ای خلایق-
هل من ناصر ینصرنی،-
آیا یاری گری نیست؟؟؟؟؟
که حسین را یاری کند؟
این پیام زنده حسینی-
به تمام مردمان تاریخ است.
اگر دین دارید،دینداران-
و اگر آزاده اید،آزادگان-
و یا هر دو،_
ای دینداران موحد و آزاده جهان-
ای عاشقان ترقی و تکامل-
راه سعادت آفرین علی،-
راه سرخ حسینی-
راه و مکتب پاک اهل بیت-
راه پاک فاطمه،-
در افشای فتنه و غصب و خیانت!
و باید گفت در یک کلام-
ای یاران، و ای عاشقان،-
راه حق را یاری کنید.
******
ای وجدانهای بیدار انسانی،-
و ای هواه خواهان و یاری گران،-
اسلام اموی و سفیانی!
ما خون پاک و جوشنده حسین را،
از تاریخ مطالبه خواهیم نمود،-
ما با سلاح اندیشه و علم و عمل-
به جهاد فکری و قلمی-
جهل و جعل و خیانت می رویم-
زیرا مذهب ما-
مذهب شیعه 12امامی جعفری-
مکتب تحقیق،اندیشه و عمل،-
مذهب پاک اهل بیت(ع)،-
یعنی اسلام خالص و ناب محمدی.
نویسنده:: امید،ناظر بخش ادبی مجله آرامش
در پاک داشتن چهار چیز از چهار چیز
هر که باشد اهل ایمان ای عزیز
پاک دارد چار چیز از چار چیز
از ریا اول زبانرا پاک دار
خویشتن را بعد از این مومن شمار
پاک دار از کذب و از غیبت زبان
تاکه ایمانت نیفتد در زبان
پاک اگر داری عمل را از ریا
شمع ایمان تو را باشد ضیا
چون شکمرا پاک داری از حرام
مرد ایمان دار باشی والسلام
هر که دارد این صفت باشد شریف
ور ندارد دارد ایمان ضعیف
هر که باطن از حرامش پاک نیست
روح او را ره سوی افلاک نیست
هر که اندر عمل اخلاص نیست
در جهان از بندگان خاص نیست
هر که را کارش برای حق بود
کار او پیوسته با رونق بود
ادامه دارد.
پیام امید به روشنفکر مسئول بخش 4 دکتر علی شریعتی پس بهتر است رومیها پیروز شوند تا ایرانیها و زرتشتیها. چه تفسیری!؟ اولاً زرتشتیها در عصر خود پیغمبر مثل مسیحیها اهل کتاب تلقی شدند و با آنها هم معامله جزیه و معامله اهل کتاب شده است و از حضرت امیر رسماً در نهج البلاغه که دست خودمان هست راجع به مجوس (زرتشتیها) سؤال میشود، صریحاً میفرماید، آنها کتابی داشتند و پیغمبری، پیغمبرشان را کشتند و کتابش را سوزاندند خود پیغمبر با زرتشتیهایی که در یمن بودند معامله اهل کتاب کرده است و ثانیاً این چه افتخاری است برای مؤمنینی که در زیر ضربات شکنجه امیه بن خلف جان میدهند؟ و چرا باید از پیروزی امپراطور روم، شادمان بشوند؟ این چه جور خوشحالی است!؟ مثل خوشحالی بعضی از ماها برای پیروزی کندی است. این چه افتخاری است؟ مثل خبری که درباره پیغمبر اسلام در آن روایات است که: «ولدت فی زمن الملک العادل» خود شما مطلعاید که ملکش خیلی عادل بوده است! و ثانیاً پیغمبر اسلام از یک ملت دیگر است، در زیر نظام ابوسفیان و ابوجهل زندگی میکند، آن وقت افتخار میکند که در یک جایی دیگر از دنیا ملک عادلی هست، این چه جور رجزخوانی است، من آنم که رستم جوانمرد بود! «ارتش مجموعه افرادی هستند که با هم جنگ میکنند بدون اینکه همدیگر را بشناسند، به خاطر کسانی که نمیجنگند، اما همدیگر را میشناسند» مثل نادر خان خودمان ایرانی و خراسانی این همه بدبخت را بسیج میکند و هند را فتح میکند، تاج را از دست سلطان هند، محمد شاه میگیرد و بعد هم میگذارد به سرش میگوید: مرحمت عالی زیاد، فقط پزی میدهد، حالا ملاحظه کنید به خاطر پز آقا، ما چقدر تاوانش را دادهایم. ادامه دارد.
(تفسیر سوره روم)
بعضی از مفسران نوشتهاند که مؤمنون مقصود کسانی هستند که به کتاب آسمانی و دین آسمانی معتقدند، یعنی همان رومیها جزء مؤمنون هستند؛ در صورتی که مطلع نیستند پس از اینکه پیغمبر اسلام مبعوث به رسالت شد، مسیحیت اگر هم درست باشد، دیگر غلط است چه رسد به مسیحیت رومی که اسلام و پیغمبر اسلام آن را مشرک میداند، چه جور مؤمنند که معتقد به تثلیثاند!
مؤمنون همینهایی هستند که به وسیله قرآن معرفی میشوند یعنی این گروه ناتوان و ضعیف مکه که نتوانستهاند مهاجرت کنند، چون جایی برای رفتن ندارند، حتی در خود مدینه هم جایی ندارند، اینها پیروز و خوشحال میشوند و نفس میکشند.
مساله خیلی روشن است، یک قانون جهانی است، این قانون را سوره روم مطرح میکند، قانون «امر» یک جبر تاریخی است.
این است که خود نفس قدرت، نفس جهانگیری، نفس فتوحات و کشورگشایی و استعمار ملتها به وسیله جنایتکاران حاکم بر سرنوشت ملتها، و غولهای بزرگ دنیا مرگ و زوال خودشان را میآفرینند، قدرت استعماری زوال خودش را در دامن خودش پرورش میدهد و الان میبینیم قدرت استعماری به میزانی که خشنتر میشود، به میزانی که متجاوزتر میشود چگونه از درون به مرگ و زوال و سقوط نزدیکتر میشود و عاقبت با چه رسوایی آنچه را تصاحب کرده میگذارد و فرار میکند - آن چنان که غول معاصرمان ویتنام را - و جنگ را «ویتنام»ی میکند.
در این دو غول بزرگ، به خاطر بزرگ بودن، به خاطر تجاوزکاریشان، آن چنان تضاد پیدا میشود که به دنبال خودخواهیها، حماسهگریها نظامی، رجزخوانیهای پوک، رفتن به طرف امپریالیسم، به طرف میلیتاریسم و همچنین وحشی شدن، جهانخوار شدن، نفس شایستگی بقاء و قدرتهای تولیدی و مادی در درونشان پوک و نتیجتاً دو نیروی جوانی که در داخل باید مشغول کار باشند و تولید کنند، در صحنههای دور و بیگانه جنگ آن چنان به روی هم چنگ میزنند و میکشند و کشته میشوند، تا یکدیگر را ضعیف کنند و به هلاکت برسند. و برای نیل به این هدف میبینیم که خشایارشا هزاران جوان ایرانی را به یونان میفرستد تا آتن را به َآتش بکشند، غرور ایجاد شده در میلیتاریسمی که به اوج خود رسیده، همه جوانهای ایرانی را بسیج میکند به مدیترانه میفرستد که آتن را آتش بزنند و پایتخت قدرت جهان را فتح کنند. حال باید ملاحظه کرد که چقدر نیرو و چقدر طلا و هنر و تکنیک در این راه به کار میرفته و از بین میرود. هزاران جوان کشاورز و تولیدکننده ایرانی که متکفل مخارج پیرمرد و پیرزنی هستند بسیج میکند و در مقابل هر یک نفر سرباز که به جبهه میرود 7، 8 یا 9 نفر در پشت جبهه باید برای او کار کنند تا او بتواند در جبهه بجنگد، تمام این نیرو و مایههای ذخیره زندگی تبدیل به اسلحه و نیروی هدر دهنده در صحراهای دور و ناشناخته جنگ روی در روی دشمنهایی که معلوم نیست چرا با آنها دشمناند میگردد. ماکس وبر برای افراد ارتش تعریف عجیبی دارد، میگوید:
خشایارشاه برای به آتش کشیدن آتن هزاران کشتی و بَلَم آن زمان را با صدها هزار نیروی انسانی در مدیترانه به آب میاندازد و تصادفاً دریا طوفانی میشود، گزارش میدهند که کشتیها پشت سرهم غرق میشوند و بهترین جوانهای ایرانی به قعر دریا میروند، فرمان میدهد که «موجهای بیتربیت را به شلاق ما بزنید»!! و در قعر اقیانوس بهترین نسل و نیروی ما از بین میروند و ثمره سالها کار و تکنیک و نیروی انسانی و مادی همه نابود میشوند.
از آن طرف هم به این طرف با همین شکل لشکرکشی میکنند و پز میدهند که آقا ما تا مدائن آمدهایم، حالا چقدر نیروی ذخیره انسانی و نسل جوان رومی در سرزمین بیگانه، با عدهای که آسیا را نمیشناسند، و نمیدانند که دعواشان بر سر چیست، جنگ میکنند و فاتح یا نابود میشوند، و یا به صورت یک تیپ فاسد و منحرف به مملکت خودشان بر میگردند.
این جبر است، جبر قدرتهایی که تبدیل میشوند به قدرت متجاوز، قدرت گرگ و ددمنشی، میلیتاریسم، جهان خواری، امپریالیسم، و استعمار دنیا و چون جبراً تضاد ایجاد میشود، در این تضاد و درگیریهای پوک و پوچ، طرفین آنقدر به هم حمله میکنند و همدیگر را شکست میدهند که نسل بعد که همه ذخیرههاشان را فدای جنگ نمودهاند به شکل دو هیکل گنده، اما از درون پوک و پوچ در میآیند، به طوریکه درست 30 سال بعد از قضیه روم، همین عربها که الان یا دشمن و جزء مشرکیناند و یا جزء مسلمانها «همین نسل، نه نسل بعد» به صورت یک عده مسلمان دو تا سه چهار هزار نفری، پنج هزار نفری، مثل یک طوفان تمام پیرامون عربستان را دور میزنند و به پادگانهای ایران حمله میکنند، و تا ارتش ایران میخواهد به خودش بجنبد و آن همه اسب را یراق و آن همه طلاها و نشانها را به خودش بچسباند و مشغول تهیه مقدمات بشود، قوای عرب ایران را میگیرد وتا وقتی امپراطور روم از مستی و سپاه روم از عیاشی فراغت بیابند و بسیج بشوند و آذوقه اضافه جمعآوری کنند، و اضافات و رتبهها را بدهند، دشمن از دروازهها گذشته و کار تمام شده است.
پس این دو قدرت به شکلی در میآیند که 30 یا 35 سال بعد از پیام روم مصعب بن خارجه، سارقی که در قسمتهای شرقی مرز ایران بود و پیش از اسلام با دور و بریهای خودش به دهات و شهرهای مرزی ایران که از حیث آب و هوا آباد و خوش بود حمله میکرد و آنجا را میچاپید و غارت میکرد و تا وقتی برای سرکوبی او میآمدند در بیابانها و صحراهای دور گم میشد، با نیروی کمکی که عمر از مدینه میفرستد امپراطوری عظیم ایران را شکست میدهد.
بزرگترین پادگان نظامی دنیا، پادگان جی اصفهان بوده، یا لااقل بزرگترین پادگان مرکزی امپراطوری ایران، طبری مینویسد که افسر و فرمانده پادگان جی از پادگان بیرون میآید و آن طرف هم صف مسلمانها دیده میشود، در حدود سه هزار نفر که یک پارچه کرباسی، همه لباسشان، یک شمشیر همه اسلحه شان، آمدند روی در روی پادگان عظیم بین المللی جی ایستادند، رئیس پادگان با ارتشی که دارای تکنیک بسیار عالی است با بهترین سلاحها آرایش جنگی میدهد. اول مسلمانها پیشنهاد میکنند که جنگ تن به تن بکنیم، آقا که حال جنگیدن را ندارد، از پیشنهادی که شده راه فراری میجوید و میگوید، افتخاراتمان را بگوییم، اجداد و نسبمان را مطرح میکنیم و هر کس که افتخارش بیشتر است او اول حمله را شروع کند، مسلمانها قبول میکنند، به این بیچاره عرب برهنه میگوید تو کیستی؟ او هم در جواب میگوید، من پسر آقامم، و خودش تا قارون بزرگ در زمان هخامنشیان میتواند بشمارد - چون همه اجدادش که مشخص و معلومند مگر آن وسطها که یک اشکالاتی ایجاد شده، سند نیست! - پس مسلم است که اول باید رئیس پادگان جی اصفهان حمله را شروع کند، نیزه را به افسر مسلمانی میزند که شاهنامه، آنها را مسخره میکند: «برهنه سپهبد، برهنه سپاه». این عرب سپهبد برهنه، از اسب در اثر ضربه میافتد که بلافاصله مثل یک گنجشک میپرد روی اسبش و میگوید آقا حالا نوبت بنده است بیا جلو، بخور آقا، میگوید نه دیگر، حالا برویم با هم صحبت کنیم - از طریق سیاسی مساله را حل کنیم، این کار راه حل نظامی ندارد - جواب میگوید خیلی خوب، هر دو میروند و مینشینند! دو ساعت بعد، از پادگان میآیند بیرون. آقای رئیس پادگان نظامی جی اصفهان در برابر چهار سپاهی برهنه که «ز شیر شتر خوردن و سوسمار...» قراردادی امضا میکند که در تاریخ بشر نمونه نداشته است. در چه تاریخی؟ سال 18 یا 19 هجری است، یعنی هشت سال ده سال بعد از مرگ پیغمبر است، امپراطور شرق به زانو در میآید و این قرار داد را به دست خود برای همین مسلمانها امضا میکند، همین عربهایی که هیچ چیز نبودند.
این تمام قدرت بلوک شرق است. طرف مقابل کی بوده است؟ همین نسلی که مخاطب سوره روم است که خودشان را مسخره میکردند، شرق و غربِ چی؟ دنیای چی؟ و همین نسل است که یک چنین قراردادی را با امپراتور شرق امضا میکند. از جمله مواد قرارداد، این است که عربها میگویند هر وقت ما بخواهیم به یکی از شهرهای شما حمله کنیم (چون هر شهری پادگان مستقل داشته) و سپاه کم داشته باشیم، شما باید کمک بدهید، میگوید چشم آقا، میدهیم، هر وقت ما اسب لازم داشتیم باید شما بدهید، میگوید چشم آقا، - این خیلی خوشمزه است - هر وقت یکی از ماها در شهری از شهرهای شما پیاده راه میرود و با یکی از شماها در طول راه برخورد کند که سواره بود او باید بلافاصله طبق این مقررات ماده 7 از اسب پائین بیاید و اسبش را تقدیم کند و بگوید شما بفرمائید آقا، و سپهبد زیر این سند را هم امضا کرده. حداکثر 31 سال - حداقل 20، 25 سال - بعد از نزول سوره روم است که مسلمانها یک چنین قراردادی را با بزرگترین غول شرقی امضا میکنند و بعد هم همین مؤمنون چنین قرار دادی را با غول غرب به امضا میرسانند. در همین دوره است که سه هزار نفر مسلمان به رهبری عمروعاص به بزرگترین قلعههای نظامی دنیا در مصر به بابیلون که رومیها آن را در تصرف خود داشتند، حمله میکنند.
این قلعه قلعهای است که در زیریک تپه و به قدری مغرور و محکم و تسخیرناپذیر است که در حال حاضر با اینکه یک قسمت از آن مخصوص پادگان نظامی مصر است سایر قسمتها را برای رفت و آمد توریستها باز گذاشتهاند، چنین قلعهای که با تمام اسلحه و محافظین رومی محافظت میشد، معلوم نیست چه طور شد این دو سه هزار نفرسپاه گرسنه و فقیر و برهنه مثل تیر در عمق آن فرو رفتند، و بعد از مدتی بابیلون فتح شد، با تسلیم شدن بابیلون تمام سپاه روم از مقاومت در برابر مسلمانها مأیوس شدند، مثل «دین بین فو»ی ویتنام.
بنابراین با یک میلیون سپاه مجهز، مسلح و تربیت شده و نظام یافته، دیگر جرأت روبرو شدن با مسلمانها را نداشتند، این بود که مسلمانها، هم در جبهه غرب و هم در جبهه شرق، هیچ گاه با یک مقاومت درست روبرو نشدند. به طوری که بیچاره یزدگرد را چنان درازش کرده بودند که برای دفاع از مدائن، سپاه مجهز و پرورش یافته و مدرن خودش را به زنجیر بست که فرار نکند. جنگ ذات السلاسل چیست؟ خوب، به این شکل مسلم است که سرباز به چه شکل میجنگد، آخر معلوم نیست با چه کسی باید بجنگد، با آن کسی که معلوم نیست چه دشمنی با ما دارد، یا با آن کسی که پای آقا را در زنجیر کرده؟ جبهه مخلوط میشود و در همان مراحل اولیه که مسلمانها حمله میکنند و سپاه ایران یا روم در مقابل سربازان اعراب ظاهر میشوند، بیدرنگ قوای آنها فرو میریزد.
الم غلبت الروم فی ادنی الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون، روم شکست خورد در خاور نزدیک وآنها بعد از شکست خوردنشان پیروز خواهند شد، در اند سال.
لله الامر من قبل و من بعد و یومئذ یفرح المومنون، اینها چنان همدیگر را بکوبند و بزنند که عامل فساد و فحشا و تخدیر و انحراف ذهنی و یاس و ناتوانی، نظامها و روابط اجتماعی و طبقاتی و سازمانهای اداری و روحیه نظامیشان را از درون بپوساند، و بهترین نیروهایشان را در صحنه جنگهای فرساینده نابود کنند و با دو ضربه شما - گدا گشنهها - از میان بروند.
و یومئذ یفرح المؤمنون، این مؤمنون اسیر بیچاره و بدبخت و گرسنه نفس میکشند «ینصر الله» به پیروزی و یاری خداوند ینصر من یشاء هر کس را که بخواهد به نصر خودش، به یاری خود پیروز میکند، و این به آن معنی نیست که هر کس را دلش خواست، بلکه هر کسی که شایستگی پیروزی داشته باشد، خداوند پیروزش میکند، و هو العزیز الرحیم، این دو صفت مختلف است، و هو العزیز الرحیم، عزیز به معنای عزت بخش و قدرت بخش است و توانا و مسلط، رحیم یعنی کسی که دارای رحمت است، خداوند یک چنین گروه ضعیفی را که در راه هدف و آرمانشان تلاش میکنند به رحمت خودش عزت میبخشد، هو العزیز، و هو الرحیم، هر دو صفت را دارد، تمام این صفات متناسب با مطالبی است که قبلاً مطرح میکند هو العزیز الرحیم.
وعد الله لایخلف الله وعده و لکن اکثر الناس لا یعلمون، این وعده خداوند است که هر فئه و هر اقلیت کوچکی را، اگر بر راه خودشان بروند، بر یک گروه بسیار نیرومند و بزرگ پیروز خواهد کرد، وعدهای است که همه جا، و به همه بشریت اعلام کرده، وعده خداوند هرگز خلاف نمیشود. اما اکثر مردم متوجه نیستند، کسانیکه روشنفکر هستند، نمیدانند که وعده خداوند نسبت به قانون اصلی و ناموس خلقت راست است، اما چی را میدانند؟ یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا، فقط همین ظاهر مسائل و تشکیلات و قدرتها را خبر دارند که دنیا دست کیست، کجا اسلحه چقدر است و کجا سرمایهداری چقدر است، کجا نیرو نیست و کجا نیرو هست؛ ارزیابی مسائل، اما بر اساس ظاهر؛ عقلشان به چشمشان است.
یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون، اینها نمیدانند که آخر کار چیست و از آن غافلاند، پشت این ظاهرها را نمیتوانند بخوانند. یک مرتبه، همین آدم عاجز و مایوسی را که به یاس سیاسی و فلسفی روشنفکرانه دچار شده و مسائل جهان را ارزیابی کرده است، به یک تفکر بزرگتر میخواند، میگوید اصلاً از نظر ارزیابی قدرتها و تفسیر مسائل سیاسی روز بیا بیرون، جهان انسان و نظام کائنات و ناموس حاکم بر خلقت را بیندیش، تا بتوانی مسایل را عمیق ارزیابی کنی و به جای تفسیر سیاسی اخبار روز - که تمام ایدئولوژی و روشنفکری تو از آن گرفته شده - ریشههای قانونی جبر تاریخ و جبر عالم و مشیت الهی را بفهمی.
اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق... به دو کلمه تکیه میکند یعنی الا بالحق - و اجل مسمی - مگر تفکر نمیکنید پیش خودتان که خداوند، زمین و آسمان و هر چه در میان زمین و آسمان است، جامعه، نظام، قدرتها، آدمها، افراد، طبقات، همه را نیافریده است مگر به دو چیز، یکی بر اساس حق، «همینطور بیخودی نیست که زور فقط غالب باشد و سرنوشت بشریت دست چند قدرت مانند قدرت قیصر و کسری باشد». نه، اینها یک قدرتهای روزمره است و فردا نابود میشود، اینها حوادث و بحث روز است، قانون کلی خلقت و مسیر کل تاریخ و قانون حاکم بر جامعه و کائنات را بیندیش و بعد نتیجهگیری کن که بفهمی که عالم بر حق خلق شده است. بنابراین جامعه و سرنوشت انسانها هم بر حق خلق شده است، و اجل مسمی یعنی یک مدت معین، پس قدرتهایی که بر دنیا حکومت میکنند و دیگران همه اسیر آنها هستند و آنها مسلط بر همه و بر همه جا، و میخواهند به خودشان و به دیگران وانمود کنند که ازلی هستند و نابود ناشدنی؛ نمیدانند که جبر تاریخ بر این است که هر قدرتی به زوال منتهی میشود، و حق هم این است.
بنابراین گر چه هم امپراطوری غرب و هم امپراطوری شرق برهمه جا مسلطاند به خاطر جبر اجل مسمی، در فرصت معین، عمر مشخص و محدود، مسلماً رو به زوال خواهند رفت و شما میتوانید و باید به آینده سرنوشت خودتان و به نابودی آنها مطمئن باشید، جبر تاریخ مطرح است برای امید به آینده و خطاب به این گروه کوچک مبارز با دستهای خالی، که امید به آینده و پیروزی میدهد، و ان کثیراً من الناس بلقاء ربهم لکافرون، بعد از مساله فلسفی و جهان، مساله تاریخ را مطرح میکند، همه دنیا که عربستان و امپراطوری شرق و عرب نیست، تاریخ را ملاحظه کن تا ازاین محدوده زمانی قرن هفتم بیرون بیایی، اولم یسیرو فی الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم چیز عجیبی است چقدر ارتباط با هم دارد، نیمه روشنفکرها و یا شبه روشنفکرها، مگر تمام زمین را سیر نمیکنند؟ نرفتهاند ببینند پایان کار کسانی که پیش از اینها بودهاند چه شده است، و جبر تاریخ و جبر ناموس حاکم بر خلقت، به این قدرتهای حاکم بر زمین چه آورده است، پایان کار قدرتها را در دنیا ببیند بعد سرنوشت و سرگذشت قدرتهای حاکم بر زمان حاضر را ارزیابی کنند و نتیجه بگیرند، نه در محدوده مکه، مدائن و قسطنطنیه؛ آنها چه بودند؟
کانوا اشد منهم قوه آنها ازا ین دو امپراطوری روم و ایران، ازاین دو قدرت حاکم شرق وغرب نیرومندتر و زورمندتر بودند و باز هم نابود شدند، تاریخ و آثار باستانی را مطالعه کنید، آن وقت خواهید دید که از این دو قدرتی که بر ما حکومت میکنند به نسبت زمان خودشان و به نسبت ضعف مستعمرههاشان پر قدرتتر بودند، کانوا اشد منهم قوه (معلوم نیست که در وضع حاضر صحبت میکنم یا اشاره به قرن هفتم است) و اثاروا الارض و عمروها اکثر مما عمروها، که آن قدرتها تمام زمین را کاویدند و زیر و رو کردند، و بیشتر از اینها که اکنون زمین و همه جای آن را استعمار میکنند، همه کس و همه جا را استعمار کردند، عمروها از ریشه عَمَرَ میباشد، آنها بیشتراز اینها زور داشتند و دنیا را استعمار کردند، و عمروها اکثرمما عمروها و جائتهم رسلهم بالبینات و آنگاه فرستادگان، پیامبرانشان، برای آنها بینات آوردند، «بینات» (چه لغت عجیبی اینجا به کار رفته). بینات، دلیل، حجت، روشنایی، نشانه، یعنی آن چیزی که مسائل را روشن میکند، راه را نشان میدهد، حجت را تمام میکند، تعیین تکلیف میکند، خوب و بد را از هم مشخص میکند، حق و باطل و رشد و غی را از هم کاملاً جدا میکند و به آگاهی همه میرساند، وهمه را نسبت به زمان خود و جامعهشان خودآگاه میکند، این بینهها را موقعی آورد که مردم در ظلمتی از تبلیغات و شایعهسازیها واستحمارها و یاس و امثال اینها، به وسیله دستگاهها فرو رفته بودند و گیج و گنگ بودند، نمیدانستند چه کار کنند - و حکومت جور نیز در ظلمتی از غرور و خودخواهی، و اعتماد پوچ به قدرت، و زور خویش- شمعها و چراغها را به وسیله این بینهها برافروخت، این فرستادگان رسیدند و در این شبستان تاریک و در این زمان درهم و آشفتهای که جهتها گم میشود و راه حق و باطل از هم تشخیص داده نمیشود و هر کس آگاهی نسبت به سرنوشت خود و جامعهاش را از دست داده و قدرتها به غرور، و مردم به ذلت و خفقان و جهل و یاس گرفتار شدهاند، این بینهها را آوردند.
زندگینامه مسلم بن عقیل(ع) روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت:: نفر،سپس پراکندگی آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام. حسین«ع» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه. شناسنامه مسلم بن عقیل علیه السلام:: چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد. اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند. نامه های کوفیان من حکومت را به تو نمی دهم و قصد جنگ نیز با تو ندارم. ابن زیاد جواب داد: در را باز کن. در این لحظه مردی که پشت سر او بود صدایش را شنید و به مردم گفت: او حسین علیه السلام نیست، پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبیداللّه به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نیز پراکنده گشتند. هانی بن عروه آنان سرانجام هانی را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد با دیدن هانی به او گفت که با پای خویش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسید. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در این هنگام عبیداللّه معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با دیدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبیداللّه با تازیانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگین نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند. مسلم از جای خویش برخاست و چنین گفت: من در این شهر کسی را ندارم که یاری ام کند. طوعه پرسید: مگر تو کیستی؟ و پاسخ شنید: من مسلم بن عقیل هستم. طوعه که از دوستداران خاندان پیامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذیرایی کرد. تهدید و تطمیع عبیداللّه کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دلیل ترس و به طمع رسیدن به جایزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفیگاه مسلم را لو داد. عبیداللّه با شنیدن این خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگیر کنند. امان دادن به مسلم و دستگیری او وقتی ابن اشعث به آسانی نمی تواند مسلم را دستگیر کند، دست به نیرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می دهی؟ ما به تو امان می دهیم و ابن زیاد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار دیگر امان دادنش را تکرار کرد و این بار مسلم به دلیل زخمهایی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چیره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبیداللّه بردند. شهادت حضرت مسلم منبع:tarikhaneh.com
15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع.
5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت.
11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به آمدن به کوفه.
8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار.
9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام دار الاماره کوفه.
جناب مسلم بن عقیل بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنیهاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت.
زمانی که دوازده هزار نامه با بیش از بیست و دو هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین علیه السلام رسید، آن حضرت تصمیم گرفت به نامه های ایشان پاسخ دهد. از این رو، نماینده ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحیه مردم به کوفه فرستاد. به این منظور، نامه ای برای ایشان نوشت و مسلم بن عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خویش را به عنوان سفیر و نماینده به کوفه فرستاد.
مأموریت خطیر مسلم در سفر به کوفه، تحقیق درباره این بود که آیا عموم بزرگان و خردمندان شهر، آماده پشتیبانی از امام حسین علیه السلام و عمل به نامه هایی که نوشته اند هستند یا نه؟ مسلم شبانه وارد کوفه شده، به منزل یکی از شیعیان مخلص رفت. خبر ورود مسلم در شهر طنین انداز گردید و شیعیان نزد او رفت و آمد و با امام علیه السلام بیعت می کردند. در تاریخ آمده که دوازده، هجده و یا به نقل از ابن کثیر، چهل هزار نفر با مسلم بیعت نمودند.
نامه مسلم در کوفه به امام حسین علیه السلام
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامه ای به این مضمون به امام حسین علیه السلام نوشت: «آنچه می گویم حقیقت است. اکثریت قریب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتیبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنید». امام که از احساسات عمیق کوفیان با خبر شده بود، تصمیم گرفت به سوی این شهر حرکت کند.
ورود ابن زیاد به کوفه
ابن زیاد به همراه پانصد نفر از مردم بصره، در لباس مبدّل و با سر و صورت پوشیده وارد کوفه شد. مردم که شنیده بودند امام علیه السلام به سوی آنان حرکت کرده، با دیدن عبیداللّه گمان کردند آن حضرت وارد کوفه شده است. لذا در اطراف مرکبش جمع شده، با احساسات گرم و فراوان به او خیر مقدم گفتند. پسر زیاد هم پاسخی نمی داد و همچنان به سوی دارالاماره پیش می رفت تا به آنجا رسید. نعمان بن بشیر(حاکم کوفه) که گمان می کرد او امام حسین علیه السلام است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اینجا دور شو.
مسلم می دانست دیر یا زود عبیداللّه کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال او خواهد گشت و درصدد دستگیری و قتل او بر خواهد آمد. لذا تصمیم گرفت جای خود را عوض کند و به خانه کسی برود که نیروی بیشتری در کوفه دارد، تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند. به همین منظور خانه هانی بن عروه را برگزید و هانی نیز به رسم جوانمردی، به او پناه داد. هانی بن عروه، از بزرگان کوفه و اعیان شیعه بوده، از اصحاب پیامبر (ص) به شمار می آید.
دستگیری هانی
پس از آنکه ابن زیاد از مخفیگاه مسلم به دست غلام خود باخبر شد، درصدد برآمد با زر و زور و تزویر، میزبان او، هانی را دستگیر کرده، زمینه را برای دستگیری مسلم و دیگر بزرگان فراهم سازد. هانی که میزبان مسلم بود، می دانست عبیداللّه قصد دستگیری او را دارد. لذا بیماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می کرد. ابن زیاد چند نفر را طلبید و نزد هانی فرستاد.
طوعه زنی جوانمرد
مسلم، غریب و تنها در کوچه های کوفه می گشت. نمی دانست کجا برود. افزون بر تنهایی، هر لحظه بیم آن می رفت او را دستگیر کرده، به شهادت برسانند. به ناگاه در کوچه ای، زنی را دید که بر درِ خانه ایستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبید. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد. مسلم بعد از آشامیدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و دید که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت: ای بنده خدا! برخیز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستنِ مسلم را بر در خانه اش حلال ندانست.
سخنان عبیداللّه برای دستگیری مسلم
با آنکه مسلم تنها شده بود، ولی باز عبیداللّه از ترس او و یارانش از قصر بیرون نمی آمد. لذا به افراد خویش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نیز همه مسجد را زیر و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و یارانش آنجا نیستند. سپس عبیداللّه وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: «هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر دیگران حلال است و هر کس او را نزد ما بیاورد، به اندازه دیه اش پول خواهد گرفت».
مسلم در درگیری با سربازان عبیداللّه، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشیری صورتش را درید. با اینکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی یارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بامها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ریختند و دسته های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی داشت و بر آنها یورش می برد.
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری» سپردند، کسی که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
مسلم را به بالای دارالاماره می بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می گفت، خدا را تسبیح می کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می فرستاد و می گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ باز که دست از یاری ما کشیدند، حکم کن!
جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و… پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.
خداحافظی فرهاد مجیدی از فوتبال کاپیتان استقلال که 23 سال فوتبال بازی کرد، عصر امروز و پس از بازی با مس کرمان در ورزشگاه آزادی کفشهایش را آویخت. او در روز هفتم آبان که هم شماره پیراهنش است، با استقلال وداع کرد. با توجه به اینکه دیدار استقلال – مس آخرین بازی خانگی استقلال در نیم فصل اول است، مجیدی در استادیوم آزادی و در کنار هواداران استقلال، برای همیشه از فوتبال خداحافظی کرد.
به گزارش کافه سینما، صبح امروز خبرگزاری فارس خبرداد که “پ. الف”. یکی از بازیگران زن سینمای ایران شب گذشته بازداشت شده است. آهنگرانی ساعتی بعد خبر بازداشت اش را در تماس خبرنگاه کافه سینما تکذیب کرد. اما در همین رابطه ساعتی بعد منیژه حکمت مادر پگاه آهنگرانی، در گفتوگویی با ایسنا، درباره مطالب منتشر شده پیرامون صدور حکم محکومیت پگاه آهنگرانی اظهار کرد: وی در دادگاه بدوی به ریاست قاضی “مقیسه” به 18 ماه حبس تعزیری محکوم شده است.
وی توضیح داد: پگاه آهنگرانی قریب به سه سال است که از طرف دادسرای امنیت تهران ممنوعالخروج است و بهرغم دعوت از سوی جشنوارههای مختلف، موفق به حضور در آنها نشده است. به عنوان مثال، هماینک فیلم «دربند» که این بازیگر برای بازی در آن موفق به دریافت سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر شده، بدون وی در جشنواره شیکاگو حضور دارد.
منیژه حکمت، کارگردان تهیهکننده سینما و مادر پگاه آهنگرانی در پایان ابراز امیدواری کرد که با توجه به شرایط حال حاضر کشور و جو همدلی ایجاد شده بین مردم و بویژه هنرمندان، محدودیتهای اعمال شده بر روی این بازیگر و سینماگر کاسته شده و در رای صادر شده تجدیدنظر شود./کافه سینما
خداوند، پروردگار من و شماست; او را بپرستید (نه من، و نه چیز دیگر را)! این است راه راست!; سذللّه (51)
هنگامی که عیسی از آنان احساس کفر (و مخالفت) کرد، گفت: «کیست که یاور من به سوی خدا (برای تبلیغ آیین او) گردد؟» حواریان ( شاگردان مخصوص او) گفتند: «ما یاوران خداییم; به خدا ایمان آوردیم; و تو (نیز) گواه باش که ما اسلام آوردهایم. (52) پروردگارا! به آنچه نازل کردهای، ایمان آوردیم و از فرستاده (تو) پیروی نمودیم; ما را در زمره گواهان بنویس!» (53) و (یهود و دشمنان مسیح، برای نابودی او و آیینش،) نقشه کشیدند; و خداوند (بر حفظ او و آیینش،) چارهجویی کرد; و خداوند، بهترین چارهجویان است. (54) (به یاد آورید) هنگامی را که خدا به عیسی فرمود: «من تو را برمیگیرم و به سوی خود، بالا میبرم و تو را از کسانی که کافر شدند، پاک میسازم; و کسانی را که از تو پیروی کردند، تا روز رستاخیز، برتر از کسانی که کافر شدند، قرارمیدهم; سپس بازگشت شما به سوی من است و در میان شما، در آنچه اختلاف داشتید، داوری میکنم. (55) اما آنها که کافر شدند، (و پس از شناختن حق، آن را انکار کردند،) در دنیا و آخرت، آنان را مجازات دردناکی خواهم کرد; و برای آنها، یاورانی نیست. (56) اما آنها که ایمان آوردند، و اعمال صالح انجام دادند، خداوند پاداش آنان را بطور کامل خواهد داد; و خداوند، ستمکاران را دوست نمیدارد.» (57) اینها را که بر تو میخوانیم، از نشانهها(ی حقانیت تو) است، و یادآوری حکیمانه است. (58) مثل عیسی در نزد خدا، همچون آدم است; که او را از خاک آفرید، و سپس به او د: «موجود باش!» او هم فورا موجود شد. (بنابر این، ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیت او نیست.) (59) اینها حقیقتی است از جانب پروردگار تو; بنابر این، از تردید کنندگان مباش! (60) هرگاه بعد از علم و دانشی که (در باره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را; ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود; آنگاه مباهله کنیم; و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم. (61) این همان سرگذشت واقعی (مسیح) است. (و ادعاهایی همچون الوهیت او، یا فرزند خدا بودنش، بیاساس است.) و هیچ معبودی، جز خداوند یگانه نیست; و خداوند توانا و حکیم است. (62) اگر (با این همه شواهد روشن، باز هم از پذیرش حق) روی گردانند، (بدان که طالب حق نیستند; و) خداوند از مفسدهجویان، آگاه است. (63) بگو: «ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است; که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم; و بعضی از ما، بعضی دیگر را -غیر از خدای یگانه- به خدایی نپذیرد.» هرگاه (از این دعوت،) سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم!» (64) ای اهل کتاب! چرا درباره ابراهیم، گفتگو و نزاع میکنید (و هر کدام، او را پیرو آیین خودتان معرفی مینمایید)؟! در حالی که تورات و انجیل، بعد از او نازل شده است! آیا اندیشه نمیکنید؟! (65) شما کسانی هستید که درباره آنچه نسبت به آن آگاه بودید، گفتگو و ستیز کردید; چرا درباره آنچه آگاه نیستید، گفتگو میکنید؟! و خدا میداند، و شما نمیدانید. (66) ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی; بلکه موحدی خالص و مسلمان بود; و هرگز از مشرکان نبود. (67) سزاوارترین مردم به ابراهیم، آنها هستند که از او پیروی کردند، و (در زمان و عصر او، به مکتب او وفادار بودند; همچنین) این پیامبر و کسانی که (به او) ایمان آوردهاند (از همه سزاوارترند); و خداوند، ولی و سرپرست مؤمنان است. (68) ادامه دارد.
آیا ندیدی کسانی را که بهرهای از کتاب (آسمانی) داشتند، به سوی کتاب الهی دعوت شدند تا در میان آنها داوری کند، سپس گروهی از آنان، (با علم و آگاهی،) روی میگردانند، در حالی که (از قبول حق) اعراض دارند؟ (23) این عمل آنها، به خاطر آن است که میگفتند: «آتش (دوزخ)، جز چند روزی به ما نمیرسد. (و کیفر ما، به خاطر امتیازی که بر اقوام دیگر داریم، بسیار محدود است.)» این افترا (و دروغی که به خدا بسته بودند،) آنها را در دینشان مغرور ساخت (و گرفتار انواع گناهان شدند). (24) پس چه گونه خواهند بود هنگامی که آنها را برای روزی که شکی در آن نیست ( روز رستاخیز) جمع کنیم، و به هر کس، آنچه (از اعمال برای خود) فراهم کرده ، بطور کامل داده شود؟ و به آنها ستم نخواهد شد (زیرا محصول اعمال خود را میچینند). (25) بگو: «بارالها! مالک حکومتها تویی; به هر کس بخواهی، حکومت میبخشی; و از هر کس بخواهی، حکومت را میگیری; هر کس را بخواهی، عزت میدهی; و هر که را بخواهی خوار میکنی. تمام خوبیها به دست توست; تو بر هر چیزی قادری. (26) شب را در روز داخل میکنی، و روز را در شب; و زنده را از مرده بیرون میآوری، و مرده را زنده; و به هر کس بخواهی، بدون حساب، روزی میبخشی.» (27) افراد باایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند; و هر کس چنین کند، هیچ رابطهای با خدا ندارد (و پیوند او بکلی از خدا گسسته میشود); مگر اینکه از آنها بپرهیزید (و به خاطر هدفهای مهمتری تقیه کنید). خداوند شما را از (نافرمانی) خود، برحذر میدارد; و بازگشت (شما) به سوی خداست. (28) بگو: «اگر آنچه را در سینههای شماست، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آن را میداند; و (نیز) از آنچه در آسمانها و زمین است، آگاه میباشد; و خداوند بر هر چیزی تواناست. (29) روزی که هر کس، آنچه را از کار نیک انجام داده، حاضر میبیند; و آرزو میکند میان او، و آنچه از اعمال بد انجام داده، فاصله زمانی زیادی باشد. خداوند شما را از (نافرمانی) خودش، برحذر میدارد; و (در عین حال،) خدا نسبت به همه بندگان، مهربان است.» (30) بگو: «اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد; و گناهانتان را ببخشد; و خدا آمرزنده مهربان است.» (31) بگو: «از خدا و فرستاده (او)، اطاعت کنید! و اگر سرپیچی کنید، خداوند کافران را دوست نمیدارد.» (32) خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد. (33) آنها فرزندان و (دودمانی) بودند که (از نظر پاکی و تقوا و فضیلت،) بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند; و خداوند، شنوا و داناست (و از کوششهای آنها در مسیر رسالت خود، آگاه میباشد) . (34) (به یاد آورید) هنگامی را که همسر «عمران» گفت: «خداوندا! آنچه را در رحم دارم، برای تو نذر کردم، که «محرر» (و آزاد، برای خدمت خانه تو) باشد. از من بپذیر، که تو شنوا و دانایی! (35) ولی هنگامی که او را به دنیا آورد، (و او را دختر یافت،) گفت: «خداوندا! من او را دختر آوردم -ولی خدا از آنچه او به دنیا آورده بود، آگاهتر بود- و پسر، همانند دختر نیست. (دختر نمیتواند وظیفه خدمتگزاری معبد را همانند پسر انجام دهد.) من او را مریم نام گذاردم; و او و فرزندانش را از (وسوسههای) شیطان رانده شده، در پناه تو قرار میدهم.» (36) خداوند، او ( مریم) را به طرز نیکویی پذیرفت; و به طرز شایستهای، (نهال وجود) او را رویانید (و پرورش داد); و کفالت او را به «زکریا» سپرد. هر زمان زکریا وارد محراب او میشد، غذای مخصوصی در آن جا میدید. از او پرسید: «ای مریم! این را از کجا آوردهای؟!» گفت:«این از سوی خداست. خداوند به هر کس بخواهد، بی حساب روزی میدهد.» (37) در آنجا بود که زکریا، (با مشاهده آن همه شایستگی در مریم،) پروردگار خویش را خواند و عرض کرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزهای (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را میشنوی!» (38) و هنگامی که او در محراب ایستاده، مشغول نیایش بود، فرشتگان او را صدا زدند که: «خدا تو را به» یحیی «بشارت میدهد; (کسی) که کلمه خدا ( مسیح) را تصدیق میکند; و رهبر خواهد بود; و از هوسهای سرکش برکنار، و پیامبری از صالحان است.» (39) او عرض کرد: «پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد، در حالی که پیری به سراغ من آمده، و همسرم نازاست؟!» فرمود: «بدین گونه خداوند هر کاری را بخواهد انجام میدهد. سذللّه (40) (زکریا) عرض کرد: «پروردگارا! نشانهای برای من قرار ده!» گفت: «نشانه تو آن است که سه روز، جز به اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهی گفت. (و زبان تو، بدون هیچ علت ظاهری، برای گفتگو با مردم از کار میافتد.) پروردگار خود را (به شکرانه این نعمت بزرگ،) بسیار یاد کن! و به هنگام صبح و شام، او را تسبیح بگو! (41) و (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: «ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته; و بر تمام زنان جهان، برتری داده است. (42) ای مریم! (به شکرانه این نعمت) برای پروردگار خود، خضوع کن و سجده بجا آور! و با رکوعکنندگان، رکوع کن! (43) (ای پیامبر!) این، از خبرهای غیبی است که به تو وحی میکنیم; و تو در آن هنگام که قلمهای خود را (برای قرعهکشی) به آب میافکندند تا کدامیک کفالت و سرپرستی مریم را عهدهدار شود، و (نیز) به هنگامی که (دانشمندان بنی اسرائیل، برای کسب افتخار سرپرستی او،) با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتی; و همه اینها، از راه وحی به تو گفته شد.) (44) (به یاد آورید) هنگامی را که فرشتگان گفتند: «ای مریم! خداوند تو را به کلمهای ( وجود باعظمتی) از طرف خودش بشارت میدهد که نامش «مسیح، عیسی پسر مریم» است; در حالی که در این جهان و جهان دیگر، صاحب شخصیت خواهد بود; و از مقربان (الهی) است. (45) و با مردم، در گاهواره و در حالت کهولت (و میانسال شدن) سخن خواهد گفت; و از شایستگان است.» (46) (مریم) گفت: «پروردگارا! چگونه ممکن است فرزندی برای من باشد، در حالی که انسانی با من تماس نگرفته است؟!» فرمود: «خداوند، اینگونه هر چه را بخواهد میآفریند! هنگامی که چیزی را مقرر دارد (و فرمان هستی آن را صادر کند)، فقط به آن میگوید: «موجود باش!» آن نیز فورا موجود میشود. (47) و به او، کتاب و دانش و تورات و انجیل، میآموزد. (48) و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوی بنی اسرائیل (قرار داده، که به آنها میگوید:) من نشانهای از طرف پروردگار شما، برایتان آوردهام; من از گل، چیزی به شکل پرنده میسازم; سپس در آن میدمم و به فرمان خدا، پرندهای میگردد. و به اذن خدا، کور مادرزاد و مبتلایان به برص ( پیسی) را بهبودی میبخشم; و مردگان را به اذن خدا زنده میکنم; و از آنچه میخورید، و در خانههای خود ذخیره میکنید، به شما خبر میدهم; مسلما در اینها، نشانهای برای شماست، اگر ایمان داشته باشید! (49) و آنچه را پیش از من از تورات بوده، تصدیق میکنم; و (آمدهام) تا پارهای از چیزهایی را که (بر اثر ظلم و گناه،) بر شما حرام شده، (مانند گوشت بعضی از چهارپایان و ماهیها،) حلال کنم; و نشانهای از طرف پروردگار شما، برایتان آوردهام; پس از خدا بترسید، و مرا اطاعت کنید! (50) ادامه دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
1- اتقو الله هولاء المارقه الذین یشبهون الله بانفسهم.
ترجمه فارسی:: از خدا نشناسانی که خدای را مانند خود می پندارند، به خدا پناه ببرید.
گر بلهوسان شب به خدا روی آرند
چون صبح شود،دل از خدا بردارند
پرهیز کنید از این خدانشناسان
کز جهل خدای را چو خود پندارند
__________________________________________________
2-احتجب الله عن العقول کما احتجب عن الابصار و عن من فی السماء احتجابه-
کمن فی الارض.
ترجمه فارسی:: خداوند از اندیشه ها پنهان است، همچنان که از دیدگان نهفته است و از چشم اهل آسمان پنهان است، آن چنانکه از نظر اهل زمین پوشیده است.
آن سان که خداوند نهان از دیده است
زاندیشه ما نیز نهان گردیده است
از دیده اهل آسمان پنهان است
آن گونه که از اهل زمین پوشیده است
ادامه دارد.
پایان قسمت اول.
(( رازهای موفقیت )) ::
روز اول
از کارهایی که ناچاری انجام دهی لذت ببر. نق زدن تنها تو را خستهتر میکند و نمیگذارد کار را درست انجام دهی، اما اگر با موفقیت مانند یک دوست رفتار کنی، مثل سگ همه جا به دنبالت خواهد بود.
روز دوم
سعی کن کارهایت را از صمیم قلب انجام دهی، نه به صرف این که ناچاری انجام دهی. باید به کارت ایمان داشته باشی. یک جریان آب ضعیف، تنها نیمی از باغچه را آبیاری میکند.
روز سوم
همه چیز را همانطور که هست بپذیر. خواستن تنها، چیزی را تغییر نمیدهد. خواستن، باد را از وزیدن باز نمیدارد و برف را به آب نبات تبدیل نمیکند. اگر میخواهی چیزها را بهتر از خودشان تبدیل کنی، با آنها همان گونه که هستند مواجه شو.
روز چهارم
تمرین کن تا از درون شاد باشی. اجازه نده دیگران برای شاد کردن تو تصمیم بگیرند. خودت رئیس کارخانة شادیسازی باش.
روز پنجم
ذهنت را همانند ابر سفیدی که در آسمان است، آزاد کن. تلاش کن، اما نتایج کار را واگذار تا با هم کار بیایند. برای ابر چه فرقی میکند باد از کدام سو بوزد. چرا وقتت را برای چیزی که در کنترل تو نیست، تلف میکنی؟
روز ششم
وقتی تصمیم به انجام کاری میگیری، از خود نپرس: من چه میخواهم؟ بلکه بپرس: چه کاری به نفع همه است؟ اگر به فکر منافع دیگران باشی، دیگران در کنارت کار خواهند کرد و کمکت خواهند کرد تا موفق شوی.
روز هفتم
هنگام تصمیمگیری ابتدا نباید بپرسی، از این کار چه نفعی عایدم خواهد شد؟ پرسش درست این است که: چه کاری به نفع همه است؟ خانه زمانی مستحکم خواهد شد که همة دیوارهایش استوار باشند.
روز هشتم
وقتی کار به مشکل میخورد، نه دیگران را سرزنش کن و نه خود را، انسان وقتی شنا یاد میگیرد که از فرو رفتن در آب نترسد.
روز نهم
برای موفقیت در هر کار، باید ابتدا تصویر واضحی از نقشة کار داشته باشی. آنگاه، همان طور که در باد شدید، نخ بادبادک را محکم نگه میداری، باید هدفت را هم به همان محکمی نگه داری.
روز دهم
اگر طرحی در عمل مشکلتر از آن شد که فکر میکردی، دلسرد نشو. همه چیز این دنیا همین طور است، خصوصاً اگر ارزشمند باشد. لاجرم خود حبابی بیش نبود، زیبا اما توخالی.
روز یازدهم
مشکلات ما را قوی و به سمت پیروزیهای بزرگتر هدایت میکنند. کوهنوردی آسان نیست، اما منظرهای هم که از قله کوه دیده میشود، بسیار زیباست.
روز دوازدهم
ارادهات را قوی کن. خود را وارد به انجام کارهایی کن که برایت مشکلاند. سپس آنها را با جدیت انجام بده. بعد از مدتی خواهی دید که ارادهات همانند گرزی فولادی سخت و درخشان شده است.
روز سیزدهم
با انرژی کامل روی کارهایت تمرکز کن. شیشههای رنگی کلیسا، هنگام عبور نور از آنها بسیار زیبا و درخشان میشوند. کارهایت را هم اگر با انرژی انجام دهی، شفاف و زیبا خواهند شد.
روز چهاردهم
هنگامی که قصد انجام کاری را داری، از خود نپرس: دیگران آن را چگونه و با چه روشی انجام دادهاند؟ بلکه بپرس: چگونه میتوانم آن را درست و به بهترین وجه ممکن انجام دهم. این را بدان که همواره حقیقتی تازه در انتظار کشف شدن است. بدون احساس وجود این حقایق، کریستف کلمب هرگز به آمریکا نمیرسید و گراهام بل تلفن را اختراع نمیکرد.
روز پانزدهم
هر کاری را با جان و دل انجام بده. اگر شعاع انرژیات را مانند ذره بینی که نور خورشید را متمرکز میکند، روی موانع تمرکز دهی، هر مانعی که سر راهت باشد خواهد سوخت.
روز شانزدهم
امروز را آغازی تازه بدان. چرا به چیزی که دیروز اتفاق افتاده، یا انجام شده فکر میکنی؟ زندگی رودخانهای است که مدام به سمت آینده در جریان است. هیچ قطرهای از آن دوبار از زیر یک پل رد نمیشود. کار را با روشی تازه انجام بده، بهتر از همیشه.
روز هفدهم
افکار و رویاهایت را بسط بده. هنگامی که در بیرون چمنزاری پهناور است که از هر سو تا افق امتداد دارد. چرا خود را در آغل حبس کنی.
روز هجدهم
نگذار افکار و ذهنیاتت به صورت عادت درآیند. سعی کن هرگز در جا نزنی. هر روز از زاویهای تازه به کارها نگاه کن. زندگی یک صحنة پر از ماجراست. به اطرافت نگاه کن: نشانههای زیبایی وجود دارند که به کشفیات تازه اشاره میکنند.
روز نوزدهم
مهمترین چیز احساسی است که نسبت به کارت داری. وجود رنگهای تیره در یک تابلوی نقاشی. نشانة افسردگی نقاش آن تابلوست. رنگهای روشن، حاکی از وجود روشنایی و انرژی در زندگی نقاش آن تابلوست. هر کاری را با شادی انجام بده، تادیگران را هم شاد کنی.
روز بیستم
زندگی مثل یک تاب است که هم میتواند سرگرم کننده باشد و هم حال به همزن. اگر هر بار که تاب میخوری احساس شگفتی کنی، لذت تاب خوردن را احساس خواهی کرد. در زندگی هم هر بار که کاری را انجام میدهی، از انجام آن شگفتی احساس کن.
روز بیست و یکم
حرف حق را بپذیر و کاری به گویندة آن نداشته باش. مثلاً اگر بوی دود را احساس میکنی و طوطیات فریاد بزند که: خانه آتش گرفت! آیا به مهمانهایت خواهی گفت: این طوطی نمیفهمد چه میگوید؟
روز بیست و دوم
عقاید را با حقایق اشتباه نکن. حقیقت مانند دانة بادام است، و عقاید پوستة آن دانة بادام هستند. اگر به دنبال حقیقت هر چیز هستی، باید پوسته را بکنی، تا خود دانه را ببینی.
روز بیست و سوم
قبل از انجام هر کار مهمی، اول ببین چه احساسی نسبت به انجام آن داری. آیا آن کار را مهم میدانی؟ آیا واقعی به نظرت میرسد؟ آیا به دیگران کمک میکند؟
روز بیست و چهارم
هنگام غلیان احساسات، هیچ تصمیم مهمی نگیر. در این صورت اشتباه خواهی کرد. اول درونت را آرام کن. ذهن مانند یک دریاچه است. هنگام غلیان احساس، دریاچه مواج است. دریاچه هنگامی نور ماه را منعکس میکند که آرام باشد.
روز بیست و پنجم
هنگام مواجه شدن با مشکلی یادت باشد که حتماً راه حلی وجود دارد. زیرا هر چیز با جفتش به وجود میآید. بعد از هر سقوطی ، صعودی و بعد از هر شبی، روزی وجود دارد. ذهنت را روی راه حلها متمرکز کن. برای بیرون آمدن از یک اتاق باید در را پیدا کنی، نه این که به دیوارها فکر کنی.
روز بیست و ششم
همواره از نعمتهایی که زندگی به تو بخشیده است، شاد باش و به خاطر آنچه که نداری گلهمند نباش. ساختمان با سنگهایی ساخته میشود که در دسترساند، نه با سنگهای حیاط خانة دیگران.
روز بیست و هفتم
سعی کن مثل ماشین خرابی که خاموش نمیشود، دائماً در حال عذرخواهی نباشی. با این کار توجه دیگران را به اشتباهاتت جلب خواهی کرد. تلاش کن که بهترین را انجام دهی. آنگاه لبخند بزن و حرکت کن. تنها خداوند کامل است.
روز بیست و هشتم
هر کار خیری که در این دنیا انجام دهی، بیش از هر کس به خودت کمک خواهد کرد، به تو قدرت و انرژی و درک بیشتر خواهد بخشید. اگر خودت نقاشی کنی، دیگران از تماشای آن لذت خواهند برد. ضمن آنکه در حین کار تجربهات هم در نقاشی بیشتر شده است.
روز بیست و نهم
برای عمل کردن از درونت فرمان بگیر. برای تفکر از درونت راهنمایی بجو. زیرا درک و آگاهی را باید دریافت کنی و نمیتوانی خودت خلق کنی. زمین هنگامی گرم میشود که به سمت خورسید متمایل باشد.
روز سیام
هر چیز که راست و درست باشد، به نفع تو و دیگران خواهد بود. خداوند بهتر از هر کس میداند که چه چیز به تو شادی واقعی میبخشد. آیا یک گیاه میفهمد که باد، آن را تقویت میکند یا باران ملال آور باعث رشد گلهای زیبا میشود.
روز سی و یکم
هرگز مغرور نشو، زیرا غرور میکروبی کشنده است. غرور به تدریج عقل را زایل میکند و باعث میشود هیچ کاری را بدرستی انجام ندهی.
نویسنده: ابراهیم-(( راز موفقیت-شروع دوباره برای رسیدن به اهداف ))