سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاکدامنى زیور درویشى است ، و سپاس زینت توانگرى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
مجله آرامش-آبان1392-شماره نهم ، مجله آرامش-بهمن1392-شماره دهم ، «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}» ، « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} » ، مجله آرامش-اسفند1391-شماره اول ، مجله آرامش-اسفند1392-شماره یازدهم ، «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}» ، «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}» ، « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } » ، « {ش18-اسفند1396خورشیدی} » ، قرآن،آزادی و حقوق بشر ، مشاوره و روانشناسی ، مجله آرامش-فروردین1392-شماره دوم ، شعر و ادبیات متعهد و مردمی ، پرتوی از قرآن ، پهلوی اول ، تاریخ ایران زمین ، « مجله آرامش-شهریور1393-شماره17 » ، « مجله آرامش-مهر93-شماره18» ، مجله آرامش-فروردین1393-شماره دوازدهم ، مجله آرامش-خرداد1392-شماره چهارم ، مجله آرامش-خرداد1393-شماره چهاردهم ، مجله آرامش-اردیبهشت1393-شماره سیزدهم ، رضاشاه ، مجله آرامش-مهر1392-شماره هشتم ، مناسبتها ، (مجله آرامش-تیر1393-شماره 15) ، «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}» ، مجله آرامش-تیر1392-شماره پنجم ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، اخلاق در قرآن ، اخلاق در قرآن ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، تاریخ ایران زمین ، پهلوی اول ، رضاشاه ، « {دوره جدید،ش11،اسفند 1395خورشیدی} » ، « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} » ، « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } » ، مجله آرامش-مرداد1392-شماره ششم ، تاریخ معاصر ایران ، تاریخ عصر پهلوی ، شبه مدرنیته مستبدانه ، مجله آرامش-اردیبهشت92-شماره سوم ، « {ش17-بهمن1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-آذر93-شماره19» ، پهلوی اول ، رضاشاه ، پهلویها ، رضاخان ، پاسخ به سوالات و شبهات قرآنی ، آیاتی از کتاب نور و روشنایی ، «مجله آرامش-مرداد1393-شماره16» ، « {ش16-آذر1396خورشیدی} » ، « {دوره جدید،ش9،دی1395} » ، « {دوره جدید،ش10،بهمن 1395خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } ، « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } » ، « {جدید-ش14-خرداد96ش} » ، « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } » ، روان شناسی،روان درمانی اگزیستانسیال ، مناسبتهای ملی و میهنی ، ویروس کرونا؟! ، مناسبتهای ملی و دینی ، تبریک و تهنیت دوستانه... ، رضاشاه ، پهلوی اول ، سرگرمی ، عکسهای یادگاری ، فال روزانه ، « { ش 29 ، فروردین 1399خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، #نیکا_شاکرمی ، #مهسا_امینی،#ژینا_امینی ، « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی ، «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}» ، «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}» ، تاریخ تحلیلی ایران زمین ، تاریخ تحلیلی ایران ما ، توحید و رهایی ، توحید،عرفان،رهایی ، جملات زندگی ساز ، خسرو گلسرخی ، دکتر شفیعی کدکنی ، دکتر علی شریعتی،هیهات مناالذله ، دکتر محمد مصدق ، دکترشفیعی کدکنی ، رضاخان ، تاریخ دوران پهلوی ، تاریخ زندان، پهلویها، پهلوی دوم ، پهلویها ، پیام توحید و رهایی ، آرامش ، آرامش جسم و روان ، آرامش و زندگی ، احمدشاملو ، اخبارروانشناسی و روانپزشکی ، اختلالات خواب ، پرتوی از قرآن حکیم ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی} » ، « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} » ، « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } » ، « { ش25 ، اردیبهشت 1398خورشیدی } » ، « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، دی ماه 1398خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، « { ش20- مرداد ماه1397خورشیدی } » ، فال روزانه حافظ ، فال ، شعر و زندگی ، رضاشاه ، پهلوی اول ، ، روان درمانی اگزیستانسیال ، روان شناسی ، تسلیت ، روزها و یادها ، گفتگو و مصاحبه ، محمدرضاشاه پهلوی ، مجله آرامش-شهریور1392-شماره هفتم ، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتها، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتهای ملی و باستانی ، مشاوره و روانشناسی ، رهایی از اعتیاد ، مطالب دینی و اعتقادی ، مطالب روانشناسی ، مقالات جامعه شناسی ، کلمات راهگشاء و طلایی ، هنر و ادبیات متعهد ایران ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :87
بازدید دیروز :178
کل بازدید :486233
تعداد کل یاداشته ها : 481
103/2/18
10:43 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
aramesh[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
« اسفند1391-شماره اول »[32] « فروردین1392-شماره دوم »[11] « اردیبهشت1392-شماره سوم »[4] خرداد1392-شماره چهارم[10] « تیر1392-شماره پنجم »[7] « مرداد1392-شماره ششم »[6] « شهریور1392-شماره هفتم »[1] « مهر1392-شماره هشتم »[8] « آبان1392-شماره نهم »[107] « بهمن1392-شماره دهم »[66] « اسفند1392-شماره یازدهم »[26] « فروردین1393-شماره دوازدهم »[10] « اردیبهشت1393-شماره سیزدهم »[9] « خرداد1393-شماره چهاردهم »[9] « مجله آرامش-تیر1393-شماره 15 »[7] « مجله آرامش-مرداد1393-شماره 16 »[3] « مجله آرامش-شهریور1393-شماره 17 »[11] « مجله آرامش-مهر93-شماره18»[13] « مجله آرامش-آذر93-شماره19»[5] « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 »[4] «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}»[45] «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}»[7] «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}»[2] «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}»[19] «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}»[2] «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}»[21] « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} »[5] « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} »[1] « {دوره جدید،ش9،دی 1395} »[2] « {دوره جدید،ش10،بهمن1395} »[4] « {دوره جدید،ش11،اسفند1395} »[6] « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} »[36] « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} »[2] « {جدید-ش14-خرداد96ش} »[3] « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} »[1] « {ش16-آذر1396خورشیدی} »[3] « {ش17-بهمن1396خورشیدی} »[4] « {ش۱۸-اسفند1396خورشیدی} »[16] « {ش19-اردیبهشت ماه1397خ»[4] « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } »[3] « { ش21- مرداد ماه1397خورشیدی } »[1] « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } »[2] « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } »[6] « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } »[4] « { ش25 ، اردیبهشت1398خورشیدی } »[1] « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } »[1] « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } »[17] « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 29 ، دی ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 30 ، فروردین 1399خورشیدی } »[7] « { ش 31 ، اردیبهشت 1399خورشیدی } »[2] 《 ش32-شهریور 1399خورشیدی 》[1] 《 ش33-مهر 1399خورشیدی 》[1] 《 ش34-آبان 1399خورشیدی 》[4] 《 ش35- آذر 1399خورشیدی 》[2] « ش36 ، اسفند 1399خورشیدی »[1] « شماره37، فروردین1400خورشیدی »[18] « شماره 38،اردیبهشت1400خورشیدی »[32] « شماره 39، خرداد 1400خورشیدی »[1] « شماره 40 ، مردادماه 1400خورشیدی »[3] « شماره 41 ، شهریور 1400خورشیدی »[3] « شماره 42 ، آبان ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره 43 ، دی ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره44 ، بهمن ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره45 ، فروردین 1401خورشیدی »[1] « شماره46 ، خرداد ماه 1401خورشیدی »[5] « شماره47 ، مرداد ماه 1401خورشیدی »[2] « شماره48 ، شهریورِ1401خورشیدی »[6] « شماره49 ، مهرماه1401خورشیدی »[2] «شماره50،اسفندماه1401خورشیدی»[9] «شماره51،فروردین1402خورشیدی»[3] «شماره52،اردیبهشت1402خورشیدی»[1] «شماره53،خرداد1402خورشیدی»[7] «شماره54تیرماهِ1402خورشیدی»[3] «شماره55مرداد1402خورشیدی»[2] مرداد 2[1] آبان 2[2] آذر 2[4]
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
مجله آرامش یا صاحب الزمان (عج) « تارنمای شخصی مهدی گل محمدی » پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) پایگاه تحلیلی( فصل انتظار) سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani قاصدک جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) مجله پیام توحید مهندس محی الدین اله دادی بلوچستان نشریه حضور مسیر عرشیان تراوشات یک ذهن زیبا پاتوق دوستان غزل عشق کلینیک تخصصی پوست و تناسب اندام-ایده آل بابای آسمانی محمد قدرتی یه دختره تنها شاه تورنیوز Note Heart غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... wanted دفتر احسان رویابین تینا!!!! عرفان وادب کاروجدان allah is my lord منتظر باران فرهنگی بهار عشق شناخت کافی ღای دریغاღ خط خطی ها عدالت جویان نسل بیدار سینا حاج زاده HADAFE SORKH ghamzade رویایی زندگی کردن... جامع ترین وبلاگ خبری مقاله های تربیتی ارتــــش ســــرخ///AK زازران ♥®♥شایگان خواندنی های ایران جهان دانشجو دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر آسمان آبی پنجره ای رو به باغ مجله پارسی نامه سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ مجله الکترونیکی گوناگون مجله جهان داستان آموزش زبان دات کام مجاز نیوز طب سنتی خبرگزاری آریا تارنمای مهدی گل محمدی-2 سرزمین عجایب-برترین ترفندهای وب آموزش بورس
     
       
  Go to Homepage  
       

   

پیام امید به روشنفکر مسئول

(تفسیر سوره روم)

بخش 2

دکتر علی‌ شریعتی

 



Print

   
             
         

همه اینها راست است اما همه سخن در سوره روم این نیست - غیب گفتنی که تحقق پیدا کرده است - در این سوره، حقیقت زنده‌تر و علمی‌تری وجود دارد که بسیاری از مفسران، ندیده‌اند و گذشته‌اند.

درست است که این نشانه نبوت پیغمبر است و درست است که کلام حق را ثابت می‌کند، اما اثرش فقط برای ما همین است؟ مایی که امروز در چنین وضعی هستیم و با مسئولیتی که در آینده داریم و دنبال درمان درد‌های خود می‌گردیم؛ برای روشنفکری که امروز مسئولیت دارد وبه دنبال یک ایدئولوژی، یک پیامی و راهی می‌گردد تا بتواند تعهد و مسئولیت خودش را در قبال مردم انجام دهد، این پیش گویی دیگر پیامی ندارد؟ فقط یک کتاب آسمانی است و پیامبری از آینده‌ای سخن گفته و آینده سخن او را اثبات کرده است؟ در حالی که پشت این معجزه و سخن پیامی نهفته است، درست مثل اشعه خورشید که صبح به صبح برای ما طلوع می‌کند و گر چه همواره بی‌تغییر و تکراری است، در توالی و تنوع و تحول تمدن‌ها و نظام‌ها و نسل‌ها، زنده بودن و روشنگر بودن و آتش افروز بودن را برای انسان می‌آورد و همواره زنده و جاوید است، قرآن نیز برای انسانها چه از یک قبیله منحط بدوی باشند، و چه از متمدن‌ترین ملت‌ها، چه در قرن سوم و چهارم باشند و چه در قرن 40، 50 باشند، چه در یک نظام سرمایه‌داری باشند، و چه در دوره کشاورزی و فئودالی و ماشینی و یا یک نظام دیکتاتوری، به هر حال، به هر شکلی و وضعی درست مثل تابش هر روز و مکرر خورشید، زنده و مورد احتیاج است.

انسان امروز گرچه با انسان هزار سال پیش خیلی فرق دارد، اما نیازش به خورشید فرقی نکرده است، آن کسی که تابش خورشید را هر روز صبح برای انسان می‌فرستد که در هر شکل و وضعی و نظامی هستند، هم او است که اشعه این کلمات را می‌تاباند و همین خورشید است که از قله حرا طلوع کرده است و همان کسی که خورشید را فرستاده، این پیام را هم فرستاده است.

بنابراین قرآن باید به اشعه خورشید تشبیه بشود و نباید با سخن یک نویسنده، یک شاعر، فیلسوف، یا یک جامعه‌شناس مقایسه گردد، پس قرآن مسلماً امروز زنده است و عملی است و نمی‌شود گفت که فردا عبث می‌شود و دیگر موردی ندارد و انسانها به سخن دیگری احتیاج دارند.

این ادعا نیست و نشان می‌دهم که این سخن، سخنی است که در حال حاضر اگر پیغمبری می‌بود و یک وحی‌ای می‌بود و آیه‌ای برای ما مسلمانها الان نازل می‌شد باز «سوره روم» بود.

بنابراین از نظر اثبات آن باید دو اطلاع جغرافیایی و تاریخی نقل کنم تا معنی و مورد این سوره روشن شود.

در این نقشه جغرافیا موقعیت زمان و مکانی که سوره روم نازل شده دیده می‌شود که عیناً در وضع حاضر هم می‌توان موقعیت آن را ترسیم نمود و برای فهم درست سوره روم این نقشه کاملاً ضرورت دارد.

اینجا عربستان است و مکه در این نقطه واقع است، در شمال، اینجا هم مدینه است، اینجا هم ایران است، امپراطوری بزرگ ایران، این قسمت هم که روم است، همان جایی که الان ترکیه و سوریه هم قرار دارند، روم شرقی، پیغمبر اسلام درسال 570 یا 571 متولد می‌شود و در 40 سالگی مبعوث می‌شود، و در سال 622 میلادی پیام نبوت خویش را به جهان اعلام می‌کند. پس باید دید که در سال 622 دنیا در چه موقعیتی است تا بفهمیم که پیغمبر اسلام و پیروانش در چه وضعی قرار دارند و سوره روم حرف و بیانش چیست.

سوره روم قبل از هجرت نازل شده، یعنی سوره‌ای است مکی، بنابراین، در دوره‌ای است که اطرافیان پیغمبر اسلام و مسلمانها غیر از چند نفر انگشت شمار بقیه در وضعی بسیار ضعیف، محکوم، مورد آزار و شکنجه مشرکین به سر می‌برند، و لذا اکثریت افراد، بی‌خانمان، یا بیگانه با خانواده‌های بزرگ و قدرت‌های بزرگ حاکم بر مکه می‌باشند و کسانی هستند که از نظر خانوادگی و پیوند قبائلی، سرمایه، ثروت و مفاخر نژادی محروم هستند - گروهی ضعیف و خلع سلاح شده و ناتوان-؛ این مجموعه افرادی است که رنج و محرومیت چهره‌شان را به خوبی نشان می‌دهد و بهترین بازیچه‌های اسیر و بی‌توان و بی‌مقاومت در زیر دست برده داران، جنایتکاران، باغ داران طائف و کاروان داران قریش هستند که نمونه‌اش عمار، یاسر و سمیه است. در این دوره سمیه یک کنیز سیاه پوست در خانواده یک عرب در مکه است، شوهرش یاسر نیز عربی است که از بیابان یمن آمده و در مکه فردی تنها و بی‌خانمان است. وارد خانه این عرب که می‌شود، از سمیه این کنیز سیاه پوست حبشی خواستگاری می‌کند، پس سمیه است و یاسر، این زن و مردی که معلوم است در مکه چه کاره هستند و چه پایگاه و چه پناهی دارند، از این دو، فرزندی به نام عمار متولد می‌شود. بنابراین عمار از مادری کنیز و از پدری تنها و غریب در مکه متولد شده، هر سه نفر در سال اول به پیام پیغمبر اسلام در مکه گرایش پیدا می‌کنند و مسلماً این اشخاص بهترین کسانی هستند که قریش می‌تواند آنها را در زیر شکنجه، عبرت دیگران قرار دهد.

ابوجهل این زن و مرد و فرزند را به وادی مکه می‌برد، هر روز در زیر آفتاب داغ و سوزان از صبح تا غروب شکنجه‌های وحشتناک می‌دهد، و هر روز یک تفننی و یک کشفی واختراعی، در روش بهتر شکنجه دادن می‌کند و از این سه نفر می‌خواهد که به پیغمبرشان دشنام بدهند، و وقتی مقاومت سخت این سه نفر را می‌بیند، راضی می‌شود که اعلام کنند، ما از پیغمبر و دین او بری هستیم و اینها فقط و فقط به خاطر وفاداری به پیغمبر و ایمان به او چنین شکنجه‌ای را تحمل می‌کنند، در حالی که پیغمبر کوچکترین اقدامی برای حمایت و نجات این اشخاص از زیر چنگال مأمورین شکنجه‌ها و جلاد‌ها نمی‌تواند بکند.

خودش مثل دیگران ناتوان است، بی‌سلاح است، وگر چه در خانواده‌ای نیرومند است، اما تنهاست و کاری که می‌تواند برای دلداری و استمالت پیروان محروم و ضعیفش بکند این است که هر روز به این وادی بیاید و شاهد شکنجه یاران خویش باشد. البته معلوم است که با چنین وضعی، پیغمبر اسلام تا چه حد ناراحت بوده است، آدمی مثل او، آن روحی که مملو از عاطفه و رقت است.

وجود این همه احساس و عاطفه - که مسیح نیز از داشتنش محروم است - در پیغمبر و قدرت شمشیر برای ما قابل فهم نیست، چون ما همیشه عادت کرده‌ایم، که در سینه مردان شمشیر به دست، قلبی از قساوت و سنگ ببینیم و صاحبان عشق و محبت و عاطفه را در زنجیر و ناتوان.

پیغمبر اسلام تنها کسی است که شمشیر بران قیصر را در دست دارد و دل پر از رحمت عیسی را در سینه. و چنین احساسی که در برابر یک احساس عاطفی به کلی دگرگون می‌شد، هر روز باید چنین مجسمه‌هایی از عشق و وفاداری را ببیند که هیچ پناه و امیدی جز او ندارند و تمام نیرویشان ایمانی است که به پیغمبر خویش دارند، و آن وقت با شدت هر چه تمام‌تر در زیر چنگال این وحشی‌ها شکنجه می‌شوند و او کوچک‌ترین اعتراض و اقدامی نمی‌تواند بکند و فقط هر روز به دیدار کسانی می‌آید که به خاطر عشق به خداوند و پیام آور او شکنجه می‌شوند و در زیر عربده شعف و فریادهای وحشی‌هایی که از شکنجه شدن انسان مست می‌شوند جز اینکه یاران در شکنجه خویش را دلداری دهد و در چنین ضعف و نومیدی و سیاهی که بر همه حاکم است،به صبر و پاداش خداوند و پیروزی امید‌شان بخشد، کاری نمی‌تواند کرد.

هر روز می‌آید و می‌بیند که این پیرزن سیاه پوست وفادار (سمیه) و پیرمرد ضعیف و فقیر و ناتوان اما سراپا عشق و ایمان و قاطعیت، و این جوان نوشکفته‌ای که همه احساس و همه ایمان و شورش، عشق به محمد(ص) است در زیر شکنجه‌های طولانی چندین ساعته‌ای که تحمل کرده‌اند، همچون مجسمه‌ای خون آلود، اما سرفراز ایستاده‌اند و تا می‌بینند که پیغمبر آمد، می‌کوشند تا در چهره‌شان کوچک‌ترین اثری از رنج و یاس نباشد و خود را نیرومند و شاد، مصمم و مسلط بر خویش و وفادار و عاشق به پیغمبر نشان می‌دهند و پیغمبر آنها را دلداری می‌دهد و بر می‌گردد.

این داستان هر روز تکرار می‌شود!

عمار آنجا، یاسر آنجا، خباب آنجا، مشغول شکنجه شدن هستند، بلال نیز آنجا.

و بعد یک روز می‏آید می‌بیند که سمیه آن پیرزن نیست، یاسر آن پیرمرد نیست، مأمورین شکنجه نیستند، عربده‌های ابوجهل و امیه بن خلف به گوش نمی‌رسد، وادی، بستر رودخانه کنار مکه خالی است و ساکت، اما نگاه می‌کند و می‌بیند که عمار، این جوانی که اخلاص یک سیاه پوست و شور یک عرب و ایمان و تصمیم و آگاهی یک مسلمان را دارد، تنها ایستاده است، دست و پایش بازاست، به جایی بسته نیست، رهایش کرده‌اند، هیچ کس هم آنجا نیست و بر او هیچ کس موکل نشده، اما چرا نرفته؟

پیغمبر بر او می‌گذرد می‌بیند که عمار بر خلاف هر روز سرش پایین است، به او نزدیک‌تر می‌شود، او بیشتر سرش را به گریبانش فشار می‌دهد، و در سینه‌اش فرو می‌برد، پیغمبر تعجب می‌کند، عمار چرا این چنین؟ - او بیشتر از همه در برابر پیغمبر خودش را قوی و نیرومند نشان می‌داد - چرا این همه ضعف؟ پیغمبر مو‌های پیچیده عمار را با دست می‌گیرد و با یک شدت و غیظ ناشی از محبت شدید، بلند می‌کند، می‌گوید عمار سرت را بالا بگیر و به من نگاه کن، سرش را که بالا می‌گیرد، از دو چشم عمار سیل اشک سرازیر می‌شود و باز سرش را بیشتر به گریبانش می‌فشرد، پیغمبر متوجه می‌شود که شکنجه به اوج رسیده بوده، متوجه می‌شود که عمار در برابر دیگانش، دیده که مادر و پدر پیرش تا آخرین رمق، روزهای طولانی را، در زیر شکنجه تحمل کرده‌اند و هیچ نگفتند، و امروز در برابر فرزندشان هر دو جان داده‌اند و جنازه‌شان را برده‌اند، اما عمار چرا شرمگین است و چرا تنها دراین بیابان ایستاده و بر نگشته است؟

عمار می‌گوید و پیغمبر دلداریش می‌دهد و تسلیت می‌گوید، اما عمار بدون اینکه کوچک‌ترین اشاره‌ای به سرنوشت مادر و پدرش بکند که چند ساعت پیش بعد از آن همه شکنجه‌ها جان دادند و رفتند در پیچ و تاب از دردی عظیم‌تر، به اشاره می‌گوید:

«‌ای رسول خدا آنها بالاخره توانستند کلمه‌ای را که دوست داشتند و من دوست نداشتم، از دهان من بشنوند.»

پیغمبر احساس می‌کند که عمار در یک حالت ناخودآگاه و بعد از آن منظره‌ها و شکنجه‌های مادر و پدرش، دیگر متوجه نشده، چون بالاخره اعصاب او اعصاب یک انسان است، روح او، روح یک انسان، نتوانسته خودآگاهی خودش را حفظ کند و در یک حالت غیر عادی آن کلمه‌ای که ابوجهل دوست داشت و عمار دوست نداشت، از دهانش خارج شده، و آنها هم او را آزاد کرده‌اند.

حالا عمار به خودش آمده، وقتی است که شکنجه‌ها از دوشش برداشته شد، وقتی که دیگر عربده‌های ابوجهل و ماموران شکنجه را نمی‌شنود، در تنهایی به خود آمده، که چرا مرا رها کردند؟ احساس می‌کند که آنها موفق شده‌اند، شرم گریبانش را گرفته و چنان شکنجه‌اش می‌کند که شکنجه‌های ابوجهل و حتی مرگ مادر و پدرش را از یاد می‌برد. به چه رویی به شهر برگردد و پیغمبر را چگونه دیدار کند، این است که در بیابان تنها و آواره و پریشان ایستاده که پیغمبر او را دلداری می‌دهد،

«عمار از آنچه که در دلت نیست و بر زبانت رفته است بیم مدار، خداوند در می‌گذرد»

و عمار می‌ماند، تا کی؟ از 13 سال قبل از هجرت تا جنگ صفین 40 سال بعد از هجرت تا 53 سال بعد که آنچنان پیر و فرتوت شده که دیگر قدرت جنگ ندارد.

عماری که تا دوره عثمان در همه جنگ‌ها و تلاش‌ها و کوشش‌ها پیشواز و پیشتاز بوده و انقلاب علیه عثمان را رهبری کرده و ضربه‌ای بر عثمان زده و بعد وفادار به علی مانده و در جنگ صفین دیگر برای علی نمی‌تواند بجنگد، چون او و همه مردم شنیده‌اند که پیغمبر گفت:

«عمار تورا گروهی ستمکار خواهند کشت»

از این روایت به نفع علی استفاده می‌کند، او می‌گوید پس من می‌توانم خودم را بر شمشیر‌های معاویه عرضه کنم و آنها را کشنده خودم بسازم و جهادی بکنم تا شمشیر آنها را بر فرق خودم حس کنم، مردم بدانند که آن گروه ستمکاری که پیغمبر پیش بینی کرد دشمنان علی هستند. این است که در جنگ صفین بی‌آنکه بتواند کوچک‌ترین شمشیشری بزند شرکت می‌کند و تنها می‌جنگد و گروه معاویه همیشه از جلوی این پیرمردی که این همه بر مرگش حریص است، فرار می‌کنند، کوچه می‌دهند، اما عمار چنان تلاش می‌کند تا موفق می‌شود که کشته شود، و بعد فریاد عمار کشته شد روایت پیغمبر را - که عمار به وسیله گروه ستمکار کشته خواهد شد - تداعی می‌کند. آن وقت درگیری و تردید در سپاه معاویه و هیجان امید و قاطعیت و ایمان به درستی راه علی، در سپاه علی پیدا می‌شود و با چنین جهادی که در دنیا منحصر به عمار است، زندگی‌اش را خاتمه می‌دهد.

بلال که یکی دیگر از قربانیان شکنجه است، برده‌ای است، به دست امیه بن خلف هر روز او را به وادی می‌برند و شکنجه‌اش می‌کنند و طریقه شکنجه او این است که خمره بزرگی را در زیر آفتاب سوزان پر از آب کرده‌اند سر بلال را با فشار در خمره فرو می‌برند و به قدری فرو می‌برند که در زیر دستشان احساس می‌کنند بلال از حر کت افتاده و بلندش می‌کنند، دو مرتبه که به نفس می‌آید باز این عمل را تکرار می‌کنند و برای مرتبه سوم نیز چنین می‌کنند و بعد از پایان کار که نزدیک است بمیرد، ریسمان به پایش می‌بندند، بچه‌های کوچک و عوام را تحریک می‌کنند تا این کافر را توی کوچه‌ها بِکِشند، و با اهانت و مسخره به او آب دهان بیندازند و لعن بفرستند، این وضع حال بلال است، از او می‌خواسته‌اند که به پیغمبرش دشنام بدهد و یا لااقل برائت خودش را اعلام کند و موقعی که بلال سرش را پس از مدت‌ها از خمره بیرون می‌آورد و حالت خفقان و خفگی را از دست می‌دهد، اولین نفس را با کلمه احد، احد، احد بر می‌آورد که خشم دشمن و مامور شکنجه را بیشترمی‌کند. و سپس سرش را به خمره می‌برند و باز وقتی سرش را از خمره بر می‌دارند و نفسی می‌کشد، باز احد، احد، احد بر می‌آورد. این شعاری بود که بلال در اوج عشق و پیروزی‌اش در زیر شکنجه داده بود که اکنون مسلمانها در اوج پیروزی و موفقیت، شعارخودشان کرده‌اند و این رمز بزرگی است.

به هر حال اینها سرنوشت مسلمان‌هایی است که در مکه هستند و قدرت و وضعیتی است که این گروه پیرو پیغمبرِ تنها و بی‌سلاح و بی‌توان دارد، خود پیغمبر اسلام به اندازه یک عربِ تنها در قریش و در مکه قدرت ندارد، حتی به اندازه‌ای که در مسجدالحرام که متعلق به عموم است، این امکان برای او نیست که بیاید نماز بگذارد، به او اهانت می‌کنند، دشنام می‌دهند، سنگ می‌زنند، در حال سجده شکمبه گوسفند را بر سرش می‌اندازند، در چنین حالی که تنهای تنها مانده، یک گروه کوچک از تنهایان، از غریبان، از ناتوانان، اطرافش هستند، اوج نا امیدی، ضعف و ناتوانی مفرط، در چنین وضعی است که پیغمبر به پیروان خودش نوید می‌دهد که:

شما سرنوشت تاریخ را به دست خواهید گرفت و بر جهان حکومت خواهید کرد و وارث قدرت‌های بزرگ و پادشاهان بزرگ و قیصر‌های بزرگ خواهید شد و شما هستید که بر دنیا مسلط خواهید شد، نه بر عرب، بر مکه و قریش، بلکه بر ایران و روم، یمن و مصر، شرق و غرب عالم آن روز.

این طرز سخن گفتن پیشوای تنهایی است به پیروانش که با دست‌های خالی در زیر شکنجه جان می‌دهند و رنج می‌برند و به خاطر اینکه زنده بمانند و از فشار و ظلم قریش در امان باشند به حبشه می‌روند.

در چنین روزی رهبر این اقلیت کوچک و ضعیف نه تنها این چنین قاطع سخن می‌گوید بلکه حکومت بر جهان و زمامداری بشر، و وراثت همه تمدن‌های بزرگ دنیا و تسلط بر شرق و غرب را به اینها مژده می‌دهد ولی روشنفکران زمان خودش او را به مسخره می‌گیرند.

روشنفکرهای زمان پیغمبر کی‌ها بودند؟ یک عده شعرا بودند که پیغمبر و پیروانش جزء آنها نبودند، یک عده تجار بزرگ بودند که باز پیغمبر و پیروانش جزء آنها نبودند، حتی آنها جزء تجار کوچک هم نبودند، یک عده باغداران طائف بودند و یک عده هم کسانی بودند که اجناس را از ایران، روم، یمن و شام می‌آوردند و می‌فروختند یا از محل خودشان می‌بردند و می‌فروختند، کسانی هم بودند که با ادیان خارج آشنایی داشتند، یا به آن اعتقاد پیدا کرده بودند، یعنی تازه دین‌های بزرگ جهانی را شناخته بودند، مثل روشنفکر‌های ما، که مثلاً امروز مکتب فلان را می‌شناسند، یا ایدئولوژی جهانی را تشخیص می‌دهند و می‌فهمند و معتقد می‌شوند، جزء روشنفکر‌ها می‌شوند، آن موقع هم کسانی بودند که به مسیحیت گرویده بودند، مسلماً در یک قبیله بدوی در صحرا که بت‌پرست هستند و به شکل قبائلی زندگی می‌کنند، کسانی که مسیحیت را می‌فهمند، کسانی هستند که جهان‌بینی بزرگ دارند، روشنفکرند، از زمان خودشان خیلی جلوترند، عده‌ای نیز با ایران سروکار داشتند و ایران را می‌شناختند. یکی از افراد می‌گفت که: «قرآن جز افسانه‌های قدیم چیزی نیست و من افسانه‌هایی بهتر از این به یاد دارم»آن وقت می‌آمد و در مسجدالحرام می‌نشست و عرب‌ها را دور خودش جمع می‌کرد و داستان رستم و اسفندیار و اشکبوس و دیگران را که از حفظ بود می‌گفت و مردم را سرگرم می‌کرد و یک بازی تبلیغاتی درست کرده بود، برای اینکه مردم را از پیام پیغمبر و مساله‌ای که پیغمبر مطرح کرده بود، دور کند، و یک اغفال ذهنی به وجود بیاورد.

 

ادامه دارد.