نقدی بر آرای معمول در اندیشه سرمایهداری؟
نابود باد سرمایهداری
بدون برابری عدالت نیست و بدون عدالت، اخلاق وجود ندارد. کروپوتکین
نگاهی به عملکردهای نئولیبرالیسم در دو دهه اخیر گواهی صادق بر این مدعاست که نظام بازار آزاد روزبهروز به شکل فزایندهای تحلیل میرود و ناچار به توسل به زور و خشونت و دروغ و فریب و توطئههای رنگارنگ است. در 1989، فوکویاما تز «پایان تاریخ» خود را پیش کشید که به قول سایمون تورمی (Simon tormey. Anti - Capitalism)، درآمدی شد بر «تولد ضدسرمایهداری معاصر». او در بررسی تظاهرات تودهای سیاتل در 1999 مینویسد: «بسیاری از مفسران، چه فعالان سیاسی و چه غیرفعال، اعتراضات سیاسی در دسامبر 1999 را جنبشی ضدسرمایهداری و ضدجهان شرق دانستهاند که تازه تولد یافته است. چرا؟ در ظاهر [تظاهرات] سیاتل مانند بسیاری از تظاهرات دیگر در سالهای اخیر بود. میتینگ سازمان تجارت جهانی (WTO) بهانهای برای این تظاهرات تودهای بود اما چنین تظاهراتی رویدادهای معمول و متعارفی است که از 1992 مرتب در آمریکا برگزار شده است. تظاهرات سیاتل اما، از گونه دیگری بود.
نخست، گوناگونی گروههای شرکتکننده در آن و نیز حضور اتحادیههای کارگری که در تظاهرات و اعتراضات قبلی در آمریکای شمالی، به چشم نمیخورد – بهویژه در آمریکا تا آن زمان- دوم، کیفیت و ماهیت اعتراضات و تظاهرات که مقامات را وادار کرد ضعف نشان نداده و با جمعیت انبوه 70هزار نفری مقابله کنند؛ با استفاده از نیروی پلیس، اعمال خشونت، استفاده از گاز اشکآور، باتوم و... که نشان از رادیکالیزه شدن اعتراضات ضد نظام بود...»
پس، برخلاف تز فوکویاما و دیدگاه او مبنی بر تولد تاریخ نوی نظام بازار آزاد پس از فروپاشی اتحاد شوروی، «پایان تاریخ» موجب تولد جنبش ضدسرمایهداری در قالب عریان خشونتآمیزش شد که به گونه فزایندهای هر روزه در گوشهای از عالم گسترش مییابد و روشنفکران برجستهای چون پییر بوردیو، سوزان جورج، دیوید هاروی، نائومی کلاین، رابرت برنر، جان پیلچر، جان پرکینز و بسیاری دیگر را وامیدارد تا با احساس مسوولیت بر نقاط ضعفعلاجناپذیر نظام سرمایهداری انگشت گذارده و آن را برجسته کنند و بدیلی برای آن، به دید و نظر معترضان و مخالفان نظام بهرهکشی که به پایانش نزدیک میشود، بیاورند.
پییر بوردیو در کتابی به نام ایستادگی در برابر نئولیبرالیسم در دفاع از نوشته خود و ضرورت تاریخی آن مینویسد: «امیدوارم سلاحی سودمند برای همه آنانی باشد که میکوشند در برابر تازیانه نئولیبرالیسم بایستند.» (پییر بوردیو، ایستادگی در برابر نئولیبرالیسم، نشر اخوان) سمیر امین در شرحی که بر کتاب فردل بیاخلاق اثر بیلتاب مینویسد، تاکید میکند که این اثر «نشان میدهد انگیزه جهانیشدن ناشی از دستاوردهای عینی علم و تکنولوژی نیست بلکه استراتژی سیاسی مورد حمایت دست مرئی نظامیانی است که هدفشان گشودن بازارها به نفع گسترش سرمایه است.» (ویلیام ک.تاب، فعل بیاخلاق، ترجمه حسن مرتضوی، نشر دیگر) و شرح دیگری بر همین کتاب توسط دوگ دود مولف سرمایهداری و اقتصاد آن. او میگوید: کتاب بینظیر بیلتاب نشان میدهد جهانیشدن پدیدهای تازه نیست و سرمایهداری از همان ابتدای زایش خود نیازمند استعمار بیرحمانه در سدههای شانزدهم و هفدهم بود؛ تبدیل سرمایهداری به یک نظام، مستلزم امپریالیسم بیرحمانهتر سده نوزدهم بود و اکنون همین فرآیند نیز ادامه مییابد.
نفوذ آن همه جانبهتر و لطمات انسانی، اجتماعی و محیطزیستی آن ویرانگرتر است و سلطه اجتماعی – سیاسی سرمایه بیش از هر زمانی گسترده شده است. «فیل بیاخلاق» نشان میدهد که چرا «سیاتلها» باید تکرار شوند و گسترش یابند (قابل توجه استاد! که مبارزات و اعتراضات سراسری مردم جهان را بازیگوشی عدهای بیکار میداند که برای تفریح «سدمعبر!» کردهاند!!)
و والدن بلو، مدیر اجرایی مرکز مطالعات جهانی جنوب تایلند درباره همین کتاب چنین اظهارنظر میکند:
فیل بیاخلاق بررسی خرمندانه و جامع پویشها و تضادهای سرمایهداری در زمان ماست بیل تاب به نحو قانعکنندهای نشان میدهد که جهان طی سالهای آینده با بحرانهای بیشتر و ناپایداری فزونتر و مقاومت گستردهتر در مقابل جهانیشدن روبهرو خواهد بود.(17)
کالینیکوس اندیشهور و منتقد برجسته و بسیار مشهور انگلیسی در اثرش به نام «مانیفست ضدسرمایهداری»، هدفش را از نوشتن این کتاب «مخالفت با چنین استدلالی» میداند که عدهای مشکلات موجود را نه از خود سرمایهداری، بلکه از مجموعه مشخصی از برنامههای انحرافی [میدانند] که دولتهای غربی و موسسات مالی بینالمللی دنبال میکنند. به عینه دیدگاههای مدافعان وطنی ما از نظام بازار آزاد! در حالی که به دید کالینی لوکس: این خود سرمایهداری و منطق حاکم بر آن منطق استثمار و انباشت رقابتی است که معضل است.
نئولیبرالیسم با کنار نهادن بسیاری از موسسات و روشهایی که سرمایهداری را دست کم در شمال ثروتمند و مرفه قابل تحمل می کرد نقایص ساختاریاش را عیانتر کرده است؛ اما این نقایص همیشه وجود داشتهاند و به باور من، تنها از طریق واژگونیاش میتوان آنها را کنار نهاد.(18)
این اظهارنظرهای صریح اندیشمندان غرب که طیف وسیعی از اقتصاددانان، جامعهشناسان، فیلسوفان علمای علم سیاست و حتی هنرمندانی که به اصطلاح از نعمت «آزادی» و «رفاه» در کشورهای خود برخوردارند را در برمیگیرد و همگی نیز از جنبههای مختلف، نظام سرمایه سالار که تمامی مناسبات و روابط و پیوندهای انسانی را فروکاستنشان به روابط پولی، به تباهی کشانده است را به تازیانه انتقاد میکوبند و سیمای آن را کریه و بدمنظر نشان میدهند که مشاطهگری نیز ممکن نیست این زشتی رعشهانگیز را اصلاح کند مگر آنکه آن چشم دیگر هم کور شود!
چگونه است که به اصطلاح روشنفکران ما را برنمیانگیزد تا با بازنگری و بررسی انتقادی باورهای سخیف و غیرعلمیشان، تاثیرات ایدئولوژیک را از ذهنشان بزدایند، پردهها را کنار زنند و شفافیت و گرمی «نور معرفت» را به گفته عرفا! با دیده جانشان احساس کنند؟
آقایان مدافع «نظام اقتصاد آزاد، باید با دقت و بینش بیشتری به دفاع از نظام مورد حمایتشان بپردازند، چرا که ممکن است در دادگاه تاریخ، هم متهم بر سکو نشسته به اشد مجازات محکوم شود و هم «پروانه وکالت» وکیل مدافع لغو و روانه جای دیگری شود! «نه از تاک نشانی و نه از تاک نشان»! که این سرنوشت در خور شأن آقایان نیست.
سرمایهداری در شکل نئولیبرالیستیاش از دهه 70 به اینسو، بهویژه پس از کودتای خونبار شیلی « ضد حکومت سالوادور آلنده که به طور دموکراتیک انتخاب شده بود» آنچنان در صحنه بینالمللی بیشرمانه اسب تازانده که هیچ دفاعی از آن ممکن نیست. «حرکت آلنده به سوی سوسیالیسم» به قول دیوید هاروی، نویسنده تاریخ مختصر نئولیبرالیسم، «منافع نخبگان تجاری داخلی (که منافعشانبا منافع سلطهگران خارجی گره خورده بود) و از سوی آنها حمایت میشد» و اکنون با سیاست آلنده به خطر افتاده بود، در همدستی با «شرکتهای آمریکایی، سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) و هنری کیسینجر» کودتایی را ضد حکومت قانونی، دموکراتیک و مردمی آلنده سازمان دادند.
کودتا با خشونت، همه جنبشهای اجتماعی و سازمانهای چپگرا را سرکوب کرد و تمام سازمانهای مردمی نظیر مراکز بهداشتی در محلههای فقیرنشین را برچید، [از آقایان مدافعان باید پرسید آیا این اعمال ضدبشری است یا دموکراتیک؟!] بازار کار از موانع مقرراتی و نهادی (مثلا، قدرت اتحادیههای کارگری) رها شد و... خواندنی است به گفته هاروی: «گروهی از اقتصاددانان معروف به بچههای شیکاگو» به علت تمایلشان به نظریههای نئولیبرالی میلتون فریدمن(19) که در آن زمان در دانشگاه شیکاگو تدریس میکرد برای «بازسازی اقتصادی شیلی!» فراخوانده شدند...
داستان چگونگی انتخاب آنها داستانی شنیدنی است، از زبان هاروی بشنویم:ایالات متحده بودجه کارآموزی اقتصاددانان شیلیایی در دانشگاه شیکاگو را از دهه 50 به عنوان بخشی از برنامه جنگ سرد، برای مقابله با گرایشهای چپگرایانه در آمریکای لاتین، تامین کرده بود. اقتصاددانان آموزش دیده در شیکاگو به تدریج بر دانشگاه خصوصی کاتولیک در سانتیاگو مسلط شدند.
در اوایل دهه 70 نخبگان تجاری مخالفت خود را از طریق گروهی که «باشگاه دوشنبه» نامیده میشد، سازمان دادند و رابطهای کاری با این اقتصاددانان برقرار کردند.
و این به اصطلاح علمای اقتصادی حمایتگران نظام اقتصاد آزاد هستند که ما هم کم نداریم و به قول اسکار وایلد: «جانوران! یا موجوداتی که بهای همه چیز را میدانند ولی ارزش هیچ چیز را نمیدانند!»(20) حال که با سیاستهای «آزادیبخش و دموکراتیک» غرب و نظام اقتصاد آزاد! آن آشنا شدیم که برای مردم محروم جهان با بمبارانهای مهیب و تفنگ و اورانیوم ضعیفشده و موشکهای رهیاب، آزادی و دموکراسی به ارمغان میبرد! بیمناسبت نیست به پیشنهاد پل برمر(21) «رییس گروه موقت ائتلاف» نظری بیفکنیم. او در 19 سپتامبر 2003 در چارچوب چهار فرمان دولت بوش به این سوال پاسخ داد: (تاریخ مختصر نئولیبرالیسم، هاروی)
خصوصیسازی کامل شرکتهای دولتی، حقوق کامل تملک شرکتهای عراقی توسط شرکتهای خارجی، حق خارج کردن تمام سود از عراق توسط شرکتهای خارجی!... باز کردن بانکهای عراق به روی کنترل خارجیان، رفتار یکسان با شرکتهای خارجی... برداشتن تقریبا تمام موانع تجاری ... . این فرامین باید در تمام حوزههای اقتصادی از جمله خدمات عمومی، رسانهها، تولید، خدمات حملونقل، امور مالی و عمرانی اعمال شود... [استقلال ملتها و حاکم شدن ملتها بر سرنوشتشان از دید «دنیای آزاد» یعنی آین؟!] البته «آزادیطلبان کاخ سفید» و «والاستریتنشینها» فقط نفت را از این امر معاف میکنند، به دلیل منطقی «جایگاه خاص» آن بهعنوان تولیدکننده درآمد برای پرداخت هزینههای جنگ. حتی در عصر ظلمت نخست، پیش از نظام فئودالی به قول مکین تایر، نویسنده عصرظلمت(22) با انسانها چنین «آزادمنشانه!» رفتار نشده است که مدافعان وطنی نظام اقتصاد آزاد اصرار میورزند که آن را باور کنیم و با دشمنانش در براندازی آن، همصدا نشویم. اما چه آنها به دلیل «اصلاحطلبی» و چه «انسان دوستی لیبرالی، ما را از پایکوبی و دستافشانی- که هرگز قصد آن نکردیم- بر حذر دارند؛ خوشحالیمان را همراه با میلیونها نفر در سراسر جهان، از افول مناسبات سرمایهداری، پنهان نتوانیم کرد، چراکه حق خود میدانیم که زندگی کنیم... اگر به قول نوام چامسکی «دکترین نئولیبرالی» به نقل از شخصیتهای برجسته اقتصاد کلاسیک بر آن بود و هست که «علم جدید با قاطعیت قوانین نیوتن ثابت کرده است که ما با کمک به تهیدستان، فقط به آنان آسیب میرسانیم و بهترین هدیهای که میتوانیم به تهیدستان رنجبر بدهیم این است که آنان را از این توهم برهانیم که حق زندگی دارند!»(23)
رنجبران عالم اکنون یکصدا فریاد میزنند که ما حق زندگی داریم و این حق را خواهیم گرفت... و اگر بنا به ادعای مدعیان «پایان تاریخ» که چامسکی آن را به انتقاد کوبندهای میگیرد که «وضعیت کنونی به بالاترین سطح پیشرفت خود رسیده است!» این «حق» گرفتنیتر از هر زمان دیگری است. ولی او نشان میدهد که: دورههای دیگری هم در گذشته بوده که مهر «پایان تاریخ» بر آنها خورده است. به عنوان نمونه در دهههای 1920 و 1950، نخبگان آمریکایی ادعا میکردند که نظام از کارآیی برخوردار است و سکون توده نشانه رضایت گسترده مردم از وضعیت موجود است. رویدادهایی که کمی بعد اتفاق افتاد (و اکنون افتاده است به بدترین وجه!) بلاهت چنین اعتقاداتی را نشان داد...(24)
ما پیوسته مورد هجوم «اندیشههای نادرستی» هستیم که به گفته چامسکی «به دلیل اینکه به نفع گروههای قدرتمند هستند، رشد میکنند.» از جمله اندیشههای نادرست که در دست «معماران اصلی» خود به «اندیشههای بسیار درستی» تبدیل میشوند، بیماری همهگیر سوسیالیسم است که باید برای ریشهکن کردن آن اقدام کرد. چامسکی مینویسد:
از اسناد درونی حکومتهای غربی چنین برمیآید که در دهه 60 رهبران غربی میترسیدند که رشد اقتصادی شوروی الهامبخش ناسیونالیسم رادیکال شود و کشورهای دیگر نیز به بیماری مبتلا شوند که در 1917روسیه را مبتلا کرده بود... طبق تحقیقات به عملآمده در 1955، روسیه انقلابی تمایلی نداشت مکمل اقتصاد غرب باشد، بنابراین تجاوز غرب به روسیه در 1918، اقدامی تدافعی برای حفظ موجودیت نظام سرمایهداری در مقابل تهدیدات ناشی از تغییرات اجتماعی در آن کشور بود...(25)
دم زدن از دموکراسی، آزادی، جامعه رفاه و... بسیاری مفاهیم نظیر اینها که لقلقه زبان دستاندرکاران «دنیای آزاد» و مدافعان آن در این سوی جهان شده است، به هیچروی انطباقی با واقعیتهای موجود، حتی در کشورهای متروپل ندارد. چامسکی میگوید: «آمریکا بالاترین سطح کودکان فقیر را در جوامع صنعتی و جهان انگلیسیزبان دارد. همچنین در فهرست آشنای بیماریهای جهان سوم صاحب مقام است!» ادعای بشردوستی و دفاع از حقوق دموکراتیک مردم که «دنیای آزاد» از آن دم میزند و برای «آزادی و رهایی مردم در بند» اقدام به لشکرکشی میکند به راستی مثالزدنی است. در جریان جنگ ایران و عراق صدام حسین و حکومت خودکامه و ضدمردمی او، از کدام کشور کمک دریافت میکرد؟ ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایران برای حمایت از مردم زجرکشیده و ناآزاد ایران بود و بشردوستی! یا «بربریت مدرن»؟! از حکومتهای فرومایه سالار آن سوی تاریخ! (آناکرونیستیک)(26) مانند حکومتهای ایدی امین امپراتور بوکاسا، طالبان، سوهارتو، پینوشه و... چه کسانی حمایت کردند و سر پا نگاهشان داشتند؟ بر دستهای قذافی چه کسی و کسانی بوسه زدند؟! مبتکر کمربند سبز به دور منطقه خاورمیانه چه کسی و کسانی بودند؟ دستگاه تبلیغاتی جهان آزاد که به گفته پژوهشگران غربی که از مارکسیسم و حتی سوسیالیسم اومانیستی نیز دل خوشی ندارند، گونهای «امپریالیسم خبری» است که به تبلیغ دیدگاههایی میپردازد که «راست» را «ناراست» و «ناراست» را «راست» جلوه دهد.
این «امر نامعقول» یکسان پنداشتن دموکراسی با سرمایهداری به گفته چامسکی و «این تصور که در جوامع سرمایهداری حتی در بهترین اوضاع و احوال، دستیابی آزاد به اطلاعات یا تصمیمگیری در فراسوی محدودترین یا هدایتشدهترین زمینهها امکانپذیر است که وی نسبت به آن تردید دارد» برای مردم کشورهای پیرامونی پدیده ناآشنایی نیست و امروزه حتی مشاهده میکنیم که مردم خود کشورهای به اصطلاح آزاد دموکراتیک نسبت به آن – نبود آزادی و دموکراسی- دچار تردید شدهاند.
نئولیبرالیسم چنان که چامسکی اظهار میدارد صرفا شکل تازهای از مبارزه اقلیت (همان یک درصد!) ثروتمند برای محدود کردن حقوق سیاسی و قدرتهای مدنی اکثریت است که اکنون به عیان چهره گشوده و با بیپروایی آنچه در چنته دارد، بیرون میریزد. اگر در گذشته نظام سرمایه با جدا کردن انسانها و قرار دادن آنها در طبقات مختلف اجتماعی و تعیین «سهمی» برای هرکس «فرآیند محرومسازی» و ناآزادی انسانها را بیوقفه ادامه داده است و این پدیده نویی نیست، اکنون میتوان با خانم سوزان جورج موافقت کرد که:
اگر در گذشته سیاست عمدتا درباره حکومتگران بود و اینکه چه کسی سهم خود را از سفره برمیدارد؛ اما امروز پرسش اصلی به دید من چنین است: چه کسی حق دارد زندگی کند و چه کسی حق ندارد و فرآیند محرومسازی انسانها از زندگی نظم امروز جهان شده است.
خانم سوزان جرج که از منتقدان برجسته و با نفوذ سیاستهای مخرب نئولیبرالیستی است، دیدگاه خود را درباره آن چنین به نمایش میگذارد:
در دهههای 40 و 50 اگر کسی جرأت میکرد عقیده و نظری ابراز دارد از قماش مهملات نئولیبرالی امروز، او را با هو و تمسخر از صحنه پایین میکشیدند و یک راست روانه دارالمجانینش میکردند... عقیدهای مبنی بر اینکه بازار باید رخصت یابد تا تصمیمات عمده و اساسی اجتماعی و سیاسی اتخاذ کند؛ یا دولت داوطلبانه نقش خود را در امور اقتصادی کاهش دهد، انحصارات آزادی مطلق داشته باشند؛ از فعالیتهای صنفی اتحادیههای کارگری ممانعت به عمل آید و شهروندان به جای برخورداری بیشتر از خدمات حمایتگر دولتی از هیچ حمایتی برخوردار نباشند. چنین عقایدی کاملا با روح زمان بیگانه بود، حتی اگر کسی به واقع با این عقاید مخالفتی نداشت و میخواست اظهارنظری در این مورد کند، در نشان دادن موضع خود احتیاط میکرد. زیرا برایش بسیار دشوار بود که مخاطبی پیدا کند!
اندیشه نئولیبرال با بیاعتبار کردن و کمبها دادن به باوری مبنی بر سودآوری به مثابه ماهیت دموکراسی، و تعریف او از شهروندی چون پرش پرقدرتی به درون مصرفگرایی، همه مقررات دولتی درباره نیروی بازار را لغو کرد و رقابت بیرحمانه فردگرایانه را در این عرصه خوشامد گفت و نهادهای موثر و تبیینکننده سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را به دست منافع انحصاری قدرتمند سپرد، صاحبان منافع مستقر مشتی افراد متعصب مذهبی بیپروا...(27)
جای بسی شگفتی است که مدافعان نظام اقتصاد آزاد که جنبههای مخرب و ضدبشری آن را به پای «سیاست و سیاست مداران بیخرد!»(28) میگذارند و نه خود نظام اقتصادی که زاینده این نکبت و پلیدی است؛ نهتنها انتقادات دشمنان و براندازان، بلکه دوستان «سرمایهداری با چهره انسانی»! را به چیزی نمیگیرند، بر آن دیده فرو میبندند و همه انتقادها را به پای چپهای استالینیست و دشمنان آزادی و دموکراسی میگذارند! هانری گیرو نویسنده کتاب وحشت نئولیبرالیسم بر این نکته تاکید میکند که ایدئولوژی نئولیبرال از یک سو برای خصوصیسازی حوزههای عمومی کالایی نشده (29) و توزیع رو به بالای ثروت فشار میآورد و از سوی دیگر از سیاستهایی حمایت میکند که به طور روبه تزایدی شکل فضای عمومی را برای تامین امتیاز و سود برگزیدگان انحصارات و (مدیران) خیلی ثروتمند میلیتاریزه (نظامی) میکند.
پینوشتها:
17- همانجا
18- الکسی کالینی بوکس مانیفست ضد سرمایهداری
19- Mitton Friedman
20-Oskar Wild, “Aneconomist is a ereatura voho knows the price& every thing and the value & nothing
21- Paul Bremer
22-The Age of Darkness
این کتاب به ترجمه من زیر چاپ است.
23- نوام چامسکی، بهرهکشی از مردم: نئولیبرالیسم و نظم جهانی، حسن مرتضوی، نشر دیگر
24- همانجا
25- همانجا anachronistic
26- Henry A.Giroux.The Terror of Neolibralism: Athoritaranism and the Elipse & Democracy
27- همانجا، ص، 18
28- دیدگاه مدافعان وطنی نئولیبرالیسم!
29- noncommodified
نویسنده مقاله :: مجید مددی
پایان.