{ دل نوشته زیر در مورد یک شخصی است،که به یک فامیل و خیری که موجب پیشرفتش شد و همچنین به فرزند آن خیر خیانت نمود-و دل نوشته زیر از زبان فرزند آن جفا دیده است. }
دیروز ::
گله دارم
من از خود گله دارم
که چقدر ساده بودم،-
و تو را مرحمی می دیدم،
تا زخم خون چکانم را مرهمی باشی،
اما تو درد بودی
و درمان نزد دیگری بود.
آی چه افکار پریشانی داشتم-
فکر می کردم،
همه دل دارند
و لبخندهایشان زیبا و انسانیست.
ای رفیق دیروز!
که مرا به ریالی فروختی-
از غم،از مکافات،از فردا
چه می دانی؟
ای غرقه در زر و تزویر
چه آسان ویرانه نمودی-
تمامی آنچه بود-
از خیال تا واقعیت-
و پله های ترقیت-
تزویر،ربا،دروغ،-
وبدنهای مجروح دوستانم؟
ای بظاهر دوست،
و در باطن خصم-
ای فامیل نیمه راه-
که از کلامت
ندای شیطان تجلی می یافت،-
و من چه گناهکار بودم
که به دمی با تو دل سپردم-
و در دستانت چه آسان مچاله شدم.
*****
امروز ::
ای دوست دیروز، و ای غریبه امروز
آنگاه عشق را یافتم،
آن خدای فریادرس را فریاد کردم
از رگ گردنم به من نزدیک بود-
و من چه باطل روزی خود را،-
از دست و مغز شیطانیت آرزو میکردم.
ای آشنای نا آشنا،
من آن آرزویم را محقق می نمایم
صبور،آرام،با مال حلال
نه مانند تو که ریاکاری را بیچاره کردی.
امامن،اما ما-
آن بنیاد خیریه راخواهیم ساخت
که تا در شهرمان،-
از استثمار تو نشان نباشد!
و همه خندان باشند.
ای نارفیق،ای نابکار
همه کارخانه هایت مال تو-
من با خدایم عشق بازی میکنم،-
و آرزویم را محقق می سازم-
با عشق،-
و باانگیزه،و پشتکاری انسانی-
در توکل به خدای فریادرس،-
تولدی دوباره می یابم-
و از نو آغاز خواهم کرد.