نصرت رحمانی
بهار موسم گل نیست
بهار فصل جدایی و بارش خون است
بهار بود که درد مرا درو کردند
بهار نیست موسم خرمن
بهار بود که گهواره گور یاران شد
من از تعهد گهواره ها و گورستان غمین و خونینم
اگرچه می دانم که نیست تجربه هرگز تمامت معیار
بهار نقطه آغاز هیچگاه نبود
چهار تاول چرکین چهار جیب بزرگ بدوز بر کفنت
به من نگاه مکن
ز لاشه ام بگذر
وگرنه این تو و این مرزهای ویرانی
بهار بود که من ماندم و پریشانی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میان دیدن و بودن
سواد وحشت و کشتارگاه و سایه تیغ
و بیم رستن فواره های خون
نگاه را بردار
سوی دریچه بگردان
ولی چرا ؟
چرای ، بره نوباوه را نظاره کنیم
به واهمه های علف
چرا ؟
عزیزمن آرام
به پشت سکه نگاهی کن
به پاسخ عطش ساطور
جواب باید داد
در این سترگ بیابان
عجیب گیتی هموار است
کوچک و خوشبخت
میان دیدن و بودن هزار فرسنگ است
ـــــــــــــــــــــــــــــ
من آبروی عشقم
لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق،
طلب می کند
من آبروی عشقم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
پر کن پیاله را
آرامتر بخوان
آواز فاصله های نگاه را
در باغ کوچه های فرصت و میعاد
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب !
رمز شبان درد،
شعر من است
گفتی :
گل در میان دستت می پژمرد
گفتم که:
- خواب،
در چشم هایمان به شهادت رسیده است
گفتی که:
خوبترینی؛
آری ... خواب ام،
آرامگاه حافظ ام،
شعر ترم،
تاج سه ترک عرفانم
درویشم،
خاکم !!
آینه دار رابطه ام،بنشین.
بنشین،کنار حادثه بنشین.
یا مرا به حافظه بسپار
اما ...
نام مرا،
بر لب مبند که مسموم می شوی .
من داغ دیده ام !
لیلی
از جای پای تو .
بر آستان? درگاه خوابگاه،
بر آستان درگاه
بوی فرار می آید
آتش مزن به سین? بستر
با عطر پیکر برهنه و سبزت
بنشین
بانوی بانوان شب و شعر
خانم
لیلی کلید شهر
در سینه بند توست
آغوش باز کن
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دست های من
بال کبوتریست !
لیلی
من آبروی عاشقان جهانم
هشدار ... تا به خاک نریزی !
من پاسدار حرمت دردم
- چشمت خراج می طلبد؟
آنک خراج :
لیلی
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته،آه ... که بیداد می کنی .
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
در باغ های سبز تنت،شب را
آزاد می کنی
لیلی
بی مرز باش
دیوار را،ویران کن،
خط را به حال خویش رها کن،
بی خط و خال باش
با من بیا ... همیشه ترین باش !!
بارید شب
بارش سیل اشک ها شکست ،
خط سیاه دایر? شب را !
خط پاک شد
گل در میان دستم پرپر زد و فسرد
در هم دوید خط
ویران شد !
لیلی
بی خط و خال باش
با من بیا که خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من که شعرم ... شعرم ... شعرم !
وای...
در من وضو بگیر
سجاده ام،بایست کنارم
رو کن به من که قبله عشاقم
آنگه نماز را،
با بوس? بلند قامت ببند!
لیلی
با من بودن خوب است ،
من می سرایمت