آهای، با شما هستیم-
ای خارج نشینهای بیدرد اموی-
که به جنگ امامت آمده اید،-
ای تحریف گران اسلام و قرآن،
در دیروز،-
و ای جعل کنندگان،-
احادیث و روایات-
در دیروز و امروز.
ای به خواب رفته گان غافل- و ای به خواب زدگان حق گریز- ما را از مرگ نترسانید،- که شیعه را از مرگ باکی نیست.
ای هواداران مروانی،
ای سفیانی های حق ستیز-
وامویهای امروزی-
ای دشمنان آشکار و نهان علی،-
ای قاتلان علویان-
در دیروز و امروز-
ما مسلمانیم.
کتابمان قرآن-
و نهج البلاغه-،
مکتب انسان سازی-
و سنت ما،-
راه پیامبر،-
و ائمه اطهار است و بس.
در میان اینهمه غم تاریخی- این همه مشکلات زندگی، بیماری،کم پولی، بیدردی دوستان نیمه راه- گمان نکنید،- ما از علی خسته ایم- و از حسین دل گسسته ایم- و از اسلام بریده ایم- زهی خیال باطل،- راه شیطانی اتان باطل باطل است. ما با پول،بی پول با مشکل،بی مشکل- با دوست،بیدوست،- آرامبخش قلبمان الله است- آن آفریدگار یگانه، آن یکتا فریاد رس عالمیان،- و تنها و تنها- راه رستگاری،- قرآن،قرآن،قرآن- و انجام دستورات الهی پیامبر،- و ائمه اطهار(ع) است و بس. و این مذهب برحق ماست.
خسته ام من خسته
خسته از تاریخم،
خسته از آن همه دنیا طلبان-
خسته از تشنگان مصلحت-
آنها که واژگونه کردند،-
تاریخ اسلام مسلمین را.
خسته از ابن عوفها،خالدبن ولیدها
خسته از نو اشرافیت دیروز،-
که علی را تنها گذاشتند.
خسته ام از نو دنیاطلبان،-
این دین پناهان امروزی-
ساکنان برج و باروهای-
لندن و امارات و سعودی!
که به تنها گذاشتن مذهب اهل بیت،-
چانه خسته میکنند،-
و خصم وار فرمان میدهند.
*****
امان از طلقا، همان عفو شدگان فتح مکه- آن آزادشدگان بدست پیامبر رحمت،- ابوسفیانها، معاویه ها و....... و تاریخ بیزار از ظلم آنها،- وبیزار و تبدارتر- از جاده صاف کنهای اشرافیت دیروزی،- و ارتجاع و نژادپرستی اموی امروزی. ***** ای غافلان- و ای خام اندیشان- هرگز از ما شیعیان علوی نخواهید- تا بگذاریم- جلوی نام معاویه ها،- عمرو عاصها و ... رضی الله عنه. دین ما اسلام است- نه به بت پرستی کهنه و نوین- نه به شخصیت پرستی- نه به شرک و کفر، نه به اشرافیت،- نه به نژادپرستی،- نه به صهیونیسم جهانی- و نه به،- استعمار نوین امروزی. مذهب من،مذهب ما،- نه مصلحت اسلام سفیانی،- بلکه مذهب راستی و حقیقت،- مذهب تشیع علوی میباشد.
ای یاران،
ای همقطاران مومن
علی امروز هم تنهاست-
او نسل بیدارش را به شناخت می خواند؟
کدامین شناخت؟
محبت علی در دل-
اقرار عشق علی بر زبان حقگو-
و معرفت راه پاک علی در علم و عمل.
*****
امامت و رهبری علی و فرزندانش منطقی برای عاشقان علم و عمل،-
و علی بزرگ الگوی انسان-
در همه ادوار تاریخ بشریت.
*****
گذشته گذشت.....
و شد آنچه نباید میشد-
ولی امروز-
چه می باید کرد؟
امروز باید برد-
دلمان را به مهمانی عقل،-
و از خود سوالی نماییم،راهگشا.
آیا امروز علی تنها نیست؟
آری آیا امروز علی تنها نیست؟
باید چشمها را باز کرد-
جور دیگر فهمید_اندیشید،
تا دگر بار حس کرد،
علی، فاطمه و فرزندانش تنهایند.
باید کاری کرد کارستان
تا راه علی مصون بماند-
از مکر و خدعه،
خنده به لبان، و تیغ در دستان،-
همان جبهه دشمنان امامت و ولایت.
*****
باید دوباره رویید
باید پوست انداخت-
باید با قرآن دوست شد
و با نهج البلاغه آشتی کرد-
و به صحیفه سجادیه دل داد.
باید در دل،
باید در زبان و در عمل-
بود یک شیعه علوی راستین،-
اهل متانت،علم،منطق و عمل علوی-
و بی شک یک ایرانی علوی-
این چنین بوده و است،-
و امروز آگاهتر،بیدارتر،هوشیارتر-
اثبات می کند به جهانیان-
که تشیع علوی،-
فهم درست اسلام است-
و جز این نیست.
تشیع علوی، عمل به قرآن-
به سنت پیامبر که در راه-
اهل بیت عصمت و طهارت هویداست.
آری آری شیعه علی بودن
پاسخی است به ندای وجدان،-
انسان سرگردان امروزی-
تاآرام گیرد با یاد خدا-
و راه پاک پیامبر،علی و فرزندان،-
و این تنها راه نجات من و توست.....
او کیست؟
سر نهاده بر چاه،
تنها، دور از مردم غافل
همانهایی که آنجا که باید باشند-
نیستند-غایبند،
و یا در خواب و یا در نماز-
این است، که او تنها ماند.
آری او علی است-
آنکه انسانیت از وجودش دگربار معنی گرفت.
مرد چند بعدی-
مرد علم و ایمان و عمل.
همسری در خانه،
یاوری برای یتیمان،
دانشمندی برای حل مسائل-
و یک قاضی بزرگ،-
در میدان عدل و قضاوت،
جهادگری مبارز-
بر علیه ظلم و جهل و اشرافیت،-
پدری مهربان برای فرزندان-
خطیبی بزرگوار -
و تاثیر گذاری معجزه آسا و آرامبخش-
دشمن ظالمان و دوست مظلومان-
معلمی دلسوز برای شاگردان-
و رهبری بی بدیل-
امام و پیشوای شیعیان علوی-
از دیروز تا امروز و تا همیشه تاریخ.
آری او تنها علی است.
عشق یعنی عاشقان را سوز و ساز
عشق یعنی رو به درگاه نیاز
عشق یعنی سوختن و ساختن
عشق یعنی کینه دور انداختن
عشق یعنی ایثار و انفاق و گذشت
عشق یعنی آبی که از سر درگذشت!
عشق یعنی کشته در راه وصال
عشق یعنی خودسازی در راه کمال
عشق یعنی چون ابراهیم بت شکن
فارغ از هر دو جهان جان باختن
عشق یعنی چون حسین کربلا
جان و دل را در ره دلبر فدا
آسمان بارانی-قلبم بارانی،-
همچون گریه تمام ابرهای عالم در آن
شبی تاریک و وحشت انگیز-
دلی در سینه نمانده،
ای دوست عشق و احساس کجاست؟
همچون پرنده ای غمگین،
بر روی پنجره ای گشوده
نگاه در بی نهایت دارم.
تبلور عشق کجاست؟
احساس خانه اش را کجا جا گذاشته است؟
آیا کوله بار عشق و صداقت
در سرزمینهای بد به دام افتاده است؟
نه توان مقابله دارد،-
نه را بازگشت!
اینچنین نیست،آنچه از دل و افکارم آمد و رفت
عشق تنها یگرنگی و ایمان می خواهد و بس.
ای عشق و مهربانی که از دیار قدیم آمده ای-
و درخشندگی و تابش احساسهای پاک قدیم را با خود به همراه داری،-
مقدمت را گرامی می داریم.
در میان کوه و بیابان،-
فریاد عشق طنین انگیز است.
وای چه احساس پاک و بزرگی-
مبارک باد قدم خیر و پاکت،-
ای احساس-ای ایمان،ای عشق.
عشق کجاست؟
به کجا بی راهه گذرش افتاده
خسته و وامانده-
ندارد توان برگشتی.
وای چه سخت است بی او،-
زندگی کردن بر روی زمین.
*****
من دلتنگ، تو دلتنگ
همه واژه ها زخم خورده-
شیطان نفس به شکار نشسته است، -
تا عشق و ایمان و عاطفه
از قلب ما بگریزد!
و ما همچنان مبهوت و بی آهنگ،
روزهای رفته را شمارش می کنیم-
تا چه شود امروز یا فردا !
*****
چرا عشق و ایمان و عاطفه کمیاب شد؟
سادگی ، مردانگی نایاب شد
ما را چه شده ، در کجای کاریم؟
چه آمده بر سرمان؟
که چون بازی کودکانه،-
برای پول خردی دل به باد می دهیم.
*****
یاد آن روزها به خیر باد، -
مهربانی اصل بود
دوستی و ایمان، انسانیت-
آغاز هر چه فصل بود.
پس چه می باید کرد؟؟؟
دل به من میگوید: :
باید افسار زنیم این نفس ویرانگر-
تا تجلی یابد عشق حضرت حق،-
در اندیشه و جان و عمل ما.
باید دوباره نو شد-
و از پایان آغاز نمود
درسی را که ناتمام مانده است.
ایمان-عشق و عاطفه!
آری آری ایمان،عشق و عاطفه
چاره این همه درد ،
لاجرم جرعه ای ایمان است-
و نسخه این همه درد-
قرآن مقدس، کتاب زندگی
تنها راه نجات است و بس.
دروغ می گفت، دیگری را دوست می داشت.
بارها گفتم دوستم داری؟ گفت آری.
تا دیری خاموش بودم، ولی آخر از پای شکیب افتادم و گفتم، راست بگو ترا خواهم بخشید-آیا دل بدیگری بستی؟
گفت: نه ، نه.
فریاد زدم ، بگو راستش را هر چه هست،ترا خواهم بخشید و از گفتنت هر چه سنگین باشد
خواهم گذشت-،....
عاقبت با آرزوی فراوان پیش آمد و گفت : مرا ببخش ، دیگری را دوست دارم.
گفتمحالا که سالها تو به من دروغ می گفتی-
این بار هم من به تو دروغ گفتم : « ترا نخواهم بخشید »
در پایان قوس و قزه جامی از طلا مرا یابی، در پایان داستان در خواهی یافت که تمام گفتنیها همه گفته شده است.
اما عشق ما در خود گنجینه ای دارد که تنها دلهای ما می توانند از آن بهره مند شوند و عشق ما،-ماجرایی دارد بی پایان.
در انتهای رودخانه آب از جریان باز می ایستد،-
در پایان یک شاهراه ترا راه گذر نیست،-
اما همینقدر به من بگو که مرا دوست داری و بگو که تنها از آن منی و عشق ما تا ابد به هستی خود ادامه خواهد داد.
«شور جوانی و عشق »