دکتر آرتور میلسپو در تاریخ معاصر ایران به عنوان خزانه دار آمریکایی ایران مشهور است . او یک بار در فاصله سالهای 1301 تا 1306 در زمان رضاخان و یک بار در دی ماه 1321 در بحبوحه جنگ جهانی دوم و اشغال ایران به عنوان رئیس کل دارائی ایران استخدام شد و به ایران آمد و تا بهمن ماه 1323 همراه با 60 کارشناس آمریکایی به اداره امور مالیه ایران پرداخت.
9کتاب « آمریکاییها در ایران » خاطرات ماموریت دکتر آرتور میلسپو در ایران است . در این کتاب وی برداشت ها و دیدگاههای خود را راجع به شخصیت رضاشاه منعکس کرده است . در بخشی از این کتاب چنین می خوانیم :
بخش بزرگی از برنامه های عمرانی رضاخان با توجه به نیازهای اساسی کشور زود رس و بی فایده بود . بسیاری از اقدامات رضاشاه هیچ کمکی به روشن شدن افکار ، تقویت نهادها و پیشرفت دراز مدت کشور نکرد . او کارهایی برای مردم انجام داد ولی از نظر مردم کار عمده ای صورت نگرفت . کشاورزی ، بهداشت و آموزش ، اساس پیشرفت یک کشور به شمار می رود . کشاورزی به آب بستگی دارد و آب در ایران وابسته به آبیاری است . با این حال در هیچیک از فعالیتهای رضاشاه حتی یک طرح بزرگ آبیاری وجود نداشت.
قحطی که در اثر خشکسالی و توزیع نامناسب محصول غله وقوع می یابد ، از جمله اسفناکترین بلایای ایران بود . هیچ گامی در راه درمان این بیماری برداشته نشد . رضاشاه کشاورزان را که اکثریت جمعیت ایران را تشکیل میدادند بی رحمانه استثمار کرد.
او به نحوی عاقلانه مساله عشایر و ارتباط آن با وحدت ملی را درک کرد ولی به نحوی غیر عاقلانه رفاه عشایر را نادیده گرفت.
او کوشید شیوه زندگی آنان را عوض کند . روسای آنان را زندانی کرد یا کشت و به جای ایجاد وحدت عملا تفرقه را در کشور تشدید کرد . مصادره املاک نیز به مقدار زیادی به بی اعتبار شدن اسناد زمینها کمک کرد.
در زمینه بهداشت ، کار خود را با احداث بیمارستانها آغاز کرد ولی به طرز گسترده ای طب پیشگیری و بهداشت جامعه را نادیده گرفت . در هیچیک از شهرهای ایران لوله کشی آب ایجاد نکرد . در نتیجه خوردنیها و آشامیدنیها همچنان آلوده ماند . رضاشاه به مساله آموزش علاقه مند بود . او از تعداد بی سوادان کاست و در مقایسه با آنچه برای صنعت کرده بود ، پیشرفتهای آموزشی اساسی به نظر میرسید ، ولی در عمل برنامه صنعتی او با آرمانهای آموزشی که ادعا میکرد تناقض داشت.
زیرا برای کارخانه های خصوصی و دولتی ایران از کار زنان و کودکان به حد اعلای آن استفاده میکرد . او خیابانهای وسیع و سنگفرش احداث کرد ولی از پیش بینی محل برای پارکهای عمومی غافل ماند.
اگر پهلوی بیشتر شبیه به جورج واشینگتن میشد و نقش محدودتری را بر عهده میگرفت احتمال میرفت که دولت و مردم بسیاری از کارهای خوب و تعدادی از کارهای بد را که در این دوره به شاه نسبت داده می شد خودشان انجام دهند . علاوه بر آن کشور در دراز مدت به پیشرفت های واقعی تری نائل میگردید.
در طول این سالها بسیاری از دگرگونیهای عمده اقتصادی که در ایران صورت گرفت در عراق و سوریه و فلسطین نیز انجام شد . در این کشورها نیز کارخانه هایی احداث شد ، شهرها گسترش یافت و خانه های سبک جدید پدیدار شد . هر یک از این کشورها هتلهای امروزی ساختند و بر خلاف ایران اشخاص ماهر را برای اداره آنها تربیت کردند . افزون بر آن در عراق و سوریه و فلسطین مردم نیز از لحاظ نیرو و ابتکار رشد کردند . با این همه اگر کسی برنامه های مزبور را ارزیابی کند معلوم میشود که زیانبارترین کاستیهای رضاشاه دروسایلی بود که به کار میبرد: دیکتاتوری ، فساد و ترور .
رضاشاه قانون اساسی را لغو نکرد ، تصویبنامه ها را جانشین قوانین نساخت ، پارلمان را تعطیل نکرد و یا هیات وزیران را منحل ننمود . مشروطیت ، قانون اساسی و دیگر قوانین مجلس و هیات وزیران به جای خود باقی ماندند ولی در عمل او به کلی بر خلاف روح قانون اساسی عمل و بسیاری از مواد آن را نقض کرد ؛ به ویژه آنچه که به حقوق مردم مربوط میشد.
انتخابات انجام میشد ، ولی شاه بر آن نظارت میکرد . پارلمان دست نشانده فاسد وترسو قوانینی به روال عادی تصویب میکرد ولی دقیقا طبق دستور و نظر شاه ، نخست وزیر و وزیران از سوی شاه عزل و نصب میشدند و دستورات خود را از او دریافت میکردند.
او آزادی مطبوعات و همچنین آزادی گفتار و اجتماعات را که قبلا وجود داشت به کلی از بین برد .
هنگامی که من با رضاشاه آشنا شدم او را بیشتر فاقد قیود اخلاقی یافتم تا هرزه و فاسد . در ایران ضرب المثلی وجود دارد که اشخاص درستکار تنبل و بیکاره اند و اشخاص نادرست زرنگ.
رضاشاه بی شک به فعالیت و زرنگی بیشتر اهمیت می داد و نادرستی را هم بی شک با سلیقه اش جور مییافت و بیشتر مایل بود آن را وسیله کارش قرار دهد ؛ از نظر کسب پول نیز این شیوه را رضایتبخش تر میدانست.
در هر حال با گذشت زمان او مشاوران کم و بیش نجیب خود را کنار گذاشت و بدترین عناصر کشور را پیرامون خودش جمع کرد . او این عده را همدست خویش ساخت.
به آنها امتیازات گوناگون داد . با دقت شگفت انگیزی هر رذالتی را پاداش و هر فضیلتی را مجازات داد . در عین حال خودش را به ملت تاثیر پذیرش به عنوان نمونه مجسم فساد معرفی کرد .
وسیله کار رضاشاه طبعا حکومت ترور بود . هنگامی که من هنوز به قدر کافی نزدیک و شاهد رویدادها بودم ، مواردی از بی رحمی توجهم را جلب کرد . ولی پس از نخستین سالهای سلطنتش ترور گسترش یافت.
او ظاهرا دست به هیچ تصفیه ای در یک زمان نزد ، هرچند گفته میشود ، کشتار بزرگ مشهد به دستور شخص او صورت گرفته بود.
وقتی من مجددا به ایران بازگشتم به من خبر دادند که او هزاران نفر را زندانی و صدها نفر را به قتل رسانده که بعضی از آنان به دست خودش بوده است.
به من گفتند که بسیاری از رجال و شخصیتها در زندان مسموم و یا با آمپول هوا کشته شده اند . به عنوان مثال می توان از فیروز وزیر مالیه سابق ، تیمورتاش که زمانی وزیر دربار مورد اعتمادش بود ، سردار اسعد یکی از روسای ایل بختیاری که زمانی وزارت جنگ را بر عهده داشت نام برد . داور که یک صاحب منصب فوق العاده بود ، خود کشی کرد.
کیخسرو شاهرخ نماینده زرتشتیان در مجلس که تاجری محترم و دوست یک هیات آمریکایی بود به قتل رسید. تقدس مذهبی یا حرمت اماکن مقدسه نیز دیکتاتور را از اعمال خشونت باز نمی داشت . او به زیارتگاهها بی احترامی کرد . روحانیون را مضروب کرد و کشت.
وحشت بر افراد مستولی گردید.هیچ کس نمیدانست به چه کسی اعتماد کند و هیچ کس جرئت نمی کرد اعتراض یا انتقاد کند . بجز در اوایل کار ، به نظر نمی رسید هیچ تلاشی برای کشتن شاه به عمل آمده باشد . میگویند خود او بر این باور بوده که مقدر است عمر طولانی داشته باشد..
منبع ::
دکتر آرتور میلسپو ، آمریکاییها در ایران ، ترجمه : عبدالرضا هوشنگ مهدوی ، نشر البرز ، 1370 ، ص 50 تا 53
محمدولی خان اسدی که به القابی چون مصباح دیوان، مصباحالسلطنه و مصباح التولیه معروف است، درتاریخ به عنوان یکی از عاملان عمده کشتار مردم بیگناه در حادثه مسجد گوهر شاد درسال 1314 شناخته شده است. اعدام او از سوی رضاخان حاصل یک پروندهسازی علیه وی بوده و فتحالله پاکروان استاندار خراسان در پس این پروندهسازی قرار داشت.
محمدولی خان که در زمان اعدام 57 سال سن داشت از سال 1305 ش. تا واپسین روزهای آذر 1314 مقام نیابت تولیت آستان قدس رضوی در مشهد را از سوی رضاشاه بر عهده داشت و چنان که از اسناد و مدارک متقن موجود بر میآید تا پایان عمر در خدمت صادقانه به مخدومش رضاشاه از هیچ کوششی فروگذار نکرد و شخص رضا شاه هم همواره از صداقت، درستکاری و پشتکار او نسبت به خودش رضایت خاطری تام داشت.
ولیخان در 1257ش. در بیرجند متولد شد و به تدریج با همت امیرابراهیمخان شوکتالملک پلکان ترقی را طی کرد و در استان خراسان، نفوذ فوقالعادهای به دست آورد. او در دورههای 4، 5 و 6 از حوزه نمایندگی زاهدان به مجلس شورای ملی راه یافت در جریان کودتای 1299 در صف حامیان رضاخان قرار گرفت، به عضویت مجلس مؤسسان درآمد و به انقراض قاجاریه و سلطنت پهلوی رأی داد. به پاس این خدمات در 1305 به مقام نیابت تولیت آستان قدس رضوی درآمد.
محمدولی خان اسدی تا واپسین زمان تصدی این سمت قدرتمندترین مقام استان خراسان محسوب میشد و عموماً استانداران و رؤسای وقت قشون و سایر مقامات ریز و درشت محلی بالاخص به خاطر جایگاه رفیع وی نزد رضا شاه اعتبار ویژهای برای او قائل بودند. فقط از اوایل سال 1314 ش. و همزمان با آغاز استانداری فتحالله پاکروان در خراسان بود که این نظم بر هم خورد و پاکروان بر خلاف استانداران سابق نسبت به اسدی عنایتی نداشت و در همان حال اسدی هم اعتباری برای استاندار قائل نبود.
در این میان به ویژه پاکروان توانسته بود با همراهی برخی مقامات سیاسی ـ نظامی استان به تدریج مشکلاتی برای نایبالتولیه قدرتمند آستان قدس رضوی فراهم آورد و احتمالاً توانسته بود در روندی تدریجی ولی مداوم، ذهن رضا شاه را نسبت به اسدی مشوب ساخته او را از چشم شاه بیندازد. بدین ترتیب و به رغم اینکه تمام شواهد و قراین و اسناد و مدارک موجود حاکی از آن است که در واقعه مسجد گوهر شاد اسدی از هیچ تلاشی برای پایان دادن به حادثه فروگذار نکرده است، با این احوال به ویژه با دسایس استاندار و برخی مقامات سیاسی و نظامی استان چنین به رضا شاه وانمود شد که اسدی به طور پیدا و پنهان از معترضان به سیاستهای شاه حمایت نموده و حتی موجبات فرار رهبر مخالفان «شیخ محمدتقی گنابادی» معروف به «بهلول» را از مشهد تا مرز افغانستان فراهم آورده است.
لازم به ذکر است که به دنبال اعلام تغییر لباس اجباری مردان و کشف حجاب، مخالفتهای گستردهای در سراسر کشور شکل گرفت که مهمترین آن در مشهد اتفاق افتاد.
رضاخان در پیگری این سیاست دستور داده بود تا حجاب از سرزنان مسلمان برگیرند، مردان کلاه غربی به سر کنند، روحانیون لباس روحانیت را از تن بیرون کنند و ...
در پاسخ به این اقدامات علما و روحانیون مشهد طی جلساتی پنهانی تصمیم گرفتند با این حرکت رضاخان مقابله کنند و او را از این کار بازدارند. در یکی از این جلسات پیشنهاد شد که آیت الله حاجآقا حسین قمی به تهران برود و در مرحله اول با رضاخان مذاکره نماید تا شاید بتواند او را از اجرای تصمیماتش بازدارد. وقتی آیتالله قمی به تهران آمد بلافاصله از سوی حکومت دستگیر و ممنوعالملاقات شد. سایر روحانیون نیز در مساجد و مجالس، به آگاه کردن مردم پرداختند. مسجد گوهر شاد ازجمله مکانهای تجمع مردم و روشنگری رهبران روحانی بود. اجتماعات مردم در این مسجد هر روز بیشتر میشد و شهر حالت عادی خود را از دست میداد و سخنرانان نیز به ایراد بیانات آتشین میپرداختند.
همزمان با بازداشت حاج آقاحسین قمی، در مشهد نیز به دستور حکومت، روحانیونی همچون شیخ غلامرضا طبسی و شیخ شمس نیشابوری دستگیر شدند. در صبح روز جمعه بیستم تیر 1314 نظامیان مستقر در مشهد برای متفرق ساختن مردم وارد عمل شدند و به روی آنان آتش گشودند و تعداد زیادی را کشته و زخمی کردند. ولی مردم مقاومت کرده و سربازان نیز بنا به دستوری که به آنها رسید، مراجعت کردند. به دنبال این حادثه مردم اطراف مشهد به سوی مسجد حرکت کردند.
فردای آن روز 21 تیر جمعیت زیادتری در مسجد گوهر شاد تجمع کردند و علیه اقدامات دولت اعتراض نمودند. سران نظامی و انتظامی مشهد این بار بنا به دستور رضاخان با تجهیزات کامل و افراد فراوان در نقاط حساس مستقر شدند و تفنگها، سلاحهای خودکار و حتی توپها را به منظور سرکوب مردم به میدان آوردند. در حوالی ظهر مأمورین نظامی و انتظامی از هر سو به مردم هجوم آورده و در داخل مسجد به طور وحشیانهای به کشتار آنان پرداختند. در این فاجعه عده زیادی شهید و مجروح و یا بازداشت شدند. کشتار مردم در این مسجد به اندازهای زیاد بود که به نقل از شاهدان عینی، چند کامیون جنازه از صحنه کشتار خارج کردند. یک روز پس از این فاجعه رژیم رضاخان به طور گسترده عملیات دستگیری علما و روحانیون را آغاز کرد و تعداد کثیری از آنان را بازداشت و روانه زندان نمود.
قیام گوهر شاد یک سال پس از بازگشت رضاخان از سفر به ترکیه و مشاهدات وی در مورد بیبند و باری و بیحجابی زنان ترکیه به وقوع پیوست.
به دنبال این واقعه فتحالله پاکروان استاندار، با کمک برخی مقامات محلی، محمدولی خان اسدی نایبالتولیه آستان قدس رضوی را متهم کردند که در گسترش اعتراضات دست داشته است. به رغم اینکه هیچ گونه سند و مدرک معتبری دال بر این ادعا وجود نداشت اما از آنجا که احتمالاً رأی رضا شاه هم بر لزوم محکومیت و برانداختن نهایی اسدی قرار گرفته بود، با پرونده سازیهای مقامات محلی نهایتاً دادگاه نظامی در روز 28 آذر 1314 اسدی را مجرم اعلام کرده محکوم به مرگ نمود و این حکم در ساعت 30/6 روز 29 آذر 1314 اجرا شد.
گفته میشود فتحالله پاکروان از عوامل اصلی سرکوب مردم در حادثه مسجد گوهر شاد بود. از دوران صدارت او در سمت استانداری خراسان در واقعه کشف حجاب نامههای فراوانی در دست است. در ابتدا، خوی «دمکرات منشانه» این تحصیلکرده سن سیر فرانسه مانع از آن بود که برای اجرای کشف حجاب دست به دامن «زور» شود: «این اقدامات باید خیلی عاقلانه و با متانت و بدون اینکه کسی را عنفاً مجبور به کشف حجاب نمایید اجرا گردد».
این عبارت در زمانی بود که هنوز صبح دولتش ندمیده بود. دو سال بعد در مقام استاندار خراسان بخشنامهای صادر کرد بدین شرح: «... لازم است به تمام مأمورین محلی اخطار نمایید که عموم آنها موظفند در پیشرفت نهضت بانوان تشریک مساعی نموده و خود آنها در این امر پیشقدم باشند و در جشنها نیز عموماً باید با بانوان خود حضور به هم رسانند و همچنین باید بدانند اندک قصور در این بابت موجب مسئولیت شدید و ممکن است منجر به انفصال و تعقیب آنها بشود. سایر اهالی نیز باید در نهضت بانوان شرکت نموده و آنهایی که در این قسمت ساعی هستند باید تشویق و کسان دیگر توبیخ و مورد مواخذه واقع شوند و مخصوصاً به اشخاصی که بانوان خود را در خانه نگاه میدارند باید اخطار شود که این امر ناپسندیده عاقبت خوبی برای آنها نخواهد داشت، زیرا اشخاص مخل نهضت نسوان بدون هیچ گونه ملاحظه تبعید خواهند شد. وصول این بخشنامه و نتیجهی اقدامات و عملیات خود را مرتباً گزارش دهید».
استاندار نهم: فتحالله پاکروان
مدتی بعد به رئیس الوزرا اطلاع داد: «تا چند روز دیگر هیچ صنفی در مشهد باقی نخواهد ماند که جشن [کشف حجاب] نگرفته باشد. در نظر است پس از خاتمه جشنها ورود به صحن و حرم مطهر و بیوتات شریفه برای زنهای با چادر قدغن شود.»
«جان گونتر» نویسنده آمریکایی در کتابش با عنوان «در درون آسیا» که در سال 1939 منتشر ساخت، فصلی را به رضاشاه اختصاص داده است. گونتر درباره زندانیان سیاسی عصر رضاشاه مینویسد: «نه محاکمهای وجود دارد، و نه حکم دادگاهی. خصم باید از میان برداشته شود، و اگر مرگش بنا به مصلحت ضرورت یابد، نه با تبر میرغضب و گلوله تفنگ جوخة اعدام که با روش ملودرامتر خوراندن سم به سراغش میآید. آنهایی که روش فوق را نمیپسندند با ملال خاطر آن را مصونسازی به روش پهلوی مینامند. یک روز خوب و دلپذیر حبّی در چای ناشتایی میاندازند و فاتحه. احتمالاً هم اعلام میکنند که بخت برگشته بر اثر سکته مغزی مرده است.» گونتر فاش میکند که حتی سگها هم از قساوت اعلیحضرت بینصیب نمیماندند: «وقتی شاه در سفر است (که البته بیوقفه در سفر است)، در هر روستا و قریهای که شب را منزل میکند سگها را میکشند، زیرا ایشان خواب سبکی دارند، و هر صدایی خوابشان را پریشان میکند.» گونتر همچنین اشاره میکند که: «میگویند شاه بزرگترین ملاک آسیاست، البته احتمالاً بعد از امپراطور ژاپن. در سرتاسر ایران املاک وسیعی دارد که عمدتاً از صاحبان یاغی سابقشان مصادره کرده است. ... از عجایب اینکه اعلیحضرت همایونی تنها پادشاه این عالم هستند که به هتلداری اشتغال دارند. امور سیر و سیاحت در ایران در انحصار دولت است؛ و اکثر هتلها، علیالخصوص هتلهای حاشیه دریای خزر، به شخص شاه تعلق دارد.»(1)
توصیفاتی که معاصران رضاشاه، نظیر میلسپو، و همچنین مقامات سفارت آمریکا در گزارشهای دیپلماتیک محرمانهشان از او به دست میدهند، با زندگینامه «رسمی» رضاشاه از زمین تا آسمان تفاوت دارد. به گفته میلسپو، رضا «یک دهاتی مازندرانی» است؛ «موجودی با غرایز بدوی، تربیت نیافته و تجربه ندیده، در حلقه نوکرانی متملق، و مشاورینی بزدل و خودخواه... قساوت و طمع، که قبلاً هم در خُلق و خوی او بارز بود، چنان رشد یافته که به صفات غالبش مبدل گشته است. ... به مرور زمان، مشاوران کم و بیش شرافتمندش را کنار گذاشت و بدترین آدمهای مملکت را به دور خود جمع کرد، و همه را همدست خویش ساخت. به آنها لطف و مرحمت میکرد و امتیاز میبخشید. با دقت حیرتآوری، رذایل را پاداش میداد و فضایل را مکافات میکرد. و در همان حال، شخصاً سرمشقی عالی از فساد گسترده را پیش روی مردمش میگذاشت که خیلی خوب از آن تقلید میکردند.»(2)
شرح زندگانی رضاشاه در گزارش بسیار محرمانهای که با زحمت به دست سفارت آمریکا در لندن افتاده بود، با زندگینامه رسمی او که از طرف دولت ایران ارائه شده و بخش امور خاور نزدیک وزارت امور خارجه آمریکا آن را ویراسته و اصلاح کرده بود، بسیار تفاوت داشت. نامه بسیار محرمانه مورخ 29 می 1939 «ری اترتن» کنسول سفارت آمریکا در لندن، به «والاس اس. موری» رئیس بخش امور خاور نزدیک وزارت امور خارجه آمریکا، شامل بخشی از گزارش محرمانه آن وزارتخانه است. اترتن از هیو میلارد، دبیر دوم سفارت آمریکا در تهران در سال 1930 نام میبرد.
والاس عزیز؛ عطف به نامه مورخ 7 آوریل شما درباره گذشته شاه ایران، در زیر بخشی از زندگینامه بسیار محرمانهای که سفارت با لطف خود در حق اینجانب اجازه تهیه رونوشت از آن را داده، و به موضوع نامه مربوط میشود، ایفاد میگردد.
«پهلوی، رضاشاه. متولد حدود 1873. فرزند خانوادهای کوچک از اهالی سوادکوه مازندران. پدرش ایرانی و مادرش زن قفقازیتبار بود که والدینش پس از الحاق بخشهایی از قفقاز به روسیه به موجب عهدنامه ترکمنچای به ایران پناه آورده بودند. در سن 15 سالگی به بریگاد قزاق ایران پیوست و او را به اصطبلبانی گماشتند.
به تدریج مدارج ترقی را طی کرد و به سبب شجاعت و بیباکیاش مورد توجه مربیان نظامی روس قرار گرفت، و ظاهراً هرگاه نیرویی برای دستگیری راهزنان و یا سرکوب آشوبها به هر نقطه از کشور اعزام میشد، او نیز در آن شرکت داشت. در ابتدای جنگ به درجه سرهنگی ترفیع یافته بود، و در سال 1921 که بریگاد قزاق، که حال به لشکر تبدیل شده بود، در شمال کشور از داشتن افسران روس محروم شد و نیازمند فرماندهی قاطع بود، رضاخان برای این امر انتخاب شد.» در گزارش فوق به این مطلب که شاه قبلاً «اصطبلبان سفارت بریتانیا در تهران بود» اشارهای نشده است. میلارد میگوید که وقتی در تهران بوده از شخصی به نام ویلکینسن، که به گمان او رئیس بانک شاهنشاهی ایران بود، میپرسد که آیا حقیقت دارد که شاه زمانی که قزاق بوده در بیرون بانک نگهبانی میداده و یک عکس هم در حال نگهبانی از او هست، و او نیز این مطلب را تأیید میکند. میلارد همچنین میگوید که عکس دیگری هم از شاه در حال نگهبانی جلوی در سفارت بریتانیا وجود دارد. البته میلارد خودش هیچیک از عکسهای فوق را ندیده بود. او همچنین میگوید که آشپز ایرانیاش گفته است که قبلاً (احتمالاً قبل از جنگ) آشپز دوم سفارت آلمان بوده و چند بار در شبهای سرد، وقتی که سفارت میهمانی داشته، برای رفیق قدیمیاش، رضاخان، که جلوی در سفارت نگهبانی میداده، یک فنجان قهوه فرستاده است.(3)
در تاریخ 16 ژوئن، موری این پاسخ محرمانه را برای اترتن فرستاد: «ری عزیز؛ از نامه مورخ 29 مه 1936، که در آن قسمتی از زندگینامه بسیار محرمانه شاه را برایم نقل کرده بودی، بسیار سپاسگزارم. این خلاصه دقیقاً همان چیزی بود که به دنبالش بودیم، و اطلاعاتی را که داشتیم تأیید کرد. اطمینان میدهم که این خلاصه و همچنین منبعی که از آن به دست آمده کاملاً محرمانه باقی خواهد ماند.»(4) در سال 1939، همین موری زندگینامه «رسمی» رضاخان را که قرار بود بین روزنامهنگاران توزیع شود، ویراست و شسته و رفته کرد.
گزارشهای دیپلماتیک سفارت آمریکا در تهران مملو از اشاراتی از این دست به دهاتی بودن رضاشاه و نداشتن تحصیلات رسمی و بیفرهنگیاش است. مثلاً، چارلز سی. هارت، وزیرمختار آمریکا، در گزارشی محرمانه رضاشاه را «یک دهاتی بیسواد از پدری به همان اندازه بیسواد» مینامد.(5) هارت در گزارش دیگری مینویسد: «حتی پنج سال پادشاهی بر تخت طاووس شاهنشاهان ایران نیز خشونت و وقاحت سرگروهبانی بنیانگذار سلسله پهلوی را صیقل نداده است. البته گمان میکنم که نیازی به توضیح نباشد. از وقایعی که در گزارشهایم شرح دادهام، و آنهایی که پیش از من گزارش شده است، و همچنین نظر کلی ناظران ذیصلاح ایرانی این مطلب باید تقریباً بدیهی باشد.»(6)
هارت در گزارشش از اولین ملاقاتی که در فوریه 1930 با رضاشاه داشت، مینویسد: «البته شاید نظرم عوض شود، ولی از نزد رضاشاه که برگشتم، ایمان داشتم مردی که ملاقات کرده بودم چند قدم بیشتر باتوحش فاصله ندارد.»(7)
وقتی هارت چهار سال بعد ایران را ترک کرد، نه فقط نظرش عوض نشده بود، بلکه متقاعد بود که برداشت اولیهاش از شخصیت رضاشاه بسیار بلندنظرانه بوده است.
شرح موارد متعددی از رفتار وحشیانه و خشن شخص شاه با نوکران، باغبانان، مدیران سالخورده روزنامهها، افسران ارشد ارتش، و وزیران کابینه در گزارشهای دیپلماتیک سفارت آمریکا پراکنده است. طبق گزارشها، هر وقت اعلیحضرت گمان میکرد کارگران راهآهن آن قدر که باید تن به کار نمیدهند، دستور میداد تا آنها را به باد شلاق بگیرند؛ خود شاه اگر از کار عمله و بناهایی که برای اعلیحضرت کاخ میساختند راضی نبود، آنها را زیر مشت و لگد میگرفت؛ و با مدیران روزنامهها نیز رفتار خشنی داشت.
سروان «فرانک سی. جدلیکا» وابسته نظامی آمریکا در گزارشی با عنوان «خلق و خوی رضاخان» مینویسد:
رضاخان، رئیسالوزرای جدید ایران، اگر چه به عالیترین مقام سیاسی کشور رسیده است، هنوز نتوانسته لااقل یکی از اخلاق روزهای گذشتهاش را که سرباز و افسر قزاق بود به کنار بگذارد. ... رضاخان هنوز میل دارد اشخاصی را که خلاف ارادهاش عمل میکنند شخصاً تنبیه کند. وقتی وزیر جنگ بود هم به هنگام غضب به صورت فرد مقابل سیلی میزد یا او را به باد کتک میگرفت؛ حال میخواست طرف رئیسالوزرا باشد یا رئیس نظمیه، مدیر روزنامه، افسر و یا هر مقام دیگر. طی دو هفته گذشته نیز وی از دست چند نفر غضبناک شد، که البته بلافاصله شخصاً آنها را کتک زد. طبق گزارشها، تازهترین قربانیانش یک افسر پلیس و یک ملا بودند. شکی نیست که عدم خویشتنداری رضاخان در مقابل این غرایز بدوی نفرتانگیز است. چنین رفتاری ذهنیت نامطلوبی، علیالخصوص در بین خارجیها ایجاد میکند. یک روزنامه تهرانی که جسارت کرده و از این رفتار رضاخان انتقاد کرده بود، بلافاصله توقیف شد. برای آنکه درک بهتری از رفتار رئیسالوزرا داشته باشیم، باید محیطی را که در آن بزرگ شده و شرایط جسمی و ذهنی او را مدنظر قرار دهیم.......
پینوشتها
1- گونتر، در درون آسیا، صص 516-499.
2- میلسپو، آمریکاییها در ایران، صص 37-21.
3- اترتن به موری (569/9111، 701، پرونده محرمانه)، مورخ 29 مه 1936.
4- موری به اترتن (569/9111، 701، پرونده محرمانه)، مورخ 16 ژوئن 1936.
5- هارت، گزارش شماره 282 (36/بی 00، 891)، مورخ 10 ژانویه 1931.
6- هارت، گزارش شماره 765 (1/45، 891)، مورخ 7 اوت 1931.
7- هارت، گزارش شماره 16 (75/255 اچ 123)، مورخ 11 فوریه 1930.
( قرآن ، آزادی ، حقوق بشر-قسمت دهم_10 )
تدکر مهم :: خوانندگان گرامی ، انتشار برخی از نظرات نویسندگان و محققان امور دینی و اعتقادی ، لزوماً به معنای تائید آن نوشته یا همه عقاید شخصی و اجتماعی آن نویسندگان نمی باشد.
هدف اصلی مولف این سطور فقط آشنایی با دیدگاههای مختلف محققان و علمایِ مذهبی میباشد و بس.
سوره توبه ، آیه 6 ::
وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَعْلَمُونَ ?6?
ترجمه فارسی :: و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود سپس او را به مکان امنش برسان چرا که آنان قومى نادانند.{ 6 }
ادامه نکات در پیرامون سوره توبه ، آیه 6 ::
نکته جالب توجه این است که امر پروردگار عالم ، در دریافت و شنیدن سخن حق ، توسط مشرکان ، و رساندن آنها به محلی امن ، بخاطر چه افرادی است و چرا؟
پاسخ سوالِ بالا ::
مهندس بازرگان به دیدگاه زیر باور دارد و این آیه مورد نظر را چنین تشریح میکند ::
[ مشرکان بر اساس منافع جمعی و دنیوی که از آن برخوردارند ، معمولاً دوست و یاور دیگر همکیشان خود بودند ، پس لاجرم و و علی الظاهر بصورت طبیعی مزاحم دوستان مشرک خود نمیشدند ، ولی در اینجا ما با یک گروه و قبیله ای تندرو و متعصب سر و کار داریم که ظاهراً تازه مسلمان شدند ، ولی هنوز پیام سراسر صلح ، رحمت و آزادی دین مبین اسلام ، به عمق وجودشان رسوخ نکرده و در جان و ضمیرشان حکاکی و نهادینه نشده است.
این نو مسلمانان در برخی مواقع ،به قول مثال معروف ، از پاپ پاپ تر و از کاتولیک کاتولیک تر میشوند ، و یا به سخن مرسوم و عامیانه امروزی ، آنها همان کاسه های داغ تر از آش می باشند ، که شاید بخاطر جهالت و تعصب نهفته در وجودشان ، برخلاف دستورات و فرامین قرآن کریم و سنت و رسالت پیامبر اکرم( ص ) عمل میکنند.
آنها به مشرکینی که خواهان شنیدن کلام توحید هستند ، برخوردی ظاهراً تند می نمودند ، و از این رو است که خداوندِ رحمان و رحیم به مومنین راستین ، و بویژه به پیامبر عشق و رحمت حضرت محمد{ص} ، یک وظیفه الهی و دستوری مستقیم و محکم را صادر میکند ، که همانا باید آن مشرکانی که کلام خدا را شنیدند ، در آرامش کامل و بدور از آسیب افراد تند و خشن (که معمولاً در هر جوامعی حضور دارند) ، به منطقه و محلی امن برساند ، و این ماموریت ، به منزله یک وظیفه انسانی و الهی تلقی میشد ، که بر دوش مبارک حضرت رسول اکرم(ص) و همه مومنین و موحدین محمدی و علوی گذاشته شده بود.
تامین یک شریطِ کاملاً آزاد برای دریافت پیام حق ، همراه با محافظت و رساندن آن مشرکان به محلی امن ، به منظور ایجاد فضائی توام با آرامش و امنیت است که آن مشرکین ، در اوج اختیار کامل و انتخابی آزاد و انسانی به بررسی ، تفکر و نهایتاً تصمیم گیری در پیرامون شنیده هایِ جدیدِ خود بپردازند ، و لاجرم آگاهانه و آزاد خود تصمیم نهایی را اتخاذ نمایند.
به بیانی دیگر در این آیه شریف ، حضرت حق به همه مومنین و مسلمانان راستین می آموزد که ، مشرکان و دگر اندیشان در شنیدن کلام وحی و انتخاب نهایی در پذیرفتن و یا عدم پذیرش دعوت رسول اکرم ، کاملاً آزاد و مختار هستند و هیچ جبر و اجباری در کار نمی باشد.
این است سیمای راستین اسلام قرآنی ، که در نقطه اوج و در نوک قله رفیع انسانی ، و در مداری بسا بسیار بالاتر و فراتر از حقوق بشرِ قرن بیست و یکمی امروزی ، میباشد.
نکته مهمی که نباید از خاطر ببریم این است که ، این مشرکین کسانی هستند که طالب شنیدن پیام حقیقت اسلام هستند.
نکته اساسی و مهم این است که این افراد با کافران و مشرکانی که که بصورت فردی و جمعی، مسلمانان را مورد آزار و اذیت قرارداده اند و به جان ، مال و نوامیس پیروان رسول اکرم دست به تعدی و تعرض دراز کرده اند ،فرق ماهوی دارند.
این گروه از مشرکانی هستند که طالب پیام الهی میباشند ، و حتی در برخی موارد گروه و قبیله ای از آنها با مسلمین قرارداد و پیمان نامه ای مبنی بر ترک مخاصمه و ادامه یک زندگانی و همزیستی مسالمت آمیز دارند.
اما مشرکین و کافران و حق پوشانی که بصورت مسلحانه و خشونت گرایانه مانع آزادی بیان و اندیشه ، و انجام شعائر و اعمال توحیدی ، و حق زندگانی آزاد مسلمانان می شدند ، در آن هنگام بر پیامبر اسلام(ص)و یارانش پیکار و جهاد دفاعی برای مقاومت ، و دفاع از حریم و حرمت انسانی ، امری کاملاً واجب ، مسلم و حتمی می بود ، تا زمانی که جنگ بار فتنه را بر زمین بگذارد ، و یا جناح حق پوشانِ کافر و تجاوزگر ، تن به صلح و اتمام جنگ و خونریزی بدهند.
به قلم :: #مهدی_گلمحمدی
#قرآن_آزادی_و_حقوق_بشر
#پرتوی_از_قرآن
ادامه دارد.
( قرآن ، آزادی ، حقوق بشر _
قسمت نهم-9 )
[ آیه جامع ، کلی ، و بین الملل آزادی و حقوق بشر ]
اسلام ستیزانی که به صورت سیستماتیک ، هدفمند و گروهی به جنگ تمام عیار با دین مبین اسلام ، برخواسته اند ، با سوء استفاده بسیار از مشکلات و معضلات حاد و مهمِ بخصوص مسائل اقتصادی و سیاسی مردم مسلمان ، بویژه در جوامع اسلامی در کشورهای خاورمیانه ، به مخاطبان عموماً ناآگاه و کم اطلاع چنین القاء می کنند که گویا ظاهراً ،
این دین توحیدی و مردمی ، فرسنگها با مقوله دیالوگ ، تعقل ، اندیشیدن ، تفکر ، تمدن و فرهنگ سازی به دور است ، و یا اساساً اسلام بصورت ریشه ای سر ستیز و تضاد با موضوعاتی انسانی همچون آزادی و حقوق بشر دارد؟!!!!.....
که صد البته این القائات اسلام ستیزان و دشمنان دین صلح و رهایی اسلام محمدی و قرآنی ، از اساس باطل و نادرست است ، و تضادی عمیق و ماهوی با دنیای حقیقت و واقعیت داشته و دارد و فرسنگها از خرد و اندیشه پاکِ وجدانی و انسانی دور و دورتر است.
اما حقیقت مطلب این است که ، بعد از نام مبارک الله ، از نظر آماری مشتقات کلمه قال یعنی دیالوگ و گفتمان ، بیشتر از کلمات دیگر در کتاب قرآن میباشد.
نام الله مجوعاً 2697 مرتبه و مشتقات کلمه قال( قالوا ، یقولون ، قل .....) ، جمعاً 1721 مرتبه در قرآن کریم ، به کار رفته است. { 1 }
نکته بسیار قابل توجه این میباشد که ، پیامبر اسلام( ص ) ، به اندازه ای به مقوله گفتگو و دیالوگ نمودن با مردم اهمیت میداد ، که از عمق جان و عاشقانه دل به سخنان و درد و دل مردمش میداد.
و چه بسا صبورانه و صمیمانه به گفته های نه چندان درستِ ملتی که هنوز از دنیای سیاهِ نادانی و جهالت فاصله نگرفتند جان و دل میسپرد ، تا جائیکه به او لقب ( گوش) میدادند.
پروردگار یکتا در سوره توبه ، آیه مبارکه61 در این رابطه به مردم که به رسول اکرم لقب گوش میدادند ، میفرماید ::
[ ..... یقولون هو اذن قل اذن خیر لَکُم یُومن بِالله و یُومن للمومنینَ..... ::
ترجمه :: .....میگویند او گوش است ، بگو گوشِ خوبی برای شما است ، به خدا ایمان دارد و به نفع مومنین باور دارد..... ] { 2 }
4- سوره حجرات ، آیه 13 ، یکی از آیاتِ مهم و حقوق بشری قرآن مبین است که ، خدای یگانه بصورت مشخص و مبرهن ، بر روی تمامی فرهنگ جاهلانه نظیر ؛ برتریهای مادی و طبقاتی ، قومی ، ملیت ، نژادی ، زبانی ، نابرابری ما بین زنان و مردان و هر آنچه رنگ و بوی تبعیض و تفاخرات جاهلانه دارد ، بسیار روشن و محکم مهر باطل و پایانی برای همیشه تاریخ انسانی زد.
در این آیه بسیار مهم و راهگشاء میخوانیم ::
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ?13?
ترجمه فارسی ::
اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست بى تردید خداوند داناى آگاه است ( 13 ) 3-
5-امنیت کامل و کافی برای دگر اندیشان ::
سوره توبه ، آیه 6 ::
وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَعْلَمُونَ ?6?
ترجمه فارسی :: و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا کلام خدا را بشنود سپس او را به مکان امنش برسان چرا که آنان قومى نادانند.{ 6 }
نکته ها ::
این آیه زیبا در مقابل و رو در رویِ آنهائیکه بر خلاف وجدان انسانی در بوق و کرنا چنین به مخاطبان عموماً جوان خود تلقین میکنند ، که گویا اسلام دستور به قلع و قمع همه مشرکین داده است ، میباشد.
خداوند به پیامبر اسلام و مومنین دستور صادر میکند ؛ که اگر یکی از مشرکین پناه خواست ، پناهش ده تا کلام توحیدی حضرت حق که از زبان بنده صالحش محمد-ص- بیان میگردد را گوش فرا دهند ، و سپس امر میکند آن مشرکان را همراهی کند و به محل امنی برساند.
منابع تا این قسمت ::
1 و 2 = در عرصه اصلاحات... صفحه 134.
3-مترجم قرآن = زنده یاد استاد محمد مهدی فولادوند.
ادامه دارد.
به قلم :: #مهدی_گلمحمدی
#قرآن_آزادی_و_حقوق_بشر
#پرتوی_از_قرآن
#یادها_و_نامها-1
13 مرداد 1335،پاداش دکتر مصدق پس از تحمل سه سال زندان انفرادی؛ تبعید غیر قانونی و بازداشت خانگی 10 ساله تا پایان زندگانی دکتر مصدق دوره سه ساله زندان مجرد را در لشکر 2 زرهی قصر گذراند.
در این مدت تنها خانواده اش اجازه داشتند با او ملاقات کنند. پس از پایان یافتن دوره زندان، در 13 مرداد 1335 به احمدآباد منتقل شد و تا اواسط بهمن 1345 که به علت شدت یافتن بیماریاش برای ادامه درمان در بیمارستان به تهران آمد، به مدت ده سال و پنج ماه در آنجا زیر نظر ماموران سازمان امنیت(ساواک) بود. دکتر مصدق در پاسخ نامه یکی از آشنایان در شهریور 1344 مینویسد:
«اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانستهام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شدهام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبودهاید و کسی مانع ملاقات شما نبوده و از این بابت آزاد بودهاید، با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی میکنم و گاه میشود که در روز چند کلمه هم صحبت نمیکنم بسیار فرق دارد. این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیدهای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمیشوند.»
او به پسرش، احمد مصدق شکوه کرد «شما نمیدانید از تنهایی و حرف نزدن با کسی چقدر به من بد میگذرد.» (23 بهمن 1338) دکتر مصدق خانه اش در احمدآباد «زندان ثانوی» مینامید.
نامههایی که از قلعه بدر آمد حکایت پیر در حصری بود که هیچ علاقه ای به ادامه زندگی نداشت:
«کماکان در این زندان ثانوی بسر میبرم. با کسی حق ملاقات ندارم و از این محوطه قلعه نمیتوانم پای به خارج گذارم و بر این طریق میگذرانم تا ببینم چه وقت خداوند به این زندگی خاتمه میدهد.»
او این نامه به سلطنت فاطمی خواهر دکتر فاطمی، اول فروردین 1340 نوشت. دکتر مصدق سرانجام در اسفند 1345 به آخرین آرزویش یعنی«مرگ» رسید. با وجود آن که مصدق وصیت کرده بود پیکرش در «قبرستان ابنبابویه» در کنار شهدای 30 تیر 1331 دفن شود، اما شاه در پاسخ به این خواسته خانواده مصدق گفت: «زنده و مرده در احمدآباد.» بدینترتیب مصدق بهطور امانی در سالن پذیرایی عمارت احمدآباد به خاک سپرده شد. با وجود آن که شاه در این اندیشه بود که مصدق در روستایی دور از تهران و در غربت مدفون شود، اما نام مصدق، آرامگاهش را به نمادی برای آزادیخواهان و ملت ایران در تلاششان برای رسیدن به آزادی و استقلال تبدیل کرد.
منابع :
کانال #مصدق_به_روایت_تاریخ_و_اسناد
مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت- سرهنگ غلامرضا نجاتی- جلد دوم، ص 481 نامه های دکتر مصدق، محمد ترکمان، ص 281، 286 و 347