شعر و ادبیات متعهد و مردمی-3
آنگاه بانوی پُر غرورِ عشقِ خود را دیدم
در آستانهی پُر نیلوفر،
که به آسمانِ بارانی میاندیشید
و آنگاه بانوی پُر غرورِ عشقِ خود را دیدم
در آستانهی پُر نیلوفرِ باران،
که پیرهناش دستخوشِ بادی شوخ بود
و آنگاه بانوی پُر غرورِ باران را
در آستانهی نیلوفرها
که از سفرِ دشوارِ آسمان بازمیآمد.
#باغ_آینه
#احمد_شاملو
شعر و ادبیات متعهد و مردمی-4
من زاده ی رویاهای توام
به تو اندیشیدم
و آفریده شدم.
#شمس_لنگرودی
شعر و ادبیات متعهد و مردمی- 5
آیدا همزاد من ...
به تو ثابت خواهم کرد که عشق ،
تواناترین خدایان است ....
#احمد_شاملو
شعر و ادبیات متعهد و مردمی-2
ثقل زمین کجاست ؟
من در کجای جهان ایستادهام ؟
با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من !
من در کجای جهان ایستادهام؟
شاعر : #خسرو_گلسرخی
زنده یاد #خسرو_گلسرخی ، نویسنده ، شاعر و روزنامه نگار مردمی که در رژیم شاه به جرمهای واهی و ساختگی اعدام شد.
روان شاد خسرو گلسرخی به همراه رفیقش کرامت دانشیان ، بعد از شکنجه های وحشیانه توسط ساواک با ریاست ، نظارت و دخالت تام و تمامِ سرشکنجه سازِ ساواک جهنمی ، دژخیم پرویز ثابتی رئیس کل اداره سوم و معاون ساواک به چوخه اعدام سپرده شدند.یادشان گرامی باد.
شعر و ادبیات متعهد و مردمی-1
که مردگانِ این سال عاشقترینِ زندگان بودهاند
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقام بود.
ـ?
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من دردِ مشترکام
مرا فریاد کن.
عشق عمومی | شعر احمد شاملو |
. ::
به مناسبت14اسفند ، روز جاودانه شدن #دکتر_محمد_مصدق ، رهبر و پیشوای نهضت ملی و ضد استعماری ملت ایران.
شعر مرثیه درخت دکتر شفیعی کدکنی در سوگ مصدق بزرگ
محمدرضا شفیعیکدکنی خاطره خود را در مورد روز درگذشت مصدق این گونه روایت میکند ::
کیهان در گوشه صفحه اول خبر مرگ مصدق را چاپ کرده بود. مدتی به روزنامه خیره شدم و خطاب به مصدق عباراتی گفتم، که خب، پیرمرد بالاخره... یکباره زدم زیر گریه؛ از آن گریههای عجیبوغریب که کمتر در عمرم بر من مسلط شده است. رضا سیدحسینی دست مرا گرفته بود و میکشید که بیصدا، الان میآیند و ما را میگیرند و من همانطور نعره میزدم. بالاخره از او جدا شدم و خودم را رساندم به خانهمان. منزلی بود در خیابان شیخ هادی... با یکی از همکلاسیهای همشهریام اجاره کرده بودم. گریهکنان رفتم به خانه و در آنجا شعر «مرثیه درخت» را سرودم:
شعر مرثیه_درخت :
دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح
خوابِ بلند و تیره ی دریا را
-آشفته و عبوس -
تعبیر میکند؟
من میشنیدم از لبِ برگ
-این زبان سبز -
در خوابِ نیمشب که سرودش را
در آب جویبار،
بدین گونه شسته بود:
-در سوگت ای درختِ تناور!
ای آیتِ خجسته ی در خویش زیستن!
ما را
حتی امانِ گریه ندادند.
من، اولین سپیده ی بیدارِ باغ را
-آمیخته به خونِ طراوت-
در خوابِ برگهای تو دیدم
من، اولین ترنّمِ مرغانِ صبح را
-بیدارِ روشناییِ رویانِرودبار-
در گل فشانی تو شنیدم.
دیدند بادها
کان شاخ و برگهای مقدّس
-این سال و سالیان
که شبی مرگواره بود-
در سایه ی حصار تو پوسید
دریوار،
دیوارِ بی کرانیِ تنهاییِ تو-
یا
دیوارِ باستانیِ تردیدهای من
نگذاشت شاخه های تو دیگر
در خنده ی سپیده ببالند
حتی،
نگذاشت قمریانِ پریشان
(اینان که مرگِ یک گلِ نرگس را
یک ماه پیش تر
آسان گریستند)
در سوکِ ساکتِ تو بنالند.
گیرم،
بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند
کاین موجِ روشناییِ مشرق
-بر نخلهای تشنه ی صحرا، یمن، عدن...
یا آبهای ساحلیِ نیل-
از بخششِ کدام سپیدهست
اما،
من از نگاهِ آینه
-هرچند تیره، تار-
شرمندهام که: آه
در سکوت ای درختِ تناور،
ای آیتِ خجسته ی در خویش زیستن،
بالیدن و شکفتن،
در خویش بارورشدن از خویش،
در خاکِ خویش ریشهدواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند.
دکتر محمد رضا شفعی کدکنی
( م . سرشک ) - 15 اسفند 1345خورشیدی.
#دکتر_محمد_مصدق #دکترشفیعی_کدکنی