آسمان بارانی-قلبم بارانی،-
همچون گریه تمام ابرهای عالم در آن
شبی تاریک و وحشت انگیز-
دلی در سینه نمانده،
ای دوست عشق و احساس کجاست؟
همچون پرنده ای غمگین،
بر روی پنجره ای گشوده
نگاه در بی نهایت دارم.
تبلور عشق کجاست؟
احساس خانه اش را کجا جا گذاشته است؟
آیا کوله بار عشق و صداقت
در سرزمینهای بد به دام افتاده است؟
نه توان مقابله دارد،-
نه را بازگشت!
اینچنین نیست،آنچه از دل و افکارم آمد و رفت
عشق تنها یگرنگی و ایمان می خواهد و بس.
ای عشق و مهربانی که از دیار قدیم آمده ای-
و درخشندگی و تابش احساسهای پاک قدیم را با خود به همراه داری،-
مقدمت را گرامی می داریم.
در میان کوه و بیابان،-
فریاد عشق طنین انگیز است.
وای چه احساس پاک و بزرگی-
مبارک باد قدم خیر و پاکت،-
ای احساس-ای ایمان،ای عشق.