سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من از هنگام بعثتم تا روز قیامت، شفیع هر آن دوتنی هستم که در راه خدا با یکدیگر، دوستی و برادری می کنند. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
مجله آرامش-آبان1392-شماره نهم ، مجله آرامش-بهمن1392-شماره دهم ، «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}» ، « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} » ، مجله آرامش-اسفند1391-شماره اول ، مجله آرامش-اسفند1392-شماره یازدهم ، «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}» ، «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}» ، « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } » ، « {ش18-اسفند1396خورشیدی} » ، مشاوره و روانشناسی ، قرآن،آزادی و حقوق بشر ، شعر و ادبیات متعهد و مردمی ، مجله آرامش-فروردین1392-شماره دوم ، پرتوی از قرآن ، پهلوی اول ، تاریخ ایران زمین ، « مجله آرامش-شهریور1393-شماره17 » ، « مجله آرامش-مهر93-شماره18» ، مجله آرامش-فروردین1393-شماره دوازدهم ، مجله آرامش-خرداد1392-شماره چهارم ، مجله آرامش-خرداد1393-شماره چهاردهم ، مجله آرامش-اردیبهشت1393-شماره سیزدهم ، رضاشاه ، (مجله آرامش-تیر1393-شماره 15) ، مجله آرامش-مهر1392-شماره هشتم ، مناسبتها ، مجله آرامش-تیر1392-شماره پنجم ، «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}» ، اخلاق در قرآن ، اخلاق در قرآن ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، تاریخ ایران زمین ، پهلوی اول ، رضاشاه ، « {دوره جدید،ش11،اسفند 1395خورشیدی} » ، قرآن ، آزادی و حقوق بشر ، مجله آرامش-مرداد1392-شماره ششم ، « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} » ، « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } » ، تاریخ معاصر ایران ، پهلوی اول ، رضاشاه ، پهلویها ، رضاخان ، « {ش17-بهمن1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-آذر93-شماره19» ، مجله آرامش-اردیبهشت92-شماره سوم ، شبه مدرنیته مستبدانه ، تاریخ عصر پهلوی ، روان شناسی،روان درمانی اگزیستانسیال ، مناسبتهای ملی و میهنی ، « {ش16-آذر1396خورشیدی} » ، « {دوره جدید،ش9،دی1395} » ، « {دوره جدید،ش10،بهمن 1395خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } ، « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } » ، « {جدید-ش14-خرداد96ش} » ، « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } » ، پاسخ به سوالات و شبهات قرآنی ، آیاتی از کتاب نور و روشنایی ، «مجله آرامش-مرداد1393-شماره16» ، «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}» ، «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}» ، تبریک و تهنیت دوستانه... ، تاریخ تحلیلی ایران زمین ، تاریخ تحلیلی ایران ما ، رضاشاه ، پهلوی اول ، « { ش 29 ، فروردین 1399خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، #نیکا_شاکرمی ، #مهسا_امینی،#ژینا_امینی ، « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} » ، « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی ، ویروس کرونا؟! ، مناسبتهای ملی و دینی ، سرگرمی ، عکسهای یادگاری ، فال روزانه ، فال روزانه حافظ ، فال ، گفتگو و مصاحبه ، شعر و زندگی ، روزها و یادها ، پرتوی از قرآن حکیم ، مجله آرامش-شهریور1392-شماره هفتم ، محمدرضاشاه پهلوی ، مشاوره و روانشناسی ، رهایی از اعتیاد ، مطالب دینی و اعتقادی ، مطالب روانشناسی ، مقالات جامعه شناسی ، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتها، مناسبتهای ملی و مذهبی ، مناسبتهای ملی و باستانی ، کلمات راهگشاء و طلایی ، هنر و ادبیات متعهد ایران ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی » ، « {ش19-اردیبهشت ماه1397شمسی} » ، « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} » ، « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} » ، « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } » ، « { ش25 ، اردیبهشت 1398خورشیدی } » ، « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } » ، « { ش 28 ، دی ماه 1398خورشیدی } » ، #مهسا_امینی ، « { ش20- مرداد ماه1397خورشیدی } » ، رضاشاه ، پهلوی اول ، ، روان درمانی اگزیستانسیال ، روان شناسی ، تاریخ دوران پهلوی ، تاریخ زندان، پهلویها، پهلوی دوم ، تسلیت ، توحید و رهایی ، جملات زندگی ساز ، خسرو گلسرخی ، دکتر علی شریعتی،هیهات مناالذله ، دکتر محمد مصدق ، دکترشفیعی کدکنی ، رضاخان ، آرامش ، آرامش جسم و روان ، آرامش و زندگی ، اخبارروانشناسی و روانپزشکی ، اختلالات خواب ، پهلویها ، پیام توحید و رهایی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :32
بازدید دیروز :175
کل بازدید :483589
تعداد کل یاداشته ها : 481
103/2/8
1:58 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
aramesh[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
« اسفند1391-شماره اول »[32] « فروردین1392-شماره دوم »[11] « اردیبهشت1392-شماره سوم »[4] خرداد1392-شماره چهارم[10] « تیر1392-شماره پنجم »[7] « مرداد1392-شماره ششم »[6] « شهریور1392-شماره هفتم »[1] « مهر1392-شماره هشتم »[8] « آبان1392-شماره نهم »[107] « بهمن1392-شماره دهم »[66] « اسفند1392-شماره یازدهم »[26] « فروردین1393-شماره دوازدهم »[10] « اردیبهشت1393-شماره سیزدهم »[9] « خرداد1393-شماره چهاردهم »[9] « مجله آرامش-تیر1393-شماره 15 »[7] « مجله آرامش-مرداد1393-شماره 16 »[3] « مجله آرامش-شهریور1393-شماره 17 »[11] « مجله آرامش-مهر93-شماره18»[13] « مجله آرامش-آذر93-شماره19»[5] « مجله آرامش-بهمن93-شماره20 »[4] «{دوره جدید،ش1،فروردین1395}»[45] «{دوره جدید،ش2،اردیبهشت1395}»[7] «{دوره جدید،ش3،خرداد1395}»[2] «{دوره جدید،ش4،تیرماه 1395}»[19] «{دوره جدید،ش5،مرداد 1395}»[2] «{دوره جدید،ش6،شهریور 1395}»[21] « {دوره جدید،ش7،مهر 1395} »[5] « {دوره جدید،ش8/ 30آذر95خورشیدی} »[1] « {دوره جدید،ش9،دی 1395} »[2] « {دوره جدید،ش10،بهمن1395} »[4] « {دوره جدید،ش11،اسفند1395} »[6] « {د ج،ش12،فروردین ماه1396خورشیدی} »[36] « {جدید،ش13،اردیبهشت1396خورشیدی} »[2] « {جدید-ش14-خرداد96ش} »[3] « {ش15-تیرماه1396خورشیدی} »[1] « {ش16-آذر1396خورشیدی} »[3] « {ش17-بهمن1396خورشیدی} »[4] « {ش۱۸-اسفند1396خورشیدی} »[16] « {ش19-اردیبهشت ماه1397خ»[4] « { ش20- تیرماه1397خورشیدی } »[3] « { ش21- مرداد ماه1397خورشیدی } »[1] « { ش22 ، بهمن ماه1397خورشیدی } »[2] « { ش23 ، اسفند ماه 1397خورشیدی } »[6] « { ش24 ، فروردین 1398خورشیدی } »[4] « { ش25 ، اردیبهشت1398خورشیدی } »[1] « { ش26 ، مرداد1398خورشیدی } »[1] « { ش27 ، شهریورماه1398خورشیدی } »[17] « { ش 28 ، آبان ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 29 ، دی ماه 1398خورشیدی } »[1] « { ش 30 ، فروردین 1399خورشیدی } »[7] « { ش 31 ، اردیبهشت 1399خورشیدی } »[2] 《 ش32-شهریور 1399خورشیدی 》[1] 《 ش33-مهر 1399خورشیدی 》[1] 《 ش34-آبان 1399خورشیدی 》[4] 《 ش35- آذر 1399خورشیدی 》[2] « ش36 ، اسفند 1399خورشیدی »[1] « شماره37، فروردین1400خورشیدی »[18] « شماره 38،اردیبهشت1400خورشیدی »[32] « شماره 39، خرداد 1400خورشیدی »[1] « شماره 40 ، مردادماه 1400خورشیدی »[3] « شماره 41 ، شهریور 1400خورشیدی »[3] « شماره 42 ، آبان ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره 43 ، دی ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره44 ، بهمن ماهِ 1400خورشیدی »[2] « شماره45 ، فروردین 1401خورشیدی »[1] « شماره46 ، خرداد ماه 1401خورشیدی »[5] « شماره47 ، مرداد ماه 1401خورشیدی »[2] « شماره48 ، شهریورِ1401خورشیدی »[6] « شماره49 ، مهرماه1401خورشیدی »[2] «شماره50،اسفندماه1401خورشیدی»[9] «شماره51،فروردین1402خورشیدی»[3] «شماره52،اردیبهشت1402خورشیدی»[1] «شماره53،خرداد1402خورشیدی»[7] «شماره54تیرماهِ1402خورشیدی»[3] «شماره55مرداد1402خورشیدی»[2] مرداد 2[1] آبان 2[2] آذر 2[2]
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
یا صاحب الزمان (عج) مجله آرامش « تارنمای شخصی مهدی گل محمدی » پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) پایگاه تحلیلی( فصل انتظار) سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani قاصدک جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) مجله پیام توحید مهندس محی الدین اله دادی بلوچستان نشریه حضور مسیر عرشیان تراوشات یک ذهن زیبا پاتوق دوستان غزل عشق کلینیک تخصصی پوست و تناسب اندام-ایده آل بابای آسمانی محمد قدرتی یه دختره تنها شاه تورنیوز Note Heart غزلیات محسن نصیری(هامون) ... یاس ... wanted دفتر احسان رویابین تینا!!!! عرفان وادب کاروجدان allah is my lord منتظر باران فرهنگی بهار عشق شناخت کافی ღای دریغاღ خط خطی ها عدالت جویان نسل بیدار سینا حاج زاده HADAFE SORKH ghamzade رویایی زندگی کردن... جامع ترین وبلاگ خبری مقاله های تربیتی ارتــــش ســــرخ///AK زازران ♥®♥شایگان خواندنی های ایران جهان دانشجو دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر آسمان آبی پنجره ای رو به باغ مجله پارسی نامه سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ مجله الکترونیکی گوناگون مجله جهان داستان آموزش زبان دات کام مجاز نیوز طب سنتی خبرگزاری آریا تارنمای مهدی گل محمدی-2 سرزمین عجایب-برترین ترفندهای وب آموزش بورس

زندگینامه حضرت عیسی

 

زندگینامه حضرت عیسی (ع)

 

دخترک آن قدر زیبا و معصوم مى نمود که خدمتگزاران بیت المقدس ، در تکفل او از هم پیشى مى گرفتند:

- من از او چون جان خود نگاهدارى خواهم کرد!

- تو بیشتر از من از معبد خارج مى شوى ، در حالى که من تقریبا شب و روز در اینجا به سر مى برم ، من از او نگهدارى خواهم کرد!

- آقایان ، آقایان ! من شوهر خاله این کودک هستم و او خویشاوند من است . بعلاوه من نبى خدا هستم . من خود از این طفل سرپرستى خواهم کرد!

- ولى من پیشنهاد مى کنم که هر یک قرعه اى چوبى انتخاب کنیم و برویم پایین و چوبها را در آن نهر بیندازیم . زکریا هم بیندازد. چوب هر کس روى آب ماند، سرپرستى طفل به عهده او خواهد بود.

- بسیار پیشنهاد خوبى است ، برویم !

قرعه ، به نام زکریا شوهر خاله کودک افتاد. گویى همه چیز از روز نخست برنامه ریزى شده بود تا این کودک معصوم در بیت المقدس ، در دامن زکریا و در محیطى روحانى پرورش یابد. مادرش نذر کرده بود که اگر خدا به او فرزندى بدهد، او را به خدمتگزارى بیت المقدس بگمارد. دعاى مادر مستجاب شد، اما پیش از آنکه کودک به دنیا بیاید پدرش از دنیا رفته بود. کودک وقتى به دنیا آمد، برخلاف انتظار مادر، دختر بود. اما نذر، نذر بود و مى بایست ادا مى شد. پس مادر با همه علاقه اى که به فرزند داشت ، او را از ناصره ، زادگاه کودک ، به بیت المقدس آورد و به بیت سپرد. او (مریم ) نام داشت .

زکریا در جایى بلند از بیت غرفه اى براى نگهدارى او فراهم آورد و کودک را در آن گذاشت و خود و همسرش به تربیت و کفالت او همت گماشتند.

مریم ، بزرگ و بزرگ تر شد، تا به حدى که نوجوانى را پشت سر گذاشت و دخترى جوان شد. او بسیار عفیف و بسیار عابد و بسیار دوستار خدا بود. خداوند نیز او را دوست مى داشت ، چندان که غذاى او را فرشتگان در کنار او مى نهادند!

یک روز که شاید براى طهارت ، به جانب شرقى بیت در تپه هاى کنار شهر رفته و در پس حجابى دور از چشم نامحرمان برهنه شده بود، فرشته اى به ماءموریت الهى ، با هیاءت بشر بر او ظاهر شد. مریم که تا آن لحظه آفتاب و ماهتاب هم او را در آن حالت ندیده بودند، خود را جمع وجور کرد و زبان به اعتراض گشود. ترسیده بود مبادا مردى باشد که فکر ناپاکى در سر مى پروراند. ولى فرشته ، با صدایى ملکوتى به او گفت :

- من از سوى خداوند ماءموریت دارم که فرزندى پاکیزه به تو ببخشم !

- چگونه من فرزندى داشته باشم ، در حالى که دست هیچ بشرى به من نرسیده است و من هرگز زن ناپاکى هم نبوده ام ؟!

- همین طور است ، اما بر پروردگار تو آسان است ، و این نشانه او و امرى مقرر و ناگزیر است !

بدین گونه ، مریم باردار شد و این راز را از همگان مخفى داشت . او از همه دورى مى گزید و خدا داناست که آن طاهره مطهره ، در طول نه ماه باردارى ، چه رنجها که از فکر و خیال براى پاسخگویى به مردم کشیده بود.

سرانجام ، درد زایمان او را در چنبره طاقتسوز خود گرفت . ناگزیر، به جایى دور دست و خلوت در اطراف زادگاه خود ناصره رفت و آنجا به زیر درخت خرماى خشکى پناه برد. آهنگ استخوانسوز درد و شرنگ تلخ بى آبرو شدن و غم بى کسى و تنهایى ، او را سخت عذاب مى داد. پس بى اختیار نالید:

- اى کاش پیش از این ، مرده و از خاطره ها رفته بودم !

در همین هنگام ، در حالى که تمام تنش از فشار درد غرق عرق شده بود، احساس کرد که چیزى از درون او رها شد. ناگاه ، صداى کودک نوزادش را شنید:

- مادر غمگین نباش ! نگاه کن ، خدا زیر پایت نهرى روان کرده است . نیز این درخت نازک و خشکیده خرما را به سوى خود بتکان ، خواهى دید که خرماى تازه بر تو مى افشاند. از این خرما بخور و از آن آب بیاشام و خشنود و دل آسوده باش . و اگر کسى را دیدى هیچ سخن مگو و به اشارت بفهمان که من امروز براى پروردگار خود نذر کرده ام که با هیچ سخن نگویم .

مریم ، نخست از گفتار فصیح این کودک نوزاد در شگفتى افتاد. اما چون در خاطر گذراند که باردارى او نیز از سوى خدا و به امر او و غیر طبیعى بوده است ، آرامش یافت .

قدر آسوده . از خرما خورد و از آب نوشید و چون رمقى یافت ، کودک دلبند خود را در آغوش گرفت و به خانه یکى از اقوام خود رفت . خویشان او، با دیدن کودک ، آن هم در آغوش او که عمرى جز پاکى و صداقت و عفت از او ندیده بودند، بسیار تعجب کردند و با شماتت گفتند:

- اى خواهر هارون ، پدرت که مرد بدى نبود و مادرت نیز بدکاره نبود. تو این کودک را بى شوهر، چگونه دست و پا کرده اى ؟!

مریم ، به آنان فهماند که نذر کرده است آن روز حرفى نزند. او به کودک اشاره کرد، یعنى از خود او بپرسید!

یکباره صداى قهقهه ، از همه برخاست :

- از خود او؟ ازین بچه یکروزه ؟ ما را مسخره کرده اى ؟ چگونه مى توان با کودکى که در گاهواره است سخن گفت ؟!

اما کودک ، به امر پروردگار، فصیح و رسا به سخن در آمد:

- من بنده پروردگارم ، او به من (کتاب ) آسمانى داده است و مرا پیامبر کرده و هر جا باشم مرا مبارک ساخته و در من برکت قرار داده است . و مرا تا هنگامى که زنده باشم ، به نماز و اداى زکات و نیکى به مادرم سفارش داده و مرا ستیزه گر و شقى نکرده است . درود بر من ، هنگامى که زاده شدم و آن روز که بمیرم و روزى که دوباره زنده شوم !

دیگر جایى براى هیچ گونه شک یا دودلى یا اندیشه هاى ناپسند نبود و خبر، به سرعت باد در سراسر ناصره و بیت المقدس پیچید.

در آن روزگار، دین یهود در دست علماى بى عمل و روحانیان دنیادار به دکانى تبدیل شده بود که در آن دین را با دنیا معامله و گاهى شرف و وجدان و انصاف را نیز در راه آزمندیهاى خود فدا مى کردند. از توده مردم و پاکدلى و سادگى و صفا و خلوص آنان براى امیال دنیایى خود سود مى بردند و با آموزشهاى نادرست ، آنان را وادار مى کردند که بخش مهمى از درآمدهاى ناچیز خود را به آباء کنیسه ها بسپارند. مردان و زنانى که آگاهى و بصیرت در دین داشتند، اغلب خانه نشین و مطرود و فرصت طلبان جاه طلب و زراندوزان مردم آزار، دست در دست روحانیان دنیادار یهودى ، میداندار سرنوشت مردم بودند. روحانیان ، دین مبین موسى را در راه امیال تحریف و تاءویل مى کردند. در چنین محیطى بود که عیسى ، با اعجاز الهى ، پا به عرصه وجود نهاد!

او از همان کودکى ، با سمتهاى گوناگون در محیط خویش به مقابله برخاست . چشمان نافذش ، دریچه هاى بصیرت الهى بود و هر نارسایى و ستم و تحمیق و بهره کشى را مى دید؛ با گفتار و اعتراض ، به مقابله با آن بر مى خاست . در نوجوانى گاهى مادر ساعتها منتظر او مى ماند، اما او به خانه نمى آمد و چون در پى او مى رفت ، او را مى دید که در گذرگاه ، با یک روحانى دنیاپرست یهودى مجادله مى کند و مردم دور او را گرفته اند. یا به دورترین و فقیرانه ترین خانه شهر سر مى زد و همراه و همدل با ساکنان مستمند آن در رفع نیازشان مى کوشید.

در آستانه سى سالگى ، تمام مردم بیت المقدس او را بدین صفات مى شناختند. دکانداران دین یهود دشمنان او بودند و همه ستمدیدگان دوستان او.

سى سالگى ، آغاز تحول نهایى او شد: خداوند به او فرمان داد که پیامبرى خویش را آشکار کند و انجیل را بر او فرو فرستاد.

عیسى دیگر رسما وارد عمل شده بود. او محل به محل ، روستا به روستا و شهر به شهر را سر مى زد و دعوت خود را آشکار مى کرد و تحریف کاهنان و رهبانان را از دین یادآور مى شد و خرافه هاى بافته در ذهن عوام را گوشزد مى کرد و مى گفت :

- اى مردم ، این کاهنان علاوه بر هدایایى که مى گیرند شما را وادار مى کنند که از درآمدهاى ناچیز خود نذورات به دیرها و محافل روحانى بپردازید و همه را صرف شهوات خود مى کنند! پس آگاه و بیدار باشید تا مبادا فریبتان دهند. اى مردم ، خداوند مرا به رسالت برگزید تا با آیین خویش شریعت اصیل موسى یعنى وحدانیت پروردگار و تورات اصل را تصدیق کنم و شما را از پیروى از این رهبانان و کاهنان دنیاطلب باز دارم !

پیداست که محافل یهودى ، اعم از محافل حکومتى یا روحانى که دست در دست هم داشتند، عیسى و گفته هاى او را بر نمى یافتند، خاصه که او داعیه پیامبرى داشت و کتاب آورده بود و تا دورترین نقطه سرزمین یهود سفر مى کرد و همگان را به دین خویش فرا مى خواند و در میان مردم ستمدیده پیروانى نیز یافته بود. پس احساس خطر کردند و این احساس خطر آنان را به معارضه و چاره جویى واداشت و آزار عیسى و پیروان و حواریان او آغاز شد.

عیسى و حواریان چاره را در این دیدند که از روستایى به روستاى دیگر و از شهرى به شهر دیگر بگریزند و هر روز در جایى باشند تا شناخته نشوند و ضمنا رسالت خود را ابلاغ کنند. در میانه راهها نیز عیسى شبهات حواریان را رفع مى کرد و هرچه بیشتر دین خود را به آنان مى آموخت تا بتوانند پس از او، به تبلیغ و گسترش نفوذ این دین بپردازند. در این سفرها، هر جا عیسى قدم مى نهاد، برکات طبیعى را نیز با خود به ارمغان مى آورد: اگر خشکسالى بود باران مى بارید و اگر محصول گندمزارها لاغر بود سرسبزتر مى شد، زمین بارورتر مى گردید و آسمان گشاده دست تر. نیز هر جا کور مادرزادى بود با دست مبارک خود او را بینا مى کرد و هر بیمارى صعب العلاج را شفا مى بخشید و حتى به اذن خدا، گاه مرده را زنده مى کرد.

روزى هنگامى که از بیابان وسیع و خشک مى گذشتند و تشنگى و گرسنگى حواریون را از پاى درآورده بود، آنان با آنکه به خداوند و قدرت بى کران او ایمان داشتند، اما براى اطمینان بیشتر، از عیسى خواستند که از خدا بخواهد تا مائده اى براى آنان نازل فرماید. و خداوند دعاى عیسى را مستجاب فرمود.

کار دعوت عیسى بالا گرفت . مردم ، به ویژه مردم محروم ، گروهاگروه به او مى پیوستند و در نتیجه ترفندهاى دین پناهان دنیا خواه یهودى رنگ مى باخت و مردم که با ارشاد مسیح آگاه مى شدند، دیگر کمترین اعتنایى به آنان نمى کردند. از این رو، بزرگان دین یهود به حاکم وقت گوشزد کردند:

- این مرد ساحر که دین ما را به هیچ گرفته ومردم را کافر کرده است به زودى جمعیت انبوه بیت المقدس را بر ضد حکومت یهود خواهد شورانید. تا دیر نشده است باید او را از میان برداشت !

- بسیار خوب ! هر قدر که از سپاهیان لازم دارید خواهم فرستاد، تا به کمک آنان او را به چنگ بیاورید و به دار بیاویزید!

اما عیسى و اطرافیان او که از خطر آگاه شده بودند، روى نشان نمى دادند. و چون مردم با عیسى همدلى داشتند، کسى جاى او را افشا نمى کرد و یهودیان ، از یافتن او درمانده شده بودند. به همین علت ، تصمیم بر آن شد که در بیت المقدس جلسه کنند و براى دستیابى به او به چاره جویى بپردازند.

درست روزى که بزرگان یهودى پس از مدتها ناکامى در یافتن عیسى در بیت المقدس جلسه کرده بودند، یکى از حواریان به نام یهوداى اسخریوطى که شیطان در دل او لانه ساخته و او را به دام خیانت گرفتار کرده بود خود را به محل اجتماع آنان رساند. ابتدا نگهبانان حکومتى راه را بر او بستند:

- که هستى و با که کار دارى ؟

مرد، که سخت پریشان مى نمود، در حالى که هر لحظه به اطراف مى نگریست و مانند هر خائنى خائف بود، خود را به نگهبانان نزدیک کرد و بسیار با احتیاط و آهسته گفت :

- من خبر مهمى براى عالى جنابان روحانیان معظم یهود دارم !

- خوب ! آن خبر چیست ؟ بگو تا به آنان بگوییم !

- به شما نخواهم گفت ، مرا پیش آنان بیرید، به خودشان مى گویم .

- آنها جلسه اى مهم دارند و ما ماءمورییم که نگذاریم کسى مزاحم آنان شود.

- اما من درست در مورد موضوع همین جلسه پیام بسیار مهمى دارم . عجله کنید.

- بسیار خوب ، همین جا بمان تا به آنان اطلاع دهیم !

یهوداى خائن که از ترس شناخته شدن ، چهره را در خرقه اى پشمینه و کلاهدار پنهان کرده بود، از اضطراب و انتظار، این پا و آن پا مى کرد و دستانش را به هم مى سائید. شاید به گمان خود مى خواست با این خوش ‍ خدمتى به مقامى بلند در دستگاه روحانى یهود برسد و از در به درى و تحمل گرسنگى و رنج سفر با مسیح و یاران او آسوده گردد! ناگهان ، چند تن از روحانیان ، شتابزده اما با احترام بسیار، به طرف او آمدند. نگهبانان ، از آن همه توجه و احترام عالى جنابها به این مرد ژنده پوش در شگفتى ماندند و با شگفتى بیشتر دیدند که او را احترام بسیار به جلسه خود بردند!

- آقایان ! عالى جنابان ! من که یک یهودى واقعى ام و تنها براى دانستن چند و چون عیسى به یاران او پیوسته بودم ، چون از نزدیک دانستم که او ساحرى بیش نیست ، امروز آمده ام تا دین خود را ادا کنم . من جاى او را مى دانم . امشت او و همه حواریان در باغى خواهند بود. من با فرصتى کوتاه به اینجا آمده ام و اگر غیبت کنم ممکن است بو ببرند.

- درست است ، شما نشانى را به ما بگویید و خود به باغ بازگردید. ما شب هنگام سپاهیان را به باغ خواهیم فرستاد و آنگاه شما به پاداش این خدمت عظیم و خطیر خواهید رسید!

یهودا نشانى را داد و خود به جمع حواریان به نزد عیسى بازگشت .

عالى جنابان بى درنگ حکومت را از قضایا آگاه کردند و تا سپاه لازم فراهم آمد پاسى از شب گذشته بود. پیداست که عالى جنابها در شاءن خود نمى دیدند که با پاى خود به آنجا بروند و تنها به سرکرده سپاه دستور دادند که چون به باغ رسید، تنها عیسى را شناسایى کند و سپس بى درنگ و پیش ‍ از آنکه غائله اى برخیزد او را بر فراز تپه اعدام در جلجتا به دار آویزد.

سپاه ، همان شب خود را به باغ مورد نظر رساند و دورتادور باغ را احاطه کرد و ناگهان ، با کوفتن طبل و برافروختن مشعلها، به داخل باغ ریخت .

خداوند، عیسى را به لطف و عنایت خویش از مهلکه در برد. اما در آن بلوا و آن سر و صدا، یهوداى اسخریوطى که خود از جهت چهره شبیه ترین کس به عیسى بود، به دام افتاد. زیرا یکى دو تن از سپاهیان که یک بار مسیح را دیده بودند، آنچه از سیماى او در حافظه داشتند در آن تیرگى شب عینا در چهره یهودا یافتند و بى درنگ او را دستگیر کردند. هرچه او فریاد کرد که من عیسى نیستم ، در آن غوغا و با آن شتاب یا به گوش کس نرفت و یا اصلا کسى نشنید.

هنوز سپیده ندمیده بود که یهوداى اسخریوطى به مکافات الهى خیانت خویش رسید و در کنار دو تن دیگر از مجرمانى که همان شب اعدام مى شدند بر صلیب رفت !

خداوند بزرگ ، عیسى مسیح فرزند مریم را زنده به نزد خویش خواند و دیگر کس او را ندید، اما دین او روز به روز گسترش یافت و عالمگیر شد.

درود بر او، روزى که از مریم زاد و روزى که روح او به نزد پروردگار رود و روزى که دیگر بار زنده از خاک برخیزد .

پایان.