اسفند 14
پس از کودتای استعمار
ی درباری 28مرداد1332 پیشوای نهضت ملی و ضد استعماری ملت ایران ، دکتر محمد مصدق ، در دادگاه نظامی شاه محاکمه شد و علیرغم دفاعیه? مستندی که از خود ارائه داد، به سه سال حبس انفرادی محکوم شد.
مصدق بزرگ پس از تحمل سه سال زندان انفرادی در زندان، مصدق به دستور محمدرضاشاه پهلوی به قلعه? احمدآباد تبعید شد این ایرانی آزاده و میهن پرست تا پایان عمر شریف خود، در آنجا تحت نظارت ساواک قرار داشت و به دلیل محدودیتهای بسیار تا به آن اندازه عرصه به او تنگ شده بود که گفته? خودش، «هر روز آرزوی مرگ میکرد»
دکتر محمد مصدق در 14 اسفند 1345 خورشیدی ، بر اثر فشارهای حکومتی بر روح و جسم و جانش ، در تبعید و حصرخانگی در سن 84 سالگی ظاهراً مبتلا به سرطان شد ، و در بیمارستان نجمیه? تهران زیر نظر مأموران ساواک درگذشت و در واقع دِق کرد و جان به جانان سپرد.
مصدق کبیر به دلیل مخالفت شاه با وصیت او مبنی بر به خاک سپرده شدنش در کنار شهدای راه وطن در قیام ملی و ضد استعماری و ضد استبدادی 30 تیر1331خورشیدی در قبرستان ابن بابویه ، در ملک شخصیاش واقع در قلعه? احمدآباد به صورت امانت به خاک سپرده شد.
یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
منابع ::
1-ویکی پدیا
2- کتاب مصدق، غلام حسین. مصاحبه غلام حسین مصدق (فرزند محمد مصدق) با تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد.
مرثیه درخت :
به مناسبت14اسفند ، روز جاودانه شدن #دکتر_محمد_مصدق ، رهبر و پیشوای نهضت ملی و ضد استعماری ملت ایران. شعر مرثیه درخت دکتر شفیعی کدکنی در سوگ مصدق بزرگ
محمدرضا شفیعیکدکنی خاطره خود را در مورد روز درگذشت مصدق این گونه روایت میکند ::
کیهان در گوشه صفحه اول خبر مرگ مصدق را چاپ کرده بود. مدتی به روزنامه خیره شدم و خطاب به مصدق عباراتی گفتم، که خب، پیرمرد بالاخره... یکباره زدم زیر گریه؛ از آن گریههای عجیبوغریب که کمتر در عمرم بر من مسلط شده است. رضا سیدحسینی دست مرا گرفته بود و میکشید که بیصدا، الان میآیند و ما را میگیرند و من همانطور نعره میزدم. بالاخره از او جدا شدم و خودم را رساندم به خانهمان.
منزلی بود در خیابان شیخ هادی... با یکی از همکلاسیهای همشهریام اجاره کرده بودم. گریهکنان رفتم به خانه و در آنجا شعر «مرثیه درخت» را سرودم:
شعر مرثیه_درخت :
دیگر کدام روزنه،
دیگر کدام صبح
خوابِ بلند و تیره ی دریا را -
آشفته و عبوس - تعبیر میکند؟
من میشنیدم از لبِ برگ -
این زبان سبز -
در خوابِ نیمشب که سرودش را در آب جویبار، بدین گونه شسته بود:
-در سوگت ای درختِ تناور!
ای آیتِ خجسته ی در خویش زیستن!
ما را حتی امانِ گریه ندادند.
من، اولین سپیده ی بیدارِ باغ را -
آمیخته به خونِ طراوت-
در خوابِ برگهای تو دیدم من،
اولین ترنّمِ مرغانِ صبح را -
بیدارِ روشناییِ رویانِرودبار-
در گل فشانی تو شنیدم.
دیدند بادها کان شاخ و برگهای مقدّس -
این سال و سالیان که شبی مرگواره بود-
در سایه ی حصار تو پوسید در ودیوار،
دیوارِ بی کرانیِ تنهاییِ تو-
یا دیوارِ باستانیِ تردیدهای من
نگذاشت شاخه های تو دیگر در خنده ی سپیده ببالند
حتی، نگذاشت قمریانِ پریشان
(اینان که مرگِ یک گلِ نرگس را یک ماه پیش تر آسان گریستند)
در سوکِ ساکتِ تو بنالند.
گیرم، بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند کاین موجِ روشناییِ مشرق -
بر نخلهای تشنه ی صحرا، یمن، عدن... یا آبهای ساحلیِ نیل-
از بخششِ کدام سپیدهست اما، من از نگاهِ آینه -
هرچند تیره، تار-
شرمندهام که:
آه در سکوت ای درختِ تناور،
ای آیتِ خجسته ی در خویش زیستن،
بالیدن و شکفتن
، در خویش بارورشدن از خویش،
در خاکِ خویش ریشهدواندن
ما را حتی امان گریه ندادند.
دکتر محمد رضا شفعی کدکنی ( م . سرشک ) - 15 اسفند 1345خورشیدی. #دکتر_محمد_مصدق #دکترشفیعی_کدکنی