دروغ می گفت، دیگری را دوست می داشت.
بارها گفتم دوستم داری؟ گفت آری.
تا دیری خاموش بودم، ولی آخر از پای شکیب افتادم و گفتم، راست بگو ترا خواهم بخشید-آیا دل بدیگری بستی؟
گفت: نه ، نه.
فریاد زدم ، بگو راستش را هر چه هست،ترا خواهم بخشید و از گفتنت هر چه سنگین باشد
خواهم گذشت-،....
عاقبت با آرزوی فراوان پیش آمد و گفت : مرا ببخش ، دیگری را دوست دارم.
گفتمحالا که سالها تو به من دروغ می گفتی-
این بار هم من به تو دروغ گفتم : « ترا نخواهم بخشید »