پس بهتر است رومیها پیروز شوند تا ایرانیها و زرتشتیها. چه تفسیری!؟ اولاً زرتشتیها در عصر خود پیغمبر مثل مسیحیها اهل کتاب تلقی شدند و با آنها هم معامله جزیه و معامله اهل کتاب شده است و از حضرت امیر رسماً در نهج البلاغه که دست خودمان هست راجع به مجوس (زرتشتیها) سؤال میشود، صریحاً میفرماید، آنها کتابی داشتند و پیغمبری، پیغمبرشان را کشتند و کتابش را سوزاندند خود پیغمبر با زرتشتیهایی که در یمن بودند معامله اهل کتاب کرده است و ثانیاً این چه افتخاری است برای مؤمنینی که در زیر ضربات شکنجه امیه بن خلف جان میدهند؟ و چرا باید از پیروزی امپراطور روم، شادمان بشوند؟ این چه جور خوشحالی است!؟ مثل خوشحالی بعضی از ماها برای پیروزی کندی است. این چه افتخاری است؟ مثل خبری که درباره پیغمبر اسلام در آن روایات است که: «ولدت فی زمن الملک العادل» خود شما مطلعاید که ملکش خیلی عادل بوده است! و ثانیاً پیغمبر اسلام از یک ملت دیگر است، در زیر نظام ابوسفیان و ابوجهل زندگی میکند، آن وقت افتخار میکند که در یک جایی دیگر از دنیا ملک عادلی هست، این چه جور رجزخوانی است، من آنم که رستم جوانمرد بود!
بعضی از مفسران نوشتهاند که مؤمنون مقصود کسانی هستند که به کتاب آسمانی و دین آسمانی معتقدند، یعنی همان رومیها جزء مؤمنون هستند؛ در صورتی که مطلع نیستند پس از اینکه پیغمبر اسلام مبعوث به رسالت شد، مسیحیت اگر هم درست باشد، دیگر غلط است چه رسد به مسیحیت رومی که اسلام و پیغمبر اسلام آن را مشرک میداند، چه جور مؤمنند که معتقد به تثلیثاند!
مؤمنون همینهایی هستند که به وسیله قرآن معرفی میشوند یعنی این گروه ناتوان و ضعیف مکه که نتوانستهاند مهاجرت کنند، چون جایی برای رفتن ندارند، حتی در خود مدینه هم جایی ندارند، اینها پیروز و خوشحال میشوند و نفس میکشند.
مساله خیلی روشن است، یک قانون جهانی است، این قانون را سوره روم مطرح میکند، قانون «امر» یک جبر تاریخی است.
این است که خود نفس قدرت، نفس جهانگیری، نفس فتوحات و کشورگشایی و استعمار ملتها به وسیله جنایتکاران حاکم بر سرنوشت ملتها، و غولهای بزرگ دنیا مرگ و زوال خودشان را میآفرینند، قدرت استعماری زوال خودش را در دامن خودش پرورش میدهد و الان میبینیم قدرت استعماری به میزانی که خشنتر میشود، به میزانی که متجاوزتر میشود چگونه از درون به مرگ و زوال و سقوط نزدیکتر میشود و عاقبت با چه رسوایی آنچه را تصاحب کرده میگذارد و فرار میکند - آن چنان که غول معاصرمان ویتنام را - و جنگ را «ویتنام»ی میکند.
در این دو غول بزرگ، به خاطر بزرگ بودن، به خاطر تجاوزکاریشان، آن چنان تضاد پیدا میشود که به دنبال خودخواهیها، حماسهگریها نظامی، رجزخوانیهای پوک، رفتن به طرف امپریالیسم، به طرف میلیتاریسم و همچنین وحشی شدن، جهانخوار شدن، نفس شایستگی بقاء و قدرتهای تولیدی و مادی در درونشان پوک و نتیجتاً دو نیروی جوانی که در داخل باید مشغول کار باشند و تولید کنند، در صحنههای دور و بیگانه جنگ آن چنان به روی هم چنگ میزنند و میکشند و کشته میشوند، تا یکدیگر را ضعیف کنند و به هلاکت برسند. و برای نیل به این هدف میبینیم که خشایارشا هزاران جوان ایرانی را به یونان میفرستد تا آتن را به َآتش بکشند، غرور ایجاد شده در میلیتاریسمی که به اوج خود رسیده، همه جوانهای ایرانی را بسیج میکند به مدیترانه میفرستد که آتن را آتش بزنند و پایتخت قدرت جهان را فتح کنند. حال باید ملاحظه کرد که چقدر نیرو و چقدر طلا و هنر و تکنیک در این راه به کار میرفته و از بین میرود. هزاران جوان کشاورز و تولیدکننده ایرانی که متکفل مخارج پیرمرد و پیرزنی هستند بسیج میکند و در مقابل هر یک نفر سرباز که به جبهه میرود 7، 8 یا 9 نفر در پشت جبهه باید برای او کار کنند تا او بتواند در جبهه بجنگد، تمام این نیرو و مایههای ذخیره زندگی تبدیل به اسلحه و نیروی هدر دهنده در صحراهای دور و ناشناخته جنگ روی در روی دشمنهایی که معلوم نیست چرا با آنها دشمناند میگردد. ماکس وبر برای افراد ارتش تعریف عجیبی دارد، میگوید:
«ارتش مجموعه افرادی هستند که با هم جنگ میکنند بدون اینکه همدیگر را بشناسند، به خاطر کسانی که نمیجنگند، اما همدیگر را میشناسند»
مثل نادر خان خودمان ایرانی و خراسانی این همه بدبخت را بسیج میکند و هند را فتح میکند، تاج را از دست سلطان هند، محمد شاه میگیرد و بعد هم میگذارد به سرش میگوید: مرحمت عالی زیاد، فقط پزی میدهد، حالا ملاحظه کنید به خاطر پز آقا، ما چقدر تاوانش را دادهایم.
خشایارشاه برای به آتش کشیدن آتن هزاران کشتی و بَلَم آن زمان را با صدها هزار نیروی انسانی در مدیترانه به آب میاندازد و تصادفاً دریا طوفانی میشود، گزارش میدهند که کشتیها پشت سرهم غرق میشوند و بهترین جوانهای ایرانی به قعر دریا میروند، فرمان میدهد که «موجهای بیتربیت را به شلاق ما بزنید»!! و در قعر اقیانوس بهترین نسل و نیروی ما از بین میروند و ثمره سالها کار و تکنیک و نیروی انسانی و مادی همه نابود میشوند.
از آن طرف هم به این طرف با همین شکل لشکرکشی میکنند و پز میدهند که آقا ما تا مدائن آمدهایم، حالا چقدر نیروی ذخیره انسانی و نسل جوان رومی در سرزمین بیگانه، با عدهای که آسیا را نمیشناسند، و نمیدانند که دعواشان بر سر چیست، جنگ میکنند و فاتح یا نابود میشوند، و یا به صورت یک تیپ فاسد و منحرف به مملکت خودشان بر میگردند.
این جبر است، جبر قدرتهایی که تبدیل میشوند به قدرت متجاوز، قدرت گرگ و ددمنشی، میلیتاریسم، جهان خواری، امپریالیسم، و استعمار دنیا و چون جبراً تضاد ایجاد میشود، در این تضاد و درگیریهای پوک و پوچ، طرفین آنقدر به هم حمله میکنند و همدیگر را شکست میدهند که نسل بعد که همه ذخیرههاشان را فدای جنگ نمودهاند به شکل دو هیکل گنده، اما از درون پوک و پوچ در میآیند، به طوریکه درست 30 سال بعد از قضیه روم، همین عربها که الان یا دشمن و جزء مشرکیناند و یا جزء مسلمانها «همین نسل، نه نسل بعد» به صورت یک عده مسلمان دو تا سه چهار هزار نفری، پنج هزار نفری، مثل یک طوفان تمام پیرامون عربستان را دور میزنند و به پادگانهای ایران حمله میکنند، و تا ارتش ایران میخواهد به خودش بجنبد و آن همه اسب را یراق و آن همه طلاها و نشانها را به خودش بچسباند و مشغول تهیه مقدمات بشود، قوای عرب ایران را میگیرد وتا وقتی امپراطور روم از مستی و سپاه روم از عیاشی فراغت بیابند و بسیج بشوند و آذوقه اضافه جمعآوری کنند، و اضافات و رتبهها را بدهند، دشمن از دروازهها گذشته و کار تمام شده است.
پس این دو قدرت به شکلی در میآیند که 30 یا 35 سال بعد از پیام روم مصعب بن خارجه، سارقی که در قسمتهای شرقی مرز ایران بود و پیش از اسلام با دور و بریهای خودش به دهات و شهرهای مرزی ایران که از حیث آب و هوا آباد و خوش بود حمله میکرد و آنجا را میچاپید و غارت میکرد و تا وقتی برای سرکوبی او میآمدند در بیابانها و صحراهای دور گم میشد، با نیروی کمکی که عمر از مدینه میفرستد امپراطوری عظیم ایران را شکست میدهد.
بزرگترین پادگان نظامی دنیا، پادگان جی اصفهان بوده، یا لااقل بزرگترین پادگان مرکزی امپراطوری ایران، طبری مینویسد که افسر و فرمانده پادگان جی از پادگان بیرون میآید و آن طرف هم صف مسلمانها دیده میشود، در حدود سه هزار نفر که یک پارچه کرباسی، همه لباسشان، یک شمشیر همه اسلحه شان، آمدند روی در روی پادگان عظیم بین المللی جی ایستادند، رئیس پادگان با ارتشی که دارای تکنیک بسیار عالی است با بهترین سلاحها آرایش جنگی میدهد. اول مسلمانها پیشنهاد میکنند که جنگ تن به تن بکنیم، آقا که حال جنگیدن را ندارد، از پیشنهادی که شده راه فراری میجوید و میگوید، افتخاراتمان را بگوییم، اجداد و نسبمان را مطرح میکنیم و هر کس که افتخارش بیشتر است او اول حمله را شروع کند، مسلمانها قبول میکنند، به این بیچاره عرب برهنه میگوید تو کیستی؟ او هم در جواب میگوید، من پسر آقامم، و خودش تا قارون بزرگ در زمان هخامنشیان میتواند بشمارد - چون همه اجدادش که مشخص و معلومند مگر آن وسطها که یک اشکالاتی ایجاد شده، سند نیست! - پس مسلم است که اول باید رئیس پادگان جی اصفهان حمله را شروع کند، نیزه را به افسر مسلمانی میزند که شاهنامه، آنها را مسخره میکند: «برهنه سپهبد، برهنه سپاه». این عرب سپهبد برهنه، از اسب در اثر ضربه میافتد که بلافاصله مثل یک گنجشک میپرد روی اسبش و میگوید آقا حالا نوبت بنده است بیا جلو، بخور آقا، میگوید نه دیگر، حالا برویم با هم صحبت کنیم - از طریق سیاسی مساله را حل کنیم، این کار راه حل نظامی ندارد - جواب میگوید خیلی خوب، هر دو میروند و مینشینند! دو ساعت بعد، از پادگان میآیند بیرون. آقای رئیس پادگان نظامی جی اصفهان در برابر چهار سپاهی برهنه که «ز شیر شتر خوردن و سوسمار...» قراردادی امضا میکند که در تاریخ بشر نمونه نداشته است. در چه تاریخی؟ سال 18 یا 19 هجری است، یعنی هشت سال ده سال بعد از مرگ پیغمبر است، امپراطور شرق به زانو در میآید و این قرار داد را به دست خود برای همین مسلمانها امضا میکند، همین عربهایی که هیچ چیز نبودند.
این تمام قدرت بلوک شرق است. طرف مقابل کی بوده است؟ همین نسلی که مخاطب سوره روم است که خودشان را مسخره میکردند، شرق و غربِ چی؟ دنیای چی؟ و همین نسل است که یک چنین قراردادی را با امپراتور شرق امضا میکند. از جمله مواد قرارداد، این است که عربها میگویند هر وقت ما بخواهیم به یکی از شهرهای شما حمله کنیم (چون هر شهری پادگان مستقل داشته) و سپاه کم داشته باشیم، شما باید کمک بدهید، میگوید چشم آقا، میدهیم، هر وقت ما اسب لازم داشتیم باید شما بدهید، میگوید چشم آقا، - این خیلی خوشمزه است - هر وقت یکی از ماها در شهری از شهرهای شما پیاده راه میرود و با یکی از شماها در طول راه برخورد کند که سواره بود او باید بلافاصله طبق این مقررات ماده 7 از اسب پائین بیاید و اسبش را تقدیم کند و بگوید شما بفرمائید آقا، و سپهبد زیر این سند را هم امضا کرده. حداکثر 31 سال - حداقل 20، 25 سال - بعد از نزول سوره روم است که مسلمانها یک چنین قراردادی را با بزرگترین غول شرقی امضا میکنند و بعد هم همین مؤمنون چنین قرار دادی را با غول غرب به امضا میرسانند. در همین دوره است که سه هزار نفر مسلمان به رهبری عمروعاص به بزرگترین قلعههای نظامی دنیا در مصر به بابیلون که رومیها آن را در تصرف خود داشتند، حمله میکنند.
این قلعه قلعهای است که در زیریک تپه و به قدری مغرور و محکم و تسخیرناپذیر است که در حال حاضر با اینکه یک قسمت از آن مخصوص پادگان نظامی مصر است سایر قسمتها را برای رفت و آمد توریستها باز گذاشتهاند، چنین قلعهای که با تمام اسلحه و محافظین رومی محافظت میشد، معلوم نیست چه طور شد این دو سه هزار نفرسپاه گرسنه و فقیر و برهنه مثل تیر در عمق آن فرو رفتند، و بعد از مدتی بابیلون فتح شد، با تسلیم شدن بابیلون تمام سپاه روم از مقاومت در برابر مسلمانها مأیوس شدند، مثل «دین بین فو»ی ویتنام.
بنابراین با یک میلیون سپاه مجهز، مسلح و تربیت شده و نظام یافته، دیگر جرأت روبرو شدن با مسلمانها را نداشتند، این بود که مسلمانها، هم در جبهه غرب و هم در جبهه شرق، هیچ گاه با یک مقاومت درست روبرو نشدند. به طوری که بیچاره یزدگرد را چنان درازش کرده بودند که برای دفاع از مدائن، سپاه مجهز و پرورش یافته و مدرن خودش را به زنجیر بست که فرار نکند. جنگ ذات السلاسل چیست؟ خوب، به این شکل مسلم است که سرباز به چه شکل میجنگد، آخر معلوم نیست با چه کسی باید بجنگد، با آن کسی که معلوم نیست چه دشمنی با ما دارد، یا با آن کسی که پای آقا را در زنجیر کرده؟ جبهه مخلوط میشود و در همان مراحل اولیه که مسلمانها حمله میکنند و سپاه ایران یا روم در مقابل سربازان اعراب ظاهر میشوند، بیدرنگ قوای آنها فرو میریزد.
الم غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون، روم شکست خورد در خاور نزدیک وآنها بعد از شکست خوردنشان پیروز خواهند شد، در اند سال.
لله الامر من قبل و من بعد و یومئذ یفرح المومنون، اینها چنان همدیگر را بکوبند و بزنند که عامل فساد و فحشا و تخدیر و انحراف ذهنی و یاس و ناتوانی، نظامها و روابط اجتماعی و طبقاتی و سازمانهای اداری و روحیه نظامیشان را از درون بپوساند، و بهترین نیروهایشان را در صحنه جنگهای فرساینده نابود کنند و با دو ضربه شما - گدا گشنهها - از میان بروند.
و یومئذ یفرح المؤمنون، این مؤمنون اسیر بیچاره و بدبخت و گرسنه نفس میکشند «ینصر الله» به پیروزی و یاری خداوند ینصر من یشاء هر کس را که بخواهد به نصر خودش، به یاری خود پیروز میکند، و این به آن معنی نیست که هر کس را دلش خواست، بلکه هر کسی که شایستگی پیروزی داشته باشد، خداوند پیروزش میکند، و هو العزیز الرحیم، این دو صفت مختلف است، و هو العزیز الرحیم، عزیز به معنای عزت بخش و قدرت بخش است و توانا و مسلط، رحیم یعنی کسی که دارای رحمت است، خداوند یک چنین گروه ضعیفی را که در راه هدف و آرمانشان تلاش میکنند به رحمت خودش عزت میبخشد، هو العزیز، و هو الرحیم، هر دو صفت را دارد، تمام این صفات متناسب با مطالبی است که قبلاً مطرح میکند هو العزیز الرحیم.
وعد الله لایخلف الله وعده و لکن اکثر الناس لا یعلمون، این وعده خداوند است که هر فئه و هر اقلیت کوچکی را، اگر بر راه خودشان بروند، بر یک گروه بسیار نیرومند و بزرگ پیروز خواهد کرد، وعدهای است که همه جا، و به همه بشریت اعلام کرده، وعده خداوند هرگز خلاف نمیشود. اما اکثر مردم متوجه نیستند، کسانیکه روشنفکر هستند، نمیدانند که وعده خداوند نسبت به قانون اصلی و ناموس خلقت راست است، اما چی را میدانند؟ یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا، فقط همین ظاهر مسائل و تشکیلات و قدرتها را خبر دارند که دنیا دست کیست، کجا اسلحه چقدر است و کجا سرمایهداری چقدر است، کجا نیرو نیست و کجا نیرو هست؛ ارزیابی مسائل، اما بر اساس ظاهر؛ عقلشان به چشمشان است.
یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون، اینها نمیدانند که آخر کار چیست و از آن غافلاند، پشت این ظاهرها را نمیتوانند بخوانند. یک مرتبه، همین آدم عاجز و مایوسی را که به یاس سیاسی و فلسفی روشنفکرانه دچار شده و مسائل جهان را ارزیابی کرده است، به یک تفکر بزرگتر میخواند، میگوید اصلاً از نظر ارزیابی قدرتها و تفسیر مسائل سیاسی روز بیا بیرون، جهان انسان و نظام کائنات و ناموس حاکم بر خلقت را بیندیش، تا بتوانی مسایل را عمیق ارزیابی کنی و به جای تفسیر سیاسی اخبار روز - که تمام ایدئولوژی و روشنفکری تو از آن گرفته شده - ریشههای قانونی جبر تاریخ و جبر عالم و مشیت الهی را بفهمی.
اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق... به دو کلمه تکیه میکند یعنی الا بالحق - و اجل مسمی - مگر تفکر نمیکنید پیش خودتان که خداوند، زمین و آسمان و هر چه در میان زمین و آسمان است، جامعه، نظام، قدرتها، آدمها، افراد، طبقات، همه را نیافریده است مگر به دو چیز، یکی بر اساس حق، «همینطور بیخودی نیست که زور فقط غالب باشد و سرنوشت بشریت دست چند قدرت مانند قدرت قیصر و کسری باشد». نه، اینها یک قدرتهای روزمره است و فردا نابود میشود، اینها حوادث و بحث روز است، قانون کلی خلقت و مسیر کل تاریخ و قانون حاکم بر جامعه و کائنات را بیندیش و بعد نتیجهگیری کن که بفهمی که عالم بر حق خلق شده است. بنابراین جامعه و سرنوشت انسانها هم بر حق خلق شده است، و اجل مسمی یعنی یک مدت معین، پس قدرتهایی که بر دنیا حکومت میکنند و دیگران همه اسیر آنها هستند و آنها مسلط بر همه و بر همه جا، و میخواهند به خودشان و به دیگران وانمود کنند که ازلی هستند و نابود ناشدنی؛ نمیدانند که جبر تاریخ بر این است که هر قدرتی به زوال منتهی میشود، و حق هم این است.
بنابراین گر چه هم امپراطوری غرب و هم امپراطوری شرق برهمه جا مسلطاند به خاطر جبر اجل مسمی، در فرصت معین، عمر مشخص و محدود، مسلماً رو به زوال خواهند رفت و شما میتوانید و باید به آینده سرنوشت خودتان و به نابودی آنها مطمئن باشید، جبر تاریخ مطرح است برای امید به آینده و خطاب به این گروه کوچک مبارز با دستهای خالی، که امید به آینده و پیروزی میدهد، و ان کثیراً من الناس بلقاء ربهم لکافرون، بعد از مساله فلسفی و جهان، مساله تاریخ را مطرح میکند، همه دنیا که عربستان و امپراطوری شرق و عرب نیست، تاریخ را ملاحظه کن تا ازاین محدوده زمانی قرن هفتم بیرون بیایی، اولم یسیرو فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم چیز عجیبی است چقدر ارتباط با هم دارد، نیمه روشنفکرها و یا شبه روشنفکرها، مگر تمام زمین را سیر نمیکنند؟ نرفتهاند ببینند پایان کار کسانی که پیش از اینها بودهاند چه شده است، و جبر تاریخ و جبر ناموس حاکم بر خلقت، به این قدرتهای حاکم بر زمین چه آورده است، پایان کار قدرتها را در دنیا ببیند بعد سرنوشت و سرگذشت قدرتهای حاکم بر زمان حاضر را ارزیابی کنند و نتیجه بگیرند، نه در محدوده مکه، مدائن و قسطنطنیه؛ آنها چه بودند؟
کانوا اشد منهم قوه آنها ازا ین دو امپراطوری روم و ایران، ازاین دو قدرت حاکم شرق وغرب نیرومندتر و زورمندتر بودند و باز هم نابود شدند، تاریخ و آثار باستانی را مطالعه کنید، آن وقت خواهید دید که از این دو قدرتی که بر ما حکومت میکنند به نسبت زمان خودشان و به نسبت ضعف مستعمرههاشان پر قدرتتر بودند، کانوا اشد منهم قوه (معلوم نیست که در وضع حاضر صحبت میکنم یا اشاره به قرن هفتم است) و اثاروا الارض و عمروها اکثر مما عمروها، که آن قدرتها تمام زمین را کاویدند و زیر و رو کردند، و بیشتر از اینها که اکنون زمین و همه جای آن را استعمار میکنند، همه کس و همه جا را استعمار کردند، عمروها از ریشه عَمَرَ میباشد، آنها بیشتراز اینها زور داشتند و دنیا را استعمار کردند، و عمروها اکثرمما عمروها و جائتهم رسلهم بالبینات و آنگاه فرستادگان، پیامبرانشان، برای آنها بینات آوردند، «بینات» (چه لغت عجیبی اینجا به کار رفته). بینات، دلیل، حجت، روشنایی، نشانه، یعنی آن چیزی که مسائل را روشن میکند، راه را نشان میدهد، حجت را تمام میکند، تعیین تکلیف میکند، خوب و بد را از هم مشخص میکند، حق و باطل و رشد و غی را از هم کاملاً جدا میکند و به آگاهی همه میرساند، وهمه را نسبت به زمان خود و جامعهشان خودآگاه میکند، این بینهها را موقعی آورد که مردم در ظلمتی از تبلیغات و شایعهسازیها واستحمارها و یاس و امثال اینها، به وسیله دستگاهها فرو رفته بودند و گیج و گنگ بودند، نمیدانستند چه کار کنند - و حکومت جور نیز در ظلمتی از غرور و خودخواهی، و اعتماد پوچ به قدرت، و زور خویش- شمعها و چراغها را به وسیله این بینهها برافروخت، این فرستادگان رسیدند و در این شبستان تاریک و در این زمان درهم و آشفتهای که جهتها گم میشود و راه حق و باطل از هم تشخیص داده نمیشود و هر کس آگاهی نسبت به سرنوشت خود و جامعهاش را از دست داده و قدرتها به غرور، و مردم به ذلت و خفقان و جهل و یاس گرفتار شدهاند، این بینهها را آوردند.
ادامه دارد.
|