اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی میشوید پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را میپوشانیم; و شما را در جایگاه خوبی وارد میسازیم. (31) برتریهایی را که خداوند برای بعضی از شما بر بعضی دیگر قرار داده آرزو نکنید! (این تفاوتهای طبیعی و حقوقی، برای حفظ نظام زندگی شما، و بر طبق عدالت است. ولی با این حال،) مردان نصیبی از آنچه به دست میآورند دارند، و زنان نیز نصیبی; (و نباید حقوق هیچیک پایمال گردد). و از فضل (و رحمت و برکت) خدا، برای رفع تنگناها طلب کنید! و خداوند به هر چیز داناست. (32) برای هر کسی، وارثانی قرار دادیم، که از میراث پدر و مادر و نزدیکان ارث ببرند; و (نیز) کسانی که با آنها پیمان بستهاید، نصیبشان را بپردازید! خداوند بر هر چیز، شاهد و ناظر است. (33) مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتریهایی که خداوند (از نظر نظام اجتماع) برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است، و بخاطر انفاقهایی که از اموالشان (در مورد زنان) میکنند. و زنان صالح، زنانی هستند که متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقی که خدا برای آنان قرار داده، حفظ میکنند. و (اما) آن دسته از زنان را که از سرکشی و مخالفتشان بیم دارید، پند و اندرز دهید! (و اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آنها دوری نمایید! و (اگر هیچ راهی جز شدت عمل، برای وادار کردن آنها به انجام وظایفشان نبود،) آنها را تنبیه کنید! و اگر از شما پیروی کردند، راهی برای تعدی بر آنها نجویید! (بدانید) خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترین قدرتهاست.) (34) و اگر از جدایی و شکاف میان آن دو (همسر) بیم داشته باشید، یک داور از خانواده شوهر، و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگی کنند). اگر این دو داور، تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها کمک میکند; زیرا خداوند، دانا و آگاه است (و از نیات همه، با خبر است). (35) و خدا را بپرستید! و هیچچیز را همتای او قرار ندهید! و به پدر و مادر، نیکی کنید; همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان، و همسایه نزدیک، و همسایه دور، و دوست و همنشین، و واماندگان در سفر، و بردگانی که مالک آنها هستید; زیرا خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز میزند،) دوست نمیدارد. (36) آنها کسانی هستند که بخل میورزند، و مردم را به بخل دعوت میکنند، و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده، کتمان مینمایند. (این عمل، در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته;) و ما برای کافران، عذاب خوارکنندهای آماده کردهایم. (37) و آنها کسانی هستند که اموال خود را برای نشاندادن به مردم انفاق میکنند، و ایمان به خدا و روز بازپسین ندارند; (چرا که شیطان، رفیق و همنشین آنهاست;) و کسی که شیطان قرین او باشد، بد همنشین و قرینی است. (38) چه میشد اگر آنها به خدا و روز بازپسین ایمان میآوردند، و از آنچه خدا به آنان روزی داده، (در راه او) انفاق میکردند؟! و خداوند از (اعمال و نیات) آنها آگاه است. (39) خداوند (حتی) به اندازه سنگینی ذرهای ستم نمیکند; و اگر کار نیکی باشد، آن را دو چندان میسازد; و از نزد خود، پاداش عظیمی (در برابر آن) میدهد. (40) ادامه دارد.
به نام خداوند بخشنده مهربان ای مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهیزید! همان کسی که همه شما را از یک انسان آفرید; و همسر او را (نیز) از جنس او خلق کرد; و از آن دو، مردان و زنان فراوانی (در روی زمین) منتشر ساخت. و از خدایی بپرهیزید که (همگی به عظمت او معترفید; و) هنگامی که چیزی از یکدیگر میخواهید، نام او را میبرید! (و نیز) (از قطع رابطه با) خویشاوندان خود، پرهیز کنید! زیرا خداوند، مراقب شماست. (1) و اموال یتیمان را (هنگامی که به حد رشد رسیدند) به آنها بدهید! و اموال بد (خود) را، با اموال خوب (آنها) عوض نکنید! و اموال آنان را همراه اموال خودتان (با مخلوط کردن یا تبدیل نمودن) نخورید، زیرا این گناه بزرگی است! (2) و اگر میترسید که (بهنگام ازدواج با دختران یتیم،) عدالت را رعایت نکنید، (از ازدواج با آنان، چشمپوشی کنید و) با زنان پاک (دیگر) ازدواج نمائید، دو یا سه یا چهار همسر و اگر میترسید عدالت را (درباره همسران متعدد) رعایت نکنید، تنها یک همسر بگیرید، و یا از زنانی که مالک آنهائید استفاده کنید، این کار، از ظلم و ستم بهتر جلوگیری میکند. (3) و مهر زنان را (بطور کامل) بعنوان یک بدهی (یا عطیه،) به آنان بپردازید! (ولی) اگر آنها چیزی از آن را با رضایت خاطر به شما ببخشند، حلال و گوارا مصرف کنید! (4) اموال خود را، که خداوند وسیله قوام زندگی شما قرار داده، به دست سفیهان نسپارید و از آن، به آنها روزی دهید! و لباس بر آنان بپوشانید و با آنها سخن شایسته بگویید! (5) و یتیمان را چون به حد بلوغ برسند، بیازمایید! اگر در آنها رشد (کافی) یافتید، اموالشان را به آنها بدهید! و پیش از آنکه بزرگ شوند، اموالشان را از روی اسراف نخورید! هر کس که بینیاز است، (از برداشت حق الزحمه) خودداری کند; و آن کس که نیازمند است، به طور شایسته (و مطابق زحمتی که میکشد،) از آن بخورد. و هنگامی که اموالشان را به آنها بازمیگردانید، شاهد بگیرید! اگر چه خداوند برای محاسبه کافی است. (6) برای مردان، از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بر جای میگذارند، سهمی است; و برای زنان نیز، از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان میگذارند، سهمی; خواه آن مال، کم باشد یا زیاد; این سهمی است تعیین شده و پرداختنی. (7) و اگر بهنگام تقسیم (ارث)، خویشاوندان (و طبقهای که ارث نمیبرند) و یتیمان و مستمندان، حضور داشته باشند، چیزی از آن اموال را به آنها بدهید! و با آنان به طور شایسته سخن بگویید! (8) کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود بیادگار بگذارند از آینده آنان میترسند، باید (از ستم درباره یتیمان مردم) بترسند! از (مخالفت) خدا بپرهیزند، و سخنی استوار بگویند. (9) کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم میخورند، (در حقیقت،) تنها آتش میخورند; و بزودی در شعلههای آتش (دوزخ) میسوزند. (10) خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش میکند که سهم (میراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد; و اگر فرزندان شما، (دو دختر و) بیش از دو دختر باشند، دو سوم میراث از آن آنهاست; و اگر یکی باشد، نیمی (از میراث،) از آن اوست. و برای هر یک از پدر و مادر او، یک ششم میراث است، اگر (میت) فرزندی داشته باشد; و اگر فرزندی نداشته باشد، و (تنها) پدر و مادر از او ارث برند، برای مادر او یک سوم است (و بقیه از آن پدر است); و اگر او برادرانی داشته باشد، مادرش یک ششم میبرد (و پنج ششم باقیمانده، برای پدر است). (همه اینها،) بعد از انجام وصیتی است که او کرده، و بعد از ادای دین است -شما نمیدانید پدران و مادران و فرزندانتان، کدامیک برای شما سودمندترند!- این فریضه الهی است; و خداوند، دانا و حکیم است. (11) و برای شما، نصف میراث زنانتان است، اگر آنها فرزندی نداشته باشند; و اگر فرزندی داشته باشند، یک چهارم از آن شماست; پس از انجام وصیتی که کردهاند، و ادای دین (آنها). و برای زنان شما، یک چهارم میراث شماست، اگر فرزندی نداشته باشید; و اگر برای شما فرزندی باشد، یک هشتم از آن آنهاست; بعد از انجام وصیتی که کردهاید، و ادای دین. و اگر مردی بوده باشد که کلاله ( خواهر یا برادر) از او ارث میبرد، یا زنی که برادر یا خواهری دارد، سهم هر کدام، یک ششم است (اگر برادران و خواهران مادری باشند); و اگر بیش از یک نفر باشند، آنها در یک سوم شریکند; پس از انجام وصیتی که شده، و ادای دین; بشرط آنکه (از طریق وصیت و اقرار به دین،) به آنها ضرر نزند. این سفارش خداست; و خدا دانا و بردبار است. (12) اینها مرزهای الهی است; و هر کس خدا و پیامبرش را اطاعت کند، (و قوانین او را محترم بشمرد،) خداوند وی را در باغهایی از بهشت وارد میکند که همواره، آب از زیر درختانش جاری است; جاودانه در آن میمانند; و این، پیروزی بزرگی است! (13) و آن کس که نافرمانی خدا و پیامبرش را کند و از مرزهای او تجاوز نماید، او را در آتشی وارد میکند که جاودانه در آن خواهد ماند; و برای او مجازات خوارکنندهای است. (14) و کسانی از زنان شما که مرتکب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را بعنوان شاهد بر آنها بطلبید! اگر گواهی دادند، آنان ( زنان) را در خانه ها(ی خود) نگاه دارید تا مرگشان فرارسد; یا اینکه خداوند، راهی برای آنها قرار دهد. (15) و از میان شما، آن مردان و زنانی که (همسر ندارند، و) مرتکب آن کار (زشت) میشوند، آنها را آزار دهید (و حد بر آنان جاری نمایید)! و اگر توبه کنند، و (خود را) اصلاح نمایند، (و به جبران گذشته بپردازند،) از آنها درگذرید! زیرا خداوند، توبهپذیر و مهربان است. (16) پذیرش توبه از سوی خدا، تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی جهالت انجام میدهند، سپس زود توبه میکنند. خداوند، توبه چنین اشخاصی را میپذیرد; و خدا دانا و حکیم است. (17) برای کسانی که کارهای بد را انجام میدهند، و هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا میرسد میگوید: «الان توبه کردم!» توبه نیست; و نه برای کسانی که در حال کفر از دنیا میروند; اینهاکسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کردهایم. (18) اینها اینها ای کسانی که ایمان آوردهاید! برای شما حلال نیست که از زنان، از روی اکراه (و ایجاد ناراحتی برای آنها،) ارث ببرید! و آنان را تحت فشار قرار ندهید که قسمتی از آنچه را به آنها دادهاید (از مهر)، تملک کنید! مگر اینکه آنها عمل زشت آشکاری انجام دهند. و با آنان، بطور شایسته رفتار کنید! و اگر از آنها، (بجهتی) کراهت داشتید، (فورا تصمیم به جدایی نگیرید!) چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانی در آن قرار میدهد! (19) و اگر تصمیم گرفتید که همسر دیگری به جای همسر خود انتخاب کنید، و مال فراوانی (بعنوان مهر) به او پرداختهاید، چیزی از آن را پس نگیرید! آیا برای بازپس گرفتن مهر آنان، به تهمت و گناه آشکار متوسل میشوید؟! (20) و چگونه آن را باز پس میگیرید، در حالی که شما با یکدیگر تماس و آمیزش کامل داشتهاید؟ و (از این گذشته،) آنها (هنگام ازدواج،) از شما پیمان محکمی گرفتهاند! (21) با زنانی که پدران شما با آنها ازدواج کردهاند، هرگز ازدواج نکنید! مگر آنچه درگذشته (پیش از نزول این حکم) انجام شده است; زیرا این کار، عملی زشت و تنفرآور و راه نادرستی است. (22) حرام شده است بر شما، مادرانتان، و دختران، و خواهران، و عمهها، و خالهها، و دختران برادر، و دختران خواهر شما، و مادرانی که شما را شیر دادهاند، و خواهران رضاعی شما، و مادران همسرانتان، و دختران همسرتان که در دامان شما پرورش یافتهاند از همسرانی که با آنها آمیزش جنسی داشتهاید -و چنانچه با آنها آمیزش جنسی نداشتهاید، (دختران آنها) برای شما مانعی ندارد- و (همچنین) همسرهای پسرانتان که از نسل شما هستند (-نه پسرخواندهها-) و (نیز حرام است بر شما) جمع میان دو خواهر کنید; مگر آنچه در گذشته واقع شده; چرا که خداوند، آمرزنده و مهربان است. (23) و زنان شوهردار (بر شما حرام است;) مگر آنها را که (از راه اسارت) مالک شدهاید; (زیرا اسارت آنها در حکم طلاق است;) اینها احکامی است که خداوند بر شما مقرر داشته است. اما زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد)، برای شما حلال است که با اموال خود، آنان را اختیار کنید; در حالی که پاکدامن باشید و از زنا، خودداری نمایید. و زنانی را که متعه ( ازدواج موقت) میکنید، واجب است مهر آنها را بپردازید. و گناهی بر شما نیست در آنچه بعد از تعیینمهر، با یکدیگر توافق کردهاید. (بعدا میتوانید با توافق، آن را کم یا زیاد کنید.) خداوند، دانا و حکیم است. (24) و آنها که توانایی ازدواج با زنان (آزاد) پاکدامن باایمان را ندارند، میتوانند با زنان پاکدامن از بردگان باایمانی که در اختیار دارید ازدواج کنند -خدا به ایمان شما آگاهتر است; و همگی اعضای یک پیکرید- آنها را با اجازه صاحبان آنان تزویج نمایید، و مهرشان را به خودشان بدهید; به شرط آنکه پاکدامن باشند، نه بطور آشکار مرتکب زنا شوند، و نه دوست پنهانی بگیرند. و در صورتی که «محصنه» باشند و مرتکب عمل منافی عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد را خواهند داشت. این (اجازه ازدواج با کنیزان) برای کسانی از شماست که بترسند (از نظر غریزه جنسی) به زحمت بیفتند; و (با این حال نیز) خودداری (از ازدواج با آنان) برای شما بهتر است. و خداوند، آمرزنده و مهربان است. (25) خداوند میخواهد (با این دستورها، راههای خوشبختی و سعادت را) برای شما آشکار سازد، و به سنتهای (صحیح) پیشینیان رهبری کند. و خداوند دانا و حکیم است. (26) خدا میخواهد شما را ببخشد (و از آلودگی پاک نماید)، اما آنها که پیرو شهواتند، میخواهند شما بکلی منحرف شوید. (27) خدا میخواهد (با احکام مربوط به ازدواج با کنیزان و مانند آن،) کار را بر شما سبک کند; و انسان، ضعیف آفریده شده; (و در برابر طوفان غرایز، مقاومت او کم است) (28) ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال یکدیگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخورید مگر اینکه تجارتی با رضایت شما انجام گیرد. و خودکشی نکنید! خداوند نسبت به شما مهربان است. (29) و هر کس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد، بزودی او را در آتشی وارد خواهیم ساخت; و این کار برای خدا آسان است. (30) ادامه دارد.
همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آنگاه که بر پهلو خوابیدهاند، یاد میکنند; و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند; (و میگویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریدهای! منزهی تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار! (191)
پروردگارا! هر که را تو (بخاطر اعمالش،) به آتش افکنی، او را خوار و رسوا ساختهای! و برای افراد ستمگر، هیچ یاوری نیست! (192)
پروردگارا! ما صدای منادی (تو) را شنیدیم که به ایمان دعوت میکرد که: «به پروردگار خود، ایمان بیاورید!» و ما ایمان آوردیم; پروردگارا! گناهان ما را ببخش! و بدیهای ما را بپوشان! و ما را با نیکان (و در مسیر آنها) بمیران! (193)
پروردگارا! آنچه را به وسیله پیامبرانت به ما وعده فرمودی، به ما عطا کن! و ما را در روز رستاخیز، رسوا مگردان! زیرا تو هیچگاه از وعده خود، تخلف نمیکنی. (194)
خداوند، درخواست آنها را پذیرفت; (و فرمود:) من عمل هیچ عملکنندهای از شما را، زن باشد یا مرد، ضایع نخواهم کرد; شما همنوعید، و از جنس یکدیگر! آنها که در راه خدا هجرت کردند، و از خانههای خود بیرون رانده شدند و در راه من آزار دیدند، و جنگ کردند و کشته شدند، بیقین گناهانشان را میبخشم; و آنها را در باغهای بهشتی، که از زیر درختانش نهرها جاری است، وارد میکنم. این پاداشی است از طرف خداوند; و بهترین پاداشها نزد پروردگار است. (195)
رفت و آمد (پیروزمندانه) کافران در شهرها، تو را نفریبد! (196)
این متاع ناچیزی است; و سپس جایگاهشان دوزخ، و چه بد جایگاهی است! (197)
ولی کسانی (که ایمان دارند، و) از پروردگارشان میپرهیزند، برای آنها باغهایی از بهشت است، که از زیر درختانش نهرها جاری است; همیشه در آن خواهند بود. این، نخستین پذیرایی است که از سوی خداوند به آنها میرسد; و آنچه در نزد خداست، برای نیکان بهتر است! (198)
و از اهل کتاب، کسانی هستند که به خدا، و آنچه بر شما نازل شده، و آنچه بر خودشان نازل گردیده، ایمان دارند; در برابر (فرمان) خدا خاضعند; و آیات خدا را به بهای ناچیزی نمیفروشند. پاداش آنها، نزد پروردگارشان است. خداوند، سریع الحساب است. (تمام اعمال نیک آنها را به سرعت حساب میکند، و پاداش میدهد.) (199)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! (در برابر مشکلات و هوسها،) استقامت کنید! و در برابر دشمنان (نیز)، پایدار باشید و از مرزهای خود، مراقبت کنید و از خدا بپرهیزید، شاید رستگار شوید! (200)
پایان سوره آل عمران.
1-شکست عدم پیروزی نیست بلکه شکست پیروزی آدم را به تأخیر می اندازد.
2-هر که همتش کوچک باشد، فضیلتش از بین برود.
3-هر گاه جنایتها آشکار شود، برکت ها از میان برود.
4-ثمره حسادت، بدبختی در دنیا و آخرت است.
نگاهی به زندگانی حضرت یونس (ع) قوم یونس با شنیدن این سخنان تازه و صحبت از خدای یگانه، دچار حیرت و وحشت شدند و چون از خدایی شنیدند که تاکنون او را نشناخته اند، بر ایشان گران آمد که ببینند یک نفر از خودشان بر آنان برتری یابد و ادعای پیغمبری و رسالت نماید، لذا به یونس گفتند: این مهملات چیست که می بافی؟! این خدایی که ما را به سوی آن دعوت می کنی کیست؟ ما خدایانی داریم که پدرانمان سالیان سال آنها را پرستش می کرده اند و ما هم اکنون آنها را می پرستیم. چه چیز تازه ای در جهان به وجود آمده و چه حادثه جدیدی اتفاق افتاده که ما باید دین اجدادمان را کنار بگذاریم و به دین ابداعی و تازه تو روی آوریم؟ دین من شما را امر به معروف و نهی از منکر می نماید، ستمگری را مغضوب و صلح و عدالت را تایید و تمجید می کند، امنیت و اطمینان را بین شما به وجود می آورد، شما را توصیه می کند که نسبت به مستمندان مهربانی و به بینوایان لطف روا دارید، گرسنگان را اطعام و اسیران را آزاد سازید. به عبارتی، دین من، شما را به سعادت و صلابت رهبری می کند. بدین ترتیب یونس فکر کرد که مسئولیت او به پایان رسیده است و آنچه انجام داده کفایت می کند، در صورتی که اگر یونس بر دعوت خود پافشاری و اصرار می کرد و با صبر بیشتر آن را پی گیری می کرد شاید در میان مردم نینوا افرادی پیدا می شدند که به او ایمان آورند و دعوت او را لبیک گویند و دل به حقیقت بسپارند، از کرده خود پشیمان گشته و توبه کنند، ولی یونس تاب نیاورد و به استقبال قضاء و نزول کیفر الهی از شهر خارج شد. مردم خواست او را با آغوش باز پذیرفتند و او را ارج نهادند و به وی احترام گذاشتند، زیرا آثار بزرگواری و عظمت روح در سیمای او دیده می شد و پیشانی درخشانش از تقوا و پرهیزکاری او خبر می داد، اما کشتی هنوز از ساحل دور نشده بود و از خشکی فاصله زیادی نگرفته بود که دریا طوفانی شد و امواجی سهمگین کشتی را متلاطم ساخت و سرنشینان کشتی فرجام بدی را برای خود پیش بینی می کردند، چشم ها خیره شده بود و قلب ها به تپش و دست و پای افراد به لرزه در آمده بود و در این حال راهی جز سبک کردن کشتی به نظرشان نمی رسید. مسافرین با یکدیگر مشورت کردند که چه کنند، سپس به توافق رسیدند که قرعه بیاندازند و به نام هر کس افتاد او را به دریا بیافکنند. پس قرعه انداختند و به نام یونس در آمد، ولی به خاطر احترام و ارزشی که برای او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دریا اندازند؛ پس بار دیگر قرعه را تجدید کردند، باز هم به نام یونس در آمد، اما این بار هم دریغ کردند که او را به دریا افکنند و برای سومین بار قرعه انداختند و این بار نیز قرعه به نام یونس در آمد. پایان.
دعوت یونس(ع) به توحید
در شهر نینوا و در اوج بت پرستی و در تاریکی جهل و شرک، یونس نور ایمان را شعله ور ساخت و پرچم توحید را بر کف گرفت و به قوم نادان خود گفت: عقل شما عزیزتر از آنست که بت را عبادت کند و جبین- پیشانی- شما گرامی تر از آن است که بر این جمادات بی روح سجده کند، به خود آیید و از خواب غفلت بیدار شوید و به چشم دل بنگرید تا ببینید که در ورای این جهان بدیع، خدایی بزرگ وجود دارد که یگانه و بی نیاز است و تنها ذات کبریایی او شایسته عبادت و ستایش است.
او مرا برای راهنمایی شما فرستاده و از در رحمت، مرا بر شما مبعوث کرده تا شما را به سوی او راهنمایی و ارشاد کنم، زیرا پرده های جهل و نادانی عقل و دیده شما را پوشانده و از درک حقایق عاجزید.
یونس گفت: پرده های تقلید را از چشم های خود بردارید و عقل خود را از حجاب خرافات برهانید، اندکی فکر کنید و قدری بیاندیشید. آیا این بت هایی را که صبح و شب مورد توجه قرار می دهید، در برآوردن حاجات و یا دفع شر و بلیات می توانند شما را یاری کنند، برای شما نفعی دارند و یا می توانند شری را از شما بر طرف گردانند؟! آیا این بت ها می توانند چیزی را خلق و یا مرده ای را زنده نمایند، بیماری را شفا دهند و یا گمشده ای را هدایت کنند؟!
آیا اگر من بخواهم به آنها ضرری برسانم می توانند از این امر جلوگیری کنند؟ و یا اگر آنها را بشکنم و ریز ریز کنم می توانند دوباره خود را استوار سازند!
آخرین هشدار یونس(ع)
یونس گفت: چرا از دینی که شما را به سوی آن دعوت می کنم روی می گردانید و از آن اعراض می کنید، در حالی که این دین به شما قدرت می دهد امور خود را اصلاح کنید، وضع جامعه خود را سامان دهید و اجتماع خود را تقویت و بهسازی کنید.
یونس پیوسته از سر خیر خواهی و مهربانی قوم خود را پند و اندرز داد ولی در پاسخ غیر از عناد و استدلال های جاهلانه چیزی نمی شنید.
مردم نینوا در پاسخ به استدلال یونس گفتند: تو نیز مانند ما بشری و یکی از افراد اجتماع ما هستی، ما نمی توانیم روح خود را آماده پیروی از تو کنیم و گوش به سخنان تو بسپاریم و دعوتت را تصدیق بنماییم. دست از دعوت خود بردار و ما را به حال خود واگذار! آنچه تو از ما می خواهی برای ما قابل پذیرش نیست.
یونس گفت: من با زبان خوش و مسامحه با شما سخن گفتم، و با منطق شما را به خیر و صلاحتان دعوت کردم، اگر گفتار من در اعماق روح شما اثر کند به هدفی که به آن امیدوار و به ایمانی که طالب آن بوده ام، رسیده ام؛ ولی اگر دعوت مرا رّد کنید باید بدانید که بلایی سخت بر شما نازل می گردد و هلاکت شما نزدیک است. به زودی پیش درآمد عذاب را می بینید و باید منتظر عواقب آن باشید.
قوم به یونس گفتند: ای یونس، ما دعوت تو را نمی پذیریم و از تهدید تو نیز هراسی نداریم، اگر راست می گویی آن عذابی که ما را از آن می ترسانی بر ما نازل کن!
در این حال دریافتند که باید به خدای یونس پناه ببرند و به او ایمان آورند و از گذشته و گناهان خویش توبه نمایند. به همین منظور سر به کوهستان ها و دره ها و بیابان ها نهادند و با آه و ناله و گریه و تضرع به درگاه خدا شتافتند و بین مادران و اطفالشان، و میان حیوانات و بچه هایشان جدایی افکندند، ناله و فریاد آنان کوه و دشت را پر کرد و شیون مادران و غوغای چهار پایان در نشیب و فراز کوه و دشت پیچید!
صبر یونس لبریز شد، عرصه بر او تنگ آمد و چون از بحث خود نتیجه ای نگرفت، از آنان ناامید گشت و با خشم و ناراحتی دست از آنان شست و شهر و قوم خود را رها کرد، زیرا هر چه مردم را دعوت کرد، آنان ایمان نیاوردند و حجت و برهان او را نپذیرفتند و در آن تفکر و تامل نکردند.
نزول عذاب بر قوم یونس(ع)
هنوز یونس از نینوا دور نشده بود که مردم اعلام خطر عذاب و پیش درآمد هلاکت خود را دیدند. هوای اطرافشان تیره و تار شد، رنگ رخسار آنها دگرگون گشت و اضطراب آنان را فرا گرفت و بیم و هراس بر آنها مستولی شد. در این حال دریافتند دعوت یونس حق و هشدارش صحیح بوده است و بدون تردید عذاب دامنشان را فرا می گیرد و سرنوشت عاد و ثمود و نوح همانگونه که شنیده بودند در مورد آنان نیز تکرار خواهد شد.
در این حال دریافتند که باید به خدای یونس پناه ببرند و به او ایمان آورند و از گذشته و گناهان خویش توبه نمایند. به همین منظور سر به کوهستان ها و دره ها و بیابان ها نهادند و با آه و ناله و گریه و تضرع به درگاه خدا شتافتند و بین مادران و اطفالشان، و میان حیوانات و بچه هایشان جدایی افکندند، ناله و فریاد آنان کوه و دشت را پر کرد و شیون مادران و غوغای چهار پایان در نشیب و فراز کوه و دشت پیچید!
در این حال خدا بال و پر رحمت خویش را بر سر آنان گشود و ابرهای عذاب خود را از فراز آنان کنار زد، توبه آنان را قبول کرد و به ناله آنان پاسخ داد، زیرا در توبه خود بی ریا و در ایمان خود صادق بودند و خدا هم عقاب را از آنان برداشت و عذاب خود را بر طرف ساخت و مردم نینوا با ایمان کامل و امنیت خاطر به خانه های خود بازگشتند و آرزو کردند که یونس به جمع آنان باز گردد و در بین آنان به عنوان پیغمبر و رسول، و رهبر و پیشوا زندگی کند.
اما یونس نینوا را ترک کرده و آن سرزمین را رها نموده بود و به راه خود ادامه داد تا به دریا رسید، آنجا عده ای را دید که قصد عبور از دریا را داشتند، لذا از آنان اجازه خواست که با آنان همسفر گردد و بر کشتی ایشان سوار شود.
یونس(ع) در شکم ماهی
یونس چون دید سه بار قرعه به نامش در آمد، دریافت که در این پیشامد سرّی نهفته است و خدا در این حادثه تدبیر و حکمتی دارد. سپس به اشتباه خود پی برد و دریافت که قبل از این که اجازه هجرت و ترک شهر و مردمش را داشته باشد و پیش از صدور امر الهی، قوم و دیار خود را ترک کرده است. به همین جهت خود را در میان دریا انداخت و جان خویش را تسلیم امواج خروشان دریا کرد و در اعماق دریا و در آغوش متلاطم امواج و ظلمت دریا فرو رفت.
در این هنگام خدا به ماهی بزرگی دستور داد یونس را ببلعد و او را در شکم خود مخفی سازد ولی نباید گوشت او را بخورد و استخوانش را بشکند، زیرا او پیغمبر خداست که دچار عجله و ترک اولایی شده و از تعجیل خود نادم و پشیمان است. سپس ماهی را وحی کرد یونس امانتی است در شکم تو و هر گاه خدا دستور داد باید او را سالم تحویل دهی.
یونس در شکم ماهی قرار گرفت و ماهی امواج را شکافت و در اعماق تیره دریا فرو رفت، عرصه بر یونس تنگ آمد و غم و اندوه وجودش را فرا گرفت و در این حال از درگاه خدای یکتا استمداد طلبید و به یاور مصیبت زدگان و دادرس ستمدیدگان پناه آورد؛ خدایی که رحمان و رحیم، توبه پذیر و بخشنده گناهان است. یونس “در قعر دریا و تاریکی های آن فریاد برآورد: ای معبود سبحان، خدایی غیر از تو نیست. بار خدایا! تو منزهی و من درباره خود از ستمگرانم!”
خدا دعای یونس را به اجابت رساند و به ماهی فرمان داد که میهمان خود را در ساحل دریا بگذارد، زیرا که او کیفر مقدر و مدت حبسش را به پایان رساند. ماهی یونس را با بدنی لاغر و نحیف کنار ساحل انداخت، رحمت خدا او را دریافت و بوته کدویی بالای سرش رویید، یونس از میوه آن خورد و در سایه اش آرمید تا نیروی خود را باز یافت و به زندگی امیدوار شد.
سپس خدایتعالی به او وحی کرد ” به شهر خود باز گرد و به جمع بستگان و طایفه خود بپیوند، زیرا آنها ایمان آورده اند، بت ها را کنار گذاشته و اکنون در جستجوی تو و منتظر بازگشت تو هستند.”
یونس به شهر خود بازگشت و با تعجب دید آنهایی که به هنگام هجرت یونس به پرستش بت ها کمر بسته بودند، اکنون زبانشان به ذکر خدا باز شده است و خدای یکتا را سپاس و ستایش می کنند.
منبع: قصه های قرآن
زندگینامه حضرت عیسی (ع)
دخترک آن قدر زیبا و معصوم مى نمود که خدمتگزاران بیت المقدس ، در تکفل او از هم پیشى مى گرفتند:
- من از او چون جان خود نگاهدارى خواهم کرد!
- تو بیشتر از من از معبد خارج مى شوى ، در حالى که من تقریبا شب و روز در اینجا به سر مى برم ، من از او نگهدارى خواهم کرد!
- آقایان ، آقایان ! من شوهر خاله این کودک هستم و او خویشاوند من است . بعلاوه من نبى خدا هستم . من خود از این طفل سرپرستى خواهم کرد!
- ولى من پیشنهاد مى کنم که هر یک قرعه اى چوبى انتخاب کنیم و برویم پایین و چوبها را در آن نهر بیندازیم . زکریا هم بیندازد. چوب هر کس روى آب ماند، سرپرستى طفل به عهده او خواهد بود.
- بسیار پیشنهاد خوبى است ، برویم !
قرعه ، به نام زکریا شوهر خاله کودک افتاد. گویى همه چیز از روز نخست برنامه ریزى شده بود تا این کودک معصوم در بیت المقدس ، در دامن زکریا و در محیطى روحانى پرورش یابد. مادرش نذر کرده بود که اگر خدا به او فرزندى بدهد، او را به خدمتگزارى بیت المقدس بگمارد. دعاى مادر مستجاب شد، اما پیش از آنکه کودک به دنیا بیاید پدرش از دنیا رفته بود. کودک وقتى به دنیا آمد، برخلاف انتظار مادر، دختر بود. اما نذر، نذر بود و مى بایست ادا مى شد. پس مادر با همه علاقه اى که به فرزند داشت ، او را از ناصره ، زادگاه کودک ، به بیت المقدس آورد و به بیت سپرد. او (مریم ) نام داشت .
زکریا در جایى بلند از بیت غرفه اى براى نگهدارى او فراهم آورد و کودک را در آن گذاشت و خود و همسرش به تربیت و کفالت او همت گماشتند.
مریم ، بزرگ و بزرگ تر شد، تا به حدى که نوجوانى را پشت سر گذاشت و دخترى جوان شد. او بسیار عفیف و بسیار عابد و بسیار دوستار خدا بود. خداوند نیز او را دوست مى داشت ، چندان که غذاى او را فرشتگان در کنار او مى نهادند!
یک روز که شاید براى طهارت ، به جانب شرقى بیت در تپه هاى کنار شهر رفته و در پس حجابى دور از چشم نامحرمان برهنه شده بود، فرشته اى به ماءموریت الهى ، با هیاءت بشر بر او ظاهر شد. مریم که تا آن لحظه آفتاب و ماهتاب هم او را در آن حالت ندیده بودند، خود را جمع وجور کرد و زبان به اعتراض گشود. ترسیده بود مبادا مردى باشد که فکر ناپاکى در سر مى پروراند. ولى فرشته ، با صدایى ملکوتى به او گفت :
- من از سوى خداوند ماءموریت دارم که فرزندى پاکیزه به تو ببخشم !
- چگونه من فرزندى داشته باشم ، در حالى که دست هیچ بشرى به من نرسیده است و من هرگز زن ناپاکى هم نبوده ام ؟!
- همین طور است ، اما بر پروردگار تو آسان است ، و این نشانه او و امرى مقرر و ناگزیر است !
بدین گونه ، مریم باردار شد و این راز را از همگان مخفى داشت . او از همه دورى مى گزید و خدا داناست که آن طاهره مطهره ، در طول نه ماه باردارى ، چه رنجها که از فکر و خیال براى پاسخگویى به مردم کشیده بود.
سرانجام ، درد زایمان او را در چنبره طاقتسوز خود گرفت . ناگزیر، به جایى دور دست و خلوت در اطراف زادگاه خود ناصره رفت و آنجا به زیر درخت خرماى خشکى پناه برد. آهنگ استخوانسوز درد و شرنگ تلخ بى آبرو شدن و غم بى کسى و تنهایى ، او را سخت عذاب مى داد. پس بى اختیار نالید:
- اى کاش پیش از این ، مرده و از خاطره ها رفته بودم !
در همین هنگام ، در حالى که تمام تنش از فشار درد غرق عرق شده بود، احساس کرد که چیزى از درون او رها شد. ناگاه ، صداى کودک نوزادش را شنید:
- مادر غمگین نباش ! نگاه کن ، خدا زیر پایت نهرى روان کرده است . نیز این درخت نازک و خشکیده خرما را به سوى خود بتکان ، خواهى دید که خرماى تازه بر تو مى افشاند. از این خرما بخور و از آن آب بیاشام و خشنود و دل آسوده باش . و اگر کسى را دیدى هیچ سخن مگو و به اشارت بفهمان که من امروز براى پروردگار خود نذر کرده ام که با هیچ سخن نگویم .
مریم ، نخست از گفتار فصیح این کودک نوزاد در شگفتى افتاد. اما چون در خاطر گذراند که باردارى او نیز از سوى خدا و به امر او و غیر طبیعى بوده است ، آرامش یافت .
قدر آسوده . از خرما خورد و از آب نوشید و چون رمقى یافت ، کودک دلبند خود را در آغوش گرفت و به خانه یکى از اقوام خود رفت . خویشان او، با دیدن کودک ، آن هم در آغوش او که عمرى جز پاکى و صداقت و عفت از او ندیده بودند، بسیار تعجب کردند و با شماتت گفتند:
- اى خواهر هارون ، پدرت که مرد بدى نبود و مادرت نیز بدکاره نبود. تو این کودک را بى شوهر، چگونه دست و پا کرده اى ؟!
مریم ، به آنان فهماند که نذر کرده است آن روز حرفى نزند. او به کودک اشاره کرد، یعنى از خود او بپرسید!
یکباره صداى قهقهه ، از همه برخاست :
- از خود او؟ ازین بچه یکروزه ؟ ما را مسخره کرده اى ؟ چگونه مى توان با کودکى که در گاهواره است سخن گفت ؟!
اما کودک ، به امر پروردگار، فصیح و رسا به سخن در آمد:
- من بنده پروردگارم ، او به من (کتاب ) آسمانى داده است و مرا پیامبر کرده و هر جا باشم مرا مبارک ساخته و در من برکت قرار داده است . و مرا تا هنگامى که زنده باشم ، به نماز و اداى زکات و نیکى به مادرم سفارش داده و مرا ستیزه گر و شقى نکرده است . درود بر من ، هنگامى که زاده شدم و آن روز که بمیرم و روزى که دوباره زنده شوم !
دیگر جایى براى هیچ گونه شک یا دودلى یا اندیشه هاى ناپسند نبود و خبر، به سرعت باد در سراسر ناصره و بیت المقدس پیچید.
در آن روزگار، دین یهود در دست علماى بى عمل و روحانیان دنیادار به دکانى تبدیل شده بود که در آن دین را با دنیا معامله و گاهى شرف و وجدان و انصاف را نیز در راه آزمندیهاى خود فدا مى کردند. از توده مردم و پاکدلى و سادگى و صفا و خلوص آنان براى امیال دنیایى خود سود مى بردند و با آموزشهاى نادرست ، آنان را وادار مى کردند که بخش مهمى از درآمدهاى ناچیز خود را به آباء کنیسه ها بسپارند. مردان و زنانى که آگاهى و بصیرت در دین داشتند، اغلب خانه نشین و مطرود و فرصت طلبان جاه طلب و زراندوزان مردم آزار، دست در دست روحانیان دنیادار یهودى ، میداندار سرنوشت مردم بودند. روحانیان ، دین مبین موسى را در راه امیال تحریف و تاءویل مى کردند. در چنین محیطى بود که عیسى ، با اعجاز الهى ، پا به عرصه وجود نهاد!
او از همان کودکى ، با سمتهاى گوناگون در محیط خویش به مقابله برخاست . چشمان نافذش ، دریچه هاى بصیرت الهى بود و هر نارسایى و ستم و تحمیق و بهره کشى را مى دید؛ با گفتار و اعتراض ، به مقابله با آن بر مى خاست . در نوجوانى گاهى مادر ساعتها منتظر او مى ماند، اما او به خانه نمى آمد و چون در پى او مى رفت ، او را مى دید که در گذرگاه ، با یک روحانى دنیاپرست یهودى مجادله مى کند و مردم دور او را گرفته اند. یا به دورترین و فقیرانه ترین خانه شهر سر مى زد و همراه و همدل با ساکنان مستمند آن در رفع نیازشان مى کوشید.
در آستانه سى سالگى ، تمام مردم بیت المقدس او را بدین صفات مى شناختند. دکانداران دین یهود دشمنان او بودند و همه ستمدیدگان دوستان او.
سى سالگى ، آغاز تحول نهایى او شد: خداوند به او فرمان داد که پیامبرى خویش را آشکار کند و انجیل را بر او فرو فرستاد.
عیسى دیگر رسما وارد عمل شده بود. او محل به محل ، روستا به روستا و شهر به شهر را سر مى زد و دعوت خود را آشکار مى کرد و تحریف کاهنان و رهبانان را از دین یادآور مى شد و خرافه هاى بافته در ذهن عوام را گوشزد مى کرد و مى گفت :
- اى مردم ، این کاهنان علاوه بر هدایایى که مى گیرند شما را وادار مى کنند که از درآمدهاى ناچیز خود نذورات به دیرها و محافل روحانى بپردازید و همه را صرف شهوات خود مى کنند! پس آگاه و بیدار باشید تا مبادا فریبتان دهند. اى مردم ، خداوند مرا به رسالت برگزید تا با آیین خویش شریعت اصیل موسى یعنى وحدانیت پروردگار و تورات اصل را تصدیق کنم و شما را از پیروى از این رهبانان و کاهنان دنیاطلب باز دارم !
پیداست که محافل یهودى ، اعم از محافل حکومتى یا روحانى که دست در دست هم داشتند، عیسى و گفته هاى او را بر نمى یافتند، خاصه که او داعیه پیامبرى داشت و کتاب آورده بود و تا دورترین نقطه سرزمین یهود سفر مى کرد و همگان را به دین خویش فرا مى خواند و در میان مردم ستمدیده پیروانى نیز یافته بود. پس احساس خطر کردند و این احساس خطر آنان را به معارضه و چاره جویى واداشت و آزار عیسى و پیروان و حواریان او آغاز شد.
عیسى و حواریان چاره را در این دیدند که از روستایى به روستاى دیگر و از شهرى به شهر دیگر بگریزند و هر روز در جایى باشند تا شناخته نشوند و ضمنا رسالت خود را ابلاغ کنند. در میانه راهها نیز عیسى شبهات حواریان را رفع مى کرد و هرچه بیشتر دین خود را به آنان مى آموخت تا بتوانند پس از او، به تبلیغ و گسترش نفوذ این دین بپردازند. در این سفرها، هر جا عیسى قدم مى نهاد، برکات طبیعى را نیز با خود به ارمغان مى آورد: اگر خشکسالى بود باران مى بارید و اگر محصول گندمزارها لاغر بود سرسبزتر مى شد، زمین بارورتر مى گردید و آسمان گشاده دست تر. نیز هر جا کور مادرزادى بود با دست مبارک خود او را بینا مى کرد و هر بیمارى صعب العلاج را شفا مى بخشید و حتى به اذن خدا، گاه مرده را زنده مى کرد.
روزى هنگامى که از بیابان وسیع و خشک مى گذشتند و تشنگى و گرسنگى حواریون را از پاى درآورده بود، آنان با آنکه به خداوند و قدرت بى کران او ایمان داشتند، اما براى اطمینان بیشتر، از عیسى خواستند که از خدا بخواهد تا مائده اى براى آنان نازل فرماید. و خداوند دعاى عیسى را مستجاب فرمود.
کار دعوت عیسى بالا گرفت . مردم ، به ویژه مردم محروم ، گروهاگروه به او مى پیوستند و در نتیجه ترفندهاى دین پناهان دنیا خواه یهودى رنگ مى باخت و مردم که با ارشاد مسیح آگاه مى شدند، دیگر کمترین اعتنایى به آنان نمى کردند. از این رو، بزرگان دین یهود به حاکم وقت گوشزد کردند:
- این مرد ساحر که دین ما را به هیچ گرفته ومردم را کافر کرده است به زودى جمعیت انبوه بیت المقدس را بر ضد حکومت یهود خواهد شورانید. تا دیر نشده است باید او را از میان برداشت !
- بسیار خوب ! هر قدر که از سپاهیان لازم دارید خواهم فرستاد، تا به کمک آنان او را به چنگ بیاورید و به دار بیاویزید!
اما عیسى و اطرافیان او که از خطر آگاه شده بودند، روى نشان نمى دادند. و چون مردم با عیسى همدلى داشتند، کسى جاى او را افشا نمى کرد و یهودیان ، از یافتن او درمانده شده بودند. به همین علت ، تصمیم بر آن شد که در بیت المقدس جلسه کنند و براى دستیابى به او به چاره جویى بپردازند.
درست روزى که بزرگان یهودى پس از مدتها ناکامى در یافتن عیسى در بیت المقدس جلسه کرده بودند، یکى از حواریان به نام یهوداى اسخریوطى که شیطان در دل او لانه ساخته و او را به دام خیانت گرفتار کرده بود خود را به محل اجتماع آنان رساند. ابتدا نگهبانان حکومتى راه را بر او بستند:
- که هستى و با که کار دارى ؟
مرد، که سخت پریشان مى نمود، در حالى که هر لحظه به اطراف مى نگریست و مانند هر خائنى خائف بود، خود را به نگهبانان نزدیک کرد و بسیار با احتیاط و آهسته گفت :
- من خبر مهمى براى عالى جنابان روحانیان معظم یهود دارم !
- خوب ! آن خبر چیست ؟ بگو تا به آنان بگوییم !
- به شما نخواهم گفت ، مرا پیش آنان بیرید، به خودشان مى گویم .
- آنها جلسه اى مهم دارند و ما ماءمورییم که نگذاریم کسى مزاحم آنان شود.
- اما من درست در مورد موضوع همین جلسه پیام بسیار مهمى دارم . عجله کنید.
- بسیار خوب ، همین جا بمان تا به آنان اطلاع دهیم !
یهوداى خائن که از ترس شناخته شدن ، چهره را در خرقه اى پشمینه و کلاهدار پنهان کرده بود، از اضطراب و انتظار، این پا و آن پا مى کرد و دستانش را به هم مى سائید. شاید به گمان خود مى خواست با این خوش خدمتى به مقامى بلند در دستگاه روحانى یهود برسد و از در به درى و تحمل گرسنگى و رنج سفر با مسیح و یاران او آسوده گردد! ناگهان ، چند تن از روحانیان ، شتابزده اما با احترام بسیار، به طرف او آمدند. نگهبانان ، از آن همه توجه و احترام عالى جنابها به این مرد ژنده پوش در شگفتى ماندند و با شگفتى بیشتر دیدند که او را احترام بسیار به جلسه خود بردند!
- آقایان ! عالى جنابان ! من که یک یهودى واقعى ام و تنها براى دانستن چند و چون عیسى به یاران او پیوسته بودم ، چون از نزدیک دانستم که او ساحرى بیش نیست ، امروز آمده ام تا دین خود را ادا کنم . من جاى او را مى دانم . امشت او و همه حواریان در باغى خواهند بود. من با فرصتى کوتاه به اینجا آمده ام و اگر غیبت کنم ممکن است بو ببرند.
- درست است ، شما نشانى را به ما بگویید و خود به باغ بازگردید. ما شب هنگام سپاهیان را به باغ خواهیم فرستاد و آنگاه شما به پاداش این خدمت عظیم و خطیر خواهید رسید!
یهودا نشانى را داد و خود به جمع حواریان به نزد عیسى بازگشت .
عالى جنابان بى درنگ حکومت را از قضایا آگاه کردند و تا سپاه لازم فراهم آمد پاسى از شب گذشته بود. پیداست که عالى جنابها در شاءن خود نمى دیدند که با پاى خود به آنجا بروند و تنها به سرکرده سپاه دستور دادند که چون به باغ رسید، تنها عیسى را شناسایى کند و سپس بى درنگ و پیش از آنکه غائله اى برخیزد او را بر فراز تپه اعدام در جلجتا به دار آویزد.
سپاه ، همان شب خود را به باغ مورد نظر رساند و دورتادور باغ را احاطه کرد و ناگهان ، با کوفتن طبل و برافروختن مشعلها، به داخل باغ ریخت .
خداوند، عیسى را به لطف و عنایت خویش از مهلکه در برد. اما در آن بلوا و آن سر و صدا، یهوداى اسخریوطى که خود از جهت چهره شبیه ترین کس به عیسى بود، به دام افتاد. زیرا یکى دو تن از سپاهیان که یک بار مسیح را دیده بودند، آنچه از سیماى او در حافظه داشتند در آن تیرگى شب عینا در چهره یهودا یافتند و بى درنگ او را دستگیر کردند. هرچه او فریاد کرد که من عیسى نیستم ، در آن غوغا و با آن شتاب یا به گوش کس نرفت و یا اصلا کسى نشنید.
هنوز سپیده ندمیده بود که یهوداى اسخریوطى به مکافات الهى خیانت خویش رسید و در کنار دو تن دیگر از مجرمانى که همان شب اعدام مى شدند بر صلیب رفت !
خداوند بزرگ ، عیسى مسیح فرزند مریم را زنده به نزد خویش خواند و دیگر کس او را ندید، اما دین او روز به روز گسترش یافت و عالمگیر شد.
درود بر او، روزى که از مریم زاد و روزى که روح او به نزد پروردگار رود و روزى که دیگر بار زنده از خاک برخیزد .
پایان.
زندگینامه حضرت موسی(ع)
سالها پیش در سرزمین مصر فرعون حکومت میکرد. او پادشاهی ظالم و ستمگر بود و مردم بنی اسرائیل را آزار و اذیت میکرد. یک شب او خواب وحشتناکی میبیند.
صبح خوابش را برای کسانی که خواب راتعبیر میکنند تعریف کرد. آنها بعد از مدتی فکر کردن گفتند: به زودی پسری از بنیاسرائیل به دنیا خواهد آمد که حکومت شما را سرنگون میکند. فرعون بسیار ترسید به همین دلیل به سربازان خود دستور داد هر پسری را که در میان بنیاسرائیل به دنیا میآید بکشند.
به خاطر سختگیری های فرعون و سپاهیانش، یکی از زنان بنیاسرائیل که پسری به دنیا آورده بود، برای نجات بچهاش، او را توی سبدی گذاشت و به رود نیل انداخت. آسیه زن فرعون، زمانی که بچه را در آب دید آن را از آب گرفت و با خود به قصر برد و چون خودش بچهای نداشت از شوهرش فرعون خواست تا او را به جای بچهی خودشان بزرگ کنند. اما فرعون راضی نمیشد.
چون میدانست این پسر از بچه های بنی اسرائیل است و خانوادهاش از ترس سربازانش او را به آب انداختهاند. اما آسیه آنقدر اصرار کرد تا بالاخره فرعون راضی شد بچه را پیش خودشان نگه دارند. آنها اسم او را موسی گذاشتند. زن فرعون به دنبال زنی میگشت که بتواند به موسی کوچک شیر دهد خواهر موسی که شاهد این اتفاقها بود مادر موسی را به آنها معرفی کرد و باعث شد که مادر موسی به فرزندش برسد.
زندگینامه حضرت موسی (ع)
موسی در قصر فرعون بزرگ شد و هر روز ظلم و ستم فرعون را به مردم بنیاسرائیل میدید و هر روز بیشتر از فرعون بدش میآمد.
موسی با اینکه در قصر فرعون زندگی خیلی خوب و راحتی داشت اما از دیدن ظلم و ستم فرعون و مامورانش به مردم بنیاسرائیل خیلی ناراحت میشد. او که حالا جوانی زیبا و قدرتمند شده بود و بسیار مهربان و با ایمان بود، نمیتوانست این رفتار را تحمل کند. یک روز که موسی در کنار رود نیل قدم میزد، یکی از افراد فرعون را دید که پیرمرد ضعیفی را کتک میزد.
پیرمرد از موسی کمک خواست. موسی جلو رفت و از مامور خواست تا پیرمرد را کتک نزند. اما وقتی دید مامور به حرفش گوش نمیکند خیلی ناراحت و عصبانی شد و مشت محکمی به او زد. با همان ضربه، مامور فرعون به زمین افتاد و مرد. یکی از ماموران این ماجرا را دید و به فرعون خبر داد.
فرعون دستور داد موسی را دستگیر کنند. اما موسی از شهر فرار کرده بود. او یک هفته در بیابان راه رفت تا اینکه به چاهی در نزدیکی مداین رسید. همانجا نشست تا کمی استراحت کند.
در همین وقت، دو دختر جوان به نزدیک چاه آمدند تا به گوسفندهایشان آب بدهند. موسی که دید آنها به تنهایی نمیتوانند از چاه آب بکشند، به آنها کمک کرد و به گوسفندهایشان آب داد. این دو دختر، فرزندان پیامبر خدا شعیب بودند. آنها وقتی به خانه برگشتند ماجرا را به پدرشان گفتند و از قدرت و مهربانی موسی تعریف کردند.
شعیب به دختر بزرگش گفت برو و آن جوان را به خانه بیاور. دختر پیش موسی رفت و گفت پدرم به خاطر کمکی که به ما کردید، میخواهد از شما تشکر کند. موسی به خانه ی شعیب رفت و به او گفت: ” به خاطر کمکی که به فرزندانم کردی و به خاطر این که جوان پاک و با ایمانی هستی یکی از دخترانم را به همسری تو میدهم. در عوض تو ده سال برای من چوپانی کن.”
زندگینامه حضرت موسی (ع)
موسی قبول کرد. ده سال از این ماجرا گذشت. موسی تصمیم گرفت به همراه خانوادهاش به مصر برگردد. آنها چندین روز در میان بیابان راه رفتند تا اینکه یک شب به کوه سینا رسیدند. هوا خیلی سرد بود. موسی روی کوه آتشی دید و به خانوادهاش گفت: ” من به آنجا میروم تا برای شما آتش بیاورم. “وقتی به کوه رسید از آتش صدایی بلند شد: “ای موسی! من پروردگار تو هستم و تو را به پیامبری انتخاب کردم.” موسی خیلی ترسیده بود. صدا دوباره به او گفت: “عصایت را بینداز.”
موسی عصایش را انداخت و با تعجب دید که عصا تبدیل به اژدهای وحشتناکی شد. موسی خواست فرار کند که صدا دوباره گفت:” نترس دم اژدها را بگیر.” موسی گرفت و این بار اژدها تبدیل به عصا شد. بعد خداوند گفت:” دستت را به زیر بغلت ببر. ” موسی همین کار را کرد. وقتی دستش را بیرون آورد، دستش مثل ستارهای میدرخشید. خدا گفت: “موسی تو پیامبر من هستی و باید به مصر بروی و مردم را از ظلم و ستم فرعون نجات دهی و از آنجا بیرون بیاوری.” موسی با خوشحالی از کوه پایین آمد و پیش خانوادهاش برگشت و آنها را به مداین پیش شعیب فرستاد و خودش به تنهایی به طرف مصر رفت . وقتی به مصر رسید به خانهی مادرش رفت و چند روز آنجا ماند. بنیاسرائیل به او ایمان آوردند و از این که خدا برای نجاتشان پیامبری فرستاده خوشحال شدند. بعد از چند روز خدا به موسی فرمان داد:” همراه برادرت هارون به قصر فرعون برو و او را به پرستش خدای یکتا دعوت کن.”
موسی همراه برادرش به قصر فرعون رفت. فرعون وقتی موسی را دید، زود شناخت. موسی به او گفت:
“خدا من را به پیامبری خودش انتخاب کرده و از من خواسته تو را به اطاعت او دعوت کنم.” اما فرعون قبول نکرد و گفت: “اگر راست میگویی معجزهای به ما نشان بده تا حرفت را قبول کنیم.” موسی عصایش را روی زمین انداخت و عصا تبدیل به اژدهایی وحشتناک شد. همه ترسیدند و فرار کردند. بعد موسی دم اژدها را گرفت و اژدها تبدیل به عصا شد. سپس دستش را زیر بغلش برد و بیرون آورد، دستش مثل ستاره میدرخشید. فرعون با خودش گفت: “نکند مردم به او ایمان بیاورند.” پس گفت: “تو جادوگری و میخواهی با جادویت حکومت من را از بین ببری. اگر راست میگویی با جادوگران ماهر من مبارزه کن.” موسی قبول کرد و روزی را برای این کار مشخص کردند. آن روز فرعون هفتاد و دو جادوگر آورده بود که همه در کارشان ماهر بودند. موسی به آنها گفت:” اول شما جادویتان را نشان دهید.” آنها طنابهایشان را روی زمین انداختند و طنابها به شکل مار در آمدند. بعد موسی به دستور خدا عصایش را انداخت، عصا اژدها شد و همهی مارها را خورد. همهی جادوگران فهمیدند که کار موسی جادو نیست و به خدای یکتا ایمان آوردند. اما فرعون قبول نکرد و باز هم به آزار و اذیت بنیاسرائیل ادامه داد، تا اینکه بنیاسرائیل پیش موسی رفتند و گفتند: ” ما از دست فرعون خسته شدهایم. او ما را خیلی اذیت میکند. تو باید به ما کمک کنی.”
موسی پیش فرعون رفت و گفت:”من میخواهم مردم را از اینجا ببرم اگر قبول نکنی تمام رود نیل را پر از خون میکنم.”
زندگینامه حضرت موسی (ع)
فرعون قبول نکرد موسی عصایش را به آب زد و همهی آبها به رنگ خون شد. این وضع یک هفتهادامه داشت. تا اینکه خانواده و سربازان نزدیک بود از تشنگی بمیرند. جادوگران هم نتوانستند کاری بکنند. فرعون دستور داد موسی را به قصر بیاورند و به او گفت:” اگر آب را مثل اولش کنی اجازه میدهم مردم را با خودت ببری.” موسی قبول کرد و عصایش را به آب زد، آب مثل اولش شد. اما فرعون زیر قولش زد و باز هم به اذیت مردم بنیاسرائیل ادامه داد. موسی دوباره پیش فرعون رفت و همان درخواست را کرد اما فرعون قبول نکرد. موسی عصایش را دوباره به رود نیل زد و این بار قوربا غه های زیادی از رود بیرون آمدند و همه جا را پر کردند. حتی آنها توی قصر فرعون هم رفتند.
هفت روز وضع همین طور بود تا جایی که همه خسته شدند و پیش فرعون رفتند و شکایت کردند. فرعون به موسی گفت:”اگر قورباغهها را از بین ببری من با خواسته ی تو موافقت میکنم.”
موسی قورباغه ها را از بین برد. اما فرعون راضی نشد و گفت:” از بین بردن قورباغهها که کار سختی نبود.” موسی یک بار دیگر پیش فرعون رفت و چون دید باز هم مخالفت میکند این بار عصای خودش را به طرف آسمان برد. یکدفعه یک عالمه پشه از آسمان آمدند و همه جا را پر کردند. آنها توی دهان و گوش مردم میرفتند و هیچ کس نمیتوانست جلویشان را بگیرد.
همه از دست پشه ها فرار میکردند و ناراحت بودند تا جایی که همه باز پیش فرعون رفتند و شکایت کردند. فرعون از موسی خواست تا پشهها را از بین ببرد. موسی قبول کرد و همه پشهها از بین رفتند.اما این بار مشاوران فرعون به او گفتند که با رفتن بنیاسرائیل موافقت نکند. فرعون به موسی گفت:” تو و بنی اسرائیل میتوانید در خانههایتان قربانی کنید، ولی حق ندارید از مصر بیرون بروید.” موسی گفت:” در شهری کههمه با دین خدا مخالفند چطور میتوانیم قربانی کنیم؟” و از قصر خارج شد و یک مشت خاکستر به طرف آسمان پاشید. مدتی بعد همه سربازان و خانواده فرعون مریض شدند و آبله گرفتند. این وضعیت یک بار دیگر هم تکرار شد و موسی عصای خودش را به طرف آسمان برد. یکدفعه تگرگ سختی بارید و همهی حیوانات و گیاهان را از بین برد.
اما در جایی که بنی اسرائیل زندگی میکردند هیچ اتفاقی نیفتاد. فرعون که خیلی ترسیده بود به موسی گفت:” تو با چه کسانی میخواهی از مصر بیرون بروی؟” موسی گفت:” با همه مردم و حیوانهایشان.”
فرعون گفت:” تو میتوانی با مردمی که به سن بلوغ رسیده و بزرگ شدهاند به صحرا بروی و همانجا در نزدیکی شهر به عبادت خدا بپردازی. در آنجا احتیاجی به حیوانهایتان ندارید.”
موسی که ناامید شده بود،عصایش را به زمین زد. یکدفعه تمام شهر پر از ملخ شد.
زندگینامه حضرت موسی (ع)
ملخها همه جا را خراب کردند و تنها گیاهانی که از تگرگ سالم مانده بودند را هم خوردند. اما فرعون باز هم قبول نکرد. این بار موسی دستش را به طرف آسمان دراز کرد و همه شهر به غیر از خانههای بنیاسرائیل مثل شب تاریک شد. تاریکی هوا سه روز طول کشید.
بالاخره فرعون دید مقاومت در برابر موسی بیفایده است. بههمین دلیل از او خواست به قصر بیاید و به او گفت:” از این شهر برو و دیگر هیچ وقت برنگرد. چون اگر برگردی حتماً تو را میکشم. هر چیزی را هم که میخواهی با خودت ببر.” موسی خوشحال شد و از قصر بیرون رفت تا خبر را به بنیاسرائیل بدهد. بنیاسرائیل از شنیدن این خبر خوشحال شدند و خد ا را شکر کردند و بعد آماده ی سفر شدند.
موسی گفت:” وسایلتان را بردارید تا از شهر بیرون برویم.” و همان روز بود که موسی و قوم بنیاسرائیل از مصر بیرون رفتند و در راه به رود نیل برخورد کردند و به اذن خدا رود نیل شکافته شد وقوم بنیاسرائیل ازداخل رود عبور کردند و فرعون و سربازانش که به دنبال آنها آمده بودند تا آنها را به مصر برگردانند، در رود نیل غرق شدند. این سزای کسانی است که به خداوند یکتا ایمان نمیآورند و به دیگران ستم میکنند.
منبع:shiachildren.com
(گمان کردید ممکن است پیامبر به شما خیانت کند؟! در حالی که) ممکن نیست هیچ پیامبری خیانت کند! و هر کس خیانت کند، روز رستاخیز، آنچه را در آن خیانت کرده، با خود (به صحنه محشر) میآورد; سپس به هر کس، آنچه را فراهم کرده (و انجام داده است)، بطور کامل داده میشود; و (به همین دلیل) به آنها ستم نخواهد شد (چرا که محصول اعمال خود را خواهند دید) . (161)
آیا کسی که از رضای خدا پیروی کرده، همانند کسی است که به خشم و غضب خدا بازگشته؟! و جایگاه او جهنم، و پایان کار او بسیار بد است. (162)
هر یک از آنان، درجه و مقامی در پیشگاه خدا دارند; و خداوند به آنچه انجام میدهند، بیناست. (163)
خداوند بر مؤمنان منت نهاد ( نعمت بزرگی بخشید) هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت; که آیات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد; هر چند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند. (164)
آیا هنگامی که مصیبتی (در میدان جنک احد) به شما رسید، در حالی که دو برابر آن را (در میدان جنگ بدر بر دشمن) وارد ساخته بودید، گفتید: «این مصیبت از کجاست؟!» بگو: «از ناحیه خود شماست (که در میدان جنگ احد، با دستور پیامبر مخالفت کردید)! خداوند بر هر چیزی قادر است. (و چنانچه روش خود را اصلاح کنید، در آینده شما را پیروز میکند.)» (165)
و آنچه (در روز احد،) در روزی که دو دسته ( مؤمنان و کافران) با هم نبرد کردند به شما رسید، به فرمان خدا (و طبق سنت الهی) بود; و برای این بود که مؤمنان را مشخص کند. (166)
و نیز برای این بود که منافقان شناخته شوند; آنهایی که به ایشان گفته شد: «بیایید در راه خدا نبرد کنید! یا (حداقل) از حریم خود، دفاع نمایید!» گفتند: «اگر میدانستیم جنگی روی خواهد داد، از شما پیروی میکردیم. (اما میدانیم جنگی نمیشود.)» آنها در آن هنگام، به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان; به زبان خود چیزی میگویند که در دلهایشان نیست! و خداوند از آنچه کتمان میکنند، آگاهتر است. (167)
(منافقان) آنها هستند که به برادران خود -در حالی که از حمایت آنها دست کشیده بودند- گفتند: «اگر آنها از ما پیروی میکردند، کشته نمیشدند!» بگو: «(مگر شما میتوانید مرگ افراد را پیشبینی کنید؟!) پس مرگ را از خودتان دور سازید اگر راست میگویید!» (168)
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند. (169)
آنها بخاطر نعمتهای فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند; و بخاطر کسانی که هنوز به آنها ملحق نشدهاند ( مجاهدان و شهیدان آینده )، خوشوقتند; (زیرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان میبینند; و میدانند) که نه ترسی بر آنهاست، و نه غمی خواهند داشت. (170)
و از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان نیز) مسرورند; و (میبینند که) خداوند، پاداش مؤمنان را ضایع نمیکند; (نه پاداش شهیدان، و نه پاداش مجاهدانی که شهید نشدند). (171)
آنها که دعوت خدا و پیامبر (ص) را، پس از آن همه جراحاتی که به ایشان رسید، اجابت کردند; (و هنوز زخمهای میدان احد التیام نیافته بود، به سوی میدان «حمرار الاسد» حرکت نمودند;) برای کسانی از آنها، که نیکی کردند و تقوا پیش گرفتند، پاداش بزرگی است. (172)
اینها کسانی بودند که (بعضی از) مردم، به آنان گفتند: «مردم ( لشکر دشمن ) برای (حمله به) شما اجتماع کردهاند; از آنها بترسید!» اما این سخن، بر ایمانشان افزود; و گفتند: «خدا ما را کافی است; و او بهترین حامی ماست.» (173)
به همین جهت، آنها (از این میدان،) با نعمت و فضل پروردگارشان، بازگشتند; در حالی که هیچ ناراحتی به آنان نرسید; و از رضای خدا، پیروی کردند; و خداوند دارای فضل و بخشش بزرگی است. (174)
این فقط شیطان است که پیروان خود را (با سخنان و شایعات بیاساس،) میترساند. از آنها نترسید! و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید! (175)
کسانی که در راه کفر، شتاب میکنند، تو را غمگین نسازند! به یقین، آنها هرگز زیانی به خداوند نمیرسانند. (بعلاوه) خدا میخواهد (آنها را به حال خودشان واگذارد; و در نتیجه،) بهرهای برای آنها در آخرت قرار ندهد. و برای آنها مجازات بزرگی است! (176)
(آری،) کسانی که ایمان را دادند و کفر را خریداری کردند، هرگز به خدا زیانی نمیرسانند; و برای آنها، مجازات دردناکی است! (177)
آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت میدهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت میدهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند; و برای آنها، عذاب خوارکنندهای (آماده شده) است! (178)
چنین نبود که خداوند، مؤمنان را به همانگونه که شما هستید واگذارد; مگر آنکه ناپاک را از پاک جدا سازد. و نیز چنین نبود که خداوند شما را از اسرار غیب، آگاه کند (تا مؤمنان و منافقان را از این راه بشناسید; این بر خلاف سنت الهی است;) ولی خداوند از میان رسولان خود، هر کس را بخواهد برمیگزیند; (و قسمتی از اسرار نهان را که برای مقام رهبری او لازم است، در اختیار او میگذارد.) پس (اکنون که این جهان، بوته آزمایش پاک و ناپاک است،) به خدا و رسولان او ایمان بیاورید! و اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید، پاداش بزرگی برای شماست. (179)
کسانی که بخل میورزند، و آنچه را خدا از فضل خویش به آنان داده، انفاق نمیکنند، گمان نکنند این کار به سود آنها است; بلکه برای آنها شر است; بزودی در روز قیامت، آنچه را نسبت به آن بخل ورزیدند، همانند طوقی به گردنشان میافکنند. و میراث آسمانها و زمین، از آن خداست; و خداوند، از آنچه انجام میدهید، آگاه است. (180)
خداوند، سخن آنها را که گفتند: «خدا فقیر است، و ما بینیازیم»، شنید! به زودی آنچه را گفتند، خواهیم نوشت; و (همچنین) کشتن پیامبران را بناحق (مینویسیم); و به آنها میگوییم: «بچشید عذاب سوزان را (در برابر کارهایتان!)» (181)
این بخاطر چیزی است که دستهای شما از پیش فرستاده (و نتیجه کار شماست) و بخاطر آن است که خداوند، به بندگان (خود)، ستم نمیکند. (182)
(اینها) همان کسانی (هستند) که گفتند: «خداوند از ما پیمان گرفته که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا (این معجزه را انجام دهد:) یک قربانی بیاورد، که آتش ( صاعقه آسمانی) آن را بخورد!» بگو: «پیامبرانی پیش از من، برای شما آمدند; و دلایل روشن، و آنچه را گفتید آوردند; پس چرا آنها را به قتل رساندید اگر راست میگویید؟!» (183)
پس (اگر این بهانهجویان،) تو را تکذیب کنند، (چیز تازهای نیست;) رسولان پیش از تو (نیز) تکذیب شدند; پیامبرانی که دلایل آشکار، و نوشتههای متین و محکم، و کتاب روشنیبخش آورده بودند. (184)
هر کسی مرگ را میچشد; و شما پاداش خود را بطور کامل در روز قیامت خواهید گرفت; آنها که از آتش (دوزخ) دور شده، و به بهشت وارد شوند نجات یافته و رستگار شدهاند و زندگی دنیا، چیزی جز سرمایه فریب نیست! (185)
به یقین (همه شما) در اموال و جانهای خود، آزمایش میشوید! و از کسانی که پیش از شما به آنها کتاب (آسمانی) داده شده ( یهود)، و (همچنین) از مشرکان، سخنان آزاردهنده فراوان خواهید شنید! و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید، (شایستهتر است; زیرا) این از کارهای مهم و قابل اطمینان است. (186)
و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که خدا، از کسانی که کتاب (آسمانی) به آنها داده شده، پیمان گرفت که حتما آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید! ولی آنها، آن را پشت سر افکندند; و به بهای کمی فروختند; و چه بد متاعی میخرند؟! (187)
گمان مبر آنها که از اعمال (زشت) خود خوشحال میشوند، و دوست دارند در برابر کار (نیکی) که انجام ندادهاند مورد ستایش قرار گیرند، از عذاب (الهی) برکنارند! (بلکه) برای آنها، عذاب دردناکی است! (188)
و حکومت آسمانها و زمین، از آن خداست; و خدا بر همه چیز تواناست. (189)
مسلما در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانههای (روشنی) برای خردمندان است.
(190)
ادامه دارد.
و (به یاد آور) زمانی را که صبحگاهان، از میان خانواده خود، جهت انتخاب اردوگاه جنگ برای مؤمنان، بیرون رفتی! و خداوند، شنوا و داناست (گفتگوهای مختلفی را که درباره طرح جنگ گفته میشد، میشنید; و اندیشههایی را که بعضی در سر میپروراندند، میدانست). (121)
(و نیز به یاد آور) زمانی را که دو طایفه از شما تصمیم گرفتند سستی نشان دهند (و از وسط راه بازگردند); و خداوند پشتیبان آنها بود (و به آنها کمک کرد که از این فکر بازگردند); و افراد باایمان، باید تنها بر خدا توکل کنند! (122)
خداوند شما را در «بدر» یاری کرد (و بر دشمنان خطرناک، پیروز ساخت); در حالی که شما (نسبت به آنها)، ناتوان بودید. پس، از خدا بپرهیزید (و در برابر دشمن، مخالفت فرمان پیامبر نکنید)، تا شکر نعمت او را بجا آورده باشید! (123)
در آن هنگام که تو به مؤمنان میگفتنی: «آیا کافی نیست که پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، که از آسمان فرود میآیند، یاری کند؟!» (124)
آری، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پیشه کنید، و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هراز نفر از فرشتگان، که نشانههایی با خود دارند، مدد خواهد داد! (125)
ولی اینها را خداوند فقط بشارت، و برای اطمینان خاطر شما قرار داده; وگرنه، پیروزی تنها از جانب خداوند توانای حکیم است! (126)
(این وعده را که خدا به شما داده،) برای این است که قسمتی از پیکر لشکر کافران را قطع کند; یا آنها را با ذلت برگرداند; تا مایوس و ناامید، (به وطن خود) بازگردند. (127)
هیچگونه اختیاری (در باره عفو کافران، یا مؤمنان فراری از جنگ،) برای تو نیست; مگر اینکه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد، یا مجازات کند; زیرا آنها ستمگرند. (128)
و آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خداست. هر کس را بخواهد (و شایسته بداند)، میبخشد; و هر کس را بخواهد، مجازات میکند; و خداوند آمرزنده مهربان است. (129)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! ربا (و سود پول) را چند برابر نخورید! از خدا بپرهیزید، تا رستگار شوید! (130)
و از آتشی بپرهیزید که برای کافران آماده شده است! (131)
و خدا و پیامبر را اطاعت کنید، تا مشمول رحمت شوید! (132)
و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان; و بهشتی که وسعت آن، آسمانها و زمین است; و برای پرهیزگاران آماده شده است. (133)
همانها که در توانگری و تنگدستی، انفاقمیکنند; و خشم خود را فرو میبرند; و از خطای مردم درمیگذرند; و خدا نیکوکاران را دوست دارد. (134)
و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا میافتند; و برای گناهان خود، طلب آمرزش میکنند -و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟- و بر گناه، اصرار نمیورزند، با اینکه میدانند. (135)
آنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشتهایی است که از زیر درختانش، نهرها جاری است; جاودانه در آن میمانند; چه نیکو است پاداش اهل عمل! (136)
پیش از شما، سنتهایی وجود داشت; (و هر قوم، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشتهایی داشتند; که شما نیز، همانند آن را دارید.) پس در روی زمین، گردش کنید و ببینید سرانجام تکذیبکنندگان (آیات خدا) چگونه بود؟! (137)
این، بیانی است برای عموم مردم; و هدایت و اندرزی است برای پرهیزگاران! (138)
و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید! (139)
اگر (در میدان احد،) به شما جراحتی رسید (و ضربهای وارد شد)، به آن جمعیت نیز (در میدان بدر)، جراحتی همانند آن وارد گردید. و ما این روزها(ی پیروزی و شکست) را در میان مردم میگردانیم; (-و اینخاصیت زندگی دنیاست-) تا خدا، افرادی را که ایمان آوردهاند، بداند (و شناخته شوند); و خداوند از میان شما، شاهدانی بگیرد. و خدا ظالمان را دوست نمیدارد. (140)
و تا خداوند، افراد باایمان را خالص گرداند (و ورزیده شوند); و کافران را به تدریج نابود سازد. (141)
آیا چنین پنداشتید که (تنها با ادعای ایمان) وارد بهشت خواهید شد، در حالی که خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است؟! (142)
و شما مرگ (و شهادت در راه خدا) را، پیش از آنکه با آن روبهرو شوید، آرزو میکردید; سپس آن را با چشم خود دیدید، در حالی که به آن نگاه میکردید (و حاضر نبودید به آن تن دردهید! چقدر میان گفتار و کردار شما فاصله است؟!) (143)
محمد (ص) فقط فرستاده خداست; و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند; آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمیگردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هر کس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضرری نمیزند; و خداوند بزودی شاکران (و استقامتکنندگان) را پاداش خواهد داد. (144)
هیچکس، جز به فرمان خدا، نمیمیرد; سرنوشتی است تعیین شده; (بنابر این، مرگ پیامبر یا دیگران، یک سنت الهی است.) هر کس پاداش دنیا را بخواهد (و در زندگی خود، در این راه گام بردارد،) چیزی از آن به او خواهیم داد; و هر کس پاداش آخرت را بخواهد، از آن به او میدهیم; و بزودی سپاسگزاران را پاداش خواهیم داد. (145)
چه بسیار پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنان جنگ کردند! آنها هیچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان میرسید، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند); و خداوند استقامتکنندگان را دوست دارد. (146)
سخنشان تنها این بود که: «پروردگارا! گناهان ما را ببخش! و از تندرویهای ما در کارها، چشمپوشی کن! قدمهای ما را استوار بدار! و ما را بر جمعیت کافران، پیروز گردان! (147)
از اینرو خداوند پاداش این جهان، و پاداش نیک آن جهان را به آنها داد; و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد. (148)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از کسانی که کافر شدهاند اطاعت کنید، شما را به گذشتههایتان بازمیگردانند; و سرانجام، زیانکار خواهید شد. (149)
(آنها تکیهگاه شما نیستند،) بلکه ولی و سرپرست شما، خداست; و او بهترین یاوران است. (150)
بزودی در دلهای کافران، بخاطر اینکه بدون دلیل، چیزهایی را برای خدا همتا قرار دادند، رعب و ترس میافکنیم; و جایگاه آنها، آتش است; و چه بد جایگاهی است جایگاه ستمکاران! (151)
خداوند، وعده خود را به شما، (در باره پیروزی بر دشمن در احد،) تحقق بخشید; در آن هنگام (که در آغاز جنگ،) دشمنان را به فرمان او، به قتل میرساندید; (و این پیروزی ادامه داشت) تا اینکه سست شدید; و (بر سر رهاکردن سنگرها،) در کار خود به نزاع پرداختید; و بعد از آن که آنچه را دوست میداشتید (از غلبه بر دشمن) به شما نشان داد، نافرمانی کردید. بعضی از شما، خواهان دنیا بودند; و بعضی خواهان آخرت. سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت; (و پیروزی شما به شکست انجامید;) تا شما را آزمایش کند. و او شما را بخشید; و خداوند نسبت به مؤمنان، فضل و بخشش دارد. (152)
(به خاطر بیاورید) هنگامی را که از کوه بالا میرفتید; و جمعی در وسط بیابان پراکنده شدند; و از شدت وحشت،) به عقب ماندگان نگاه نمیکردید، و پیامبر از پشت سر، شما را صدا میزد. سپس اندوهها را یکی پس از دیگری به شما جزا داد; این بخاطر آن بود که دیگر برای از دست رفتن (غنایم جنگی) غمگین نشوید، و نه بخاطر مصیبتهایی که بر شما وارد میگردد. و خداوند از آنچه انجام میدهید، آگاه است. (153)
سپس بدنبال این غم و اندوه، آرامشی بر شما فرستاد. این آرامش، بصورت خواب سبکی بود که (در شب بعد از حادثه احد،) گروهی از شما را فرا گرفت; اماگروه دیگری در فکر جان خویش بودند; (و خواب به چشمانشان نرفت.) آنها گمانهای نادرستی -همچون گمانهای دوران جاهلیت- درباره خدا داشتند; و میگفتند: «آیا چیزی از پیروزی نصیب ما میشود؟!» بگو: {...}همه کارها (و پیروزیها) به دست خداست!» آنها در دل خود، چیزی را پنهان میدارند که برای تو آشکار نمیسازند; میگویند: «اگر ما سهمی از پیروزی داشتیم، در این جا کشته نمیشدیم!» بگو: «اگر هم در خانههای خود بودید، آنهایی که کشتهشدن بر آنها مقرر شده بود، قطعا به سوی آرامگاههای خود، بیرون میآمدند (و آنها را به قتل میرساندند). و اینها برای این است که خداوند، آنچه در سینههایتان پنهان دارید، بیازماید; و آنچه را در دلهای شما (از ایمان) است، خالص گرداند; و خداوند از آنچه در درون سینههاست، با خبر است. (154)
کسانی که در روز روبرو شدن دو جمعیت با یکدیگر (در جنگ احد)، فرار کردند، شیطان آنها را بر اثر بعضی از گناهانی که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت; و خداوند آنها را بخشید. خداوند، آمرزنده و بردبار است. (155)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! همانند کافران نباشید که چون برادرانشان به مسافرتی میروند، یا در جنگ شرکت میکنند (و از دنیا میروند و یا کشته میشوند)، میگویند: «اگر آنها نزد ما بودند، نمیمردند و کشته نمیشدند!» (شما از این گونه سخنان نگویید،) تا خدا این حسرت را بر دل آنها ( کافران) بگذارد. خداوند، زنده میکند و میمیراند; (و زندگی و مرگ، به دست اوست;) و خدا به آنچه انجام میدهید، بیناست. (156)
اگر هم در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، (زیان نکردهاید; زیرا) آمرزش و رحمت خدا، از تمام آنچه آنها (در طول عمر خود،) جمع آوری میکنند، بهتر است! (157)
و اگر بمیرید یا کشته شوید، به سوی خدا محشور میشوید. (بنابراین، فانی نمیشوید که از فنا، وحشت داشته باشید.) (158)
به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان ( مردم) نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد. (159)
اگر خداوند شما را یاری کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد! و اگر دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟! و مؤمنان، تنها بر خداوند باید توکل کنند!(160)
ادامه دارد.
شعر ویژه تاسوعای حسینی اشعار تاسوعای حسینی :: ای علمدار ###اشعار تاسوعای حسینی### حقیقت را کجا دیــــدی؟ ###اشعار تاسوعای حسینی### حقیقت را حقیقت را بریده سر ###اشعار تاسوعای حسینی### حقیقت را کجا دیدی؟ منبع:shereno.ir
یا ابالفضل
دست کش قلب معشوق مرا
تا به تاراج نبرند جسمش را
دست کش قلب مملو، از رنجش را
قلب پر مهرش را
قلب او پر درد است
فکر او هم حیران
قلب او قلب من است
فکر اونیز،
به یک فکر پریشان ،دچاراست دچار
ای علمدار
یا ابالفضل
تو نخواستی،شوی شرمنده ی آب به طفلان رباب
من؛نمی خواهم که شوم شرمنده ی دل
که دچار است به عشق!
ای تو دوستدار حسین
دست های تو شفا می بخشد
قلب هر عاشق را
تو نخواه
تو نزار
که شوم شرمنده ی
این دل عاشق و آشفته و زار
###اشعار تاسوعای حسینی###
از عشق تو می نوشم
ناب ترین لحظه ها را
وسرشار می شوم از عطر تو
آن هنگام که عصاره ای از تو برمی گیرم
ومی نوشم این جام پر از مهر تو را
آه!
مسحور تو میشوم
وقتی تمام تو پر میشود از جام هستی
و
چه گواراست نوشیدن این عشق
حقیقت را میان آه جانسوز ابالفضل علی (ع)
سقای لب تشنه
بریده دستهایش
با پیشانی زخمی
تیر در یک چشم
اشک در چشم دگر
ازضجه ی بی آبی طفلان
به هنگام سقوط از اسب
میان نخلهای نینوا دیدم.
میان لاله ی حلقوم شش ماهه
علی اصغر (ع)
لب تشنــــه
میان دستهای مهربان باغبانش
خون فشان دیدم.
گلـــــو پاره
میان بارش سنگ و سنان کوفیان
در قتل گاه کربلا دیدم.
حقیقت را به روی شانه های زینب کبری (س)
به روی چادر خاکی تر ازخاک بیابانها
درون تلی از زنجیر
به دشت کربلا دیدم.
حقیقت را کجا دیدی؟…..