..........................................
نه سعد سلمان ام من که ناله بردارم
که پستی آمد از این برکشیده با من بر.
چوگاه رفعت ام از رفعتی نصیب نبود
کنون چه مویم کافتاده ام به پست اندر؟
مرا حکایت پیرار و پار پنداری
ز یاد رفته که با ما نه خشک بود نه تر؟
نه جخ شباهت مان با درخت باروری
که یک بدان سال افتاده از ثمر دیگر،
که سالیان دراز است کاین حکایت فقر
حکایتی ست که تکرار می شود به کرر
نه فقر، باش بگویم ات چیست تا دانی:
وقیح مایه درختی که می شکوفد بر
در آن وقاحت شورابه، کز خجالت آب
به تنگ بالی بر خاک تن زند آذر!
تو هم به پرده ی مائی پدر مگردان راه
مکن نوای غریبانه سر به زیر و زبر
چه ت اوفتاده؟ که می ترسی ار گشائی چشم
تو را مِس آید رویای پُرتلالو زر؟
چه ت اوفتاده؟ که می ترسی ار به خود جُنبی
ز عرش شعله درافتی به فرش خاکستر؟
به وحشتی که بیفتی ز تخت چوبی ی خویش
به خاک ریزدت احجارِ کاغذین افسر؟
تو را که کسوت زرتار زرپرستی نیست
کلاه خویش پرستی چه می نهی بر سر؟
تو را که پایه بر آب است و کارمایه خراب
چه پی فکندن در سیل بارِ این بندر؟
تو کز معامله جز باد دستگیرت نیست
حدیث بادفروشان چه می کنی باور؟
حکایتی عجب است این! ندیده ای که چه سان
به تیغ کینه فکندند مان به کوی و گذر؟
چراغ علم ندیدی به هر کجا کُشتند
زدند آتش هر جا به نامه و دفتر؟
زمین ز خون رفیقان من خضاب گرفت
چنین به سردی در سرخی ی شفق منگر!
یکی به دفتر مشرق ببین پدر، که نبشت
به هر صحیفه سرودی ز فتح تازه بشر!
بدان زمان که به گیلان به خاک و خون غلتند
به پای مردی، یاران من به زندان در،
مرا تو درس فرومایه بودن آموزی
که توبه نامه نویسم به کام دشمن بر؟
نجات تن را زنجیر روح خویش کنم
ز راستی بنشانم فریب را برتر؟
ز صبح تابان برتابم - ای دریغا - روی
به شام تیره ی رو درسفر سپارم سر؟
قبای دیبه به مسکوک قلب بفروشم
شرف سرانه دهم وان گهی خرم جُل خر؟
مرا به پند فرومایه جان خود مگزای
که تفته نایدم آهن بدین حقیر آذر:
تو راه راحت جان گیر و من مقام مصاف
تو جای امن و امان گیر و من طریق خطر!
احمد شاملو-1333 زندان قصر
انتخاب و گردآوری{وبلاگستان} :: ستاره-مدیر بخش دهکده اینترنتی
پایان.