چه روزگار سختی!
چه امیدی،چه بختی؟
جوانی دل شکسته ام ،-
و امید از همه دنیا گسستم.
در کوچه های تنهایی ذهنم گذشته را مرور می کنم،-
تا مگر روزنه ای از عشق روبه رویم گشوده گردد،-
اما صد حیف و افسوس در باغچه ذهنم،-
تنها ازعلفهای هرز نامیدی نشان می بینم؟
*****
روزی از روزهای خدا،-
پدرم مرا بس افسرده دید!
وقتی به چشمانم خیره شد
از نگاهش کودکی را مرور نمودم.
پدر آرام آرام قدم برمی داشت
و به سوی طاقچه اتاقم رفت.
وای آن یادگار فراموش شده یادم آمد؟
قرآن قرآن کتاب خواندن اندیشیدن عمل نمودن.
و چه زیبا قرآن برایم راه را هموار کرد،-
و به دیدگانم نور پاشید....