به یقین، پرهیزگاران در باغها(ی سرسبز بهشت) و در کنار چشمهها هستند. (45)
(فرشتگان به آنها میگویند:) داخل این باغها شوید با سلامت و امنیت! (46)
هر گونه غل ( حسد و کینه و دشمنی) را از سینه آنها برمیکنیم (و روحشان را پاک میسازیم); در حالی که همه برابرند، و بر تختها روبهروی یکدیگر قرار دارند. (47)
هیچ خستگی و تعبی در آنجا به آنها نمیرسد، و هیچ گاه از آن اخراج نمیگردند! (48)
بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم! (49)
و (اینکه) عذاب و کیفر من، همان عذاب دردناک است! (50)
و به آنها از مهمانهای ابراهیم خبر ده! (51)
هنگامی که بر او وارد شدند و سلام کردند; (ابراهیم) گفت: «ما از شما بیمناکیم!» (52)
گفتند: «نترس، ما تو را به پسری دانا بشارت میدهیم!» (53)
گفت: «آیا به من (چنین) بشارت میدهید با اینکه پیر شدهام؟! به چه چیز بشارت میدهید؟! (54)
گفتند: «تو را به حق بشارت دادیم; از مایوسان مباش!» (55)
گفت: «جز گمراهان، چه کسی از رحمت پروردگارش مایوس میشود؟!» (56)
(سپس) گفت: «ماموریت شما چیست ای فرستادگان خدا؟» (57)
گفتند: «ما به سوی قومی گنهکار ماموریت یافتهایم (تا آنها را هلاک کنیم)! (58)
مگر خاندان لوط، که همگی آنها را نجات خواهیم داد... (59)
بجز همسرش، که مقدر داشتیم از بازماندگان (در شهر، و هلاکشوندگان) باشد!» (60)
هنگامی که فرستادگان (خدا) به سراغ خاندان لوط آمدند... (61)
(لوط) گفت: «شما گروه ناشناسی هستید!» (62)
گفتند: «ما همان چیزی را برای تو آوردهایم که آنها ( کافران) در آن تردید داشتند (آری،) ما مامور عذابیم)! (63)
ما واقعیت مسلمی را برای تو آوردهایم; و راست میگوییم! (64)
پس، خانوادهات را در اواخر شب با خود بردار، و از اینجا ببر; و خودت به دنبال آنها حرکت کن; و کسی از شما به پشت سر خویش ننگرد; مامور هستید بروید!» (65)
و ما به لوط این موضوع را وحی فرستادیم که صبحگاهان، همه آنها ریشهکن خواهند شد. (66)
(از سوی دیگر،) اهل شهر (از ورود میهمانان با خبر شدند، و بطرف خانه لوط) آمدند در حالی که شادمان بودند. (67)
(لوط) گفت: «اینها میهمانان منند; آبروی مرا نریزید! (68)
و از خدا بترسید، و مرا شرمنده نسازید!» (69)
گفتند: «مگر ما تو را از جهانیان نهی نکردیم (و نگفتیم کسی را به میهمانی نپذیر؟!» (70)
گفت: «دختران من حاضرند، اگر میخواهید کار صحیحی انجام دهید (با آنها ازدواج کنید، و از گناه و آلودگی بپرهیزید!)» (71)
به جان تو سوگند، اینها در مستی خود سرگردانند (و عقل و شعور خود را از دست دادهاند)! (72)
سرانجام، هنگام طلوع آفتاب، صیحه (مرگبار -بصورت صاعقه یا زمینلرزه-) آنها را فراگرفت! (73)
سپس (شهر و آبادی آنها را زیر و رو کردیم;) بالای آن را پایین قرار دادیم; و بارانی از سنگ بر آنها فرو ریختیم! (74)
در این (سرگذشت عبرتانگیز)، نشانههایی است برای هوشیاران! (75)
و ویرانههای سرزمین آنها، بر سر راه (کاروانها)، همواره ثابت و برقرار است; (76)
در این، نشانهای است برای مؤمنان! (77)
ادامه دارد.