فِیهِنَّ خَیرَتٌ حِسانٌ(70)
فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(71)
حُورٌ مَّقْصورَتٌ فى الخِْیَامِ(72)
فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(73)
لَمْ یَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانُّ(74)
فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(75)
مُتَّکِئِینَ عَلى رَفْرَفٍ خُضرٍ وَ عَبْقَرِىٍ حِسانٍ(76)
فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(77)
تَبَرَک اسمُ رَبِّک ذِى الجَْلَلِ وَ الاکْرَامِ(78)
ترجمه :
70 - و در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند نیکو خلق و زیبا.
71 - پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى کنید؟
72 - حوریانى که در خیمه هاى بهشتى مستورند.
73 - پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى کنید؟
________________________________________
تفسیر نمونه جلد 23 صفحه 182
74 - زنانى که هیچ انس و جن قبلا با آنها تماس نگرفته (و دوشیزه اند).
75 - پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى کنید؟
76 - این در حالى است که این بهشتیان بر تختهائى تکیه زده اند که با بهترین و زیباترین پارچه هاى سبز رنگ پوشانده شده .
77 - پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى کنید؟
78 - پربرکت و زوال ناپذیر است نام پروردگار صاحب جلال و جمال تو.
تفسیر:
باز هم همسران بهشتى
در ادامه شرح نعمتهاى دو بهشتى که در آیات سابق آمده است در این آیات نیز به قسمتهاى دیگر از این مواهب اشاره شده است .
نخست مى فرماید: ((در این دو بهشت نیز زنانى هستند نیکوخلق و زیبا)) (فیهن خیرات حسان ).
زنانى که جمع میان ((حسن سیرت )) و ((حسن صورت )) کرده اند، چرا که ((خیر)) غالبا در مورد صفات نیک و جمال معنوى به کار مى رود و ((حسن )) غالبا در زیبائى و جمال ظاهر.
در روایاتى که در تفسیر این آیه وارد شده صفات نیک بسیارى براى همسران بهشتى شمرده شده که مى تواند اشاره اى به صفات عالى زنان دنیا نیز باشد، و الگوئى براى همه زنان محسوب شود، از جمله خوش زبان بودن ، نظافت و پاکى ، آزار نرسانیدن ، نظرى به بیگانگان نداشتن و مانند آن .
فال روز سه شنبه 14 آبان 92
امروز بر شما چگونه خواهد گذشت ؟
فروردین: شما امروز خیلی ایده آل فکر می کنید و این چیز بدی نیست. حداقل فعالیتهایتان بر پایه ساختن جهانی بهتر شکل می گیرد. فقط مطمئن باشید آرزوهایی که دنبال می کنید قابل اجرا و کاربردی باشند.
اردیبهشت: شما توانایی دنبال کردن چیزهایی که پیش از این شروع کرده اید را دارا هستید و امروزه بیشتر از همیشه به واقعیت نزدیک تر شده اید. شما دارای منبع عظیمی از انرژی هستید که به استقامت و پایداریتان می افزاید. ولی اهداف و مقصد خود را با دقت انتخاب کنید، چراکه عاقلانه نیست برای چیزی که کاملا بی اهمیت است بیخودی تلاش کنید.
خرداد: شاید شما دوست نداشته باشید بخشی از وقت خود را به پروژه ای خلاقانه اختصاص دهید، امروز شما به انجام دادن کارهای جالب ترغیب می شوید و به سمت ورزشهای رقابتی تمایل بیشتری دارید. امروز روزی عالی برای شرکت کردن در فعالیتهای بدنی است، پس زودتر دست به کار شوید.
تیر: شما امروز نسبت به کارهای سخت خوش بین هستید، اما دیگران زیاد به افکار شما واقف نیستند. این سخن بدین معنی نیست که از روی قصد چیزی را پنهان می کنید، بلکه فقط دوست ندارید مرحله به مرحله وقایع روزانه تان را برای دیگران توضیح بدهید. تمرکز کردن روی کارهایی که می خواهید انجام دهید بهتان توانایی زیادی می بخشد و نهایتا تا بعداز ظهر کارهایتان را تمام خواهید کرد.
مرداد: امروز روبرو شدن با سیل اطلاعاتی که به سویتان سرازیر می شود کارسختی است، چراکه شما ترجیح می دهید به منطق تکیه کنید نه تجربه مستقیم. شما واقعا نمی دانید با این اطلاعات چه کار کنید. فراموش نکنید که سریع عمل کردن موجب پدید آمدن یک سری جدید از مشکلات می شود. شما اول باید روشی قابل اجرا برای خود طرح ریزی کنید.
شهریور: خیلی عجیب است که شما نمی خواهید چیزی را تجزیه و تحلیل کنید. شما فقط می خواهید احساسات خود را بشناسید و هم اکنون آنها باید به اندازه کافی خوب باشند. باوجود این شما باید با احتیاط عمل کنید، برای اینکه ماه در برج عقرب شما را بیش از اندازه به خودتان مطمئن کرده است، در حالی که عطارد و نپتون افکارتان را مغشوش کرده اند.
مهر: شما احساس می کنید که امروز آخرین فرصت برای تمام کردن چندین پروژه شماست. خوش بختانه امروز یک روز فوق العاده است و شما با سخت کوشی میتوانید کارهای متنوعی انجام دهید. اما با یک دست نمیتوان دو هندوانه برداشت! بنابراین به جای این که تمام کارهایتان را با هم انجام بدهید شما میتوانید برای کارهای مختلف خود برنامه ریزی کرده و بعد هم به اندازه کافی استراحت کنید.
آبان: امروز شما احساس ضعف و آسیب پذیر بودن میکنید. امروز صادق بودن و درست کار بودن از قدرتمند بودن مهم تر است از نشان دادن و ابراز کردن نقطه ضعف های خود نترسید، برای اینکه اگر شما انرژی خود را برای پنهان کردن آنها تلف نکنید تمام نقطه ضعف های شما می توانید به توانایی و قدرت تبدیل شود.
آذر: با وجود اینکه دوستان شما فکر می کنند که شما همه چیزتان را از دست داده اید ولی خودتان بهتر می دانید که این گونه نیست شما امروز وقتی که انرژی و توانایی های خود را ذخیره می کنید قدرتمندتر می شوید به جای اینکه به سرعت همه چیز را برای دیگران افشا کنید قدری صبر کرده و آرامتر پیش بروید اگر بخشی از صحبت هایتان را مخفی کرده و آنها را برای روز دیگری بگذارید راحت تر میتوانید دیگران را متقاعد کنید.
دی: امروز شما مجبور می شوید تصمیم نهایی خودتان را مطرح کنید. اگر در محل کارتان سو تفاهمی وجود داشته باشد با نزدیک شدن به افراد هم فکر خود می توانید آنها را بر طرف کنید. به قدرت های خودتان شک نکنید. زمانی که شما در حال صحبت یا کار کردن هستید منطقی بودن به قدرت شما اضافه می کند.
بهمن: شما امروز به اتفاقاتی که پیرامونتان رخ می دهد بی توجه تر شده اید. هر اتفاقی که امروز رخ می دهد یا به شما برای رسیدن به آرزوهایتان کمک می کند یا اینکه موفقیت شما را به تعویق می اندازد. با وجود اینکه اهداف بلند مدتتان برای شما خیلی مهم اند، به جای اینکه به نتیجه کار خود فکر کنید فقط به کارهای جدیدی که هم اکنون پیش رویتان قرار دارد توجه کنید.
اسفند: امروز شما حتی بیشتر از آن چیزی که در فکرتان می گنجد، از افراد دیگر تواناتر و قدرتمندتر هستید در حقیقت شما اصلا تمایل ندارید که به افرادی که روبروی شما نشسته اند فخر بفروشید. اما اصلا دلیلی وجود ندارد که بخواهید از وظایف خود به خصوص آنهایی که بهتان کمک می کنند کارهایتان در مسیر درستی قرار گیرد، اجتناب کنید. به توانایی های خودتان شک نکنید، فقط بایستید و بهترین کار ممکن را انجام دهید.
پایان.
ج ـ ابراهیم بت ها را نابود مىکند :
ابراهیم پس از این که اعراض و روىگردانى پدر را مشاهده نمود و یقین پیدا کرد که او دشمنخداوند است از او تبرى جست ایشان عزم خود را جزم کرد تا دعوت را ادامه دهد . بنابر این به اینمسأله همت گمارد تا بت ها را که نزد قوم وى مقدس بودهاند نابود سازد ؛ تا حجّت را بر قومشجارى سازد و به آن ها بفهماند که این بت ها زیان یا سودى به کسى نمىرسانند ، و این قدرت راندارند که به شخصى که به آن ها تعرض کرده است آزارى برسانند .
ابراهیم (ع) در انتظار فرصتى مناسب بود تا نیّت خود را عملى سازد . تا این که روز جشن و سرورآن ها فرا رسید . پدرش سعى نمود او را به همراه خود خارج سازد تا در جشن شرکت نماید ، شایدبا این تدبیر قلب او را شادمان سازد . ابراهیم دعوت او را پذیرفت ولى هنوز از شهر بیرون نرفته بودکه بهانهاى براى عدم مشارکت به ذهنش خطور کرد .
او به ستارگان نگاهى افکند و به پدرش خبرداد که در آستانه مبتلا شدن به بیمارى طاعون است . این بهانه قوم را ترسناک ساخت ، از این رو او راترک کردند . ابراهیم به جایگاه بت ها که در مقابل آن ها غذا و نوشیدنى قرار داشت بازگشت . قوم اواعتقاد داشتند که بت ها مىخورند و مىآشمند.
ابراهیم (ع) هنگامى که به معبد رسید ، با بت ها از روى تمسخر چنین گفت : «چرا از این غذاهانمىخورید . اصلاً چرا سخن نمىگویید ؟»[11] ، بتها که نمىتوانستند چیزى را بر زبان جارى کنند خاموش ماندند . در آن هنگام ابراهیم با تبر به آنها یورش برد : «با دست راست بر پیکر آن ها ضربهاى محکم فرود آورد .»[12]. و آن ها را به صورت قطعه هاى ریز در آورد ، و تنها بت بزرگ را باقى گذاشت .و تبر رابر دست بت بزرگ آویزان نمود . و از معبد خارج شد او بدین وسیله برهان حسى براى قوم خود باقى گذاشت ، تا دریابند که این بت ها اگر خدایانى واقعى بودند لا اقل مىتوانستند از خود دفاعنمایند ؛ اگر نگوییم که به دیگرانى که به آن ها تعرّض نمودند آزارى برسانند .
موضع گیرى در مقابل نابودى بت ها:
قوم ابراهیم پس از پایان جشن خود به شهر بازگشتند و آن چه را که بر سر بت ها آمده بود به عیان دیدند . آنان هولناک شدند و از هم دیگر پرس و جو نمودند و گفتند : «این کدام ظالم است که بهمقدّسات ما اهانت کرده ؟» بعضى از آن ها یاد آور شدند که جوانى به نام ابراهیم وجود دارد که ازاین بت ها به نا شایست مىگوید و ایراد مىآورد و آن ها را به باد استهزا مىگیرد و به عیب جوئى آنها مىپردازد . و ما گمان نمىکنیم شخصى جز او این کار را انجام داده باشد.
هنگامى که خبر تجاوز علیه بت ها به زمامداران بابل رسید فرمان دادند تا ابراهیم را نزد آنان ببرند . هنگامى که ابراهیم را حاضر کردند از او پرسیدند: «آیا تو این کار را با خدایان ما کردهاى اى ابراهیم ؟»[13] ، ابراهیم با کیاست و زیرکى واقع شدن این مسأله را به وسیله خود انکار نمود ، و این کار را به بت بزرگ نسبت داد : «ابراهیم گفت این کار را بزرگ آن ها انجام دادهاست .»[14]
شاهد این مسأله نیز بقیه بت ها هستند پس : «از آن ها بپرسید اگر سخن مىگویند.»[15]
قوم ابراهیم (ع) به سادگى در شگرد کلامى او لغزیدند و سخنان او را تصدیق نمودند . هر یک شروع به نکوهش دیگرى کرد که چرا به ابراهیم تهمت زدهاند ؛ و هر کس را که به او تهمت زده بودستمگر نامیدند : «آن ها به وجدان خود بازگشتند ؛ و به خود گفتند : حقّا که شما ستمگرید .»[16]
زیرا بت ها معبودهایى بودند که قدرت سخن گفتن را نداشتند . مدتى نگذشت که قوم ابراهیم (ع) . متوجه اشتباه خود شدند و در مقابل حقیقت قرار گرفتند . آنان سرهاى خود را از شرمسارى به زیر افکندند ؛ زیرا چه گونه مىتوانستند از بت هایى سؤال نمایند که قدرت سخن گفتن نداشتند . بنابراین رو به ابراهیم نمودند و گفتند : اى ابراهیم ! تو خود نیک مىدانى که اینان نمىتوانند سخنى بگویند پس چگونه از ما درخواست مىکنى که از آن ها سؤال کنیم ؟ «سپس سرهایشان را تکان دادند و گفتند تو مىدانى که این ها سخن نمىگویند .»[17]
قوم ابراهیم در تنگنایى گرفتار شدند که احتمال آن را نمىدادند . از این رو تلاش کردند تا آن راپشت سرگذاشته ، کارایى آن را باطل نمایند آنان هراس داشتند که نیرنگ آنان رسوا شود . و هنگامىکه همه استدلال ها و برهان هاى خود را پایان یافته دیدند از مناظره و گفت و گو روى گردانیدند و از اهرم قدرت و سرکوب استفاده کردند . آنان حکم به قتل ابراهیم به وسیله آتش دادند : «گفتند اورا بسوزانید و خدایان را یارى کنید اگر کارى از شما ساخته است .»[18]
ولى خواست خداوند از نیرنگ آنان نیرومندتر بود و با اراده او آتشى که براى سوزاندن ابراهیم گداخته بودند «براى ابراهیم به سردى و سلامت تبدیل شد.»[19]
ادامه دعوت (اثبات وحدانیت):
برغم استفاده قوم ابراهیم از نیروى قهریّه در مقابله با او ، وى هیچ فرصتى را براى گفت و گو و مناظره با قوم خود در بارهى خدایان از دست نمىداد و با استفاده از همه اهرم ها در پى ابطال پرستش ستارگان و خورشید و ماه و روى آوردن قوم او به عبادت خداوند یگانهاى که معبودى جزاو وجود ندارد بود .
از جمله اقدامات او استفاده از روشى بسیار دقیق و عاقلانه و عینى بود که طى آن بدون آن که خدایان قوم را تحقیر کند و یا آن ها را مورد استهزا قرار دهد ، با قوم خود مجارى و مدارا کرد . به این علّت که سبب روگردانى آنها نشود و اعتماد آنان را به دست آورد . و نیز بدین منظور که سخنانش از قدرتى بالا و رسوخى نافذ در دل هاى آنان برخوردار باشد .
ابراهیم(ع) اشتباهات اعتقادى آنان را گوشزد نمود : «و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین و حکومتمطلق خداوند بر آن ها را به ابراهیم نشان دادیم ، تا به آن استدلال کند و اهل یقین گردد . هنگامى که تاریکى شب او را پوشانید ستارهاى مشاهده کرد و گفت این خداى من است . امّا هنگامى که غروبکرد گفت : غروب کنندگان را دوست ندارم ، و هنگامى که ماه را دید که سینه افق را مىشکافد گفت این خداى من است امّا هنگامى که ماه نیز غروب کرد گفت اگر پروردگارم مرا راهنمایى نکند مسلماً از گم راهان خواهم بود .
و هنگامى که خورشید را دید که سینه افق را مىشکافد ، گفت : این خداىمن است این که از همه بزرگتر است ! امّا هنگامى که غروب کرد گفت : اى قوم ! من از شریک هایىکه شما براى خدا مىسازید بیزارم . من روى به سوى کسى آوردهام که آسمان ها و زمین را آفریدهاست ؛ من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم.»[20]
ابراهیم با قوم خود مدارا نمود و با آنان بر اساس مقدار علم و دانش شان سخن گفت تا عقایدى را که به آن ها دل بسته بودند ابطال نماید . پس از آن به تشریح ربوبیت خداوند یگانهاى که معبودى جزاو وجود ندارد همّت گماشت . این مسأله باعث شد که نمرود از ابراهیم (ع) درخواست نماید تا با او به گفت و گو بپردازد . مناظره این دو استدلال هاى شگرفى را که نشانه افق گسترده فکرى ابراهیم در گفت و گوى متقاعد کننده بهنگام پرسش پادشاه از او درباره خداوند آشکار نمود : «ابراهیمگفت : خداى من آن کسى است که زنده مىکند و مىمیراند .»[21]
پادشاه خود را در تنگنا دید لذا : «گفت : من نیز زنده مىکنم ومىمیرانم.»[22] من دو مردى راکه حکم قتل آنان صادر شده است نزد خود فرا مىخوانم ، یکى را به قتل مىرسانم پس من نیزمىمیرانم ، و دیگرى را مورد عفو قرار مىدهم ، که در این جا او را زنده کردهام.
ابراهیم (ع) قاطعانه به او پاسخى مىدهد که او را درمانده و بىجواب مىسازد ایشان مىفرماید : «خداوند خورشید را از افق مشرق مىآورد ؛ (اگر راست مىگویى که حاکم بر جهان هستى) خورشید را از مغرب بیاور !(در این جا) آن مرد کافر مبهوت و وامانده شد . و خداوند قوم ستمگر را هدایت نمىکند .»[23]
پس از این که گفت و گوى حضرت ابراهیم (ع) با نمرود که در آن ابراهیم (ع) ثابت نمود که قدرت خداوند متعال نامتناهى است پایان یافت وى از خداوند متعال درخواست نمود تا چگونگى زندهنمودن مردگان را به وى نشان دهد . این مسأله از ایمان ابراهیم (ع) نکاست ، بلکه وسیلهاى بود براى رسیدن به اطمینان قلبى بود : «هنگامى که ابراهیم گفت : خدایا به من نشان بده چگونه مردگانرا زنده مىکنى ! خداوند فرمود : مگر ایمان نیاوردى ! عرض کرد : چرا ، ولى مىخواهم قلبم آرامش یابد . خداوند فرمود : در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن ؛ و آن ها را (پس ازذبح کردن ،) قطعه قطعه کن و در هم بیامیز ؛ سپس بر کوهى ، قسمتى از آن را قرار بده ؛ بعد آن ها رابخوان ، به سرعت به سوى تو مىآیند . و بدان خداوند قادر و حکیم است .»[24]
ازدواج حضرت ابراهیم (ع) با سارا و مهاجرت به مصر:
ابراهیم (ع) مدتى را در منطقه «حرّان» گذراند در این مدت دختر عموى خویش را که نامش «سارا»بود به همسرى برگزید . روى گردانى قوم ابراهیم و اعراض آن ها از خداپرستى (جز لوط وعدهاندکى از قوم وى) شکاف میان او و قومش را افزون تر کرد . از این رو تصمیم گرفت تا از این منطقه مهاجرت نماید .
سخن او را چنین قرآن مىآورد : «من به سوى پروردگارم مهاجرت مىکنم ، که او صاحب قدرت و حکیم است.»[25]
ابراهیم (ع) و همراهان خود به سوى سرزمین شام که در آن روزگار به سرزمین کنعان معروف بود رهسپار گشت . وى مدت اندکى را در آن جا گذراند ، سپس به ناچار آن جا را به همراه جمعى ازمردم آن دیار که بر اثر تنگناى شدید به وقوع پیوسته بیم آن داشتند که حالت قحط و گرسنگىحاصل شود ترک نمود و به مصر رهسپار شد . ولى باز آن جا را به همراه همسرش سارا و کنیز او کهنامش هاجر بود ترک کرد و به فلسطین مهاجرت نمود .
ازدواج حضرت ابراهیم (ع) با هاجر در پى درخواست سارا:
سارا زنى نازا بود ، و به سن پیرى و کهولت رسیده بود و امکان بچه دار شدن او نمىرفت . در مقابل ابراهیم (ع) در دل آرزوى داشتن فرزند را داشت . ایشان از خداوند درخواست نمود تا فرزندى درست کار به وى عطا کند . سارا از آن چه که در دل ابراهیم مىگذشت آگاه بود ؛ لذا از او درخواست کرد تا هاجر را که کنیز او بود به همسرى برگزیند، بدان امید که خداوند به او فرزندى ببخشد. ابراهیم (ع) با هاجر ازدواج کرد و فرزندى از هاجر متولد شد که نام او را اسماعیل نهادند .
پس از این که خداوند اسماعیل را از هاجر به ابراهیم عطا نمود، خوى خود بزرگ بینى و عُجب در هاجر نمود پیدا کرد و به داشتن او در مقابل سارا فخر مىفروخت . این مسأله حسّ حسادت و غیرت را در دل سارا ـ که دیگر طاقت تحمًل رفتارهاى هاجر را نداشت ـ برانگیخت . لذا از ابراهیم (ع) درخواست کرد تا هاجر را به جایى دیگر منتقل کند؛ چون نمىتوانست وضعیت را به این شکل تحمًل نماید .
ابراهیم (ع) درخواست سارا را مجاب ساخت و اراده خداوندى نیز این مسأله را تایید نمود . به ابراهیم وحى شد که هاجر و اسماعیل را با خود به مکه ببرد.
وى آنها را به همراه خود برد؛ تا این که در میان راه فرمان الهى به او امر کرد تا در سرزمین خالى از سکنه و به دور از آبادانى توقف نماید. آنجا جائى بود که قرار است خانه خداوند ساخته شود. وى پس از آن منطقه را ترک نمود وبه دیار خود بازگشت در حالى که نه آبى نزد آنا ن بود و نه غذا.
هاجر چندین بار به دنبال او رفت تا بلکه دلش را به رحم آورد. امًا وى همچنان براه خود ادامه مىداد. تا اینکه هاجر اطمینان نمود که ابراهیم (ع) به فرمان خداوند این کار را انجام مىدهد و چنین مىکند ، پس به حکم خداوند تن در داد و تسلیم او شد و به جائى که ابراهیم او و فرزندش را در آنجا نهاده بود بازگشت.
ابراهیم با دلى دردناک از فراق همسر و فرزندش به دیار خود بازگشت . ولى این اراده خداوند بود که بر اراده او غلبه کرد. او تسلیم امر خداوند گردید و به درگاه او چنین دعا کرد : «پروردگارا ! من برخى از فرزندانم را در سرزمینى بى آب و علف ، در کنار خانهأى که حرم توست، ساکن ساختم، تا نماز را بر پا دارند ؛ تو دلهاى گروهى از مردم را متوجًه آنها ساز؛ و از ثمرات به آنها روزى ده؛ شاید آنان شکر تو را به جاى آورند. پروردگارا ! تو مى دانى آن چه را ما پنهان و آشکار مىکنیم ؛ چیزى در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست.»[26]
هاجر مدتى را با خوردن غذا و نوشیدن آبى که ابراهیم (ع) باقى کذاشته بود سپرى نمود؛ تا این که آب و غذاى آنها تمام شد . اندک اندک تشنگى بر او و اسماعیل عارض شد . هاجر دور بَرخود را نگاه کرد، و اسماعیل را مشاهده نمود که از تشنگى به خود مىپیچد ، هاجر براى سیراب نمودن اسماعیل جست وجوى خود را آغاز کرد .
او به مکانى مرتفع معروف به «صفا» صعود کرد، ولى در آن جا اثرى از آب ندید. از آنجا سرازیر شد و در حالى که خسته و ناتوان بود به مکان مرتفعى به نام «مروه» رسید، بازهم از آب خبرى نبود، باردیگر به «صفا» برگشت. و سپس به مروه؛ این رفت و آمد هفت بار ادامه پیدا کرد،وى در حالى که سعى خود را مىکرد و مشرف بر مروه شده بود، پرندگانى را مشاهده کرد که بر بالاى فرزند خود مىچرخیدند هنگامى که این صحنه شگفت آور را مشاهده نمود به جایگاه فرزندش بازگشت تا از این رخداد مطلّع شود وى چشمه آبى را در حال جوشیدن مشاهد نمود او دست خود را از آب پر کرد و به فرزندش داد و خود نیز از آن آب نوشید .
در این هنگام جمعى از قبیله (جرهم) از نزدیکیهاى این منطقه مىگذاشتند، هنگامى که پرندگان را در حال بال زدن و چرخیدن بر بالاى این منطقه مشاهده نمودند، از این رخداد شگفت زده شدند و از همدیگر پرسجو نمودند، زیرا دراین منطقه آب وجود ندارد پس چگونه پرندگان در این سو مىچرخیدند. جرهمیها قاصدى را به این محل گسیل داشتند وى هنگام بازگشت مژده داد که درا ین جا آبى هست، آنان به سوى این منطقه رفتند هاجر را یافتند و از او درخواست نمودند تا آنان را در همسایگى خود بپذیرد بدون این که حقى از آب را بخواهند، هاجر به آنان خوش آمد گفت و جرهمیها در همسایگى او منزل گزیدند، تا اینکه اسماعیل به سن جوانى رسید و همسرى از قبیله جرهم برگزیده و زبان عربى را از او فراگرفت .
اسماعیل (ع) و پذیرش درخواستهاى پدر:
در این مدًت ابراهیم (ع) فرزند خود را فراموش نکرده بود، و هر چندگاه به دیدار او مىشتافت. در یکى از این دیدارها در عالم خواب مشاهده نمود که خداوند به او فرمان مىدهد که فرزند خود را ذبح نماید. ابراهیم (ع) عزم کرد تا فرمان الهى را به انجام برساند. وى این مسأله را با فرزندش در میان گذاشت تا ایمان او را بیازماید. اسماعیل (ع) به او پاسخ داد : اى پدر فرمان الهى را اجابت نما،مرا بردبار خواهى یافت. قرآن این مسأله را چنین بازگو مىکند :« هنگامى که با او به مقام سعى وکوشش رسید،گفت : پسرم ! من در خواب دیدم که تو را ذبح مىکنم نظر تو چیست ؟ گفت : پدرم ! هرچه دستوردارى اجرا کن ، به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.»[27]
هنگامى که آنان تسلیم قضا و قدر الهى شدند، ابراهیم فرزند خود را به رو انداخت تا از قفا او را ذبح نماید، چاقو را برگردون او گذراند، ولى چاقو برشى ایجاد نکرد. خداى متعال در عوض ذبحى عظیم (یک گوسفند) را به جاى اسماعیل فرستاد. ابراهیم (ع) از این آزمایش برزگى خداوندى سربلند بیرون آمد . در قرآن این مسأله چنین ذکر شده است : «هنگامى که هر دو تسلیم شدند ابراهیم پیشانى او را برخاک نهاد، او را ندا دادیم که أى ابراهیم! آن رؤیا را تحقًق بخشیدى (و به ماموریت خود عمل کردى) . ما این گونه، نیکو کاران را جزا مىدهیم. این مسلماً همان امتحان آشکار است. ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم . و نام او را در امتهاى بعد باقى نهایدم.»[28]
ساخت کعبه:
ابراهیم (ع) مدتى طولانى را به دور از فرزندش سپرى نمود. سپس براى انجام امرى عظیم به مکه بازکشت . خداوند متعال به او فرمان داده بود که به همراهى اسماعیل (ع) کعبه را بسازد . پس از اینکه خستگى سفر از تن او زد و ده شد، علت آمدن خود را با اسماعیل در میان گذاشت. آنان ساخت کعبه را به کمک هم آغاز نمودند. ابراهیم کار بنایى را انجام مىداد و اسماعیل (ع) سنگها را به وى تحویل مىداد. ابراهیم خواست تا سنگى را به عنوان نشانه در زاویهى بنا بگذارد . جبرئیل به او سفارش نمود تا حجر الاسود را در این مکان بگذارد : «.. بیاد آورید هنگامى که ابراهیم و اسماعیل پایههاى خانه کعبه را بالا مىبردند»[29]
آنان در هنگام ساخت کعبه به نیایش خداوند مىپرداختند و چنین مىگفتند: «پروردگارا از ما بپذیر که تو شنوا و دانائی» همکارى میان ابراهیم واسماعیل تا پایان ساخت کعبه و ایجاد دیوارهاى کعبه ادامه یافت.
هنکامى که بناى کعبه به پایان رسید خداوند متعال آن را مورد عنایت خاصً خود قرارداد؛ و به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد تا کعبه را براى طواف کنندگان و عاکفان و رکوع وسجده کنندگان پاکیزه نماید . ابراهیم(ع) دعا کرد تا مکه سرزمین امنى باشد، و براى کسانى که به خداوند متعال و روز قیامت ایمان آوردهاند خیر و روزى بى کران عطا فرماید، و عذاب خود را بر کسانى که کفر ورزیدند.
پس از این که مدت کوتاهى آنهارا در آسایش بگذارد نازل نماید : «(به خاطر بیاورید) هنگامى که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان براى مردم قرار داریم.
و (براى تجدید خاطره از مقام ابراهیم عبادتگاهى براى خود انتخاب کنید وما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که : خانه مرا براى طواف کنندگان و مجاوران ورکوع و سجده کنندگان ، پاک و پاکیزه کنید : (و بیاد آورید) هنگامى را که ابراهیم عرض کرد : پروردگارا ! این سرزمین شهر امنى قرارده و اهل آن را ـ آنانى که به خدا و روز بازپسین ایمان آوردند ـ از ثمرات گوناگون روزى ده . گفت : دعاى تو را اجابت کردم و مؤمنان را از انواع برکات بهرهمند ساختم؛ امًا به انهائى که کافر شدند بهره کمى خواهم داد سپسى آنها را آتش به عذاب مىکنم ؛ و چه بد سرانجامى است، و (نیز به یاد آورید) هنگامى را که ابراهیم و اسماعیل ، پایههاى خانه کعبه را بالا مىبردند و مىگفتند پروردگارا از ما بپذیر که تو شنوا و دانائی»[30].
خداوند متعال به ابراهیم ویژکىها و خصوصیتها متعددى عطا نمود که در کم ترین پیامبرى موجود است؛ او پدر پیامبران است و جد بزرگ پیامبر اکرم محمد (ص) مىباشد.
خداوند قبل از این که او را پیامبر قرار دهد اورا بنده قرارداد. پیامبرى او را با راستگویى مقرون نمود و او به صدًیق (راستگوى) معروف گشت : «در این کتاب ابراهیم را یادکن،که او بسیار راستگو، و پیامبر خدا بود»[31] راستگویى ارزشى است که از اصول و پایههایى شمرده مىشود، که پیامبرى بر آن استوار است. خداوند سپس او را خلیل (دوست) خود شمرد ، وى به درجهأى از محبت خداوند رسید که او را به این مقام نائل گردانید «و خداوند ابراهیم را به دوستى خود برگزید»[32] سپس او را به عنوان امام معرفى نمود : «(به خاطر بیاورید) هنگامى که خداوند ابراهیم را به وسایل گوناگون آزمود؛ و او به خوبى از عهده این آزمایشها بر آمد . خداوند به او امر فرمود : من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم .
ابراهیم عرض کرد : از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند فرمود : «پیمان من ، به ستمکاران نمىرسد»[33] به این وسیله اراهیم (ع) تمام ویژگىها را به اکمال رساند، تا شخصاً امتى قنوت کننده به درگاه خداوند وحنیف و در برگیرنده تمام ویژگىها ى فضیلت باشد .
پی نوشت ها
1 ) «قالو نعبد الهک وإله ابائک ابراهیم واسماعیل واسحاق الها واحد» (بقره، 133) .
2 ) «ولقد آیتنا ابراهیم رشده من قبل وکنّا به عالمین» (انبیاء ، 51).
3 ) «اذ قال لابیه و قومه ماهذه التماثیل التى انتم لها عاکفون 0 قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین 0 قال لقد کنتم وآبائکم فى ظلال مبین} (انبیاء، 52 ـ 54) .
4 ) «والذى خلقنى فهو یهدین . والذى یطعمنى ویسقین واذا مرضت فهو یشفین والذى یمیتنى ثم یحیین . والذى اطمع ان یغفر لى خطیئتى یوم الدین» (الشعراء ، 78 ـ 82) .
5 ) «یا ابت لمتعبد ما لا یسمع ولا یبصر ولا یغنى شیئ» (مریم،42).
6 ) «یاابت انى قد جائنى من العلم مالم یأتکفا تبعنى اهد کصراطا سوی » ( مریم ، 43).
7 ) اراغب انت عن آلهتى یا ابراهیم لئن لم تنته لأرجمنک واهجرنى ملیّ» (مریم ، 46).
8 ) «اراغب انت عن الهتى یا ابراهیم لئن لم تنته لارجمنک واهجرنى ملیّ» (مریم ، 46).
9 ) «ساستغفرلکربىإنّهکانبىحفیّ»(مریم، 47) .
10 ) إنّ ابراهیم لاواه حلیم (التوبه، 114).
11) الا تاکلون مالکم لاتنطقون (الصافات، 91 ـ 92) .
12 ) فراغ علیهم ضربا ًبالیمین (93)
13 ) أأنت فعلت هذا بألهتنا یا إبراهیم (الانبیاء ، 62) .
14 ) قال بل فعله کبیرهم.
15 ) فاسئلوهم ان کانوا ینطقون (الانبیاء ، 63) .
16 ) «فرجعوا الى انفسهم فقالوا إنکم انتم الظالمون» (الانبیاء، 64) .
17 ) «ثم نکسوا على رؤسهم لقد علمت ما هؤلاء ینطقون» (الانبیاء، 65) .
18 ) قالوا حرّ قوه و انصرواالهتکم اءن کنتم فاعلین (الانبیاء ، 68) .
19 ) «برداً وسلاماً على ابراهیم» (الانبیاء ، 69).
20 ) «وکذلک نُرى ابراهیم ملکوت السماوات والارض ولیکون من الموقنین فلمّا جَنَّّعلیه اللیل رأى کوکباً قال هذا ربى فلمّا أفل قال لا احبّ الأ فلین فلمّا رأى القمر بازغاً قال هذا ربى فلمّا أفل قال لئن لم یهدنى ربى لأکوننّ من القوم الظالمین فلمّا رأى الشمس بازغة قال هذا ربى هذا اکبر فلمّا أفلت قال یا قوم انى برىءٌ مما تشرکون انى وجهت 1 ـ وجهى للذى فطر السماوات والارض حنیفاً وما أنا من المشرکین» (انعام، 75 ـ 79) .
21 ) «قال ابراهیم ربى الذى یحیى ویمیت ، قال انا احیى وامیت» (بقره ، 285).
22 ) «قال ابراهیم ربى الذى یحیى و یمیت ، قال انا احیى وامیت (البقره ، 285).
23 ) «فأنّ الله یأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى کفر والله لایهدى القوم الظالمین» (البقرة، 258).
24 ) «واذ قال إبراهیم ربّ ارنى کیف تحیى الموتى قال اولم تؤمن قال بلى ولکن لیطمئن قلبى ، قال فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثماجعل على کل جبل منهن جزءاً ثم ادعهن یاتینک سعیا. واعلم انّ الله عزیز حکیم} (بقره، 260).
25 ) «انى مهاجر الى ربى انّه هو العزیز الحکیم» (العنکبوت، 26) .
26 ) «ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرًم ربنا لیقیموا الصلاة، فاجعل أفئده من الناس تهوى الیهم وارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون . ربنا انک تعلم ما نخفى وما نعلن وما یخفى على الله من شیء فى الارض ولا فى السماء» (ابراهیم، 37 – 38» .
27 ) «فلمَا بلغ معه السعى قال یا بنى اَنى ارى فى المنام اَنّى اذبحک فانظر ماذا ترى قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء الله من الصابرین» (صافات . 102) .
8 ) «فلمَا اسلما وتلَه ونادیناه ان یا ابارهیم قد صدًَقت الرؤیا إنًا کذلک نجزى المحسنین إن هذا لهو البلاء المبین. و فدیناه بذبح عظیم . و ترکنا علیه فى الآخرین» «الصافات، 103 – 108».
29 ) «واذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت واسماعیل ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم» (بقره ، 127) .
30 ) «وإذ جعلنا البیت مثابه لناس وامنا واتخذوا من مقام ابراهیم مصلًى وعَهِدنا الى ابراهیم واسماعیل أن طهرا بیتى للطائفین والعاکفین والرکع والسجود . وإذ قال ابراهیم ربً اجعل هذا بلداً آمنا وارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله والیوم الآخر قال ومن کفر فأمتًعه قلیلاً ثم اضطره الى عذاب النًار وبئس المصیر . وإذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت واسماعیل ربنا تقبًل منا انک أنت السمیع العلیم» (بقره، 125 ـ 126) .
31 ) «واذکر فى الکتاب ابراهیم انه کان صدًیقاً نبی» (مریم ، 41) .
32 ) «واتخذ الله ابراهیم خلیل» (النساء ، 125) .
33 ) «واذ ابتلى ابراهیم ربًه بکلمات فاتمهنًَ قال انى جاعلک للناس اماما قال ومن ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین» (البقره ، 124) .
منبع ::http://www.topnaz.com/story-of-prophet-ibrahim
پایان.
زندگینامه حضرت ابراهیم (ع)::
وى ابراهیم فرزند تارخ فرزند ناحور فرزند ساروغ است: چنانچه در تورات آمده است نسب وى بهسام فرزند نوح نبى مىرسد .قرآن کریم نام پدر ایشان را «آزر» ذکر مىکند . این موضوع بحث وجدل هایى را میان مفسرین برانگیخته است.
از زجاج در کتاب مجمع البیان چنین آمده است :«میان علماى انساب اختلافى نیست بر آن که نام پدر ابراهیم «تارخ» بوده است . آن چه در قرآن آمده دلالت بر این دارد که نام وى «آزر» است . گفته شده که لفظ «آزر» در اصطلاح (آن دوره و در نزد قوم ابراهیم) بر بدگویى دلالت دارد ؛ انگار ابراهیم به پدرش چنین گفته باشد : «اى خطاکار !» در این صورت حکم اعرابى آن رفع است؛ و جایز است که وصفى نیز باشد براى پدر ؛ انگار که بهپدر خطا کارش این وصف را گفته باشد» . سعید بن مسیّب و مجاهد بر این باورند که «آزر» نام بتى بوده است.
این انصراف به معناى آن است که آزر را هم تراز بت ها قرار داده است تا آن را خداى دیگرى بشمارد . (طبرسى) در کتاب مجمع البیان در مورد این مسأله چنین اظهار نظر مىکند :«آنچه را که زجاج گفته است نظریّه آن عده را که مىگویند آزر پدر بزرگ مادرى ابراهیم و یاعموى او بوده است قوّت مىبخشد . زیرا دلیل وى بر این مسأله که مىگوید نیاکان پیامبر (ص) تا آدم(ع) همه یکتا پرست بودهاند صحه مىگذارد.»
نتیجه این باور کافر بودن آزر پدربزرگ مادرى ابراهیم (ع) است.
از آن جا که نسب ابراهیم به اومتصل است ، در این جا این سؤالى مطرح مىشود که اگر کفر نسبى از جانب پدر براى مقام نبوّتقبیح و مذموم است چرا قباحت از جانب نسب مادرى وارد نباشد ؛ زیرا ملاک قبح یکى است که همانا رسیدن نسب پیامبر به کفّار است کما این که اطلاق لقب پدر بر عمو در آیه زیر بر اساستغلیب صورت گرفته است : «… ، گفتند : خداى تو و خداى پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق ،خداوند یکتا را مىپرستیم و ما در برابر او تسلیم هستیم»[1] و امّا اطلاق لقب پدر بر غیر پدر وپدر بزرگ ، جز در حال هاى مجازى در قرآن استعمال نشده است . از این رو شاهدى بر برداشت مذکور در سیاق قرآنى وجود ندارد .
ولادت و رشد و پرورش ابراهیم (ع) :
منابع تاریخى در مورد محلّ تولد حضرت ابراهیم اختلاف نظر دارند ، بعضى از مورّخین بر اینباورند که ایشان در دمشق و در روستایى به نام «برزه» که در کوه قاسیون واقع است متولد گشت . درمقابل گروهى دیگر بر این عقیدهاند که ایشان در منطقه بابل که سرزمین کلدانىها در عراق است به دنیا آمدهاست . نظریه پذیرفتنى تر این است که ایشان در بابل متولد شده است .
این که بعضى گفتهاند که ایشان در توابع دمشق متولد شده از آن جا سرچشمه مىگیرد که ایشان براى مساعدت و یارى رساندن به فرزند برادرش لوط رهسپار این منطقه گردید و در آن جا نمازخواند ، که همین امر عدهاى را به این اعتقاد واداشت که تصور کنند ایشان در این منطقه متولد شدهاست .
ابراهیم پس از آن که پدرش به هفتاد و پنج سالگى رسید به دنیا آمد . وى فرزند ارشد خانواده آزربود . هنگامى که به سنّ جوانى رسید با «سارا» ازدواج کرد . سارا زن نازایى بود که فرزندى از اومتولد نمىشد . ابراهیم (ع) به همراه پدر و همسر خود از سرزمین تحت نفوذ کلدانىها به منطقهتحت سیطره کنعانىها که سرزمین مقدس است هجرت نمود . او و همراهان خود در منطقه «حرّان»که در نزدیکىهاى شام واقع است و ساکنان آن به پرستش ستارگان و بت ها مىپرداختند سکنى’گزیدند .
وضعیّت و موقعیتى که ابراهیم (ع) در آن مىزیست:
الف ـ پرستش بتها :
محیطى که حضرت ابراهیم (ع) در آن زندگى مىکرد اختلافى با محیطى که حضرت نوح در آن مىزیست نداشت . پرستش بت ها در سرزمین بابل آن روزگار نیز رواج داشت و ساکنان آن دیار بتها را خدایان خود قرار داده بودند . هر شهر و منطقهاى خداى خاص خود را داشت ؛ آن خدایان زیر سایه یک خدایى بزرگتر قرار داشتند .
در چنین محیطى بود که خداوند متعال با مبعوث ساختن ابراهیم (ع) بر بندگان خود منّت نهاد که به وى اندیشه و درایت عطا فرمود ، و او را به مسیر ایمان و اعتقاد به پروردگار یکتاى ایمن بخش رهنمون ساخت: «ما وسیلهى رشد ابراهیم را از قبل به او داده ، و از شایستگى او آگاهبودیم.»[2]
حضرت ابراهیم (ع) عزم کرد تا قوم خود را از یاوهها و خرافاتى که بدان اعتقاد داشتند رهاىبخشد . او قوم خود را پند داد ، و از آنچه که به آن مبتلا بودند نهى نمود . ولى آنان دعوت او را اجابت نکردند و با این روش پى و شالوده اعتقاد خود را به پیروى کورکورانه و بدون تعقّل و اندیشه مستحکمتر ساختند : «آن هنگام به پدرش آزر و قومش گفت : این مجسمه هاى بى روح چیست کهشما همواره آن ها را پرستش مىکنید ؟ ! گفتند : ما پدران خود را دیدیم که آن ها را عبادت مىکنند. گفت : مسلماً هم شما و هم پدرانتان ، در گمراهى آشکارى بودهاند.»[3]
ابراهیم در این اندیشه بود که قوم خود را از پرستش بت ها آزاد کند . از این رو راه تعقّل و هدایت را براى آنان بازگو نمود ، و به آن ها یادآور شد که آن چه انجام مىدهند از گمراهى و جهل نشأتگرفته و با فطرت انسانى در تضاد است . فطرتى که بر پایهى توحید و ایمان به این که خداوند خود آفریننده مخلوقات است ، و اوست که اطمینان و سعادت مىبخشد ، پىریزى شده است .
او به آنان یاد آور شد، شخصى که بت ها را خداى خود قرار دهد و به آن ها امید ببندد راه درستى را برنگزیده است و بر حق نیست ؛ زیرا خداوند به تنهایى شفا بخش است و اوست که زنده مىکند ومىمیراند و روزى مىبخشد و از گناهان در مىگذرد : «… او همان کسى است که مرا آفریده است وپیوسته راهنماییم مىکند . و او همان است که مرا غذا مىدهد و سیراب مىنماید . و هنگامى کهبیمار شوم مرا شفا مىدهد . و او کسى است که مرا مىمیراند و سپس زنده مىکند و او که امیدوارم گناهم را در روز جزا ببخشد .»[4]
ب ـ ابراهیم (ع) پدر خود را به دین فرا مىخواند :
ابراهیم دعوت به دین دارى را از نزدیکان خود آغاز نمود . بنابر این ابتدا اقدام به دعوت از پدر خودکه از سردمداران پرستش بت ها بود پرداخت .
براى ابراهیم ناگوار بود پدر خود را که نزدیک ترین شخص به اوست در حال پرستش بت هامشاهده نماید . لذا بر آن شد تا او را به ترک پرستش بت ها ترغیب نماید ، و او را از عاقبت کفر بهخداوند برحذر دارد .
ابراهیم (ع) سعى نمود تا بدون ایجاد حسّاسیت و تحریک عقدهها و کینهها با او سخن بگوید . وىبا لحنى آکنده از ادب و نزاکت و با روشى استنکار گونه از او پرسید : «اى پدر ! چرا چیزى رامىپرستى که نه مىشنود و نه مىبیند و نه هیچ مشکلى را از تو حل مىکند ؟!.»[5]
ابراهیم (ع) این سخنان را این گونه بیان کرد تا پدر احساس نکند که عبادت حقیقى را نمىشناسد ؛زیرا بیم آن داشت که پدر احساس کند که نظریة او حقیر شمرده شده است و از ابراهیم (ع) روى گردان شود . ابراهیم در این گفتگو، خود را عالمى چیره دست نمىشمارد بلکه اذعان مىدارد هر آنچه که در چنته دارد گزیدهاى از علم بیش نیست ، که از جانب خداوند به او رسیده و به پدر وى واصل نشده است . بنابر این ابراهیم (ع) از پدر مىخواهد که از او پیروى کند تا او را به راه راست هدایت نماید ، و از شیطان پیروى نکند که پیروى از شیطان وى را در گناه خواهد انداخت ، و او رادر گمراهى غوطهور خواهد ساخت ، و این گمراهى در نهایت انسان را بدترین کیفرها خواهدرساند .
«اى پدر دانشى بر من آمده که بر تو نیامده است بنابر این از من پىروى کن تا تو را به راه راست هدایتکنم .»[6]
«پدر از پذیرش پندهاى فرزند خود سرباز زد و به او چنین گفت : «آیا تو از معبودهاى من روى گردانى ؟»[7] و او را تهدید نمود که اگر از آن چه که انجام مىداد دست نکشد . سنگسار خواهد شد و از ابراهیم خواست تا مدتى از او دورى بجوید : «اگر از این کار دست برندارى تو را سنگسار مىکنم . و براىمدّت طولانى از من دور شو .»[8]
ولى ابراهیم على رغم رفتار خشن و ناملایمى که پدر نسبت به او انجام مىداد ، با دلى گشاده وپذیرشى مسالمت آمیز به او چنین پاسخ داد : «سلام بر تو باد» و به پدر وعده داد تا براى او نزدخداوند استغفار نماید تا خداوند او را ببخشد و فرجام ندهد وى گفت : «از پروردگارم برایت تقاضاى عفومىکنم ، چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است .»[9]
با آن که دعوت به خداپرستى ابراهیم (ع) را به سختى انداخته بود ، ولى او به منظور عملى ساختن آن چه بدان مکلّف گشته بود حاضر بود تا خواسته بىپدر را لبیک گوید و از او و قوم خود وخدایان آنان و نیز از عناد و اصرار آنان در پرستش بت ها کناره گیرد : «ابراهیم به یقین مهربان وبردبار بود .»[10]
ادامه دارد.
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم در سال دهم هجرت برای انجام فریضه و تعلیم مراسم حج به مکه عزیمت کرد. این بار انجام این فریضه با آخرین سال عمر پیامبر عزیز مصادف شد و از این جهت آن را «حجة الوداع » نامیدند. افرادی که به شوق همسفری و یا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد و بیست هزار تخمین زده شده اند.
ماموریت داده است که در این وضع نامساعد همه را از حرکت باز دارد وفرمان خدا را ابلاغ کند.
فرمان خدا در غدیر خم به رسول گرامی طی آیه زیر نازل شد:
«ای پیامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانی رسالت خدای را بجا نیاورده ای و خداوند تو را از گزند مردم حفظ می کند».(مائده:67)
دقت در مضمون آیه ما را به نکات زیر هدایت می کند:
اولا: فرمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای ابلاغ آن مأمور شده بود آنچنان خطیر و عظیم بود که هرگاه پیامبر (بر فرض محال) در رساندن آن ترسی به خود راه می داد و آن را ابلاغ نمی کرد رسالت الهی خود را انجام نداده بود، بلکه با انجام این مأموریت رسالت وی تکمیل می شد.
اکنون باید دید از میان احتمالاتی که مفسران اسلامی در تعیین موضوع مأموریت داده اند کدام به مضمون آیه نزدیکتر است.محدثان شیعه و همچنین سی تن از محدثان بزرگ اهل سنت(2) بر آنند که آیه در غدیر خم نازل شده است و طی آن خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ماموریت داده که حضرت علی علیه السلام را به عنوان «مولای م?منان » معرفی کند.ولایت و جانشینی امام پس از پیامبر از موضوعات خطیر و پر اهمیتی بود که جا داشت ابلاغ آن مکمل رسالت باشد و خودداری از بیان آن، مایه نقص در امر رسالت شمرده شود .
همچنین جا داشت که پیامبر گرامی، از نظر محاسبات اجتماعی و سیاسی، به خود خوف و رعبی راه دهد، زیرا وصایت و جانشینی شخصی مانند حضرت علی علیه السلام که بیش از سی و سه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهی که از نظر سن و سال از او به مراتب بالاتر بودند بسیار گران بود. (3)
و در ادامه: هر کس که من مولا و رهبر او هستم………..
آفتاب داغ نیمروز هجدهم ماه ذی الحجه بر سرزمین غدیر خم به شدت می تابید و گروه انبوهی که تاریخ تعداد آنها را از هفتاد هزار تا صد و بیست هزار ضبط کرده است در آن محل به فرمان پیامبر خدا فرود آمده بودند و در انتظار حادثه تاریخی آن روز به سر می بردند، در حالی که از شدت گرما رداها را به دو نیم کرده، نیمی بر سر و نیم دیگر را زیر پا انداخته بودند.
سخنان پیامبردر روز غدیرخم
پیامبر نماز ظهر را با آن اجتماع پرشکوه، که سرزمین غدیر نظیر آن را هرگز به خاطر نداشت، بجا آورد و سپس به میان جمیعت آمد و بر منبر بلندی که از جهاز شتران ترتیب یافته بود قرار گرفت و با صدای بلند خطبه ای به شرح زیر ایراد کرد:
ستایش از آن خداست.از او یاری می خواهیم و به او ایمان داریم و بر او توکل می کنیم و از شر نفسهای خویش و بدی کردارهایمان به خدایی پناه می بریم که جز او برای گمراهان هادی و راهنمایی نیست خدایی که هرکس را هدایت کرد برای او گمراه کننده ای نیست. گواهی می دهیم که خدایی جز او نیست و محمد بنده خدا و فرستاده اوست .
هان ای مردم، نزدیک است که من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم. و من مس?لم و شما نیز مسئول هستید. درباره من چه فکر می کنید؟
یاران پیامبر گفتند: گواهی می دهیم که تو آیین خدا را تبلیغ کردی و نسبت به ما خیرخواهی و نصیحت کردی و در این راه بسیار کوشیدی خداوند به تو پاداش نیک بدهد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، وقتی مجددا آرامش بر جمعیت حکم فرما شد، فرمود:
آیا شما گواهی نمی دهید که جز خدا، خدایی نیست و محمد بنده خدا و پیامبر اوست؟ بهشت و دوزخ و مرگ حق است و روز رستاخیز بدون شک فرا خواهد رسید و خداوند کسانی را که در خاک پنهان شده اند زنده خواهد کرد؟
یاران پیامبر گفتند: آری، آری، گواهی می دهیم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ادامه داد:
من در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار می گذارم چگونه با آنها معامله خواهید کرد؟ناشناسی پرسید: مقصود از این دو چیز گرانبها چیست؟
حضرت محمد
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
ثقل اکبر کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش در دست شماست. به کتاب او چنگ بزنید تا گمراه نشوید. و ثقل اصغر عترت و اهل بیت من است. خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیز از هم جدا نمی شوند.
هان ای مردم،بر کتاب خدا و عترت من پیشی نگیرید و از آن دو عقب نمانید تا نابود نشوید.
در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست حضرت علی علیه السلام را گرفت و بالا برد، تا جایی که سفیدی زیر بغل او بر همه مردم نمایان شد و همه حضرت علی علیه السلام را در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیدند و او را به خوبی شناختند و دریافتند که مقصود از این اجتماع مسئله ای است که مربوط به حضرت علی علیه السلام است و همگی با ولع خاصی آماده شدند که به سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گوش فرا دهند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
هان ای مردم، سزاوارترین فرد بر م?منان از خود آنان کیست؟
یاران پیامبر پاسخ دادند:خداوند و پیامبر او بهتر می دانند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ادامه داد:
خداوند مولای من و من مولای م?منان هستم و بر آنها از خودشان اولی وسزاوارترم. هان ای مردم،«هر کس که من مولا و رهبر او هستم، علی هم مولا و رهبر اوست ».
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این جمله آخر را سه بار تکرار کرد (4) و سپس ادامه داد:
پروردگارا، دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که علی را دشمن بدارد.خدایا، یاران علی را یاری کن ودشمنان او را خوار وذلیل گردان. پروردگارا، علی را محور حق قرار ده. سپس افزود:لازم است حاضران به غایبان خبر دهند ودیگران را از این امر مطلع کنند.
بشارت خداوند درغدیرخم برپیامبر:
هنوز اجتماع با شکوه به حال خود باقی بود که فرشته وحی فرود آمد و به پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم بشارت داد که خداوند امروز دین خود را تکمیل کرد ونعمت خویش را بر م?منان بتمامه ارزانی داشت. (5)در این لحظه، صدای تکبیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بلند شد و فرمود:خدا را سپاسگزارم که دین خود را کامل کرد و نعمت خود را به پایان رسانید و از رسالت من و ولایت علی پس از من خشنود شد.پیامبر از جایگاه خود فرود آمد و یاران او، دسته دسته، به حضرت علی علیه السلام تبریک می گفتند و او را مولای خود و مولای هر مرد و زن م?منی می خواندند (6)
نوح و پیگیرى دعوت
ألف ـ روش ادراکی::
نوح دعوت قومش را با وجود سختىهایى که فرا رویش بود ادامه داد. او نهاد و طبیعت دعوت خود را براى قوم خویش بیان نمود. امّا آنان بر نپذیرفتن دعوت بدون در نظرگرفتن عواقب و پیشآمدهاى حاصل از این مخالفت اصرار نمودند؛ و از او درخواست کردند تا اگر در دعوت خویش راستگو ست عذابى بر آنان فرود آورد. نوح با ایمان مطلق خود این مسأله را تنها بهخداوند متعال واگذار نمود.
چون او هر آن چه را که اراده کند انجام مىدهد، و اگر خواسته او چنین باشد هیچکسى را توان منع آن نیست. واگر مشیت الهى بر این باشد که گمراه بمانند آن گاهپندهاى نوح نیز سودى نخواهد بخشید.
«گفتند اى نوح با ما مجادله کردى و زیاد هم مجادله کردى ! اکنون اگر راست مىگویى ، آنچه را (از عذاب الهى) به ما وعده مىدهى بیاور!»
گفت : اگر خدا آنرا بر سر شما آورد ؛ و شما قدرت فرار (از آن را) نخواهید داشت ! (امّا چه سود که) هرگاهخدا بخواهد شما را (بهخاطر گناهانتان) گمراه سازد ، و من بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودى بهحالتان نخواهد داشت. او پروردگار شماست و به سوى او بازگردانده مىشوید»[11] .
نوح هیچ فرصتى را ـ چه در روز باشد و چه در شب ـ از دست نمىداد. نوح گفت : «پروردگارا ! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت کردم»[12] ولى دعوت ونصیحت او جز بر فرار آنان نیفزوده اعراض و مخالفت آنان به جایى رسید که {انگشتانشان را در گوشهاىشان فرو مىکردند و لباسهاىشان را بر بدن خود مىپیچیدند» و بر آن نافرمانى اصرارى ورزیدند.»[13]
نوح (ع) دعوت را وابسته و مقید به یک روش نکرد. تا جائى که تمام راههایى را که معتقد بود او را به نتیجه مىرساند به کار بست. اوپنهان و آشکارا دعوت نمود قرآن سخن او را چنین بازگو مىکند:«سپس من آنان را با صداى بلند به اطاعت فرمان تو دعوت کردم سپس آشکارا و نهان (حقیقت توحید و ایمانرا) براى آنان بیان داشتم»[14] وى در این راه شیوههاى تشریعى را براى محقق ساختن ایمان آنان به کار گرفت. او به آنان یاداور شد که این خداوند است که روزى و اموال را به سوى مىفرستد تا از آن بهرهمند شوند.
و براى آنان بهشتها و رودها معین مىکند، و این مسئله را با آمرزش از سوى خداى بخشنده و مهربان در ارتباط قرار مىدهد: «به آنان گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزندهاست ، تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى براى شما فرستد و شما را با اموال وفرزندان فراوان کمک کند و باغهاى سرسبز و نهرهایى جارى در اختیارتان قرار دهد»[15].
نوح (ع) مشاهده کرد که گفتگو و نصایحش فایده و ثمرهاى ندارد . بویژه پس از اینکه آثار مثبت استغفار و مسائلى را که بر آن مترتب مىشود از جمله سعادت دنیا را براى آنان بیان کرده بود .
او سپس توجه آنان را به سوى قدرت الهى معطوف ساخت؛ شاید که به عظمت الهى و قدرتش ایمان بیاورند ! او به عظمت وقدرت خداوند اشاره کرد؛ که آنان را به صورتهاى مختلف (نطفه، سپس خون بسته، سپس پارهاى گوشت) آفرید، سپس آنها را پیوند داد: «شما را چه مىشود که براى خداوند عظمت قائل نیستید، در حالى که شما را در مراحل مختلفآفرید»[16].
نوح (ع) به این کونهها اکتفا نکرد . بلکه در دعوتش به وسائل حسى نیز روى آورد، او به آفرینش سیارات و آسمانهاى هفت گانه که خداوند «ماه را در میان آن ها مایة روشنایى و خورشید را چراغ فروزانى قرار داده است اشارة کرد»[17].
او سپس به بیان آفرینش انسان و راه به وجود آمدن غذاى او از زمینى که بعد از مرگ برگشتن به سوى آن اجتناب ناپذیر است پرداخت و نیز این را یادآور شد که پس از این، آنها را براى حسابرسى در روز قیامت از زمین خارج مىکنند: «و خداوند شما را هم چون گیاهى از زمین رویاند ، پس شما را به همین زمین باز مىگرداند ، و بادیگر شما را خارج مىسازد»[18] .
ب ـ برخورد :
دعوت نوح با وجود پاى بندى به روشهاى منطقى چه در توضیح و چه در بیان دلایل راه به جاى نبرد. قوم او از آن روشها آزرده خاطر شدند و او را تکذیب نموده، و او را دیوانه قلمداد نمودند. آنان به این وسیله کوشیدند مانعى میان او و رسالتش ایجاد کنند و د صورتى که نوح پافشارى مىنمود آنان با استفاده از تهدید و ارعاب و آزار او را منع مىکردند «گفتند اى نوح اگر (از حرفهایت) دست برندارى سنگباران خواهى شد»[19] ولى نوح هرگز به این تهدیدها اهمیت نداد بلکه با ایمان راسخ و اعتماد بر خدا به آنان پاسخداد . «پس بر خدا توکل کردم» زیرا آنان قادر به آزار رساندن به او نبودند :«شما فکر خود و قدرت معبودهایتان را جمع کنید ؛ پس هیچ چیز درکارتان پوشیده نماند ؛ سپس به حیات من پایان دهید ، و (لحظهاى)مهلتم دهید ! (امّا توانایى ندارید) .
و اگر (از قبول دعوتم) روى بگردانید (کار نادرستى کردهاید ؛ چه این که) من از شما مزدى نمىخواهم ؛ مزد من ، تنها برخداست؛ و من مامورم که از مسلمین (تسلیم شدگان در برابر فرمان خدا) باشم»[20] .
با وجود رخ نمودن حوادث و پیش آمدها قوم نوح به خداوند ایمان نیاوردند. او راهها و روشهاى به کار بسته شده را در مقابل عناد قوم خود عاجز و هیچ راهى را در اصلاح آنان سود بخش ندید . پس شکایت قوم خود را بهخداوند متعال نمود «گفت : پروردگارا ! قوم من مرا تکذیب کردند ، اکنون میان من و آنان جدایى بیفکن ، و مرا و مؤمنانى را که با ما هستند رهایى بخش.»[21]
بدین ترتیب درهاى مبارزه بهصورت کامل گشوده شد ، و گروه ایمان و کفر را فرا گرفت. و نوح در مراحل پایانى قومش را به هلاکت نفرین کرد . بلکه افزون بر این فرزندان کسانى را که دعوتشرا نپذیرفته بودند نیز نفرین نمود «و نوح عرض کرد، پروردگارا هیچ یک از کافران را بر روى زمین باقى مگذار . چرا که اگر باقى گذارى بندگانت را گم راه کنند، و جز فاجر کفران بیشهاى به بار نیاورند.»[22]
وسیلههاى نجات و استجابت دعا
خداوند دعاى نوح (ع) را مستجاب کرد . و براى او و مؤمنینى که همراهش بودندوسیلة نجات را فراهم کرد . وقتى گفتارش را با کافران به پایان رساند و تصمیم خودرا گرفت ، خداوند به او امر کرد که از تکذیب و آزار کافران ناراحت نشود، زیرا که آنان سرنوشت اجتناب ناپذیرشان را که غرق شدن است خواهند چشید. سپس به او امر کرد که یک کشتى را با کمال دقّت بسازد . و بعد از اینکه ساختن کشتى به پایان رسید با کسانى که بر کفر اصرار ورزیدند، حتى اگر از نزدیکترین افراد او باشد سخن نگوید:«ما به نوح وحى کردیم که کشتى را زیر نظر ما و مطابق وحى ما بسازد.» [23] .
نوح (ع) شروع به ساختن کشتى کرد . و قومش بهخاطر نادانى از عاقبت کار شروع بهتمسخر کردند . در حالى که نمىدانستند بهزودى خودشان در معرض تمسخر قرارخواهند گرفت .
طوفان، و غرق شدن قوم نوح
وقتى نوح (ع) ساختن کشتى را به پایان رساند . نشانههاى شروع عذاب ظاهر شد . آب از درون زمین جوشید . و خداوند به او امر کرد که از چهار پایان زمین یک زوج (نر و ماده) را با خود حمل کند . تا این حیوانات بعدها حیواناتى دیگر را به وجود آورند . هم چنین به او امر کرد که همة خانواده و نزدیکانش و اندک مؤمنانى را که با او بودند ، به استثناى آنان که کفر ورزیدند باخود حمل کند:
« و هنگامى کهفرمان ما (براى غرق آنان) فرا رسد و آب از تنور بجوشد (که نشانة فرا رسیدن طوفان است) از هر یک از انواع حیوانات یک جفت در کشتى سوار کن و هم چنینخانوادهات را، مگر آنان که قبلاً وعدة هلاکشان داده شده (همسر و فرزند کافرت) ؛ و دیگردربارة ستمگران با من سخن مگو که آنان همگى هلاک خواهند شد.»[24]
هنگامى که ساختن کشتى با عنایت خداوند و از طریق وحى به پایان رسید،کسانىکه ایمان آوردند سوار شدند؛ و این کار به پایان نرسید مگر با یاد خدا ؛ چرا که کشتى واسطهاى بیش نبود؛ زیرا راه برنده و نیرو دهندة حقیقى خداوند است؛ که در آنهنگام که آنان را از هلاکت نجات داد؛ وآنان را به مغفرت وسیع خدا و رحمت او به بندگان مؤمن متوجه ساخت:
او گفت «به نام خدا بر آن سوار شوید و هنگام حرکت و توقف کشتى یاد او کنید که پروردگارمآمرزنده و مهربان است .»[25] کشتى بعد از این که ارتفاع آب به ارتفاع و بلندى کوهها گشت به راه افتاد : « و آن کشتى آنها را از میان امواجى هم چون کوهها حرکت مىداد.»[26]
نوح (ع) سپس از آنکه از ایمان آوردن آنان مایوس گشت ، واحساس نمود که او دیگر «مغلوب» شده است دست به نیایش پرداخت و گفت: «خداوندا من مغلوب گشتهام پس مرا پیروز کن.»[27]
نوح (ع) پیروزى را بر قومش مىخواست؛ زیرا با این پیروزى پیروزى توحید بر بت پرستى محقق خواهد شد.
هیجان عاطفى پدر
نوح (ع) در میان طوفان پسرش را که اصرار بر کفر مىکرد بهیاد آورد . از این رو عاطفة پدرانه در نوح برانگیخته شد. او پسرش را صدا کرد تا بههمراه خانواده سوار برکشتى شود . امّا پسر پاسخى به درخواست پدر نداد ؛ و گمان کرد چیزى که اتفاق افتاده عارضهاى طبیعى است که به سرعت از بین خواهد رفت؛ ولیکن پیشبینى فرزند اشتباه بود .
او کوشش کرد که با وسیله قرار دادن کوه خود را نجات دهد .« امروز جز به لطف او هیچ راه نجاتى نیست»[28] . شدّت آب و ارتفاع موج مانع از آن شد که پسر نوح به آرزو و خواسته خود برسد «و او در زمره غرق شدگان قرار گرفت»[29].
نوح (ع) بر فرزندش احساس دلسوزى کرد. از خداوند خواست که پسرش را از هلاکت نجات دهد . ولى خداوند دعاى او را مستجاب نکرد، و براى نوح تبیین کرد که پسر او برگناه و معصیت اصرار داشت و از جملة کسانى نبوده که قرار بود نجات پیدا کنند . «نوح به پروردگارش عرض کرد : پروردگارا پسرم از خاندان من است ؛ و وعدة تو حقّ است ؛ و تو از همه حکم کنندگان برترى»[30] ولکنخداى سبحان براى نوح (ع) مسأله را چنین بازگو نمود که فرزندت از عذاب نجات نمىیابد زیرا وى عملناشایستى را انجام دادهاست «فرمود: اى نوح او از خاندان تو نیست، او را عمل غیر صالحى است ؛ پس آنچه را از آن آگاه نیستى از من مخواه ؛ من به تو اندرز مىدهم تا از جاهلان نباشى»[31] . نوح این چنین پاسخ داد :«پروردگارا من به تو پناه مىبرم که از تو چیزى بخواهم که از آن آگاهى ندارم، و اگر مرا نبخشى و بر من رحم نکنى از زیانکاران خواهم بود.»[32]
از این رو نوح در رابطه با پیوند با خویشان و نزدیکان به ما این درس را مىآموزد که هر چند صلة رحم و پیوند خانوادگى محکم باشد اگر مشروط به ایمان به خدا و گام گذاشتن در راه درست و پیمودن آن نباشد بىارزش است .
پایان طوفان
هنگامى که کافران بر اثر طوفان هلاک شدند، و نوح (ع) از وجود قومش نجات یافت، خداوند به زمین امر کرد که آب را فرو ببرد، و به آسمان فرمان داد که از ریزش باران دست بکشد . بنابراین آب از روى زمین فروکش کرد ، و کشتى بر بالاى کوهى به نام «جودى» پهلو گرفت .
در این هنگام با زبان قدرت الهى به کافران هلاک شده ندا داده شد که ظالمین از رحمت و آمرزش خداوند به دور هستند .
خداوند به نوح دستور داد تا ار کشتى به زمین فرود آید . کشتى در سرزمین موصل با لطف و عنایت خدا به زمین نشست . و خداوند به نوح و کسانى که به او ایمان آورده و به همراه فرزندانشان با وى در کشتى بودند وعده داد که نسل هاى آنان ادامه خواهد یافت و امتهاى با ایمان متعددى از آنان به وجود خواهند آمد ، و امتهاى دیگرى نیزکه به زندگى دنیوى و برکات آن مشغول خواهند شد نیز در این دنیا زندگى خواهند کرد؛ ولى آنان پس از مدتى از راه حق گمراه خواهند شد و شیطان براى گمراهى آنان کوشش خواهد کرد . که این باعث وقوع عذاب خداوند بر آنان در دنیا و آخرت منجر خواهد شد .
«گفته شد : اى نوح ! با سلامت و برکاتى از ناحیه ما بر تو و بر تمام امتهایى که با تواند فرود آى، و امتهایى نیز هستند که ما آنان را از نعمتها بهرهمند خواهیم ساخت ، سپس عذاب دردناکى از سوى ما به آنها مىرسد.»[33]
1) «انّا ارسلنا نوحاً الى قومه ان انذر قومک من قبل أن یاتیهم عذاب الیم»(نوح،1).
2 ) «وما کنّا معذبین حتى نبعث رسول» (اسراء ، 15) .
3) عن ابى جعفر (ع) «کان بین آدم و نوح عشرة آباء کلّهم أنبیاء» (اکمال الدین و اتمام النعمة).
4) «الف سنة الاّ خمسین عام» (العنکبوت، 124).
5) «فقال الملا الذین کفروا من قومه ما نراک الا بشراً مثلنا و ما نراک اتبعک إلاّ الذین هم أراذلنا بادى الرأى و مانرى لکم علینا من فضل بل نظنّکم کاذبین» (هود، 27).
6) «قال الملا من قومه انا لنراک فى ظلالٍ مبین 0 قال یا قوم لیس بى ضلالة و لکنّى رسول من ربّ العالمین 0 ابلغکم رسالات ربى و أنصح لکم و أعلم من الله ما لا تعلمون 0 اوعجبتم ان جاءکم ذکر من ربکم على رجل منکم لینذرکم ولیتّقوا ولعلکم ترحمون» (الاعراف، 60 ـ 63).
7) «قال یا قوم ارأیتم ان کنت على بینة من ربى وآتانى رحمة من عنده فعمیت علیکم أنلزمکموها وانتم لها کارهون0 و یا قوم لا أسألکم علیه ما لاً إن اجرى الا على الله و ما أنا بطارد الذین امنوا اءنهم ملاقوا ربهم ولکنى اراکم قوما تجهلون و یا قوم من ینصرنى منالله ان طردتهم أفلا تذکرون» (هود : 28 ـ 30) .
8) «قال یا قوم انّى لکم نذیرُ مبین» (نوح، 2) .
9) «أن عبدوالله واتقوه و أطیعون» (نوح، 3) .
10) «یغفر لکم من ذنوبکم و یؤخرکم الى اجل مسمى إنَّ اجل الله لایؤخر إذا جاء لو کنتم تعلمون» (نوح، 9).
11) «قالوا یا نوح قد جا دلتنا فاکثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین0 قال إنَّما یاتیکم به الله إن شاء وما أنتم بمعجزین0 ولا ینفعکم نصحى ان کان الله یرید أن یغویکم هو ربکم والیه ترجعون» (هود،32ـ 34)
12 ) «جعلوا اصابعهم فى اذانهم واستغشوا ثیابهم»(نوح،5) .
13) «واستکبروا استکبار» (نوح، 7).
4) «ثم انّىدعوتهم جهاراً 0 ثمّ انّى اعلنت لهم وأسررت لهم إسرار» (نوح، 8- 9).
15) «فقلت استغفروا ربکم إنّه کان غفّاراً 0 یرسل السَّماء علیکم مدراراً 0 ویمددکم باموال وبنین ویجعل لکم جنّات ویجعل لکم أنهار» (نوح10 ـ 12).
16) «فما لکم لا ترجون للّه وقاراً وقد خلقکم اطوار» (نوح، 13 ـ 14).
17) «جعل القمر فیهنّ نوراً وجعل الشمس سراج» (نوح، 16).
18) «انالله انبتکم من الارض نباتا ثم یعید کم فیها ویخرجکم اخراج» (نوح، 17 ـ 18).
19) «قالوا لئن لم تنته لتکونن من المرجومین» (شعراء، 116).
20) «فاجمعوا امرکم و شرکائکم ثم لا یکن امرکم علیکم غُمّة ثم اقضوا اءلى ولا تُنظِرون ، فأنتولیتم فما سئلتکم من اجر إن اجرى الاّ على الله وامرت أن اکون من المسلمین» (یونس71 ـ 72).
21) «قال ربّ ان قومى کذبون فافتح بینى و بینهم فتحا وبخشى و من معى من المؤمنین» (الشعراء 117 ـ 118).
22) «ربّ لاتذر على الارض من الکافرین دیّار» (نوح، 26، 27)
23) «فأوحینا إلیه أن اصنع الفلُکَ بأعینن» (المؤمنون، 27).
24) «فاذا جاء امرنا وفار التنورقلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک َ الاّ من سبق علیه القول ولا تخاطبنى فى الذین ظلموا انهم مغرقون» (المؤمنون، 27).
25) «ارکبوا فیها بسم الله مجریها و مرساها انّ ربى لغفورٌ رحیم» (هود، 41).
26) «وهى تجرى بهم فى موج کالجبال» (هود،42).
27 ) «رب انى مغلوب فانتصر».
28) «لا عاصم الیوم إلاّ من رحم» (هود، 43).
29) «فکان من المغرقین» (هود ، 43) .
30) «ونادى نوح ربه فقال ربا إن ابنى من اهلى وان وعدک الحق وانت احکم الحاکمین» (هود ، 45) .
31) «قال یا نوح إنّه لیس من اهلک إنّه عمل غیر صالح فلا تسألنّ ما لیس لک به علم انى اعظک ان تکون من الجاهلین» (هود، 46).
32) {ربِّ انى اعوذ بک ان اسألک ما لیس لى به علم وإلا تغفر لى وترحمنى اکن من الخاسرین» (هود،47) .
33) «قیل یا نوح اهبط بسلام منّا وبرکات علیک وعلى امم ممن معک وامم سنمتعهم ثم یمسّهم منّا عذاب ألیم» (هود، 48).
منبع:bayynat.ir
زندگینامه حضرت نوح (ع)::
وى نوح فرزند لامک فرزند متوشلخ فرزند اخنوخ (ادریس) است. و نسب او به شیت فرزند آدم (ع) مىرسد تاریخ نویسان بر این باورند که حضرت نوح (ع) اولین رسولى است که خداى سبحان او را به سوى اهل زمین فرستاد، و به او فرمانداد تا قومش را آگاه کند و آنان را از عذاب خدا برحذر نماید .
چنان که در قرآن مجید آمده است : «ما نوح را به سوى قومش فرستادیم (وگفتیم) آگاه کن قومخود را قبل از آن که ایشان را عذابى دردناک بیاید»[1] .
و در آیة دیگرى آمده است :«و ما تا رسولى نفرستیم هرگز کسى را عذاب نکنیم»[2] .
در برخى از روایتها آمده است که نوح(ع) نخستین هشدار دهندة و رسول بود ولى از آیة :«و چون قوم نوح رسولان راتکذیب کردند آنها را غرق کردیم.» چنین بر مىآید، که قبل از نوح نیز فرستادگانى وجود داشتهاند .
امام محمّد باقر (ع) در حدیثى که صاحب کتاب اکمال الدین و اتمام النعمه روایتکرده است مىفرماید : «ما بین آدم و نوح ده نسل بود که همة آنان پیامبر بودند.»[3] . نام نوح (ع) درچهل و سه مورد در قرآن کریم ذکر شده است و داستان کامل او در بسیارى از سورههاى قرآن آمده است که از جملة این سورها، اعراف ، هود ، مؤمنون ، شعراء ، و قمر هستند . وهم چنین سورةخاصى به نام او وجود دارد. و تمام اینسوره اشاره دارد به بعثت ، رسالت و روش دعوت او و گفتگوهایى که با قومش داشتهاست.
پرستش بتها
پرستش بتها در بین قوم نوح رایج بود . و آنان در گمراهى و کفر بهسر مىبردند .پس خداوند نوح (ع) را به سوى قومش فرستاد، تا آنان را به سوى خدا دعوت کند. او چنین کرد و در میان آنان «نهصد و پنجاه سال درنگ کرد.» [4] ولیکن این مدت طولانى نتیجه بخش نبود .
تنها عده کمى از آنان به رسالت او ایمان آوردند ، و اکثریت قوم بر پرستش بتها باقىماندند؛ بتهایى که مشهورترین آنها «ود ، سواع، یغوث، یعوق، ویسرا » بودهاند.
نوح (ع) تمام تلاش خودرا به کاربست تا قوم خود را به راه راست بازگرداند. اما پندهاى وى تنها بر کفر و سرکشى آنان افزود. سرکشى آنان تا به این حد رسید که پدر به فرزند خود توصیه مىکرد تا هنگامىکه زنده است از نوح (ع) پیروى نکند .
دلایل روگردانى قوم نوح (ع):
نوح (ع) قومش را برحذر کرد که اگر به خداى یکتا ایمان نیاورند عذابى بر آنان فرود خواهد آمد .
نوح (ع) به سبب بیم از این که اگر قومش به خدا مشرک شوند در هلاکت مىافتند ، راههاى سعادت و نیکبختى را براى آنان بیان کرد . اما قوم وى به جاى این که به پندهاى او گوشبدهند و از او اطاعت کنند تا خدا وند آنان را شامل آمرزش و امداد خود گرداند، دچار غرور و گمراهى گشتند .
آنان نبوت او را انکار نمودند و وى را آزار دادند، و به او تهمت دروغ بستند. زیرا او را انسانى از قوم خود مىدیدند که مانند آنها مىخورد و مىآشامید . قوم نوح سپس او را گمراهشمردند و نیز گفتند که تنها فرومایگان قوم- یعنى فقرا و مساکین و مستضعفین – به او ملحق شدند .
قرآن کریم در این باره اشارهاى مىکند ومىفرماید: «پس آن عده از قومش که کافر شدند گفتند ما تو را جز انسانى مانند خود نمىبینیم و کسانى را که از تو پیروى کردند جز گروهى اراذل سادهلوح نمىبینیم ؛ وبراى شما فضیلتى نسبت به خود نمىبینیم بلکه شما را دروغگو تصوّر مىکنیم»[5] .
قرآن مجید هم چنین در ایة دیگرى مىفرماید : «اشراف قومش به او گفتند : ما تو را در گمراهى آشکارى مىبینیم؛ گفت اى قوم من! هیچگونه گمراهى در من نیست ؛ ولى من فرستادهاى از جانب پروردگار جهانیانم؛ رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىکنم و خیرخواه شما هستم ؛ و از خداوندچیزهایى مىدانم که شما نمىدانید.
آیا تعجب کردهاید که دستور آگاه کننده پروردگارتان بوسیلة مردى از شما به شما برسد ، تا (از عواقب اعمال خلاف) بیمتاندهد (و در پرتو این دستور) و پرهیزکارى پیشه کنید، شاید مشمول رحمت الهىگردید؟!»[6] .
با وجود این که اشراف و کافران مقابل دعوت او ایستادند ، اما نوح (ع) در مقابل به دعوت و فراخوان خود ادامه داد .ایشان در حالى که با وسایل مختلف و از طریق گفتگو سعى مىکرد آنان را قانع کند، انتظار پاداش عملش را به صورت مال یا مقام نداشت و تنها خواستة او پاداش وجزاى الهى بود.
اشراف و کفّار بین خود و بین فقرا و وتهیدستانى که از نوح تبعیت مىکردند تفاوتهاى مالى و اجتماعى مىدیدند و از قبول دعوتش امتناع مىنمودند. آنان شرطهایى براى نوح تعیین کردند؛ که مىبایست شرطها را به اجرا در بیاورد ، تا آنان ایمان بیاورند .
از جمله این که فقرا و مستمندان را ازخود دور کند و آنها را از دعوت خارج سازد. ولى نوح (ع) خواست آنان را نپذیرفت؛ زیرا فقرا به او و دعوتش ایمان آورده او براین باور بودند که بازگشت حقوق از دست رفتة شان که بوسیله طبقه ستمگر چپاول شده بود، بهدست نوح (ع) وبا دعوت او محقق مىشود .
نوح (ع) خواستة اشراف را نپذیرفت؛ زیرا به آنچه که انجام مىداد آگاه بود و بصیرت مند. و اشراف و کفار بههیچ وجه نمىتوانستند او را در صورتى که به آنان روى آورد از جزا و عقاب اخروى نجات دهند . روشى که نوح برگزید توانست تمایز و تفاوت طبقاتى (اجتماعى) را از بین ببرد، و تنها الگوى مورد قبول در تفاوت گذاشتن و برترى جویى را تقواى الهى ونزدیکى به خداوند قرارداد :
قرآن مجید کلام خدا نوح را چنین ذکر مىکند : «اى قوم من ! به من خبر دهید اگر من دلیل روشنى از پروردگارم داشته باشم ، و از نزد خودش رحمتى به من داده و بر شما مخفى مانده باشد، آیا ما مىتوانیم شما را به پذیرش این دلیل روشن مجبور سازیم ، با این که شما کراهت دارید ؟ ! اى قوم من بهخاطر این دعوت اجر و پاداشى از شمانمىطلبم؛ اجر من تنها بر خداست. و من، آنها را که ایمان آوردهاند ، بخاطر شما از خود طرد نمىکنم.
چرا که آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد (اگر آنها رااز خود برانم در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود)؛ ولى شما را قومى جاهل مىبینم. اى قوم من چه کسى مرا در برابر (مجازات) خدا یارى مىدهد اگر آنان را طرد کنم ؟ آیا اندیشه نمىکنید ؟ !»[7] .
نوح در آیات زیر خود را به قومش هشداردهنده وبیم دهنده معرفى مىکند: «اى قوم من، من براى شما بیم دهنده آشکارىهستم.»[8] وى آنان را به پرستش خداوند دعوت مىنماید: «که خدا را پرستش کنید و از مخالفت او بپرهیزید و مرا اطاعت نمایید»[9] .
بطوریکه مطیع و فرمانبردار همه فرامین الهى باشند. نوح (ع) آنان را به تقواى الهى وپانهادن در مسیر راستین و مقیّد شدن به طاعت خداوند متعال دعوت نمود؛ چرا کهاو فرستاده و رهبرى است که نهى و فرمان او آنان را بهراه هدایت و استقامت دعوتمىنماید .
هم چنان که خداوند گناهان آنان را که با گناه کفر شروع شده و با آشوبگرى و جنایت در رفتار عملى منحرف ادامه یافته است مىبخشد ، و آنان را مهلت مىدهد و عذاب را تنها در وقت معلوم نازل مىنماید. این مساله در قرآن کریم چنین آمده است : «واگر چنین کنید خداوند گناهانتان را مىآمرزد و تا زمان معینى شما را عمر مىدهد ؛ زیرا اگر مىدانستید، هنگامى که اجل الهى فرا رسد ،تأخیرى نخواهد داشت»[10] .
نام هر شب محرم بنام کدام شهید کربلاست؟
آفتاب محرم برمی اید و کربلای دل را در پرتو خود می سوزاند. سرخی بیرق ایستادگی از گلدستة دست ها بالا می رود و در باد به حرکت در می اید.
عطر شهادت مشام را می نوازد و چشم ها در انتظار طراوت اشک به تماشا می نشیند. عقربه زمان روی نقطة پنجم عشق قفل می شود. خواب ها از چشم های خسته می گریزد و حسینیة سینه ها سیاه پوش می شود. آری محرم شده و انتظار لباس های مشکی به سر آمده است. این شب ها باید به سوگ نشست. هر شب به سوگ ستاره ای از آسمان حسین(ع) .
هر یک از شب های محرم به نام یکی از شهدا یا شخصیت ها یا وقایعی مرتبط با جریان کربلا نام گذاری شده است. نام گذاری این شب ها با گذشت زمان صورت گرفته و واضع خاصی ندارد. این کار از طرف مداحان و ذاکران اهل بیت و بر اساس جایگاه شهیدان کربلا، نزدیکی هر یک از آنها به نقطه وحدت بخش کربلا یعنی امام حسین(ع) و هم آهنگی شور و التهاب مراسم و روضة آنان با مرکز شورآفرین شب عاشورا صورت گرفته است.
شب اول: مسلم بن عقیل
مسلم، نخستین شهید واقعة کربلاست. شهادت او کمی پیش تر از حادثه کربلا رخ داده است و شب نخست ماه محرم به پاس فداکاری و جان فشانی های این سفیر شهید راه سرخ، شب حضرت مسلم بن عقیل نام نهاده شده است. مسلم الگوی محبت و وفاست. او عاشقی دل باخته بود که تا آخرین لحظه از عشق پاک خود به حسین(ع) دست بر نداشت و در اوج بی وفایی کوفیان به مولایش وفادار ماند.
شب دوم: ورود به کربلا
امام حسین(ع) روز دوم محرم سال 61ه ق به سرزمین کربلا وارد شد. به خاطر همین روز دوم محرم، روز ورود به کربلا نام گذاری شده است. روز دوم، نماد پایداری است. اباعبدالله الحسین(ع) از همان آغاز حرکت با حوادث گوناگونی روبه رو شد. از بی وفایی کوفیان گرفته تا تعقیب شدن از سوی سپاهیان دشمن. با این حال از ادامة راه منصرف نشد و هم چنان استواری ورزید. حسین(ع) آموزگار بزرگ پایداری است.
شب سوم: حضرت رقیه(س)
رقیه(س) دردانة سه ساله حسین بن علی(ع) است. نام مبارک او در بعضی از کتاب های تاریخی و مقاتل نقل شده است و برخی دیگر مانند ریاض الاحزان از او با نام فاطمه صغری یاد کرده اند. رقیه(س) در روز سوم صفر سال 61ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. شاید نام گذاری روز سوم محرم به نام این بانوی کوچک به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود.
حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریدة پدر به زبان آورده به خوبی می توان دریافت که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است.
شب چهارم: حضرت حرّ(ع)
شب چهارم عزاداری محرم اختصاص به یکی از شهیدان سربلند کربلا یعنی حربن یزید ریاحی دارد. البته این شب را به فرزندان حضرت زینب نیز منسوب کرده اند. حر الگوی توبه و حقیقت جویی است. او در آغاز برخورد با امام حسین(ع) چنین جایگاه وارسته ای نداشت و به گفتة خودش مأمور بود و معذور! اما ادب و تواضع حر در مقابل سالار شهیدان، سبب رهایی او شد. حر با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. حر، جذاب ترین الگوی توبه برای خطاکاران است.
شب پنجم: حضرت زهیر(ع) و…
این شب مانند شب چهارم میان چند شهید کربلا مشترک است. شب پنجم به حبیب بن مظاهر و حضرت عبدالله بن حسن کودک هشت سالة امام مجتبی(ع) نیز منسوب است. عبدالله(ع) در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین(ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسید.
زهیر، الگوی عاشقی کربلاست. او تا چند روز پیش، از دیدار حسین(ع) هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین(ع) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و از دنیا و خانمان گسست. او در این راه چنان پیش رفت که به یکی از فرماندهان سپاه آن حضرت تبدیل شد.
شب ششم: حضرت قاسم(ع)
شب نوجوانان عاشورایی، شب روضه قاسم بن الحسن(ع) . وقتی امام حسین(ع) سخن از شهادت یارانش به میان آورد، نوجوان سیزده ساله کربلا از عمو پرسید: عموجان ایا من نیز به فیض شهادت نائل می شوم؟ امام او را به سینه چسباند و فرمود: فرزندم مرگ را چگونه می بینی؟
قاسم پاسخ داد: از عسل شیرین تر!
شهادت طلبی قاسم(ع) و پا فشاری او برای رسیدن به مقصود، زیباترین الگو را برای رهروان خط سرخ شهادت رقم زد.
شب هفتم: حضرت علی اصغر(ع)
علی اصغر(ع) فرزند کوچک امام حسین(ع) و حضرت رباب دختر امرءالقیس است که با تیر سه شعبة حرمله بن کاهل اسدی به شهادت رسید. مصیبت علی اصغر(ع) برای حسین(ع) جان فرسا بود چنان که گریست و به خداوند عرض کرد: خدایا خودت میان ما و این قوم داوری کن. آنان ما را فرا خواندند تا یاری کنند ولی برای کشتن ما کمر بسته اند. در این لحظه ندایی از آسمان رسید که: ای حسین(ع) در اندیشه اصغر(ع) مباش، هم اکنون دایه ای در بهشت برای شیر دادن به او آماده است. شب هفتم، شب رضاست. حسین(ع) بهترین الگوی پایداری و رضآیت است. او پس از تحمل شهادت همه یاران و جوانانش، کودک شیرخوار خود را به میدان آورد. هنگامی که علی اصغر نیز فدا شد بر قضای الهی گردن نهاد و خطاب به خداوند گفت: ای خدا! چون تو این صحنه ها را می بینی تحمل این مصیبت ها بر من آسان می شود.
شب هشتم: حضرت علی اکبر(ع)
علی اکبر(ع) نخستین فردی بود که از بنی هاشم به میدان رفت. او فرزند بزرگ امام است و نزدیک ترین فرد به ایشان. چون غربت پدر را در میان خیل گرگ های خون آشام کوفه و شام می بیند، از همه یاران و افراد خاندان پیشی می گیرد و خود را در راه آرمانی فدا می کند. او گام به میدان می نهد تا حجت را تمام کند و شوق رسیدن به فیض شهادت را در دل یاران حسین(ع) قوت بخشد. علی اکبر(ع) الگوی سبقت گرفتن در شهادت است.
شب نهم: شب تاسوعا
ستاره 34 ساله آسمان کربلا و بزرگ ترین یار و یاور حسین(ع) . عباس یعنی چهره درهم کشیده و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. او فرزند علی(ع) و برادر حسین(ع) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس(ع) این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب می دانست. او بهترین الگوی رشادت بود. زیرا پرچم دار سپاه بود و پرچم را به دست رشیدترین و شجاع ترین افراد لشگر می سپارند. او به اندازه ای محو یار شده بود که بر امواج دل انگیز آب روان، لب های خشکیده محبوب خود را در نظر آورد و داغ تشنگی را از یاد برد. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس(ع) یکی دیگر از برگ های زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است.
شب دهم: شب عاشورا
شب حسین بن علی(ع) الگوی آزادگان جهان. شهامت، ایثار، بردباری، تسلیم، رضا، وفا، فروتنی، شجاعت و پایداری امواج اقیانوس بی منتهای حسین است. اگر این قیام چنین درون مایه ارزشمندی از فضایل انسانی را نداشت، این گونه بر پیشانی تاریخ نمی درخشید. عاشورا این گونه توانست حصار زمان و مکان را درهم شکند و تاریخ را درنوردد.
پایان.
زندگینامه مسلم بن عقیل(ع)
روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت
15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع
5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت
11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به آمدن به کوفه
8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین«ع» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.
9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام دار الاماره کوفه
شناسنامه مسلم بن عقیل علیه السلام
جناب مسلم بن عقیل بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنیهاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت.
چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد. اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.
نامه های کوفیان
زمانی که دوازده هزار نامه با بیش از بیست و دو هزار امضا از طرف کوفیان به دست امام حسین علیه السلام رسید، آن حضرت تصمیم گرفت به نامه های ایشان پاسخ دهد. از این رو، نماینده ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحیه مردم به کوفه فرستاد. به این منظور، نامه ای برای ایشان نوشت و مسلم بن عقیل، عموزاده و شوهرخواهر خویش را به عنوان سفیر و نماینده به کوفه فرستاد.
مأموریت خطیر مسلم در سفر به کوفه، تحقیق درباره این بود که آیا عموم بزرگان و خردمندان شهر، آماده پشتیبانی از امام حسین علیه السلام و عمل به نامه هایی که نوشته اند هستند یا نه؟ مسلم شبانه وارد کوفه شده، به منزل یکی از شیعیان مخلص رفت. خبر ورود مسلم در شهر طنین انداز گردید و شیعیان نزد او رفت و آمد و با امام علیه السلام بیعت می کردند. در تاریخ آمده که دوازده، هجده و یا به نقل از ابن کثیر، چهل هزار نفر با مسلم بیعت نمودند.
نامه مسلم در کوفه به امام حسین علیه السلام
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامه ای به این مضمون به امام حسین علیه السلام نوشت: «آنچه می گویم حقیقت است. اکثریت قریب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتیبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنید». امام که از احساسات عمیق کوفیان با خبر شده بود، تصمیم گرفت به سوی این شهر حرکت کند.
ورود ابن زیاد به کوفه
ابن زیاد به همراه پانصد نفر از مردم بصره، در لباس مبدّل و با سر و صورت پوشیده وارد کوفه شد. مردم که شنیده بودند امام علیه السلام به سوی آنان حرکت کرده، با دیدن عبیداللّه گمان کردند آن حضرت وارد کوفه شده است. لذا در اطراف مرکبش جمع شده، با احساسات گرم و فراوان به او خیر مقدم گفتند. پسر زیاد هم پاسخی نمی داد و همچنان به سوی دارالاماره پیش می رفت تا به آنجا رسید. نعمان بن بشیر(حاکم کوفه) که گمان می کرد او امام حسین علیه السلام است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اینجا دور شو.
من حکومت را به تو نمی دهم و قصد جنگ نیز با تو ندارم. ابن زیاد جواب داد: در را باز کن. در این لحظه مردی که پشت سر او بود صدایش را شنید و به مردم گفت: او حسین علیه السلام نیست، پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبیداللّه به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نیز پراکنده گشتند.
هانی بن عروه
مسلم می دانست دیر یا زود عبیداللّه کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال او خواهد گشت و درصدد دستگیری و قتل او بر خواهد آمد. لذا تصمیم گرفت جای خود را عوض کند و به خانه کسی برود که نیروی بیشتری در کوفه دارد، تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند. به همین منظور خانه هانی بن عروه را برگزید و هانی نیز به رسم جوانمردی، به او پناه داد. هانی بن عروه، از بزرگان کوفه و اعیان شیعه بوده، از اصحاب پیامبر (ص) به شمار می آید.
دستگیری هانی
پس از آنکه ابن زیاد از مخفیگاه مسلم به دست غلام خود باخبر شد، درصدد برآمد با زر و زور و تزویر، میزبان او، هانی را دستگیر کرده، زمینه را برای دستگیری مسلم و دیگر بزرگان فراهم سازد. هانی که میزبان مسلم بود، می دانست عبیداللّه قصد دستگیری او را دارد. لذا بیماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می کرد. ابن زیاد چند نفر را طلبید و نزد هانی فرستاد.
آنان سرانجام هانی را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد با دیدن هانی به او گفت که با پای خویش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسید. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در این هنگام عبیداللّه معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با دیدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبیداللّه با تازیانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگین نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند.
طوعه زنی جوانمرد
مسلم، غریب و تنها در کوچه های کوفه می گشت. نمی دانست کجا برود. افزون بر تنهایی، هر لحظه بیم آن می رفت او را دستگیر کرده، به شهادت برسانند. به ناگاه در کوچه ای، زنی را دید که بر درِ خانه ایستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبید. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد. مسلم بعد از آشامیدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و دید که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت: ای بنده خدا! برخیز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستنِ مسلم را بر در خانه اش حلال ندانست.
مسلم از جای خویش برخاست و چنین گفت: من در این شهر کسی را ندارم که یاری ام کند. طوعه پرسید: مگر تو کیستی؟ و پاسخ شنید: من مسلم بن عقیل هستم. طوعه که از دوستداران خاندان پیامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذیرایی کرد.
سخنان عبیداللّه برای دستگیری مسلم
با آنکه مسلم تنها شده بود، ولی باز عبیداللّه از ترس او و یارانش از قصر بیرون نمی آمد. لذا به افراد خویش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نیز همه مسجد را زیر و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و یارانش آنجا نیستند. سپس عبیداللّه وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: «هر کس که مسلم در خانه او پیدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر دیگران حلال است و هر کس او را نزد ما بیاورد، به اندازه دیه اش پول خواهد گرفت».
تهدید و تطمیع عبیداللّه کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دلیل ترس و به طمع رسیدن به جایزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفیگاه مسلم را لو داد. عبیداللّه با شنیدن این خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگیر کنند.
امان دادن به مسلم و دستگیری او
مسلم در درگیری با سربازان عبیداللّه، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشیری صورتش را درید. با اینکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی یارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بامها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ریختند و دسته های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی داشت و بر آنها یورش می برد.
وقتی ابن اشعث به آسانی نمی تواند مسلم را دستگیر کند، دست به نیرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می دهی؟ ما به تو امان می دهیم و ابن زیاد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار دیگر امان دادنش را تکرار کرد و این بار مسلم به دلیل زخمهایی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چیره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبیداللّه بردند.
شهادت حضرت مسلم
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری» سپردند، کسی که در درگیریها از ناحیه سر و شانه با شمشیر مسلم بن عقیل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره» ببرد و گردنش را بزند و پیکرش را بر زمین اندازد.
مسلم را به بالای دارالاماره می بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می گفت، خدا را تسبیح می کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهی درود می فرستاد و می گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ باز که دست از یاری ما کشیدند، حکم کن!
جمعیتی فراوان، بیرون کاخ، در انتظار فرجام این برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و… پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سروصدای زیادی به پا کردند.
منبع:tarikhaneh.com