند فردا یکی از آن‌ها را برای اعدام خواهند برد عموماً ناراحت و بی‌خواب می‌شوند، نویسنده در مدت چهار سال حبس خود متاسفانه چند شبی از چنین شب‌ها به روز آورده‌ام من‌جمله شب اعدام جهانسوز! محکوم را ساعت 5 و سی دقیقه بعد از نیمه‌شب با عجله بیدار کرده و به او تکلیف کردند که فورا خود را برای خروج از زندان حاضر کند. (ماشاءالله) نظافتچی می‌گفت: «بدبخت خواب‌آلود، وقتی دست‌ها را خواست به چشم بمالد فشار دستبند او را کاملا به خود آورد، گیج و مبهوت تلوتلوخوران از درب سلول بیرونش بردند!»... وقتی چشمش را با دستمال خودش بستند و او دانست که موقع رفتن است با لکنت زبان فریاد کرد: چو ایران نباشد تن من مباد... بعد به زمین افتاد!
روزی از زندانیانی که برای تحقیق به شهر آورده و بعد از انجام تحقیقات تا فراهم شدن وسیله جهت عودت به زندان قصر آن‌ها را ساعتی در توقیف‌گاه موقت نگه داشته بودند، شنیدیم که یک عده از دانشجویان دانشگاه جنگ را که تحت رهبری آقای مورخ‌الدوله سپهر مشغول فعالیت سیاسی و توطئه بر علیه شاه بوده‌اند، بازداشت کرده‌اند. )
بیشتر بخوانیم ::
 {[[[ انعکاس این خبر ناگهانی و خبرهای یک کلاغ و چهل‌ کلاغیِ روزهای بعد در کریدور سیاسی زندان قصر واقعا ولوله عجیبی انداخت؛ هرکس این خبر را طوری تعبیر و تفسیر می‌کرد و راجع به آن اظهار عقیده می‌نمود. آقای عباس نراقی که در جعل اخبار در زندان شهرت زیادی کسب کرده و به «تایمز لندن» معروف شده بود، سخت دست و پا می‌کرد که خبر کوچک تازه‌ای دست آورده بعد با رنگ‌آمیزی جالب توجه انتشار دهد! زندانیان متعصب جوان بدون آن‌که از چگونگی واقعه و حقیقت موضوع مطلع باشند، با تبختر به مخالفین خود می‌گفتند: «دیدید که دنیا خالی از حجت نیست؟ حالا متوجه شدید که دوستان در بیرون بیکار ننشسته‌اند؟» ولی محبوسین دنیادیده و معمر که اغلب آن‌ها با رئیس یا لااقل با یکی از افسران کشیک زندان رابطه نزدیک داشته و تا حدی از علت بازداشت این عده مطلع بودند، از اظهار هرگونه نظری امتناع و خودداری نموده و تنها به ذکر «نباید این‌طورها باشد» قناعت می‌نمودند. دوستان عجول، بدون آن‌که منتظر باشند که حقیقت واقعه برای آن‌ها روشن شود و از شدت تعصب مایل نبودند که بازداشت این جمعیت مجهول را [جز] خبر «اختناق یک نهضت آزادی‌خواهی» چیز دیگری بدانند لذا چند نفری را که در اظهار نظر تامل داشته و نمی‌خواستند قبل از روشن شدن موضوع به صرف شایعات مختلف گفتار این جوانان متعصب را تصدیق کنند، به باد استهزا گرفته و حتی شروع به اهانت آنان کردند و به دو سه نفر نیز نسبت «جاسوس زندان» را دادند و آن‌ها را از طرف زندان مامور «انصراف افکار زندانیان از حقیقت واقعه» معرفی نمودند! باید دانست در زندان و در بین زندانیان، اعم از محبوسین عادی یا سیاسی، جاسوسان زندان و آن‌هایی که به این عنوان معرفی و شناخته شده باشند، بسیار منفورند و به راستی هیچ دشنام و ناسزایی در آن محیط به حق یا به ناحق زشت‌تر و غیرقابل تحمل‌تر از «جاسوس زندان» نیست! تهمت جاسوسی یکی از این محبوسین را به قدری عصبانی و ناراحت کرد که به منظور انتقام و به قول خودش «برای خالی کردن بادِ فیس و افاده بچه‌ها» حقیقت تلخی را غفلتا ابراز کرد و واقعا دماغ دوستان را سخت سوزاند. این شخص در حضور عده‌ای از رفقا با لهجه شیرین کردی به ارداشس آوانسیان گفت: «پسر جان، خیلی بخوش، این‌ها را که گرفتند جرم‌شان فاشیستی است نه...». همه زندانیان اعم از مخالفین و موافقین یکه خوردند. زیرا پیش‌بینی هر جرمی برای این بازداشت‌شده‌های ناشناس شده بود جز جرم فاشیتسی و اتهام به تشکیل حزب فاشیست ایران! رفقا دسته دسته در این طرف و آن طرف حیاط کریدور اجتماع کرده، در اطراف این خبر غیرمنتظره به بحث و گفت‌وگو پرداختند. بعضی‌ها معتقد بودند که چون از [محسن] جهانسوز در بین این عده نامی برده شده و این شخص مترجم کتاب «نبرد من» تالیف هیتلر است، پس این اظهار صد درصد صحیح است ولی باز رفقای جوان روی عقیده قبلی خود سخت پافشاری می‌کردند و نمی‌خواستند به وجود یا امکان وجود نهضتی جز نهضت مورد نظر خود اعتراف کنند... روزی که عده‌ای از محبوسین کریدور 8 را که در آن اوقات مرکب از چند نفر از سران بختیاری و عده‌ای مختلس بود، جابجا کرده چند نفر را به مریض‌خانه قصر و چند نفر را در کریدورهای دیگر جا دادند، آقایان «اعضای حزب فاشیست ایران» را از زندان شهر به قصر آورده و به استثنای جهانسوز و سه نفر دیگر که محکوم به اعدام شده بودند، در این کریدور زندانی نمودند و به قراری که شایع بود محکومین به اعدام را به سلول مجردی که مرحوم تیمورتاش هم چند روز در آن بیتوته نموده بود، منتقل کردند. روزهای اول، جداً از ملاقات آن‌ها با زندانیان کریدور 7 ممانعت می‌شد و از این لحاظ آقای عباس نراقی را که تشنه تحصیل اخبار تازه بود سخت معذب و ناراحت نموده بودند تا این‌که این ممنوعیت، به طور غیرمنتظره با پیش‌آمد مضحک زیر برطرف شد: دکتر یزدی از پشت درب آهنی کریدور 7 با یکی از این آقایان تازه‌وارد که پشت میله‌های آهنی کریدور 8 ایستاده بود صحبت می‌کرد که غفلتا یاور نیرومند سر رسید. از مشاهده این وضعیت به قدری برافروخته و عصبانی شد که دستور داد فورا پاس هردو کریدور و کلیددارها را توقیف کنند و با صدای آمرانه به نایب حاجی‌خان افسرنگهبان؛ با اشاره به طرف دکتر یزدی گفت: «از این دکتر هم تحقیق کنید که چه حرف‌هایی با هم میزده‌اند.» برای ما یقین این بود که مثل اغلب اوقات دکتر یزدی با اظهار لطیفه‌ای، این گناه غیر قابل عفو را «مالیده» خواهد کرد، ولی این دفعه نتیجه شیرین‌تر و خوشمزه‌تر بود زیرا فورا دکتر یزدی با خنده بلند معمولی خود گفت: «آقای نیرومند، ما چه حرفی داریم که با هم بزنیم؟ شما مرا به جرم کمونیستی و او را به جرم فاشیستی حبس کرده‌اید. کمونیست با فاشیست جز فحش و ناسزا حرف دیگری ندارند که بزنند!» جواب به قدری مناسب و بجا بود که نه تنها ما زندانیان را به شدت به خنده انداخت بلکه خود نیرومند رئیس زندان با تمام خشونتش و همه افسران و پاسبان‌های همراهش نیز بی‌اختیار قاه‌قاه خندیدند! از فردا نه فقط ملاقات ما با آن‌ها بلامانع شد بلکه آن‌ها را آزاد گذاشتند که برای گردش به حیاط باصفای کریدور 7 بیایند. دو روز بعد به وسیله مرحوم خان باباخان اسعد مطلع شدیم که جهانسوز فردا اعدام می‌شود و در تعقیب این اطلاع خبر عجیبی که نویسنده صحت آن را تضمین نمی‌کند به این شرح شایع شد: وقتی گزارش نهایی راجع به فاشیست‌ها از شهربانی به عرض شاه (شاه فقید [رضاشاه]) رسید چون مفاد آن با راپرتی که از طرف جاسوسان ستاد (که خیلی مورد اعتماد شاه بودند) تقدیم شده بود، مغایرت داشته و ستاد موضوع این عده را درخور آن همه اهمیتی که شهربانی به آن داده بود نمی‌دانست، شاه بسیار عصبانی شده رئیس شهربانی را احضار و گفت: «این‌ها چیست که نوشته‌ای؟ تو نتوانسته‌ای ریشه کار را بدانی کجاست! برو ببین این‌ها را چه کسانی اغفال کرده‌اند و مبدأ توطئه چه جایی است! تمام‌شان را مرخص کن فقط برای تنبیه دانشجویان نظام یک نفرشان را به سختی تنبیه کنید...» بین چهار نفر محکوم به اعدام قرار شد جهانسوز مشمول فرمایشات ملوکانه و تنبیه شود! با آن‌که طبق پرونده متشکله و اطلاعاتی که نویسنده در نتیجه تماس با این آقایان در زندان تحصیل نموده‌ام اشخاصی بین این عده بوده‌اند که در همان جمعیت بی‌نام و نشان و حزب خیالی بیش از جهانسوز فعالیت می‌کرده‌اند باید دید چرا قرعه تنبیه به نام جهانسوز درآمد؟ من این مشکل خود را آناً با مرحوم خان باباخان اسعد به میان گذاشتم. آن مرد وارسته و صوفی‌منش خندیده جواب داد: «این مطالب خیلی ساده و روشن است، مگر نه آن است که جرم آن‌ها را تشکیل حزبی به نام حزب فاشیست قلمداد کرده‌اند، در این صورت در بین این عده بیچاره چه کسی را بیش‌تر و بهتر از جهانسوز، مترجم کتاب هیتلر، می‌توانستند طرفدار این فکر و موسس حزب خیالی فاشیست معرفی کنند که مورد قبول مردم باشد؟! وقتی فاشیست بودن جهانسوز در اذهان مسلم شد چه بهتر که از فرصت استفاده کرده او را به اعدام تنبیه کنند تا فردا برای تنبیه کمونیست‌ها ایرادی باقی نماند و همسایه شمالی را خیلی عصبانی نکند!» شبی که زندانیان بدانند فردا یکی از آن‌ها را برای اعدام خواهند برد عموماً ناراحت و بی‌خواب می‌شوند، نویسنده در مدت چهار سال حبس خود متاسفانه چند شبی از چنین شب‌ها به روز آورده‌ام من‌جمله شب اعدام جهانسوز! محکوم را ساعت 5 و سی دقیقه بعد از نیمه‌شب با عجله بیدار کرده و به او تکلیف کردند که فورا خود را برای خروج از زندان حاضر کند. (ماشاءالله) نظافتچی می‌گفت: «بدبخت خواب‌آلود، وقتی دست‌ها را خواست به چشم بمالد فشار دستبند او را کاملا به خود آورد، گیج و مبهوت تلوتلوخوران از درب سلول بیرونش بردند!» ظهر روز اعدام آژدان شیرمحمدخان برای سردار رشید اردلان تعریف می‌کرد: «وقتی خواستند چشم جوانک را ببندند، خواهش کرد دستش را باز کنند تا کت تازه و نوی خود را درآورده و به کسی ببخشد! او به افسر مامور اعدام می‌گفت: جناب سروان این کت حالا سوراخ سوراخ خواهد شد او را درآورید و به یک زندانی مستحق بدهید! ولی افسر مزبور به علت عدم امکان تاخیر در اجرای حکم، عذر خواست! وقتی چشمش را با دستمال خودش بستند و او دانست که موقع رفتن است با لکنت زبان فریاد کرد: چو ایران نباشد تن من مباد... بعد به زمین افتاد!» صحت اظهارات آژدان را جناب سردار رشید اردلان شخصا ضمانت می‌کردند. ]]]}
منبع: فریدون جمشیدی، خواندنیها، سال یازدهم، شماره چهل‌وهشتم، سه‌شنبه 17 بهمن 1329، صص 5 و 6.
ادامه دارد........

  
 

یادداشتهای یک زندانی سیاسی-5

 


 یادداشتهای چهار ساله یک نفر زندانی از زندان و زندانیان شهربانی-قسمت پنجم
 ( یادداشتهای یک زندانی سیاسی در عصر رضاشاهی )-5 
 موضوع این قسمت :
{{{{((( فرخی [یزدی] مصمم بود که با نخوردن غذا خود را تلف کند! )))}}}}
 فرخی مصمم بود که با نخوردن غذا خود را تلف کند! سومین روز اعتصاب غذا فرا رسید... عصر این روز گردگیری شیشه‌ها... نشان می‌داد رئیس زندان یا شخص عالی‌رتبه دیگری برای بازدید زندان خواهد آمد... در انتهای کریدور، جناب سرهنگ مقابل درب اطاق فرخی توقف کرد... بعد از ده دقیقه که مذاکره رئیس زندان با فرخی طول کشید یک‌دفعه صدای کلفت و مردانه فرخی به گوش همه رسید که نعره‌زنان می‌گفت: «من می‌خواهم زنده بمانم شما وسیله زندگی به من نمی‌دهید، من می‌خواهم بمیرم شما نمی‌گذارید. پس چه کنم؟ تکلیفم چیست؟!» سرهنگ پاشاخان... جواب داد: «تکلیف شما؟ تکلیف شما آقای فرخی به زودی تعیین خواهد شد نگران و عجول نباشید...» واقعا این وعده سرهنگ پاشاخان زود وفا شد و تکلیف نهایی فرخی به زودی تعیین گردید! این کاش فرخی برای تعیین تکلیف قطعی خود آن‌قدر عجله و پافشاری نمی‌کرد. در زندان قصر، روز به روز فرخی عصبانی‌تر و شکسته‌تر و در عین حال مبارزتر می‌شد. محدودیت‌هایی که برای او قائل می‌شدند این مرد احساساتی را سخت ناراحت و معذب کرده بود.
بیشتر بخوانیم :: 
 ((({{{{ اگر فرخی زودتر از ساعات معمولی در شب می‌خوابید، پاسبان محافظ کریدور به داخل سلولش رفته او را بیدار می‌کرد و اگر از ساعت مقرر دیرتر به رختخواب می‌رفت باز به آن مرحوم یادآور می‌شد که باید بخوابد. فرخی تخته‌نرد را بسیار بد بازی می‌کرد ولی پشتکار عجیبی در این بازی داشت و ساعت‌ها اگر به این بازی اشتغال می‌یافت احساس خستگی نمی‌کرد، مرتب می‌باخت و وقتی هم که تصادفا شانس برد داشت پاسبانان سر می‌رسیدند و کاسه کوزه را جمع می‌کردند، مهره‌ها را در دستمالی پیچیده به دفتر زندان می‌بردند! فرخی که در اواخر حبسش بسیار بدبین شده بود، در چنین مواقعی با عصبانیت می‌گفت : «آمدن پاسبان تصادفی نبود، آن‌ها حتی نمی‌خواهند من یک دقیقه فارغ و مشغول باشم. آن‌ها می‌خواهند با تنهایی و غصه و عصبانیت مرا بکشند ولی من به شدت با مرگی که پلیس برای من مقدر داشته است مبارزه خواهم کرد.» تبعیض زندان درباره بعضی از زندانیان من‌جمله آقای سلمان اسدی و شخص دیگری به نام «رشیدی» در کریدور 2 برای مردی چون فرخی سخت و ناگوار می‌آمد و همان تبعیضات بود که فرخی را به اخذ تصمیمی وادار نمود که نویسنده قبل از همه از آن مطلع می‌شد، به این ترتیب ؛ فرخی به میوه علاقه فراوانی داشت. عصر روز سه‌شنبه‌ای (این روز، روز ملاقات زندانیان سیاسی بود) مقداری میوه از آن‌چه بستگانم برایم آورده بودند در پاکتی گذاشته به اطاق مرحوم فرخی رفتم. او با حال بسیار بد و خاطری مضطرب و پریشان با روب‌دوشامبر معروف خود، که روزی هم با همان روب‌دوشامبر به علتِ نداشتن لباس به اداره سیاسی شهربانی برای تحقیق برده شده بود، روی تخت‌خواب خود دراز کشیده و سقف کوتاه سلول را نگاه می‌کرد. وقتی با کوبیدن انگشت به در وارد سلول شدم با لبخند بسیار محزون مرا استقبال کرد، از جا برخاست و در کنار خود جایم داد. پاکتِ مملو از میوه را زیر تخت‌خوابش گذاشتم و منتظر ماندم که آن مرحوم خود آغاز صحبت کند. بعد از لحظه‌ای ناگهان از من پرسید: «راستی، فلانی، این آقای رشیدی را که مقابل اطاق من و جنب اطاق اسدی حبس است می‌دانی کیست و جرمش چیست؟» من خوشحال از آن‌که سرِ صحبت باز شد، گفتم: «خیر، نه من و نه هیچ‌یک از بچه‌ها از او چیزی نمی‌دانند!» خندیده گفت: «اصرار نداشته باش بدانی از کجا دانسته‌ام، همین‌قدر می‌گویم که او کارمند سفارت انگلیس بود، از او عدم رضایتی داشتند برای تنبیه او را زندانی کرده‌اند و این‌که می‌بینی صبح زود شیر گرم از شهر برای او می‌آورند علتش این است ک انگلیسی‌ها می‌خواهند به ما بفهمانند که حتی مغضوبین خود را فراموش نمی‌کنیم!؟ آری این برای تطمیع ماست.» مدتی از این‌جا و آن‌جا صحبت شد آن مرحوم گله‌ها کرد، دردِ دل‌ها گفت که ان‌شاءالله به وقت خود ضمن این یادداشت‌ها به نظر خوانندگان عزیز خواهد رسید. چون دیدم بسیار متاثر و ناراحت و نیازمند استراحت است به قصد خداحافظی برخاستم. دستم را گرفت و پرسید: «این پاکت چیست؟» چون جواب مرا شنید متاثرانه لبخندی زد و گفت: «از این ساعت تصمیم به اعلام گرسنگی گرفته‌ام و دیگر تا وقتی بمیرم چیزی نخواهم خورد! خواهش دارم این میوه‌ها را از طرف من به الکسی بده»! گفته این مرد چنان محکم و مصممانه بود که جوابی برای آن پیدا نکردم. پاکت را برداشته از سلولش خارج شدم. ساعت نزدیک به شش عصر بود و غذای شام زندانیان را آورده بودند. تعجب نکنید که در ساعت شش شام زندانی آماده باشد، ‌زیرا آوردن ناهار و شام از آشپزخانه زندان مقید به مقرراتی نبود انتخاب این اوقات مربوط به تصمیم آشپز و حاضر بودن غذا بود. بسا اتفاق می‌افتاد که در ساعت یازده صبح ناهار و ده شب شام می‌دادند یا در ساعت چهار بعدازظهر ناهار و ساعت شش بعدازظهر شام می‌آوردند. شام آن شب فرخی نیمروی تخم‌مرغ بود وقتی پاسبان ظرف نیمرو را به اطاق فرخی برد میل کردم بمانم و بدانم که فرخی با آن غذا چه خواهد کرد. چند دقیقه بعد پاسبان خارج شد یک لحظه بعد هم فرخی نیمرو را بدون آن‌که از آن چیزی کم شده باشد عیان پشت درب اطاق گذاشته و درب را به شدت جفت کرد. فرخی اعلان گرسنگی کرد! این جمله دهن‌به‌دهن تکرار می‌شد و پس از چند ثانیه همه فهمیدند که فرخی اعتصاب غذا کرده است. به این مرد، علاقه خاصی داشتم و این علاقه به هیچ وجه مربوط به ایده سیاسی او نبود بلکه چون او را مردی ادیب و شاعری کم‌نظیر و فردی بسیار متهور و بی‌باک شناخته بودم از اول محبت بسیاری در دل داشتم. تا نیمه شب ناراحت در بستر غلطیدم و بالاخره بدون اراده از بستر بیرون آمده از اطاق خود خارج و به طرف سلول آن مرحوم رفتم، فرخی تخت‌خواب خود را پشت درب اطاق گذاشته، راحت و بی‌خیال خفته بود لحظه‌ای با احترام به این مرد متهور و جسور خیره شدم و چون عزم مراجعت کردم ناگاه چشمم به گربه سیاهی که می‌گفتند یکی از بستگان آقای سلمان اسدی برای سرگرمی او آورده بود، افتاد که با ولع خاصی مشغول خوردن نیمروی فرخی بود!
بر خلاف انتظار زندانیان که تصور می‌کردند زندان عمل فرخی را چند روزی ندیده خواهد گرفت، از فردای آن شب به ترتیب پاسبان، سرپاسبان، دکترِ زندان، پرستار، افسر کشیک، مدیر داخلی و معاون اداره زندان هریک سروقت فرخی آمدند لکن جز از سوراخ درب اطاق نتوانستند او را ببینند و با او صحبت کنند. فرخی مصمم بود که با نخوردن غذا خود را تلف کند! سومین روز اعتصاب غذا فرا رسید چون او حتی از خوردن آب هم امتناع و خودداری کرده بود وضع حالش خراب و تقریبا خطرناک شده بود. عصر این روز گردگیری شیشه‌ها، شستن زمین راه‌رو، ریختن دوای ضدعفونی به درون مستراح و بالاخره بیا و بروی افسر نگهبان و مدیر داخلی نشان می‌داد که رئیس زندان یا شخص عالی‌رتبه دیگری برای بازدید زندان خواهد آمد. زندانیان را درون اطاق‌های خود جا دادند و کریدور خلوت شد. وقتی صدای باز شدن دربِ آهنی و صدای پاشنه‌های محکم پاسبان‌ها را شنیدم و به دقت به گزارش پاسبان گوش دادم دانستم آقای سرهنگ پاشاخان نزول اجلال فرموده‌اند.
او از مقابل یک‌یک اطاق‌ها رد می‌شد. از سوراخ کوچکی که به قدر کف دست روی درب‌ها ایجاد کرده بودند به داخل اطاق‌ها نظری می‌انداخت و افسر کشیک هریک را معرفی می‌کرد! در انتهای کریدور، جناب سرهنگ مقابل درب اطاق فرخی توقف کرد. سکوت محوطه زندان، درست چون سکوت نیمه‌شب یک گورستان دورافتاده بود! چه گفتند و چه کردند که مرحوم فرخی راضی به گشودن درب اطاق شد به نویسنده پوشیده است، فقط بعد از ده دقیقه که مذاکره رئیس زندان با فرخی طول کشید یک‌دفعه صدای کلفت و مردانه فرخی به گوش همه رسید که نعره‌زنان می‌گفت: «من می‌خواهم زنده بمانم شما وسیله زندگی به من نمی‌دهید، من می‌خواهم بمیرم شما نمی‌گذارید. پس چه کنم؟ تکلیفم چیست؟!» سرهنگ پاشاخان که گویا در برابر این سوال منطقی قبلا جوابی پیش‌بینی نکرده بود دقیقه‌ای تامل کرده بعد با خنده و لهجه‌ای که مرور زمان به ما ثابت کرد خنده استهزائی بیش نبود جواب داد: «تکلیف شما؟ تکلیف شما آقای فرخی به زودی تعیین خواهد شد نگران و عجول نباشید. خواهش دارم غذای خودتان را میل کنید. من از همین ساعت برای تعیین تکلیف شما جدا اقدامات لازمه را خواهم کرد.» واقعا این وعده سرهنگ پاشاخان زود وفا شد و تکلیف نهایی فرخی به زودی تعیین گردید! این کاش فرخی برای تعیین تکلیف قطعی خود آن‌قدر عجله و پافشاری نمی‌کرد. }}}})))



 [ م.گلمحمدی :: فرخی یزدی شاعر ، نویسنده و روزنامه نگار آزادیخواه و عدالتجو ، در تاریخ 25 مهر ماه ، سال 1318هجری شمسی ، به دست یکی از دژخیمان زندان بنام پزشک ‌احمدی در زندان قصر بعد از تحمل سالها شکنجه و سختی و مرارت ، به قتل رسید ، ولی نامش در تاریخ به جاودانگی و آزادگی باقی ماند.
یادش گرامی و روانش شاد باد.]
منبع : فریدون جمشیدی، مجله خواندنیها، سال یازدهم، شماره چهل‌وهفتم، شنبه 14 بهمن 1329 خورشیدی ، صص 11 و 12.
ادامه دارد........

 


  

یادداشتهای یک زندانی سیاسی-4

 


 یادداشتهای چهار ساله یک نفر زندانی از زندان و زندانیان شهربانی-قسمت چهارم-4

 

( یادداشتهای یک زندانی سیاسی در عصر رضاشاهی )
موضوع این قسمت :
فرخی یزدی پیشنهاد قبول پست وزارت دربار امپراطوری روس را رد کرد!!

( در کریدور 2 زندان قصر که که یکی از کردیورهای سیاسی بود و چندی نویسنده در آن کریدور جنب اطاق مرحوم فرخی زندانی بود، جوانک روسی به نام الکساندر محبوس بود که نه خود او و نه زندان و نه اداره کل شهربانی و بالاخره نه هیچ‌یک از مقامات انتظامی نمی‌دانستند که جرمش چیست و پرونده‌اش کجاست و از طرف کدام مقام صلاحیت‌دار یا صلاحیت‌ندار بازداشت شده است!
در کریدور 2 زندان قصر که که یکی از کردیورهای سیاسی بود و چندی نویسنده در آن کریدور جنب اطاق مرحوم فرخی زندانی بود، جوانک روسی به نام الکساندر محبوس بود که نه خود او و نه زندان و نه اداره کل شهربانی و بالاخره نه هیچ‌یک از مقامات انتظامی نمی‌دانستند که جرمش چیست و پرونده‌اش کجاست و از طرف کدام مقام صلاحیت‌دار یا صلاحیت‌ندار بازداشت شده است! )

بیشتر بخوانیم ::

[[ این مطلب شوخی و مزاح نیست ،
و من این حقیقت بسیار تلخ را از زبان شخص مدیر داخلی زندان قصر شنیدم به این ترتیب؛ روزی که نویسنده [فریدون جمشیدی] را برای دریافت مقداری لباسِ رسیده از رشت از جانب بستگانم، به اطاق مدیر زندان بردند او مشغول مذاکره تلفونی بود و از طرز مذاکره معلوم می‌شد که با سرهنگ پاشاخان رئیس اداره زندان صحبت می‌کند. من به انتظار اتمام مذاکره در اطاق ماندم و در جریان صحبت دانستم که موضوع بحث همان جوانک روسی است.
مدیر می‌گفت: «قربان، الساعه پرونده زندانی این شخص مقابل بنده است. در نتیجه شکایتی که او در سال 1313 به خاک پای مبارک ملوکانه نموده و از طریق شهربانی کل به زندان ارجاع شده، از تمام مقامات انتظامی، هرجا که تصور فرمایید، آگاهی، سیاسی، دژبانی، دیوان‌حرب، تمام شعب دادگستری، ثبت اسناد، شهرداری، وسایط نقلیه و غیره راجع به او استعلام شده همه جواب داده‌اند چنین شخصی در این اداره دارای پرونده‌ای نیست! یادداشت اولیه هم که زندان به استناد آن، این زندانی را تحویل گرفته کاغذ ساده بدون مارک و بدون نشانه‌ایست که مندرجات او را عینا عرض می‌کنم: محرمانه مدیر زندان قصر، الکساندر پسر دیمتری مشکوک، التابعه را با رعایت دستورات تلفونی به طور مجرد [موقت] زندانی نمایید، زندانی حق ملاقات و هواخوری ندارد. این متن یادداشت بود قربان، اما امضای یادداشت، عرض کنم، آن هم به هیچ وجه خوانا نیست! تاریخ یادداشت؟ قربان، یادداشت تاریخ هم ندارد ولی تاریخ ثبت در دفتر اندیکاتور هفتم بهمن 1308 است؟! نخیر، به مرجوعه دربار هم جوابی داده نشده در حاشیه عین مرجوعه با جوهر قرمز نوشته شده فرمودند بایگانی شود»
پس از چند دقیقه که از طرف رئیس اداره زندان دستوراتی داده شد و مدیر گوشی تلفون را روی دستگاه گذاشت در حال بهت و تعجب کارم را انجام و به کریدور برگشتم و تمام مطالب را به مرحوم فرخی گفتم بسیار متاثر و عصبانی شد و تاکید کرد موضوع را افشا نکنم که مبادا به گوش الکسی (زندانیان او را به اسم می‌خواندند) برسد و او را متالم و ناامید سازد!
این زندانی بدبخت مردی بود به سن 38 الی 40 ساله خوش‌آب و رنگ. و آن‌چه خودش با لهجه شیرین و با فارسی دست و پا شکسته راجع به حبسش تعریف می‌کرد خلاصه این بود:
«شغلم مهندس و مقاطعه‌کار، شریکی داشتم آسوری، مبلغ زیادی از حق مرا بالا کشید در یک شب زمستانی به عنوان تصفیه‌حساب مرا به خانه خود برد، مشروب زیادی به نافم بست و چون مست و بی‌حال شدم از آن‌چه بعدا اتفاق افتاد خبری ندارم فقط صبح خود را در یکی از اطاق‌های همین قصر دیدم و حالا چند سال است گاهی از این اطاق به آن اطاق، از این حیاط به آن حیاط منتقل می‌شوم و نمی‌دانم جرمم چیست و تا کی باید در زندان بمانم.»
وقتی از او سوال می‌کردیم تبعه کدام دولت است و چگونه به ایران آمده و منظورش از آمدن به ایران چه بوده با تبختر جواب می‌داد: «من وارث منحصربه‌فرد اعلیحضرت نیکلا امپراطور روسیه و یگانه یادگار خانواده تزار می‌باشم. پس از قتل اعلیحضرت امپراطور روسیه و سایر خانواده سلطنتی طرف‌داران آن اعلیحضرت به طرز معجزه‌آسایی مرا از مهلکه به در برده برای تحصیل به طور ناشناس به ژنو و پاریس و رم برده و حفاظت کردند و از محل غیرمعلومی که البته همان طرف‌داران خانواده خودمان بوده‌اند تا اخذ دیپلم در رشته مهندسی در راه‌سازی و ساختمان و حتی چند سال بعد از آن مرتبا وجوه قابل ملاحظه برایم می‌رسید ولی این وجوه ناگهان قطع و این مساعدت متوقف شد این موقعی بود که در ترکیه اقامت داشتم چند ماهی که از قطع مقرری گذشت ناچار در صدد تهیه شغلی برآمدم و چون آن اوقات شنیده می‌شد که در ایران برای مهندسین ساختمان و راه‌کار زیاد است و من هم سرمایه قابل ملاحظه از وجوه پس‌انداز خود داشتم به طور قاچاق به ایران آمده در رامسر با یک مرد آسوری که او هم مقاطعه‌کار بود آشنا شدم مدتی با هم صمیمانه کار کردیم آن‌چه داشتم با او در میان گذاشتم و این همان کسی است که مرا به این روز سیاه کشانیده است!»
وقتی از نام و نشانی این شریک شقی! سوال می‌کردیم قیافه موحشی به خود می‌گرفت، سری تکان می‌داد و می‌گفت: «نه! نه! نمی‌گویم او پیغام داده است که اگر اسمش را بگویم مرا خواهد کشت!»
این بود سرگذشت الکسی بدبخت که به هیچ وجه راست و دروغ او را تضمین نمی‌کنم و فقط آن‌چه مسلم است او در هیچ‌یک از مقامات قضایی و انتظامی پرونده نداشت جرمش هم به هیچ وجه معلوم و معین نبود.
الکسی در موقع راه رفتن، نشستن، خوردن، خوابیدن و صحبت کردن همیشه مواظب بود (امپراطورمآبانه) رفتار کند اگرچه نویسنده طرز رفتار امپراطورها را به چشم ندیده، مع‌هذا از ادا و اطوار غیرعادی الکسی معلوم می‌شد تا اندازه‌ای هم از عهده این کارِ دشوار برمی‌آید، لکن تنها چیزی که الکسی را یک آدم معمولی و آن هم خیلی معمولی نشان می‌داد تمایل شدید او به خوردن پیاز پخته بود، ولی از کجا که این خود نشانه‌ای از بزرگی و بزرگواری نباشد و به قول فرخی که بارها گفته بود «ما از کجا می‌دانیم که این تمایل را الکسی از نیکلا امپراطور عظیم روسیه به ارث نبرده باشد؟!» الکسی در زندان با خمیرِ نان، تسبیح و مهره شطرنج و عروسک و این قبیل چیزها را به خوبی می‌ساخت و پولش را تمام و کمال «پیاز» می‌خرید. در زمستان زیر بخاری ذغال سنگی کریدور و تابستان با پرداخت چند شاهی در کافه کریدور زیر خاکستر اجاق‌ها می‌پخت و با چندان حظ و لذتی می‌خورد که واقعا تماشایی بود! الکسی به علت حرف‌های عجیب و غریب و ادعاهای ظاهرا پوچ و بی‌معنی و انتصاب خود به دربار تزار روسیه همیشه مورد تمسخر رفقا قرار می‌گرفت، او را دست می‌انداختند و می‌خندیدند. لکن از روزی که من شرح مذاکرات تلفونی مدیر زندان را برای فرخی نقل کردم و این ماجرا با آن‌چه که الکسی راجع به حبس خود می‌گفت تقریبا تطبیق می‌نمود به وضوح متوجه شدم که آن مرحوم از شدت تاثر علاقه خاصی به الکسی پیدا کرده و او را تحت حمایت خود قرار داد. کم‌کم همه دانستیم که استهزا و تمسخر الکسی مورد رضایت فرخی نیست و به احترام او نه فقط الکسی دیگر اسباب تفریح رفقا نبود بلکه برای ابراز خصوصیت، هرکدام از ما گاهی دو سه بوته «پیاز» یا یکی دو دانه «سیگار» تقدیم او می‌کردیم. البته جز من دیگری از علت توجه زیاد فرخی به حال الکسی باخبر نبود و تنها من بودم که می‌دانستم فرخی با فروش پتوهای بسیار عالی خود که از آلمان آورده بود، مرتبا سیگار و «پیاز» الکسی را تامین می‌کرد. روزی که بعد از مدتی، رفقا از شدت بی‌کاری باز سر وقت الکسی رفتند و با او گرم صحبت شدند یکی از رفقا غفلتا از او پرسید: «راستی الکسی، آمدیم رژیم فعلی روسیه برگشت تو هم از جانب ملت انتخاب شدی و تاج و تخت موروثی را تصاحب کردی با ما که مدتی است دوست هستی چه معامله خواهی کرد بیا و راست بگو!» این شوخی تازه به نظر الکسی به قدری جدی و عالی جلوه کرد که فورا ژست امپراطورمآبانه را غلیظ‌تر کرد و بادی به غبغب انداخت و به اطراف متوجه شد. یکدفعه در حالی که با انگشت کسی را نشان می‌داد فریاد کرد: «اولِ اول، فهمیدی؟ اولِ اول این آقا فرخی را وزیر دربار خودم می‌کنم»! همه به طرفی که الکسی نشان داده بود برگشتیم. مرحوم فرخی آفتابه حلبی خود را (که آن هم حکایتی دارد) در دست داشت و گویا برای پر کردن آب به طرف حوض حیاط کریدور می‌رفت وقتی همه متوجه او شدیم با خنده بلندی در جواب الکسی گفت: «نه، نه اعلیحضرتا من از حالا از این پست استعفا می‌دهم»! فرخی به طرف حوض می‌رفت. الکسی دنبالش می‌دوید که استعفایش را به او پس بدهد و ما همه به شدت می‌خندیدیم. ]]
منبع: فریدون جمشیدی، خواندنیها، سال یازدهم شماره چهل‌وششم، سه‌شنبه 10 بهمن 1329، صص 6 و 7.
ادامه دارد........

  
 

یادداشتهای یک زندانی سیاسی-3

 


یادداشتهای چهار ساله یک نفر زندانی از زندان و زندانیان شهربانی-قسمت سوم-3
( یادداشت‌های یک زندانی سیاسیِ دوران رضاشاه )

 

موضوع :
{ زندانی مرموزی که اشتباهی جای ایرج اسکندری دستگیر کرده بودند! }

{ ( صبح یکی از روز‌های اردیبهشت 1316 بود ) ، که باز ناگهان آرامش محیط ساکت و خاموش کریدور یک زندان موقت به هم خورد. ولی این آشفتگی به مدت کوتاهی منجر نشد و مثل ورود مرحوم فرخی زود خاتمه نیافت بلکه چند روز علایم ورود یک زندانی متشخص به کریدور ما معلوم و مشخص بود... ما را روز به روز به شناسایی او تشنه‌تر می‌کرد، ولی متاسفانه با تمام کنجکاوی‌ها و با تطمیع عزیز نظافتچی... شخصیت این زندانی برای ما روشن نمی‌شد و همین تاریکی و ابهام زندانیان را در شناسایی او مصرتر و مصمم‌تر می‌نمود!... در آخر تیرماه آن سال که به زندان قصر منتقل شدم معلوم شد آن زندانی محترم آقای عباس اسکندری نماینده دوره پانزدهم مجلس شورای ملی... بوده‌اند که اشتبا‌ها به جای شاهزاده ایرج اسکندری وزیر کابینه قوام بازداشت شده بودند!}


[[  وقتی زندان شهر یعنی توقیف‌گاه موقت، واقع در محوطه کاخ عظیم شهربانی کل برای نگهداری زندانیان آماده شد اولین دسته متهم سیاسی که در آن جای گرفتند دسته معروف به «رشتی‌ها» بود – نویسنده [فریدون جمشیدی]و آقای دکتر اسماعیل شفیعی که اکنون در رشت به طبابت اشتغال دارند اولین افراد اعزامی از این دسته بودیم که عصر روز 26 اسفند 1315 به معیت دو نفر ژاندارم به اداره سیاسی شهربانی معرفی و از آن‌جا به وسیله آقای عباس‌خان مامور معروف اداره سیاسی با یادداشت آن اداره تحویل توقیف‌گاه شدیم. آقای دکتر را به کریدور 4 و نویسنده [فریدون جمشیدی]را به کریدور یک بردند.
در این کریدور که مانند کریدور‌های مشابه خود دارای بیست سلول جهت زندانیان مجرد [حبس موقت با اعمال شاقه که از سه سال کم‌تر و از پانزده سال بیش‌تر نیست – انتخاب]بود تا اوایل سال 1316 بیش از شش هفت نفر از متهمین اعزامی از رشت، زندانی دیگری وجود نداشت. به این مناسبت بسیار آرام و بی‌صدا و مافوق افسردگی عادی زندان‌ها، افسرده و سرد و بی‌روح بود!
در آخر‌های فروردین همان سال ناگهان چنان جنب و جوشی محیط ساکت و آرام آن را برهم زد که همه دانستیم شخصیت بزرگ و قابل توجهی ما را به قدوم خود مفتخر کرده است، ولی پس از ربع ساعت همه بیا و برو‌ها پایان یافت باز سکوت و آرامش خسته‌کننده حکم‌فرما شد. این واقعه در ظاهر ناچیز، واقعه‌ای که تا چند دقیقه آرامش محیط کوچک کریدور را مختل ساخت، ولی تا چند روز همه زندانیان را متوجه خود داشت، ورود مرحوم فرخی یزدی بود!
خوانندگان عزیز باید توجه داشته باشند که در زندان‌های مجرد عادی‌ترین صدایی ساعت‌ها و روز‌ها محبوس مجرد را به خود مشغول می‌کند: صدای یک عطسه نسبتا بلند، صدای پای یک عابر که بر خلاف زندانی فواصل قدم‌هایش زیادتر باشد و نظایر این‌ها موضوع قابل توجهی برای چنان محبوس است در این صورت از این‌که واقعه ورود یک زندانی آن هم با بیا و برو‌های زیاد را باعث سرگرمی چندروزه زندانیان قلمداد کردم نبایستی تعجب فرمایند.
باری تا اواسط اردیبهشت و اواخر آن ماه گاه به گاه چنین واقعه قابل توجه! در کریدور ما اتفاق می‌افتاد و همین ایام بود که آقای محمدهادی هم‌جرم آقای اسدی وزیر کابینه قوام را با احترام خاصی در اطاق شماره 9 جا دادند. شایعه علت توقیف آقایان سلمان اسدی و محمدهادی بسیار شیرین و شنیدنی است که احتیاج به تنظیم یادداشت جداگانه‌ای دارد!
اشخاص منظم و باسلیقه‌ای که حوادث عمومی روزانه را یادداشت می‌کنند می‌توانند با نویسنده کمک کرده لطفا معین فرمایند که چه روزی از روز‌های اردیبهشت 1316 بود که تگرگ شدیدی در تهران بارید تا یادداشت نویسنده از نظر تاریخ صحیح واقعه زیر نیز تکمیل شود. صبح همین روز بود که باز ناگهان آرامش محیط ساکت و خاموش کریدور یک زندان موقت به هم خورد. ولی این آشفتگی به مدت کوتاهی منجر نشد و مثل ورود مرحوم فرخی زود خاتمه نیافت بلکه چند روز علایم ورود یک زندانی متشخص به کریدور ما معلوم و مشخص بود. در آن روز محبوسی را که به کریدور ما آورده بودند با احترام خاصی در یکی از سلول‌ها جا دادند، وقتی درب اطاق او را باز می‌کردند صدای پاشنه چکمه و کفش پاسبان‌ها نشان می‌داد که به محبوس احترام می‌گذارند، از کثرت باز و بسته شدن درب سلول احساس می‌کردیم که توقعات زندانی زیاد است. افسر نگهبان، آژدان، پاسبان، دکتر زندان، پرستار و متصدی کافه مرتبا به اطاق این زندانی ناشناس رفت و آمد می‌کردند او هم با صدای محکم، ولی خفه فرمان‌هایی می‌داد که نویسنده [فریدون جمشیدی]نمی‌توانست بداند همه آن‌ها اجرا می‌شود یا نه؟
با آن‌که تقاضای ملاقات با آقای سرتیپ‌زاده کارگشا، رئیس وقت زندان و رئیس فعلی آگاهی، برای زندانیان یک تقاضای بی‌جای غیرعملی بود مع‌الوصف این زندانی جسور روز و شبی نبود که چند دفعه تقاضای ملاقات و دیدار سرپاس مختاری، رئیس کل شهربانی، را نکند و هر دفعه هم پاسبان‌ها با احترام می‌گفتند: «اطاعت می‌شود»!
صدای آمرانه او روز به روز کلفت‌تر و بلندتر می‌شد و بر خلاف همه زندانیان که مانند پرندگان محبوس ساعات اولیه گرفتاری در قفس خود را به میله‌های آهنین کوبیده و جیغ و داد راه انداخته و کم‌کم ساکت و بهت‌زده می‌شوند، این محبوس ناشناس و محترم روز به روز جری‌تر، پرصداتر و مزاحم‌تر می‌شد!
حرف‌هایش گاهی از نظر موضوع برای ما غیرمفهوم بود، زیرا با صدای بلند [به]وسیله مامورین زندان پیغام‌هایی به دربار و به شاه می‌فرستاد که ظاهرا بایستی مسبوق به سوابق خیلی نزدیکی باشد... آن همه برو و بیا و آن همه تملق که زندان‌بانان به این زندانی می‌گفتند آن همه پیغام‌های عجیب و غریب نامفهوم ما را روز به روز به شناسایی او تشنه‌تر می‌کرد، ولی متاسفانه با تمام کنجکاوی‌ها و با تطمیع عزیز نظافتچی، عزیزی که به همه چیز و به همه اسرار زندان آشنا بوده و اگر کسی بتواند او را پیدا کند و خاطرات او را شنیده به رشته تحریر درآورد واقعا مجموعه بسیار عالی و نفیسی را تهیه خواهد کرد، مع‌هذا شخصیت این زندانی برای ما روشن نمی‌شد و همین تاریکی و ابهام زندانیان را در شناسایی او مصرتر و مصمم‌تر می‌نمود!
راستی، وضع این محبوس مرا به یاد زندانی مرموز جزیره سنت مارگریت می‌انداخت که ولتر نویسنده شهیر فرانسوی در کتاب «تاریخ عصر لوئی 14» از آن ذکر نموده و نویسنده آن را در یک کتاب کلاسیک فرانسه دیده بود. «آن زندانی، که گویا هویتش تا امروز هم ناشناس مانده، مدت‌ها در کمال احترام در قلعه جزیره سنت مارگریت و زندان باستیل محبوس بوده و برای آن‌که شخصیتش مشخص نشود صورتش را با ماسک آهنین پوشانیده بودند – به قدری با احترام با او رفتار می‌کردند که حتی حاکم قلعه به شخصه میز غذای او را آماده می‌کرد. اهمیت این زندانی آن‌قدر بود که در ظروف نقره غذا تناول می‌نمود و بر روی یکی از همین ظروف سیمین بود که شرحی با نوک کارد نوشت و از پنجره اطاق خود به طرف قایقی که در دریا و نزدیک قلعه در حرکت بود، انداخت. گویا طبیعت نمی‌خواست که این معمای تاریخی حل شده و هویت زندانی مرموز آشکار شود، زیرا بدبختانه ظرف به پای برج زندان سرنگون شد و به دست ماهی‌گیر بی‌سوادی افتاد! او هم بدون آن‌که بتواند از آن‌چه بر ظرف نقش شده چیزی درک کند او را به حاکم قلعه بازگرداند. ماهی‌گیر بدبخت به دستور حاکم مدتی زندانی بود و تا وقتی حاکم مطمئن نشد که از آن‌چه بر ظرف حک شده اطلاعی نیافته است، مرخص نشد!»
باری واقعا مراقبتی که از این زندانی قصر به عمل می‌آمده و احترامات خاصی که جهت او رعایت می‌شد به معما و شاید افسانه تاریخی زندان قلعه سنت مارگریت روح واقعیتی می‌داد! به طوری که قبلا ذکر گردید روز به روز محبوس ناشناس در برهم زدن آرامش زندان جری‌تر و جدی‌تر می‌شد و کار به جایی رسید که صبح‌های زود وقتی که زندانیان در نتیجه دستور پاسبان‌ها بیدار شده و برای شستن دست و صورت بایستی به اطاق شماره 2 که در مدخل کریدور و مقابل اطاق محافظ واقع شده بود می‌رفتند ناچار بودند مدت‌ها منتظر باشند، زیرا محبوس ناشناس که خیلی هم سحرخیز بود وقتی به عنوان «احتیاج به آب» از سلول خود خارج می‌شد دیگر حاضر به عودت به سلول خود نبود و با خیال راحت در حالی که زیر لب ابیات نامفهومی زمزمه می‌کرد، قدم‌زنان طول کریدور را پیموده و از مقابل اطاق‌های زندانیان می‌گذشت و به دستور محترمانه پاسبان به دخول در سلول اعتنایی نمی‌کرد. زندانیان سیاسی هم که طبق دستور از ملاقات با هرکس ممنوع بوده و فقط موقعی اجازه خروج از سلول به منظور رفتن به مستراح و شستن صورت را داشتند که کریدور به کلی خلوت باشد، ناراحت و معذب و عصبانی در پشت درب اطاق‌های خود مدتی به انتظار باقی بودند تا افسر کشیک یا یکی از صاحب‌منصبان عالی‌رتبه به تقاضای پاسبان محافظ به کریدور آمده محبوس لجوج و محترم را مجددا به اطاق خود عودت دهد!
اولیای زندان تا تعیین تکلیف قطعی و نهایی این زندانی جسور چاره‌ای ندیدند جز آن‌که او را نزد دیگر زندانیان «دیوانه» قلمداد نمایند، ولی ما هیچ‌گونه آثار و علایمی که موید این بهانه و جنون محبوس باشد به دست نمی‌آوردیم، زیرا تا آن‌جا که اظهارات او برای ما مفهوم داشت مستدعیات معقولی بود که همه ما مکرر انجام آن‌ها را خواهان بودیم. او می‌گفت: «چرا تنها پنجره اطاق مرا مسدود کرده و مرا از هوای آزاد خارج محروم نموده‌اید؟ چرا لااقل روزی یک ساعت به من اجازه استفاده از هوای حیاط زندان و حرارت خورشید نمی‌دهید؟» مهم‌تر از همه «چرا به اظهارات من دقت و رسیدگی نمی‌کنید تا دانسته باشید مرا به جای دیگری گرفته‌اید؟!» گذشته از تمام این‌ها، «چرا اگر مجرمم پرونده‌ام را به مقام صلاحیت‌دار برای صدور قرار لازمه نمی‌فرستید؟»
شب از نیمه گذشته بود که صدای هیاهوی عجیبی زندانیان را سراسیمه از خواب بیدار کرد. صدا از اطاق محبوس ناشناس بود. چنان با پا و مشت به درب سلول خود می‌کوفت که انعکاس صدای آن در کریدور واقعا وحشتناک و لرزاننده بود. پاسبان پست هم به شدت قفل بزرگ درب کریدور را به میله آهنی می‌نواخت و این تنها علامت احضار افسر کشیک بود!
بعد از لحظه‌ای افسر کشیک به کریدور آمده و یکسر به سراغ محبوس مزبور رفت که هنوز به شدت با درب سلول دست به گریبان بود. درب اطاق او را کاملا نگشوده بودند که خود را به کریدور پرت کرده و به طرف درب آهنین خیز برداشت. البته این درب با قفل بزرگی بسته شده و شکستن آن با مشت و لگد امکان نداشت. او بعد از مدتی کشمکش با قفل غفلتا با صدایی رعدآسا و مخوف فریاد کرد: «خیانت، خیانت، به شاه بگویید شکوه‌الملک با کمک سرپاس مختاری می‌خواهد کودتا کند. زود، زود، زود بدوید. دقیقه‌ای تاخیر خیانت به شاه و مملکت است. زود، زود، بدوید.»
ناگهان صدای چند پای سنگین باز شدن درب کریدور – سقوط جسم سنگین به زمین و سپس همهمه خفه و کوتاهی شنیده شد و از صدای پا‌ها معلوم بود که جسمی را به زحمت به خارج کریدور حمل می‌کنند. بعد از چند ثانیه همه چیز تمام شد. سکوت مثل همیشه سراسر کریدور را فراگرفت و تنها چیزی که در زندان باقی ماند یک اضطراب فوق‌العاده و یک وحشت غیرقابل وصف بود که شرحش برای نویسنده امکان ندارد!
این محبوس کی بود؟ او چطور در زندان و در نیمه شب توانسته بود توطئه یک کودتایی را کشف کند؟ او را کجا بردند و سرنوشتش چیست؟ این‌ها سوالات یکنواخت و خسته‌کننده‌ای بود که همه ما را ناراحت می‌کرد و، چون جوابی برای آن‌ها نمی‌یافتم مضطربانه در طول اطاق کوچک خود قدم می‌زدم و امیدوار بودم که روشنایی روز این معما را برای ما حل و روشن کند، اما متاسفانه نه فردای آن شب و نه فردا‌های قریب به چهل شب دیگر، برای نویسنده چیزی روشن نکردند و در آخر تیرماه آن سال که به زندان قصر منتقل شدم معلوم شد آن زندانی محترم آقای عباس اسکندری نماینده دوره پانزدهم مجلس شورای ملی، صاحب‌امتیاز روزنامه «سیاست»، نویسنده کتاب «آرزو» و برادر مرحوم سلیمان‌میرزا بوده‌اند که اشتبا‌ها به جای شاهزاده ایرج اسکندری وزیر کابینه قوام بازداشت شده بودند؟!
ولی موضوع کودتا و این‌که ایشان را در آن نیمه‌شب به کجا انتقال داده و چه به سرشان آورده‌اند، هنوز هم به نویسنده پوشیده است و البته آقای عباس اسکندری که بحمدالله سلامت و در بین ما هستند بهتر از هرکس می‌توانند پرده از این معما بردارند تا همه افراد این مملکت بدانند موضوع کودتا چه بود و چطور شکوه‌الملک با کمک سرپاس مختاری می‌خواست کودتا کند؟! والسلام. ]]
منبع: فریدون جمشیدی، مجله خواندنیها، شنبه 7 بهمن 1329، صص 5-7.
ادامه دارد......

  
 

یادداشتهای یک زندانی سیاسی-2

 


 یادداشتهای چهار ساله یک نفر زندانی از زندان و زندانیان شهربانی-2

 

 

یادداشت‌های یک زندانی سیاسیِ دوران رضاشاه، قسمت دوم

 

(( آوانسیان از فرطِ عصبانیت آن صفحه از تاریخ ایران را جوید و بلعید ))

 

روزی که ارداشس (اردشیر) آوانسیان مامور خواندن تاریخ [تاریخ ایران تالیف عبدالله رازی]شد اتفاقا آخرین فصل کتاب و مربوط به دوره سلطنت پهلوی بود. مولف راجع به زندان مطالبی نوشته بود که نمی‌خواهم بگویم همه‌اش عاری از حقیقت بود لکن قدر مسلم آن‌چه راجع به رفاه حال زندانیان... به رشته تحریر درآورده بود کاملا بر خلاف واقع و فقط جنبه تملق داشت... این فصل از تاریخ، این‌قدر جریانات زندان را وارونه و معکوس تشریح نموده بودند که واقعا برای زندانیان... گیج‌کننده بود. همه متحیر و بهت‌زده، سراپا گوش بودیم که صدای پاره شدن کاغذی ما را به خود آورده با صحنه عجیبی روبه‌رو کرد: ... ارداشس آوانسیان از فرط عصبانیت آن صفحه از تاریخ ایران را جویده و بلعیده بود.

 

 

[ { سرهنگ پاشاخان رئیس وقت اداره زندان که نمی‌دانم حالا کجا و چه کاره است وقتی به وسیله جاسوسان خود کسب اطلاع نمود که در آینده خیلی نزدیک زندانیان سیاسی موضوع آزادی ورود کتاب و مجله و روزنامه را که یکی از مطالبات دائمی آن‌ها بود به پیش کشیده و برای حصول نتیجه مثبت اعلام گرسنگی [اعتصاب غذا]عمومی خواهند کرد، یاور نیرومند، معاون خود، را که بعدا به جای او رئیس اداره زندان شد مامور دفع شر کرد تا با تماس با زندانیان سیاسی واقعه را قبل از وقوع علاج نماید.

 

 

بیشتر بخوانیم ::

 

موضوع آزادی ورود مطبوعات به زندان و مبارزاتی که زندانیان از سال 1309 تا آن وقت و سال‌های بعد کرده‌اند مخصوصا شاهکار‌های شیرینِ خان‌بابا خان اسعد بختیاری در وارد کردن روزنامه به زندان و حتی در حبس تاریک و ارسال آن بعد از مطالعه جهت آقای نیرومند رئیس زندان بحث بامزه‌ایست که در یادداشت‌های آتیه به عرض خوانندگان گرام خواهد رسید.

باری یاور نیرومند که یک افسر خشن و طرف نفرت زندانیان بود برای انجام ماموریت خود در عصر یکی از روز‌های تابستان 1317 چند نفر از برجستگان زندانیان سیاسی را به اطاقی که در مدخل زندان قصر معروف به «هشت اول» برای خود ترتیب داده بود احضار و با آن‌که به فردفرد آن‌ها سفارش نموده بود علت احضار و مذاکرات فی‌مابین را افشا نکنند مع‌هذا پس از ساعتی معلوم شد که موضوع مذاکره با همه آن‌ها با کم و بیش تفاوت، این بوده است: که «من (یعنی یاور نیرومند) با حضرت اجل (سرپاس مختاری) دو روز پیش مدتی در خصوص شما مذاکره کردم، از طرز رفتار شما و چند نفر دیگر اظهار رضایت نموده و قول دادم چنان‌چه حضرت اجل از پیشگاه اعلیحضرت همایونی (شاه فقید) تقاضای عفو شما را کرده و آزاد شوید دیگر مرتکب عمل خلافی نشوید و با اشخاص بدنام و خائن و ماجراجوی بیگانه‌پرست ارتباطی پیدا نکنید. چون حضرت اجل هم قول مساعد داده‌اند لذا به پاس دوستی (مثلا) با پدر یا برادر یا از نظر دل‌سوزی به حال زن و بچه و خواهر و مادر، خواستم در این دو سه هفته که تقاضای عفو شما در جریان است کاری نکنید که گزارش بدی راجع به شما از زندان قصر به اداره سیاسی برسد و زحمات من به هدر برود...»

 

با آن‌که از مدت‌ها پیش هر وقت زندان با یکی از تصمیمات شدید زندانیان اعم از سیاسی یا کرد‌ها یا لر‌ها یا بختیاری‌ها مواجه می‌شد به چنین وعده‌های پوچ و توخالی متشبث می‌شد و زندانی‌ها هم از این مطلب تجربه کافی داشتند مع‌الوصف نوید آزادی این دفعه نیز تمام آن تجربیات تلخ را تحت‌الشعاع خود قرار داده و با تمام دلایلی که از طرف محبوسین قدیمی در اثبات دروغ بودن این وعده و نوید اقامه شد مع‌هذا اعتصاب و اعلان گرسنگی به انتظار انجام وعده یاور نیرومند تا اواسط پاییز همان سال به تاخیر افتاد.

 

وقتی با گذشت قریب به چهار ماه، بی‌اساس بودن اظهارات آقای معاون زندان به ثبوت رسید کریدور‌های سیاسی یکپارچه آتش شد و در قبال سکوت و آرامش چندماهه چنان عکس‌العمل شدیدی ابراز گردید که به قرار معلوم آقای یاور نیرومند به علت سوءتدبیر از طرف حضرت اجل توبیخ گردیدند. زیرا اعتصاب با همکاری دسته 53 نفر معروف به دسته مرحوم «ارانی» آغاز شد و گذشته از تقاضای آزادی ورود مطبوعات، امتیازات دیگری نیز مورد مطالبه قرار گرفت که من‌جمله غذا – غیر از غذای معمولی زندان و تسریع در تعیین تکلیف محبوسین بلاتکلیف بود. به خوبی یادم نیست که این اعتصاب چند روز به درازا کشید و، چون حوادث ناگواری که در خلال مدت اعتصاب و امتناع از خوردن غذا پیش آمد هریک جداگانه ذکر می‌شود در این‌جا فقط به وقایع آخرین روز اعتصاب اشاره می‌نماید.

 

با آن‌که زندان خود را بی‌اعتنا به این اعتصاب نشان می‌داد مع‌هذا از لجاجت زندانی‌ها بیمناک و ناراضی بود و میل داشت موضوع را طوری حل و فصل کند. زندانیان هم پس از چند روز امتناع از خوردن غذا و تلقین جاسوس‌های زندان به آن‌که ادامه اعتصاب بلانتیجه و بی‌اثر است بی‌میل نبودند به مذاکرات مسالمت‌آمیز بپردازند لکن هریک به انتظار استقبال طرف دیگر خون‌سردی و عدم اعتنای خود را حفظ می‌کردند. بالاخره مثل سایر موارد وساطت آقای... که به دستور زندان در تضعیف روحیه اعتصاب‌کنندگان هم رُل موثری بازی می‌کرد. برای آن‌که نه احساسات اعتصاب‌کنندگان کاملا جریحه‌دار شده و نه زندان تسلیم تقاضا‌های آن‌ها شده باشد قرار شد: برای برقراری جیره غذایی بهتری جهت زندانیان سیاسی با اداره حسابداری شهربانی مذاکره و اگر تا پایان سال جاری تامین منظور ممکن نشد در بودجه سال 1318 اعتبارات لازمه در بودجه زندان پیش‌بینی شود، پرونده متهمین بلاتکلیف هم به جریان افتد و اداره زندان به تشخیص خود مقداری کتاب در دسترس زندانیان بگذارد و راجع به روزنامه و مجله‌ها هم با اولیای امور شهربانی مذاکره و تصمیمی به نفع اعتصاب‌کنندگان اتخاد نمایند.

 

البته لازم به توضیح نیست که شرط اول و دوم و قسمت آخر شرط سوم نه در آن سال و نه در سال‌های بعد هیچ‌وقت عملی نشد، ولی فردای روزی که «روزه» چندروزه را زندانیان با دم‌پختک سخت و سفتی شکستند آقای سروان عمادی مدیر داخلی زندان قصر با سلام و صلوات قریب به بیست جلد کتاب به معیت چند نفر افسر و سرپاسبان به کریدور 7 آورده و به آقای دکتر یزدی تحویل نمود که بین زندانیان پخش کنند. برجسته این کتاب‌ها عبارت بود از: دیوان حافظ، کلیات سعدی، دیوان قاآنی، شاهنامه فردوسی، مطایبات عبید زاکانی، و تاریخ ایران تالیف عبدالله رازی.

 

نویسنده شخصا شیفته دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی هستم و مقام ارجمند ادبی آن‌ها را با فروتنی زاید از وصف تکریم می‌کنم، اما وقتی می‌دیدم که دکتر یزدی و دکتر رادمنش که اولی از نظر تخصص خود خواهان کتب طبی و دومی خواستار تازه‌ترین مجلات خارجی راجع به فیزیک بوده و اکنون در قبال چند روز تحمل گرسنگی هریک، یک جلد شاهنامه در دست گرفته ادای رستم و سهراب را درآورده و بلند بلند شعر شاهنامه را می‌خوانند، از خنده روده‌بُر می‌شدم؟! و واقعا هم ادا‌های دکتر یزدی در چنین موارد بسیار خوشمزه و مضحک بود.

 

باری، چون بین این کتاب‌ها تاریخ ایران تالیف عبدالله رازی از نظر تاریخ تالیف و چاپ از همه تازه‌تر و فصل آخر آن مربوط به دوره پهلوی و شرح ترقیات بعد از کودتای 1299 بود لذا تمام زندانیان خواهان مطالعه آن بودند که متاسفانه بیش از یک جلد نصیب کریدور 7 نشده بود. بنا شد هر فصلی از آن به وسیله یکی از زندانیان برای همه قرائت شود. در ساعات مطالعه این تاریخ هم شوخی‌های شیرین دکتر یزدی کماکان ادامه داشت مثلا وقتی خواننده تاریخ موضوع فرار یزدگرد و واقعه آسیابان را می‌خواند، ناگهان دکتر با اشاره‌ای او را امر به سکوت می‌داد و از دکتر رادمنش که به نقطه مجهولی در فضا چشم دوخته و شاید مشغول حل یک مشکل فیزیکی بود با صدای بلند سوال می‌کرد: «دکتر! بالاخره یزدگرد چه شد؟» دکتر رادمنش یکه‌ای خورده هاج و واج به اطراف نگاه می‌کرد و نمی‌دانست موضوع چیست، آن وقت شلیک خنده دکتر یزدی و بهت دکتر رادمنش همه را به خنده می‌انداخت.

 

روزی که ارداشس (اردشیر) آوانسیان مامور خواندن تاریخ شد اتفاقا آخرین فصل کتاب و مربوط به دوره سلطنت پهلوی بود. مولف راجع به زندان مطالبی نوشته بود که نمی‌خواهم بگویم همه‌اش عاری از حقیقت بود لکن قدر مسلم آن است آن‌چه راجع به رفاه حال زندانیان و باسواد شدن بی‌سواد‌ها در مدت بازداشت و فراگرفتن صنایع مختلفه و تحصیل سرمایه‌ای از این راه و امثال آن به رشته تحریر درآورده بود کاملا بر خلاف واقع و فقط جنبه تملق داشت، زیرا نه تنها برای متهمین سیاسی ورود مطبوعات و کتاب و قلم و کاغذ آزاد نبود بلکه برای زندانیان عادی هم ورود کتاب‌های کلاسیک و داشتن دفترچه و مداد ممنوعیت داشت. حتی به خاطر دارم وقتی زندان دانست که متهمین سیاسی، نظافتچی‌های کریدور را که معمولا از زندانیان عادی انتخاب می‌شدند با وسایل بدوی و بسیار مشکل الفبا می‌آموزند مقرر شد هر پانزده روز یک مرتبه آن‌ها را تعویض نمایند! البته جزئیات شرح کتاب را به خوبی در حافظه ندارم، اما آن‌قدر در نظر است که در این فصل از تاریخ، این‌قدر جریانات زندان را وارونه و معکوس تشریح نموده بودند که واقعا برای زندانیان که ناظر آن جریانات بودند، گیج‌کننده بود.

 

همه متحیر و بهت‌زده، سراپا گوش بودیم که صدای پاره شدن کاغذی ما را به خود آورده با صحنه عجیبی روبه‌رو کرد: صحنه به قدری جالب و غیرمنتظره و بی‌مقدمه بود که حتی دکتر یزدی هم نتوانست آنا متوجه چگونگی آن شده و حسب‌المعمول خود لطیفه‌ای بگوید! زیرا ارداشس چنان با سرعت آن صفحه از تاریخ را پاره و مچاله کرده به دهان گذارده بود که واقعا کمتر ماشینی می‌توانست در چنان مدت کوتاه این عمل را انجام دهد!

 

قبل از همه دکتر یزدی متوجه حقیقت شده و ناگهان با خنده پرصدایی فریاد کرد: «اردشیر گرسنگی چندرورزه خود را تلافی کرد»!

 

آری آقای ارداشس آوانسیان از فرط عصبانیت آن صفحه از تاریخ ایران را جویده و بلعیده بود. } ]

 

منبع: فریدون جمشیدی، مجله خواندنیها، سال یازدهم، شماره چهل‌و‌چهارم، سه‌شنبه 3 بهمن 1329، صص 8-10.

ادامه دارد.......


100/1/17::: 5:41 ص
نظر()
  

تیتر اصلی مجله خواندنیها : یادداشتهای چهار ساله یک نفر زندانی از زندان و زندانیان شهربانی-1

 

یادداشت‌های یک زندانی سیاسیِ زمان رضاشاه، قسمت اول

 

ماجرای شپش‌رسی از زندانیان سیاسی قصر در 81 سال پیش ... اداره زندان رضایت داد که زندانیان سیاسی خود عهده‌دار حفاظت خود از مرض تیفوئید باشند – پس از حصول موافقت زندان فعالیت زندانیان آغاز شد و آقای دکتر یزدی افتخارا مدیریت این فعالیت و مبارزه را قبول نمودند... آقای دکتر [مرتضی] یزدی... دستور دادند که زندانیان عموما در یک صف قرار گیرند... آقای دکتر یزدی با آن خنده‌های معروف و با آن قیافه جاذب خود از سر صف شروع به «شپش‌رسی» کرد عصر شنبه سوم بهمن 1315 فریدون جمشیدی با جمعی دیگر به اتهام عضویت در فرقه اشتراکی در رشت بازداشت، و تا اواخیر تیرماه 1319 مدتی در زندان رشت، چند ماهی در بازداشتگاه موقت تهران و چند سالی در زندان قصر به طور بلاتکلیف زندانی می‌شوند. جرم او و سایر رفقایش قابل اثبات نبود ؛ بنابراین پرونده‌شان نزدیک به چهار سال مرتب میان دادگستری، شهربانی و ارتش پاس‌کاری می‌شود. این همان پرونده‌ای ا‌ست که مرحوم دکتر تقی ارانی در دفاع از خود به توپ فوتبال تشبیه‌اش می‌کند. در اوایل تیرماه 1319 یکی از مجلات هفتگی پاریس گزارشی درباره این زندانیان بلاتکلیف در ایران منتشر می‌کند و می‌نویسد که چون شهربانی ایران نتوانسته جرم بعضی از متهمان سیاسی را ثابت کند و در عین حال بیم دارد از آن‌که بعد از این همه سال، بی‌گناهی آن‌ها را به رضاشاه گزارش کند لذا آن‌ها را به طور بلاتکلیف در زندان‌ها نگه داشته است. ترجمه این مقاله به فارسی به عرض شاه می‌رسد، شاه در ساعت 10 شب دهه سوم تیرماه همان سال رئیس وقت شهربانی، سرپاس مختاری، را به کاخ ییلاقی خود احضار و دستور اکید به آزادی آن‌ها می‌دهد. فریدون جمشیدی همراه با بیست نفر از سایر متهمان معروف به سیاسی‌های رشت در نیمه همان شب به وسیله کامیون زندان به نزدیک چهارراه یوسف‌آباد آورده شده و همان‌جا رها می‌شوند. بخشی از خاطرات جمشیدی از دوران زندان قصرش سال‌ها بعد، 1329، طی چند شماره در مجله خواندنی‌ها منتشر شد. آن‌چه در پی می‌خوانید بخش نخست خاطرات اوست که در خواندنیها مورخ 30 دی 1329خورشیدی منتشر شده است.

 

 بیشتر بخوانیم ::

 

[ اواخر پاییز و تمام زمستان سال 1318 حصبه در زندان قصر بیداد می‌کرد. تلفات آن سال زندان خیلی بیش‌تر از سایر سال‌ها بود و به طور مسلم می‌شود گفت که قریب به ثلث تمام محبوسین عادی و چند نفر از شرکای جرم جهانسوز (مترجم کتاب نبرد من تالیف هیتلر که از دانشگاه جنگ به عنوان متهم سیاسی بازداشت و خود جهانسوز تیرباران شد) تلف گردیدند! روزی نبود که کمتر از پانزده جسد بی‌جان از درِ مریض‌خانه زندان خارج نشود. هر سال در پاییز و زمستان زندانیان سیاسی که اکثرا از جوانان تحصیل‌کرده و منورالفکر بودند دسته‌جمعی خود را برای مبارزه علیه تیفوئید و تیفوس مجهز می‌کردند، در خواربار و لوازم هفتگیِ آن عده که کسانی در تهران داشتند وجود یک پاکت کافور حتمی بود. با آن‌که در آن سال از طرف زندان قصر دستگاه جوشانیدن البسه زندانیان (که زندانیان آن را دستگاه شپش‌کُش نام گذارده بودند) به کار گذاشته شده بود مع‌هذا به علت عدم توجه و صرفه‌جویی در مصرف سوخت که آن هم معلول علت معینی به نفع جیب بود، و تاثیری در جلوگیری از مرض نداشته و جز انتشار میکروب مرض و شپشِ حامل آن نتیجه دیگری از آن حاصل نمی‌شد به همین جهت زندانیان سیاسی نیز از تحویل البسه خود، با تمام اصرار و تهدیدهای اولیای زندان خودداری می‌کردند. کار اصرار زندان و امتناع زندانیان در این باره نزدیک بود به جاهای باریک کشیده شود که آقای امیرجنگ (برادر مرحوم سردار اسعد) و آقای یاور احمدخان همایون (شریک‌جرم مرحوم سرهنگ فولادی) به وساطت پرداختند و چون زندان از جهت این آقایان احترام خاصی قائل بود مقرر شد موضوع مبارزه علیه حصبه در کریدورهای سیاسی را به خود آن‌ها واگذار نمایند. در این وقت در کریدور 7 سیاسی اشخاص سرشناس زیر اقامت داشتند:

 

 [1] آقای سید باقر امامی یکی از بستگان نزدیک امام‌جمعه فعلی تهران مدیر روزنامه (به ‌پیش) که اخیرا به ده سال حبس محکوم و فعلا هم زندانی است. 

 

 [2] سید جعفر پیشه‌وری نخست‌وزیر سال 1324 آذربایجان،

 

 [3] سید ایوب شکیبا، رئیس فرهنگ 1324 رضائیه

 

 [4] سردار رشید اردلان، [5] آقای فریدون منو وکیل پایه یک دادگستری فعلی، 

 

 [6] شاهزاده عبدالله میرزا پورتیمور، رئیس دفتر رمز دربار (در زمان شاه فقید [رضاشاه])،

 

[7] امیرجنگ برادر مرحوم سردار اسعد،

 

[8] آقای نورالدین الموتی قاضی شرافتمند ،

 با [9] برادر ؛

و [10] یکی از بستگانش اردشیر آوانسیان وکیل دوره چهارده حزب توده،

 

[11] دکتر مرتضی یزدی وزیر اسبق بهداری،

 

 [12] عباس نراقی وکیل دوره 14 کاشان و وکیل پایه یک فعلی دادگستری،

 

 [13] ایرج اسکندری وزیر پیشه و هنر دوره زمامداری قوام‌السلطنه،

 

[14] بزرگ علوی نویسنده کتاب 53 نفر، [15] دکتر جهانشاهلو معاون پیشه‌وری و رئیس دانشگاه تبریز

 

 [16] دکتر رادمنش وکیل دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، 

 

 [17] احسان‌الله طبری نویسنده روزنامه «رهبر»،

 

 [18] اکبر شاندرمنی که در اثر فرار از زندان سر زبان‌ها افتاده،

 

[19] و نویسنده بی‌مقدار این یادداشت‌ها [فریدون جمشیدی].

 

باری به وساطت آقای امیرجنگ و آقای همایون اداره زندان رضایت داد که زندانیان سیاسی خود عهده‌دار حفاظت خود از مرض تیفوئید باشند – پس از حصول موافقت زندان فعالیت زندانیان آغاز شد و آقای دکتر یزدی افتخارا مدیریت این فعالیت و مبارزه را قبول نمودند – اطاق‌ها را با دود گوگرد ضدعفونی نموده البسه و رختخواب‌ها را در معرض این دود قرار دادند – رفت و آمد زندانیان عادی به کریدور سیاسی ممنوع شد و چیزی باقی نبود که از موافقت زندان استفاده نموده پاسبان‌ها را نیز از ورود به کریدور ممانعت نمایند – ضمنا از زندان تقاضا شد که دیگ بزرگی به اختیار زندانیان کریدور 7 بگذارند تا در گوشه حیاط کریدور نصب و البسه مشکوک را در آن بجوشانند. آقای دکتر یزدی وزیر بهداری اسبق کشور پهناور 15 میلیونی که در آن روزها ریاست بهداری یک محوطه سی و چند متری و بیست‌وپنج نفری را قبول کرده بودند دستور دادند که زندانیان عموما در یک صف قرار گیرند تعجب نکنید اگر می‌گویم که از امیرجنگ گرفته تا گم‌نام‌ترین زندانی کریدور 7 آناً و بدون ذره‌ای تعلل در صف واحدی قرار گرفتند آری در مورد بروز خطر مرگ، شخصیت به حساب نمی‌آید! آقای دکتر یزدی با آن خنده‌های معروف و با آن قیافه جاذب خود از سر صف شروع به «شپش‌رسی» کرد – همه تسلیم محض بودند. دکتر هرجای پیراهن و زیرپیراهن را که می‌خواست تفتیش و با دست خود دکمه و بند زیرشلواری‌ها را باز می‌کرد. آن‌هایی که از این بازرسی دقیق خلاص می‌شدند خندان در صف دیگری قرار گرفته و به تماشا می‌ایستادند. ناگهان صدای قهقهه دکتر بیش از پیش به آسمان رفت به طوری که پاسِ بالای برج زندان را متوجه حیاط کریدور نمود. دکتر در لیفه تنبان پیشه‌وری یک شپش درشت و چند تخم شپش یافته بود!! من تاکنون به هیچ قیافه‌ای تا این حد منقلب و شرمسار مثل قیافه آن روز پیشه‌وری برنخورده‌ام و گویا دکتر یزدی هم به این خجلت و انقلاب درونی پیشه‌وری پی برده که آناً ساکت شده و به بازرسی نفر بعدی پرداخت. پیشه‌وری با قدم‌های کوتاه به طرف کریدور رفت و پس از چند دقیقه در حالی که مقداری از البسه خود را در دست داشت به گوشه حیاط، آن‌جایی که دیگ آب به شدت می‌جوشید رفته با خنده تلخی تمام آن‌ها را درون دیگ و آب جوشان سرنگون نمود. ] 

 ادامه دارد.....


100/1/16::: 6:27 ص
نظر()
  
<      1   2