نه تنها مسافرم بلکه من نیز رهایی گرفتم، رهایی از نادانی، تاریکی، ناامیدی و ترس، ما هم به رهایی رسیدیم و زندگیمان پر شد از رنگ های شادی.
مسافر من وقتی یک مصرف کننده بود، نه تنها خود او در تاریکی بود بلکه تأثیر زیادی روی زندگی من و پسرم گذاشته بود، زندگی در تاریکی مطلق.
از کلمه تاریکی می توان پی برد که زندگی ما چگونه بود، همه چیز تیره و تار حتی لباس هایی که انتخاب می کردیم مشکی و تیره بود، در زندگی ما رنگ شاد دیده نمی شد، اعتیاد همسرم باعث شده بود ما حتی از خانواده هایمان طرد بشویم همینطور از جامعه، دوستان، از همه جا و همه کس، همسرم بارها اقدام به ترک کرد و هربار با شکست روبرو می شد و دوباره مصرف می کرد، ترک های گوناگون او که نتیجه ای نداشت، من را ناامید کرده بود، ناامید از این که دیگر هیچوقت رنگ خوشی در زندگی نمی بینیم.
ترس از این که این زندگی دوامی ندارد و بالاخره متلاشی می شود، ترس از توهمی که نکند همسرم بلایی سر من و بچه ام بیاورد، اعتیاد آرامش و حتی خواب شب را از ما گرفته بود، اعتیاد خیلی تخریب ها با خودش داشت که در زندگی مشترکمان تأثیر زیادی گذاشته بود، دوست داشتم حتی برای یک روز یا یک شب آرامش داشته باشم و راحت بخوابم.
با ترس زندگی سختی داشتیم ولی همیشه ته قلبم یک چیزی بود که به من امید می داد، پیش خودم می گفتم که بالاخره همه چیز تمام و درست می شود، یک روز خیلی ناراحت بودم و داشتم به خاطر غصه هایم گریه می کردم، از خدای خودم کمک می خواستم، یک لحظه دلم خواست که تلویزیون را روشن کنم، داشت برنامه شروع خوب را نشان می داد، وقتی به صحبت های آنان گوش کردم حس خوبی پیدا کردم و خدای خودم را خیلی شکر کردم که صدای من را شنید و راهی جلوی پای من گذاشت و همان شد که وارد کنگره 60 شدیم.
با توکل به خدا و کمک، کمک راهنماهای کنگره 60 اعتیاد مسافرم درمان شد، کنگره 60 مانند یک روزنه نوری بود که در اعماق تاریکی زندگیمان، زندگی که هر لحظه اش امکان متلاشی شدن داشت ولی آموزش هایی که از کنگره گرفتیم نه مسافرم بلکه من نیز رهایی گرفتم، رهایی از نادانی، تاریکی، ناامیدی و ترس و بالاخره ما هم به رهایی رسیدیم و زندگیمان پر شد از رنگ های شادی.
نویسنده: همسفر نرگس