در قیامت چون نمازها را بیارند
در ترازو نهند
و روزهها را
و صدقهها را همچنین؛
اما چون محبّت را بیارند
محبّت در ترازو نگنجد.
پس اصل محبّت است.
اکنون چون در خود محبّت میبینی
آن را بیفزای تا افزون شود.
فیه مافیه
جلالالدین محمد بلخی (مولانا)
به تصحیح مرحوم استاد فروزانفر
#حکایت_خوانی
____________________
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...
#شفیعی_کدکنی
______________
تو خامُشی، که بخواند؟
تو میروی، که بماند؟
که بر نهالکِ بیبرگِ ما ترانه بخواند؟
زمین تهیست ز رِندان،
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ،
و عاشقانه بخوان:
حدیث عشق بیان کن،
بدان زبان که تو دانی
#شفیعی_کدکنی
____________________
گر تو خاموش بمانی
چه کسی خواهد بود؟
که گواهی دهد:
اینجا، بودند
عاشقانی که زمین را به دگر آیینی
خواستند آذین بندند
و چه شیدا بودند!
#شفیعی_کدکنی
___________________
زیباترین حرفات را بگو
شکنجهی پنهان سکوتات را آشکاره کن..
#احمد_شاملو
________________
من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم، من بودم که دستش را به دست گرفتم، و آخر سر من بودم که با وجود خودداری او، او را بوسیدم.
اما با این همه، اگرچه چشمهایش گذاشتند که ببوسمشان، لبانش گریختند...نه تنها به بوسیدن من رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند، بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند...
چرا؟ چرا؟ چرا؟
برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال، فقط یک جواب میتواند داشته باشد؛ و آن چنین است:
"برای این که او معشوق است، نه عاشق"
مثل خون در رگهای من ...
#احمد_شاملو
"مثل خون در رگهای من"
_______________
ما خاموش بودیم، شیخ گفت:
هفتصدهزار مشایخ
در ماهیت تصوف سخن گفتهاند
تمامترین و بهترین همه قولها این است که
اِسْتعمالُ الوَقْتِ بِما هُوَ اَوْلی بِه.
اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید
جلد 1، صفحة 299
به مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی
استعمال الوَقت...: کاربرد وقت است در آنچه بدان شایستهتر است.
#حکایت_خوانی
______________
ذکر السّیل
روز شنبه نهم ماهِ رجب میان دو نماز بارانکی خرد خرد میبارید چنان که زمین تَرگونه میکرد.
و گروهی از گلهداران در میان رود غزنین فرود آمدند.
هرچند گفتند از آنجا برخیزید که مُحال بوَد بر گذرِ سیل بودن، فرمان نمیبردند، تا باران قویتر شد، کاهلوار برخاستند و خویشتن را به پای آن دیوارها افگندند.
و آن هم خطا بود، که بر راهِ گذر سیل بودند.
و پاسی از شب بگذشته سیلی در رسید که اقرار دادند پیران کهن که بر آن جمله یاد ندارند. و درختِ بسیار از بیخ بکنده میآورد و مغافصه در رسید، گلّهداران بجَستند و جان گرفتند.
بسیار کاروانسرای که بر رسته وی بود ویران کرد و بازارها همه ناچیز شد و آب تا زیرِ قلعت آمد.
و این سیل بزرگ مردمان را چندان زیان کرد که در حسابِ هیچ شمارگیر نیاید.
و از چند ثقه زاولی شُنودم که پس از آنکه سیل بنشست مردمان زر و سیم و جامه? تباهشده مییافتند، که سیل آنجا افگنده بود، و خدای عزَّ و جل تواند دانست که به گرسنگان چه رسید از نعمت.
تاریخ بیهقی،
به تصحیح دکتر محمدجعفر یاحقی، مهدی سیدی
صص 261–259
مغافصه: به ناگاه گرفتن
#سیل
پایان قسمت دوم.